در
کتابخانه
بازدید : 483054تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
نبرد حقّ و باطل، فطرت، توحید
Expand <span class="HFormat">حقّ و باطل</span>حقّ و باطل
Collapse فطرت فطرت
Expand معنای فطرت معنای فطرت
Expand فطریّات انسان فطریّات انسان
Expand گرایشهای مقدّس گرایشهای مقدّس
Expand عشق و پرستش *توجیه گرایشهای انسانی عشق و پرستش *توجیه گرایشهای انسانی
Expand عشق روحانی ماركسیسم و ثبات ارزشهای انسانی عشق روحانی ماركسیسم و ثبات ارزشهای انسانی
Expand تكامل اصالتهای انسانی تكامل اصالتهای انسانی
Collapse مبنا و منشأ مذهب مبنا و منشأ مذهب
Expand عشق و عبادت عشق و عبادت
Expand فطری بودن دین فطری بودن دین
Expand بررسی و نقد نظریّه ی دوركهیم بررسی و نقد نظریّه ی دوركهیم
نظر قرآن درباره ی منشأ دین
Expand توحیدتوحید
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
ببینید قرآن چه اعجازی به خرج می دهد كه داستان را از ابراهیم (ع) نقل می كند كه جزء قدیم ترین پیغمبران است (قبل از مسیحیّت و یهودیّت و همه ی اینها) ، از ابراهیم جوان هم نقل می كند، از ابراهیم به صورت یك كسی كه [به علل خاصّی از جامعه دور بوده است. ]
این خیلی نكته ی فوق العاده ای است كه قرآن مخصوصاً این داستان را نقل می كند كه ابراهیم به یك علل خاصّی از اجتماع و جامعه دور بوده و در غار زندگی می كرده [1]؛ برای اوّلین بار كه این جهان را می بیند، هنگامی كه ستاره ای نورانی را
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 563
می بیند نظرش را بیش از همه جلب می كند، می گوید: «هذا رَبِّی» (حال یا به صورت استفهام و یا به صورت قبول) : ربّ من، گرداننده ی من، پرورش دهنده ی من، مدبّر من این است. یك وقت مشاهده می كند كه بعد از مدّت كمی جایش عوض شد و افول كرد؛ می بیند آن خصلتی كه در خودش هست كه دنبال «ربّ» برای خودش می رود، یعنی مقهور بودن، مربوب بودن و مسخّر بودن، در این هم كه درباره ی او گفت «هذا رَبِّی» هست.

گفت: لا أُحِبُّ اَلْآفِلِینَ . . . ماه را كه بزرگتر بود دید، گفت: «هذا رَبِّی» . وقتی دید ماه هم همان خصلت خودش از مربوبیّت را دارد تعجّب كرد. حس می كند ربّی دارد امّا این نیست.

عجب! این بار هم كه اشتباه كردم. «لَئِنْ لَمْ یَهْدِنِی رَبِّی. . . » اگر ربّ واقعی، مرا هدایت نمی كرد سخت گمراه شده بودم. خورشید را می بیند: «هذا رَبِّی، هذا أَكْبَرُ، فَلَمّا أَفَلَتْ. . . » [2].

یك دفعه دست از همه ی اینها شست، یعنی حسابهایش را كرد، خیلی حساب ساده ای هم هست: همه ی اینهایی كه من می بینم یك جورند (گفت: «سودا چنین خوش است كه یكجا كند كسی» ) ، همه ی این اشیاء در حركت و مسخّرند و گردش داده می شوند، یعنی عالم را به صورت یك واحد مربوب دید. قرآن می گوید فكر انسان اوّلی هم می رسد به این مطلب كه همه ی عالم یكجا حكم یك مربوب را دارند، پس رب آن است كه خصلت اینها را نداشته باشد: «وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ اَلسَّماواتِ وَ اَلْأَرْضَ» [3].

