در
کتابخانه
بازدید : 481689تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
نبرد حقّ و باطل، فطرت، توحید
Expand <span class="HFormat">حقّ و باطل</span>حقّ و باطل
Collapse فطرت فطرت
Expand معنای فطرت معنای فطرت
Expand فطریّات انسان فطریّات انسان
Expand گرایشهای مقدّس گرایشهای مقدّس
Expand عشق و پرستش *توجیه گرایشهای انسانی عشق و پرستش *توجیه گرایشهای انسانی
Expand عشق روحانی ماركسیسم و ثبات ارزشهای انسانی عشق روحانی ماركسیسم و ثبات ارزشهای انسانی
Expand تكامل اصالتهای انسانی تكامل اصالتهای انسانی
Expand مبنا و منشأ مذهب مبنا و منشأ مذهب
Expand عشق و عبادت عشق و عبادت
Expand فطری بودن دین فطری بودن دین
Expand بررسی و نقد نظریّه ی دوركهیم بررسی و نقد نظریّه ی دوركهیم
نظر قرآن درباره ی منشأ دین
Expand توحیدتوحید
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
دانستن نظریّات اینها [1] راجع به مبنا و منشأ مذهب، یك فایده ی اساسی اش برای ما این است كه بفهمیم اصلاً تعصّب در لامذهبی یعنی چه. همیشه به ما درباره ی تعصّب مذهبی گفته اند، كه مذهبیها متعصّب اند و چون متعصّب هستند، از روی كمال تعصّب نظریّه هایی را ابراز می دارند. ببینید آنهایی كه در لامذهبی متعصّب اند- یعنی اوّل، فرضشان نفی مذهب است- برای توجیه این نفی چه یاوه ها بافته اند كه امكان ندارد یك انسان بی طرف تا این حد یاوه بافی كند؛ و همچنین ببینید در نهایت امر چگونه در بن بست توجیه مذهب گیر كرده اند، یعنی اصلاً حقارت نظریّات اینها را شما خواهید فهمید.

علمی در اروپا به وجود آمده است به نام «جامعه شناسی مذهب» كه این علم ابتدا یك چیزی را به عنوان «اصل موضوع» انتخاب می كند چنانكه هر علمی یك «اصل موضوع» دارد كه ابتدا نمی تواند آن را اثبات كند بلكه آن را مفروض می گیرد بعد بر اساس آن «اصل موضوع» ، نظریّات خودش را بار می كند. در «جامعه شناسی
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 549
مذهب» از ابتدا فرض بر این است كه مذهب یك پدیده ای است كه مولود فعل و انفعالات جامعه است، یعنی یك ریشه ی الهی و ماورائی ندارد، و اصلاً این [كه مذهب ریشه ی الهی دارد] جزء فرض نیست، مثل این كه اگر به ما بگویند راجع به علّت پیدایش فكر نحوست «سیزده» بروید تحقیق كنید كه چطور شده كه فكر نحوست «سیزده» در میان مردم پیدا شده، چون انسان می بیند منطقاً هیچ فرقی میان عدد سیزده و عدد چهارده یا عدد دوازده نیست كه انسان احتمال بدهد كه یك دلیل عقلی یا تجربی در كار است، می گوید این باید یك ریشه ی غیر منطقی داشته باشد، آن ریشه ی غیر منطقی چیست؟ اینها درباره ی دین و مذهب از اوّل بنا را بر این گذاشتند كه دین یك ریشه ی منطقی كه نمی تواند داشته باشد، حال كه ریشه ی غیر منطقی دارد آن ریشه ی غیر منطقی چیست؟ پس اصل موضوعشان این است [كه دین یك ریشه ی منطقی و الهی ندارد. ]
نویسنده ی مقاله، ابتدا تاریخچه ی مختصری ذكر می كند و بعد می گوید اوّل كسی كه به طور منظّم این مسأله را تحلیل كرد یك فیلسوف مادّی خیلی معروف است- كه یكی از دو منبع فكری كارل ماركس نیز هموست- به نام فویرباخ. فویرباخ، آلمانی است و او را به منزله ی استاد كارل ماركس گرفته اند ولی نه به معنای این كه رسماً در كلاس او تحصیل كرده باشد بلكه به عنوان كسی كه از افكار او خیلی استفاده كرده و به افكار او استناد كرده است. افكار كارل ماركس دو ركن دارد: از نظر منطق و طرز تفكّر تابع هگل است، یعنی منطق دیالكتیك، [و از نظر فلسفه ی اجتماعی تابع فویرباخ. ] ولی هگل ماتریالیست نبوده است، یك نوع افكار خاصّی دارد كه حتّی بعضی می گویند او ایده آلیستی است كه در عین حال قائل به خدا نیست، ولی برخی می گویند قائل به خدا هست. نه، قائل به خدا هست ولی تصوّرش از خدا با تصوّر دیگران اندكی فرق دارد. فویرباخ شهرتش در افكار مادّی در همین تحلیلی است كه از مذهب كرده است و آن تحلیلش این است كه گفته است مذهب ناشی از حالت از خود بیگانگی انسان نسبت به خودش است. «از خود بیگانگی» نیز در فلسفه ی اروپا برای اوّلین بار وسیله ی هگل طرح می شود، چیزی در فلسفه ی انسان به نام «از خود بیگانگی» كه شاید تعبیر صحیحترش «با خود بیگانگی» باشد یعنی برای انسان عواملی پیش می آید كه خودش از خودش (با خودش) بیگانه می شود. حال این خودش یك مسأله ای است كه چطور می شود كه انسان خودش با خودش بیگانه بشود؟ اصلاً چنین چیزی امكان دارد؟
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 550
چون بیگانگی- و نقطه ی مقابلش خویشاوندی- دو طرف می خواهد. در این صورت چطور می شود كه انسان خودش با خودش بیگانه بشود؟ این معنایش این است كه انسان خودش را با غیر خودش اشتباه می كند؛ یعنی انسان یك واقعیّتی دارد، یك خود واقعی دارد، بعد چیزی را كه او «ناخود» است- یعنی او خودش نیست ولی خودش را او می پندارد- با خود اشتباه می كند، به جای اینكه مثلاً برای خود كار كند برای آن «ناخود» كار می كند كه ما در كتاب سیری در نهج البلاغه- اگر چه نه به طور مفصّل ولی به طور اجمال- این مسأله را طرح كرده ایم.


[1] . [لازم به ذكر است كه قبل از بیانات استاد، پیرامون مقاله ای در موضوع «نظریّات درباره ی منشأ پیدایش دین» نوشته ی انور خامه ای كنفرانس داده شده است. ]
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است