در
کتابخانه
بازدید : 483041تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
نبرد حقّ و باطل، فطرت، توحید
Collapse <span class="HFormat">حقّ و باطل</span>حقّ و باطل
Expand فطرت فطرت
Expand توحیدتوحید
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
نكته ی دیگری كه از این مثال قرآنی استفاده می شود این است كه باطل به طفیل حق پیدا می شود و با نیروی حق حركت می كند؛ یعنی نیرو مال خودش نیست، نیرو اصالتاً مال حقّ است و باطل با نیروی حق حركت می كند.

كفی كه روی آب هست، نیروی كف نیست كه او را حركت می دهد، این نیروی آب است كه او را حركت می دهد. معاویه اگر پیدا می شود و آن همه كارهای باطل می كند، آن نیروی اجتماعی را معاویه به وجود نیاورده و ماهیّت واقعی آن نیرو «معاویه ای» نیست و جامعه در بطن خودش ماهیّت «معاویه ای» ندارد! بازهم پیغمبر است، بازهم ایمان است، بازهم معنویّت است، ولی معاویه بر روی این نیرو سوار شده است.

یزید هم كه امام حسین را كشت گفت: «قتل الحسین بسیف جدّه» [1] یعنی حسین با شمشیر جدّش پیامبر كشته شد! این یك معنای درستی دارد، یعنی از نیروی پیامبر
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 441
استفاده كردند و او را كشتند، چون برای تحریك مردم می گفتند: «یا خیل اللّه ارْكبی و بالجنّة أبشری» [2](ای سواران الهی! سوار شوید و بهشت بر شما بشارت باد) .

امام باقر (علیه السّلام) فرمودند كه سی هزار نفر جمع شده بودند كه جدّ ما حضرت حسین (علیه السّلام) را بكشند و كلّ یتقرّب الی اللّه بدمه [3](و هر یك با كشتن او به خدا تقرّب می جستند) چون می گفتند یزید خلیفه ی پیامبر است و حسین بن علی بر او خروج كرده است، باید با او جنگید.

باطل حق را با شمشیر خود حق می زند، پس باطل نیروی حق را به خدمت گرفته است. این همان نیروی حقّ است كه او از آن استفاده می كند، مانند انگل كه از بدن و خون انسان تغذیه می كند، ممكن است خیلی هم تغذیه بكند و خیلی هم چاق بشود، ولی انسان روز به روز لاغرتر و رنگش زردتر می شود، حالت چشمهایش عوض می گردد و كم قوّه می شود.

قرآن می گوید وقتی كه سیل جریان پیدا كرد، آنكه حركت می كند و نیرو دارد و هر چه را در برابرش قرار گیرد می برد، آب است، امّا شما كف را می بینید كه حركت می كند. اگر آب نبود كف یك قدم هم نمی توانست برود، ولی به علّت اینكه آب هست، روی آب سوار می شود و از نیروی آب استفاده می كند. همیشه در دنیا باطل از نیروی حق استفاده می كند. مثلاً راستی، حقّ و دروغ باطل است. اگر در عالم، راستی وجود نداشته باشد دروغ نمی تواند وجود داشته باشد؛ یعنی اگر در دنیا یك نفر وجود نداشته باشد كه راست بگوید و همه ی مردم دروغ بگویند (پدر به پسر، پسر به پدر، زن به شوهر، شوهر به زن، رفیق به رفیق، شریك به شریك) ، دروغ نمی تواند كار خود را انجام دهد، زیرا هیچ كس باور نمی كند. امروز چرا دروغ مفید است و گاه یك جایی به درد آدم می خورد؟ چون در دنیا راستگو زیاد است؛ چون از خودش و از دیگران راست می شنود و اگر دروغ بگوید، طرف مقابل خیال می كند راست است و فریب می خورد؛ یعنی این دروغ نیروی خود را از راستی گرفته است، اگر راستی نبود كسی دنبال دروغ نمی رفت؛ چون این دروغ را راست می پندارد گولش را می خورد، و الاّ اگر دروغ را دروغ بداند هیچ دنبالش نمی رود.

مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 442
ظلم هم همین طور است. اگر عدلی در دنیا وجود نداشته باشد، امكان ندارد ظلم وجود داشته باشد. اگر هیچ كس به دیگری اعتماد نكند و همه بخواهند از یكدیگر بدزدند آن وقت ظالم ترین اشخاص هم نمی تواند چیزی بدزدد، زیرا او هم از وجدان، شرف، اعتماد و اطمینانی كه مردم به یكدیگر دارند و رعایت انصاف و برادری و برابری را می كنند سوء استفاده می كند، چون اینها هستند كه اساس جامعه را حفظ می كنند، او در كنار اینها می تواند دزدی اش را بكند.

اگر شما رادیوهای مختلف دنیا را گوش كنید از هیچ یك از این رادیوها نمی شنوید كه اسم زورگویی را ببرد یا بگوید ما می خواهیم ظلم كنیم یا منافع كشورهای دیگر را بدزدیم و غارت كنیم، بلكه همه دم از صلح می زنند، دم از آزادی می زنند، دم از حقوق بشر می زنند؛ در صورتی كه اكثر و شاید همه ی آنها دروغ می گویند؛ یعنی آنها می خواهند در پناه این الفاظ زندگی كنند؛ در پناه آزادی، آزادی را می كشند، چنانكه گفته اند: «ای آزادی! به نام تو در دنیا چه جنایتها كه نشد» . این معنای تغذیه ی باطل از حقّ است. ناصر الدّین شاه یا هارون الرشید یا معاویه هم نیروی باطل خود را از نیروی حقّ مردم گرفته بودند وگرنه از خودشان نیرویی نداشتند.

داستانی شنیدم كه ذكرش در اینجا مناسب است: یكی از علمای فارس آمده بود تهران. در مسافر خانه پولهایش را می دزدند، او هم هیچ كس را نمی شناخته و مانده بوده كه چه بكند. به فكرش می رسد كه برای تهیّه ی پول، فرمان امیر المؤمنین به مالك اشتر را روی یك كاغذ اعلا با یك خطّ عالی بنویسد و به صدر اعظم وقت هدیه كند تا هم او را ارشاد كرده باشد و هم خود از گرفتاری رها شود. این عالم محترم خیلی زحمت می كشد و فرمان را می نویسد و وقت می گیرد و می رود. صدر اعظم می پرسد این چیست؟ می گوید فرمان امیر المؤمنین به مالك اشتر است. صدر اعظم تأمّلی می كند و بعد مشغول كارهای خودش می شود. این آقا مدّتی می نشیند و بعد می خواهد برود، صدر اعظم می گوید نه، شما بنشینید. این مرد محترم باز می نشیند. مردم می آیند و می روند. آخر وقت می شود، بلند می شود برود؛ می گوید نه آقا! شما بفرمایید. همه می روند غیر از نوكرها. باز می خواهد برود. می گوید نه شما بنشینید، من با شما كار دارم. به فرّاش می گوید در را ببند هیچ كس نیاید. به این عالم می گوید بیا جلو! وقتی پهلوی او نشست می گوید این را برای چه نوشتی؟ می گوید چون شما صدر اعظم هستید فكر كردم اگر بخواهم به شما خدمتی بكنم هیچ چیز بهتر از این نمی شود كه
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 443
فرمان امیر المؤمنین را كه دستور حكومت و موازین اسلامی حكومت است برای شما بنویسم. صدر اعظم می گوید بیا جلو! و یواشكی از او می پرسد آیا خود علی به این عمل كرد یا نه؟ عالم می گوید بله عمل كرد. می گوید خودش كه عمل كرد جز شكست چه نتیجه ای گرفت؟ چه چیزی نصیبش شد كه حالا تو این را آورده ای كه من عمل كنم؟ آن مرد عالم گفت تو چرا این سؤال را جلو مردم از من نپرسیدی و صبر كردی تا همه ی مردم رفتند، حتّی نوكرها را بیرون كردی و مرا آوردی نزدیك و یواشكی پرسیدی؟ از چه كسی می ترسی؟ از این مردم می ترسی. تو از چه چیز مردم می ترسی؟ غیر از همین علی است كه در فكر مردم تأثیر كرده؟ الآن معاویه كجاست؟ معاویه ای كه مثل تو عمل می كرد كجاست؟ تو خودت هم مجبوری به معاویه لعنت كنی. پس علی شكست نخورده، بازهم امروز منطق علی است كه طرفدار دارد، بازهم حق پیروز است. این یك مثل بود ولی بیانگر واقعیّت است.