به اینها باید گفت آیا انسان شناسی، این طور درست تر است یا آن طور كه شما می گویید؟ آیه ی ذر نیز- اگر تفسیر المیزان را مطالعه كنید، و اگر برسیم روی آن بحث می كنیم - [بیانگر همین مطلب است. ] وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلی أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلی [4]. قرآن می گوید [این امر مربوط به ] تعلیم و تربیت و [غیره نیست ] ، انسان بدوی و اوّلی و انسان وسط و انسان نهایی، همه در این جهت یكسان هستند و این جزء فطرت انسان است: «أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ» آیا من پروردگار شما نیستم؟ ! یعنی انسان احساس می كند كه خودش و هر چه كه خصلتی مانند خصلت او را دارد مربوب است و ربّ غیر مربوب دارد، چون ربّی كه مربوب باشد، او باز جزء
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 564
مربوبهاست.

وقتی كه یك مطلب، چنین پایه ی منطقی دارد، یعنی منطق هم كافی بوده كه بشر را برساند به آنجا، این چه بیماری است كه انسان برود دنبال این جور توجیه و تحلیل ها؟ ! این مثل این است كه درب این سالن باز است، یك وقت می بینیم یك آقایی در این سالن پیدا شد، بعد بگوییم آیا این آقا از سوراخ زیر این كولر آمد؟ آیا دیوار را سوراخ كرد؟ سقف را سوراخ كرد؟ می گویند در باز است، از در آمد. یك وقت در قفل است، وقتی آدمی می بیند یك انسان اینجا سبز شد، می رود گوشه و كنارها را بگردد كه او از كجا وارد شد؛ امّا وقتی كه در باز است این یك بیماری است كه آدمی فكر كند كه آن انسان از كدام سوراخ وارد شد.

حال آیا منطق قرآنی قوی تر است یا منطق اینها؟ قرآن مخصوصاً مثال را برای ابراهیم ذكر می كند، ابراهیمی كه تا حدود شانزده سالگی در جایی بوده كه عالم را ندیده بوده و جز غار جای دیگر نبوده. می گوید انسان ابتدایی (در واقع می خواهد بگوید ابتدایی ترین انسانها، یعنی فطرت بی آلایش انسان) با فطرت خودش این جور حكم می كند، یعنی این ساده ترین مسائل است. این یك جهت.

جهت دوم این كه آیا انسانهای ابتدایی همین نظم حیرت انگیز را در عالم نمی دیدند؟ انسان ابتدایی درخت نمی كاشت؟ وقتی كه می دید یك هسته ای، یك شی ء خیلی ساده ای زیر زمین می رود، بعد به صورت درختی در می آید و بعد اینهمه برگها، گلها، شكوفه ها و میوه ها می دهد، اینها تعجّبش را برنمی انگیخت؟ آیا تشكیلات وجود خودش را نمی دید؟ همین نظمها حیرت بشر اوّلیّه را برنمی انگیخت كه بگوییم همینها [موجب گرایش انسان به خدا و مذهب بوده است؟ ] حال شما بگویید غلط؛ من می گویم آیا اینها برای این كه این فكر را در بشر به وجود بیاورد كافی نبوده؟ چطور با بودن اینهمه مبنا برای فكر بشر [5] با باز بودن چنین درهای منطقی و فكری، ما اینها را ندیده بگیریم، بعد بگوییم آیا ترس سبب شد كه بشر به فكر خدا افتاد؟ آیا جهل و نشناختن علل [حوادث ] سبب شد؟ این كه [مردگان را] خواب می دیده و به دوگانگی روحها رسیده سبب شد؟ . . . وقتی كه یك چنین دری باز است این چه جنونی است و چه
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 565
علّتی دارد كه انسان برود دنبال اینها؟ ! و نباید برود؛ یعنی یك چنین مبنای فكری و منطقی داشته است. اوّلاً برای بشر ابتدایی هم این مقدار كافی است [برای این كه فكر خدا برای او پیدا شود؛ ] و ثانیاً تاریخ نشان می دهد كه در همان دوره هایی هم كه اینها می گویند «دوره ی ما قبل تاریخ» - آن مقداری كه آثار تاریخی هست- بشرهای خیلی مفكّر وجود داشته اند (به قول ما پیغمبران و به قول اینها فیلسوفان) كه كافی بوده همانها تذكّر را به بشر بدهند.

