در
کتابخانه
بازدید : 482953تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
نبرد حقّ و باطل، فطرت، توحید
Collapse <span class="HFormat">حقّ و باطل</span>حقّ و باطل
Expand فطرت فطرت
Expand توحیدتوحید
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
می گویند ماركسیسم علم است. این سخن به معنی آن است كه ماركسیسم یك تز اصلاحی نیست. یك باغبان قوانین گیاه شناسی، قوانین رشد و نموّ گیاهان، قوانین تغذیه و تولید مثل گیاهان، قوانین بیماری و سلامت گیاهان را می شناسد، بعد، از این دانسته ها استفاده می كند، جریان طبیعت را كشف می كند و خود را با آن وفق می دهد.

(بر طبیعت آن مقدار می توان مسلّط شد كه بتوان آن را شناخت. ) ولی باغبان نمی تواند درختی را كه به صورت نهال است یك روزه بارور كند. این دیگر در اختیار او نیست. سیر طبیعت خارج از اختیار انسان است و انسان حدّ اكثر می تواند آن را بشناسد و خودش را با آن تطبیق دهد.

ماركسیستها مدّعی شدند كه ماركسیسم علم است، یعنی سیر جبری جامعه را كشف می كند. همان طور كه درخت یك سیر طبیعی و جبری لا یتغیّر دارد، جامعه هم یك
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 422
سیر جبری لا یتخلّف دارد؛ همان طور كه طبیعت اگر بخواهد به منزل پنجم برسد باید از منزل اوّل و دوم و سوم و چهارم بگذرد و نمی تواند دو منزل یكی كند و مثل جنین باید مراحل را در رحم مادر پشت سر یكدیگر به ترتیب طی كند، جامعه نیز در سیر تكاملی خود باید طی مراحل كند؛ و همان طور كه انسان در حدّ یك پزشك و یك ماما تنها می تواند سلامت جنین را بهتر حفظ كند، اگر كج بود راستش كند، درد زایمان را كم كند، نگذارد مادر زیاد استراحت كند تا بچّه درشت نشود و احتیاج به سزارین پیدا نشود و دخالت پزشك تا این حدود است امّا در جریان طبیعی نمی تواند دخالت داشته باشد، جریان جبری جامعه هم یك چنین جریانی است. جامعه باید مراحلی را جبراً طی كند، از دوره ی اشتراك اوّلیّه به برده داری و از آن به فئودالیسم و از آن به بورژوازی و كاپیتالیسم برسد و از این مراحل بگذرد تا به سوسیالیسم و كمونیسم نهایی برسد. اگر شما بخواهید جامعه ای را از فئودالیسم به سوسیالیسم ببرید مثل این است كه بخواهید نطفه ای را به مرحله ی تولّد برسانید؛ این عملی نیست. جامعه هم ره صدساله را یك شبه طی نمی كند. تزی كه می خواهد با آزادی دادن، با ایمان بخشیدن، با علم و ایمان، بشر را به صلاح و كمال و رفاه برساند درست نیست، عملی نیست.

تز اصلاحی یعنی اینكه طرحی به بشر بدهیم كه بشر خودش را بر آن مبنا بسازد.

ماركسیسم می گوید من چنین تز اصلاحی ای ندارم، یك فكر علمی و حكمت علمی ندارم. می گوید در دوره ی فئودالیسم دست و پای بیخودی نزن، یك كاری بكن فئودالیسم دوره اش را طی كند بیاید به دوره ی بورژوازی، و اگر جامعه در دوره ی كاپیتالیسم است كاری بكن كه تضادهایش شدید بشود و انقلاب صورت گیرد. معنی اینكه اینها تز اصلاحی ندارند همین است. چون تز اصلاحی، یعنی اصلاح بشر به دست بشر كه بر دو فكر اساسی متوقّف است: یكی اینكه در طبیعت بشر حق گرایی وجود داشته باشد، دیگر اینكه بشر آزاد و مختار باشد و بتواند خود انتخاب كند.

وقتی كه در طبیعت بشر جز شرارت چیزی نیست، بشر را به دست بشر نمی شود اصلاح كرد. پیامبران آمده اند بشر را به دست بشر اصلاح كنند، نیامده اند بشر را به دست فرشتگان اصلاح كنند. قرآن می گوید:

لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَیِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ اَلْكِتابَ وَ اَلْمِیزانَ لِیَقُومَ اَلنّاسُ بِالْقِسْطِ [1].

مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 423
پیامبران را با دلایل روشن فرستادیم و با آنها كتاب و میزان فرستادیم تا مردم عدالت را برپا دارند.
نمی گوید «تا پیامبران مردم را به عدالت وادار كنند» ، می گوید «تا مردم، خود عدالت را بپا دارند» یعنی پیامبران می خواهند به دست مردم، جامعه را اصلاح كنند.

تز اصلاحی این است.

علمی بودن ماركسیسم به ادّعای خودشان ردّ داشتن تز اصلاحی است. امّا این به اصطلاح فرضیّه ی علمی، حتّی با تجربیّات زمان خود بنیانگذاران آن نیز منطبق نبود.

آنها این فرضیّه را در زمان خودشان هم نتوانستند تأیید تجربی كنند و خودشان دیدند كه خلاف آن در آمد. نه تنها تاریخ جوامع به آن گواهی نداد، بلكه بر عكس، مورّخین ثابت كردند كه اوضاع جهان به این ترتیب كه اینها گفته اند نبوده است. بعلاوه ماركس و انگلس در اواخر عمرشان تحوّلات و انقلابات اروپا را به گونه ای تجزیه و تحلیل كردند كه نظریّه ی اوّل خود را نقض نمودند. بالاتر اینكه لنین در روسیّه خلاف این نظریّه را ثابت كرد. او ثابت كرد كه در میان نهادهای اجتماعی، اساس سیاست است نه اقتصاد، و لهذا سوسیالیسم ماركس را در جامعه ای برقرار كرد كه هنوز زیربنای اقتصادی آن اقتضا نمی كرد. ارتش تشكیل داد یعنی زور، دولت تشكیل داد یعنی سیاست، حزب تشكیل داد یعنی سیاست.

اینها به مغز ماركس خطور نكرده بود. ماركس اولویّت را برای «طبقه» قائل بود نه برای «حزب» . او می گفت حزب به آن اندازه كمونیستی است كه به طبقه ی كارگر نزدیكتر باشد. لنین گفت آن وقت طبقه را طبقه می دانیم كه خودش را به حزب نزدیك كند؛ ما می توانیم از افراد غیر طبقه ی كارگر هم عضو بگیریم. مائو بیشتر از او این اصول را نقض كرد. مائو در چین نشان داد یك طفل یك شبه ره صدساله می رود.

ماركس منتظر نشسته بود تا حامله های زمان خودش بچّه را بزایند. حامله هایی كه او پیش بینی می كرد یكی انگلستان بود، یكی آلمان، یكی امریكا، یكی فرانسه؛ چون كاپیتالیسم در آنها به عالی ترین مراحل رشد و تكامل رسیده بود و آنها نه ماهه بودند و باید به زودی بچّه های سوسیالیسم یكی از انگلستان، یكی از فرانسه، یكی از امریكا متولّد می شدند. این نه ماهه ها، نه ساله شدند و نزاییدند، نودساله شدند هنوز هم نزاییده اند! ! دیگر امیدی هم به زاییدن اینها نیست. بر عكس، كشورهایی
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 424
سوسیالیسم زاییدند كه روز اوّلی بود كه نطفه در رحمشان منعقد شده بود. الآن عقب مانده ترین كشورها كشورهایی هستند كه به سوسیالیسم گرایش دارند.

مائو در چهار رساله ی فلسفی در كمال صراحت، بدون اینكه اسم ماركس را بیاورد، می گوید: اینكه تضادّ عمده را تضادّ اقتصادی بدانیم در همه جا درست نیست؛ در یك جا تضادّ عمده تضادّ فكری است، یك جا با اقتصاد می توان روبناها را درست كرد و یك جا هم اوّل باید نظام اجتماعی را تغییر داد بعد نظام اقتصادی عوض می شود. و این یعنی پوچ.

امروزه حرفی پوچ تر از حرف زیربنا و روبنا نیست و با كمال تأسّف بعضی از جوانهای ما هنوز این حرف را یك حرف علمی تلقّی می كنند، و عجیب تر این است كه عدّه ای می خواهند اسلام را هم با این حرفها تطبیق بدهند، می گویند اسلام هم اقتصاد را زیر بنا می داند! ! اینها نه اسلام را می شناسند نه ماركسیسم را. این حرف در میان خودشان و در دنیا پنبه اش زده شده است و تنها جنبه ی تبلیغی آن باقی مانده است. چون حرف رهبر و ایدئولوك اصلی آنهاست نمی خواهند آن را رد كنند و به روی خودشان بیاورند و ناچارند در تبلیغات خود از آن یاد كنند.


[1] . حدید/25.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است