- می توانیم بگوییم جهل بشر نسبت به یك سلسله از مبانی باعث شد كه فكر بشر راه غلط پیدا كند. . .
جهلی و اعتقاد فطری به علّیّت، چون اگر اعتقاد به علّیّت نباشد جهل تنها كافی نیست. من تعبیر قدم اوّل و قدم دوم كردم، گفتم قدم اوّل این است كه بشر می گوید این حادثه نمی تواند بدون علّت باشد؛ ذهن بشر، حتّی ذهن یك بچّه ی سه چهارساله، وقتی به حادثه ای برخورد می كند دنبال سبب و علّت آن می رود، مثلاً یك بچّه ی سه چهارساله وقتی می بیند صدایی پیدا شد- حال تداعی معانی است یا چیز دیگر، هر چه می خواهید بگویید- می گردد این طرف و آن طرف، می خواهد ببیند علّت آن چیست، یعنی ذهنش قبول نمی كند كه صدا خود به خود پیدا شده باشد. پس بشر اوّلیّه همیشه دنبال علّت می رفته است.

امّا قدم دوم. می خواهم بگویم قدم دوم یك قدم بسیار ساده ای است، یك قدمی نیست كه باید قرن بیستم رسیده باشد تا فكر بشر به آن برسد كه خود آن علّت چگونه پدید آمده (مسأله ی علّت علّت) ؛ و بعد این مسأله پیش می آید كه آیا یك چیز است كه علّت همه ی این اشیاء است یا چنین چیزی نیست؟ این سؤال، خیلی به زودی برای بشر طرح می شود؛ وقتی هم كه سؤال طرح بشود آن حرفی كه قرآن می گوید، در فطرت انسان است؛ می گوید از این جهت كه بشر مربوبیّت را، یعنی تغییر را می بیند- وقتی كه می بیند اشیاء تغییر می كنند و بدون آنكه خودشان بخواهند می آیند و می روند- دنبال عامل تغییر می رود؛ چون آنهایی را كه جستجو می كند می بیند همه به همین درد مبتلا هستند، یعنی حس می كند كه در ناصیه ی همه ی اینها نوشته شده كه خود این هم یك متغیّری است كه قدرتی و قدرتهایی بر آن حكومت می كند و محكوم و مربوب و تحت تأثیر شی ء دیگر است، فوراً این فكر برای او پیدا می شود كه آیا یك قدرتی كه آن فقط
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 566
حاكم باشد و محكوم نباشد، ولی تغییر نكند، وجود دارد یا وجود ندارد؟ این فكر، خیلی طبیعی است.

عرض كردم من اینجا در مقام این جهت نیستم كه مقصود از «فكر منطقی» فكر منطقی ای است كه صد در صد درست است یا درست نیست؛ آن یك مسأله است، و اینكه منطق انسان را هدایت كرده باشد مسأله ی دیگری است. منطق گاهی انسان را به یك جایی هدایت می كند، و لو به غلط هم هدایت كند، بالاخره فكر است كه آدمی را هدایت كرده، یعنی انسان از درون خودش هدایت شده، یعنی دستگاه ادراكی؛ او را به آنجا رسانده نه عاملی ماورای دستگاه ادراكی، همین طور كه عرض كردیم، در مسأله ی سكون زمین و حركت خورشید، این یك غلط بود، ولی همان دستگاه ادراكی، چندین هزار سال بشر را به این غلط گرفتار كرده بود نه عاملی بیرون از او، كه حالا كه این غلط از آب در آمده برویم ببینیم آیا علّتش خواب دیدن بوده یا چیز دیگر؛ خیر، بشر حس دارد، فكر دارد، بر اساس احساسهای خودش یك فكری می كند؛ چشم به حسب ظاهر می دید زمین تكان نمی خورد و خورشید اندكی بالا آمد و بعد بیشتر بالا آمد، و انسان خیال كرد كه حسّش اشتباه نكرده؛ دیگر علّتی ماورای دستگاه ادراكی و فكری وجود ندارد.

پس حرف ما این است كه برای این مسائل، همیشه علّتی ماورای منطق و دستگاه ادراك جستجو كردن چرا؟ هنگامی ما باید برویم به دنبال علّتی ماورای دستگاه ادراك و فكر كه از نظر دستگاه ادراكی و فكری هیچ گونه توجیهی نداشته باشیم، بگوییم چون هیچ گونه توجیهی ندارد پس امری غیر از دستگاه ادراكی عامل آن بوده است.

آنچه كه اینها «جهل» می نامند غیر از آن چیزی است كه شما می گویید. مسأله این نیست كه بشر فكر و استدلال می كرده ولی در استدلالش اشتباه كرده، همان جهلی كه یك فیلسوف در فلسفه ی خودش و یك عالم در علم خودش دارد. جهلی كه اینها می گویند یعنی جهلی كه صرفاً یك واهمه است؛ مثلاً بشر خواب می دیده، در خواب دوگانگی خودش را احساس می كرده و بعد خیال می كرده كه پس همه ی اشیاء جان و روح دارند.

- مثلا آمدن باران را فورا منتسب می كرده به یك چیزی و اسمش را می گذاشته «خدا» . . .
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 567
همان اصل علّیّت است.

- سخن من همین مطلب بود كه اینها به خاطر عدم آگاهی از علل واقعی مادّی، فوراً منتسب می كردند به یك عامل ماورای طبیعت.
نه، اینها یك مقدار را كه مسأله ی اصل علّیّت است قبول می كنند، یعنی در بیان اینها هم- مخصوصاً در بیان اگوست كنت- این جهت هست كه بشر از اوّل در مقام تعلیل برآمده؛ ولی فكر بشر را در همین جا متوقّف كردند و رفتند دنبال اوهام. گویی فكر بشر از اینجا یك قدم آن طرف تر نرفته است، فقط اصل علّیّت را قبول كردند، دیگر از آن بیشتر پیش نرفتند، كأنّه بشر بیش از این نمی توانسته فكر كند و همین جا ایستاده است، و چون فكر نتوانسته این قضیّه را حل كند بشر فرضیّاتی و صرفاً اوهامی كه با هیچ فكر و منطقی جور در نمی آید ساخته است؛ یعنی نه غلطی است منطقی، بلكه فقط جای وهم و جای فرضی است كه وهم انسان می كند. ما می گوییم نه، این تفكّر منطقی بشر بوده از اوّل تا آخر كه او را به آنجا رسانده؛ اگر فرض هم بكنیم اشتباه است، از نوع اشتباه [منطقی است، یعنی فكر و منطق بشر، او را به این اشتباه رسانده است. ] [6]
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 568

[1] . من مكرّر گفته ام «حیّ بن یقظان» قرآن، ابراهیم (علیه السّلام) است. «حیّ بن یقظان» یعنی یك آدم فرضی كه فلاسفه فرض می كنند كه او را در یك غاری و در جایی كه هیچ انسانی را نبیند و فكری از كسی نگیرد بزرگ كنند، یك مرتبه او را در مقابل عالم قرار دهند ببینند خودش چگونه فكر می كند. ولی قرآن یك حیّ بن یقظان دارد كه ضمناً آدم واقعی هم هست.
[2] . انعام/76- 78.
[3] . انعام/79.
[4] . اعراف/172.
[5] . گفتیم مبنا برای فكر بشر یعنی انسان با فكرش برسد به آنجا و لو اشتباه كرده باشد؛ مثل همان حركت زمین و حركت خورشید.
[6] . [چند دقیقه ی آخر بیانات استاد متأسّفانه روی نوار ضبط نشده است. ]
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است