خطبه ی 51 نهج البلاغه استفاده ی باطل از حق را به خوبی نشان می دهد. حضرت علی (علیه السّلام) در این خطبه می فرماید:

انّما بدء وقوع الفتن اهواء تتّبع.

همانا آغاز فتنه ها و نابسامانیها هواهای نفسانی است كه متتبّع واقع می شوند (یعنی انسانهایی تحت تأثیر هواهای نفسانی خودشان قرار می گیرند و بعد به جای اینكه خدا را پرستش كنند هواهای نفسانی را پرستش می كنند و دنبال خواسته هایشان می روند) .

و احكام تبتدع.

و بعد احكامی است كه بدعت گزارده می شوند.
یعنی كسی كه می خواهد دنبال هوای نفسش برود از چه استفاده می كند؟ از نیروی حق. بدعتی را در لباس دین وارد می كند؛ چون می داند نیرو از آن دین و مذهب است. اگر بگوید من چنین حرفی می زنم كسی حرفش را قبول نمی كند؛ لذا شروع می كند چیزی را به نام دین بیان كردن و می گوید فلان آیه ی قرآن این مطلب را بیان كرده است و مقصودش این است، یا حدیثی جعل می كند كه پیامبر چنین فرمود، امام جعفر صادق چنین فرمود، یعنی از نیروی قرآن و پیغمبر و امام استفاده می كند و روی چیزی
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 444
كه حقیقت نیست مارك حقیقت می زند.

یخالف فیها كتاب اللّه.

كتاب خدا در آن احكام مورد مخالفت قرار می گیرد.

و یتولّی علیها رجال رجالا علی غیر دین اللّه.

آنگاه افرادی با هم متّحد و متّفق می شوند و حزب و جمعیّتی تشكیل می دهند ولی به غیر دین خدا، بر اساس همان بدعت [4]؛ و به عنوان دفاع از این بدعت آن را به صورت دین بین مردم تبلیغ می كنند.
بعد حضرت فلسفه ی مطلب را ذكر می كند و چه عالی می فرماید:

فلو انّ الباطل خلص من مزاج الحقّ لم یخف علی المرتادین.

پس اگر باطل از امتزاج و آمیختگی با حق جدا باشد و با حق مخلوط نباشد، مردم حق جو منحرف نمی شوند (چون اغلب مردم، «مرتاد» [5] یا حق گرا هستند، ولی می آیند حق را با باطل مخلوط و ممزوج می كنند و امر بر مردم مشتبه می شود؛ یعنی مردم حق را با باطل اشتباه می گیرند و باطل را با مارك حق می خرند. اگر باطل از حق جدا شود و با آن در نیامیزد بر مرتادان و طالبان حق مخفی نمی ماند، و اكثریّت مردم طالب حق هستند نه طالب باطل) .

و لو انّ الحقّ خلص من لبس الباطل انقطعت عنه السن المعاندین.

و اگر حق از پوشش باطل جدا شد و آزاد گردید، زبان بد خواهان از آن قطع می گردد (چون اگر حقّ و باطل مخلوط شوند عدّه ای آن را حقّ محض می بینند، بعد به
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 445
آثارش نگاه می كنند می بینند آثار بد دارد؛ معاندها زبانشان دراز می شود كه این دین و مذهب شما هم خراب از آب در آمد؛ دیگر نمی دانند كه این خرابیها و آثار سوء مال باطل است نه مال حق. حق هرگز طوری رفتار نمی كند كه زبان معاندین بر او دراز شود) .
سرگذشت معاویه بیانگر این حقیقت است. چه شد كه معاویه توانست پست خلافت را اشغال كند؟ با نیروی حق، با نیروی مردم مرتاد، حقّ طلب، حنیف و حقیقت جو كه تازه با اسلام آشنا شده بودند و دلشان برای اسلام می طپید. وقتی عثمان بر اثر انحرافهایش در خطر كشته شدن بود، معاویه هیچ كمكی برای او نفرستاد، برای اینكه او با عثمان كار نداشت، او دنبال ریاست خودش بود. فكرهایش را كرد، دید اگر عثمان كشته بشود مرده ی عثمان بیشتر به نفع اوست تا زنده ی او؛ لذا جاسوسهایش را فرستاد تا لباس خون آلودی، انگشت بریده ای از عثمان برای او ببرند. وقتی اینها را آوردند فوراً پیراهن عثمان را بر سر دروازه ی شام یا مسجد جامع دمشق آویزان كرد و رفت بالای منبر شروع كرد به اشك تمساح ریختن كه ایّها النّاس خلیفه ی مظلوم پیامبر را كشتند، این هم پیراهن خون آلود او. صدای غریو گریه ی مردم بلند شد. معاویه روزها از این مردم اشك گرفت و از مظلومیّت خلیفه ی پیامبر سخن گفت و این آیه را می خواند:

وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِیِّهِ سُلْطاناً فَلا یُسْرِفْ فِی اَلْقَتْلِ إِنَّهُ كانَ مَنْصُوراً. [6] و كسی كه مظلوم كشته شود ما برای ولیّ او حق قصاص قرار دادیم، امّا نباید در كشتار زیاده روی كند و همانا او پیروز است.
حال ای مردم! شما می گویید ما در مقابل این جنایت بزرگ كه بر اسلام وارد شد، سكوت كنیم؟ مردم هم گفتند نه، نه، ما با جان و دل حاضریم جهاد كنیم. آنگاه مردم را جمع كرد و به جنگ با علی (علیه السّلام) آمد. پس معاویه از خودش نیرویی نداشت، از نیروی پیغمبر استفاده كرد، از نیروی قرآن استفاده كرد. بعد معاویه، زیاد بن أبیه، یك جلاّد خونریز را برای مردم می فرستد. آن وقت مردم چه می گویند؟
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 446
می گویند این هم اسلام، این هم دین، ببین حاكم اسلامی چه می كند. آنگاه زبان معاندین دراز می شود.

سپس امام (علیه السّلام) می فرماید:

و لكن یؤخذ من هذا ضغث و من هذا ضغث فیمزجان! و لیكن از حق قسمتی و از باطل قسمتی گرفته می شود و مخلوط می شوند.
یعنی یك مشت از حق و یك مشت از باطل را با یكدیگر مخلوط می كنند و به خورد مردم می دهند، مانند كسی كه در گندم مقداری ارزن قاطی می كند و به نام گندم به مردم می فروشد! مردم وقتی شب آن را خوردند فردا اثرش را می بینند و می فهمند آنچه دیشب خورده اند نان گندم نبوده است.

فهنالك یستولی الشّیطان علی اولیائه و ینجو الَّذین سبقت لهم من اللّه الحسنی.

در اینجاست كه شیطان بر دوستان خودش مسلّط می شود.
یعنی ابزار شیطان هم حقّ است، حقّ مخلوط شده با باطل، حقّی كه لباس باطل پوشیده است. این همان معنایی است كه از آیه استفاده می شود كه باطل از حق تغذیه می كند، خودش نیرو ندارد، از آن نیرو می گیرد. آب اگر وجود نداشت كف دو قدم هم نمی توانست برود. اینكه می بینید باطل حركتی دارد از اینجاست كه بر دوش حق سوار می شود. ببینید قرآن چگونه باطل را پوچ و بی ارزش نشان می دهد!
[1] . بحار الانوار، ج /44ص 298.
[2] . ارشاد شیخ مفید (چاپ علمیّه اسلامیه)ج /2ص 92. بحار الانوار، ج /45ص 391.
[3] . مقتل الحسین مقرّم/ص 6، به نقل از ابی بكر ابن العربی الاندلسی در عواصم/ص 232.
[4] . در اینجا بدعت، بدعت در دین است نه مطلق نوآوری. بدعت در دین یعنی چیزی را كه جزء سنّت نیست جزء سنّت وانمود كردن؛ چیزهایی را كه جزء دین نیست جزء دین و سنّت قلمداد كردن. این بدعت و نوآوری در دین حرام و محكوم است، مثل عمل ابو هریره كه وقتی حاكم مكّه بود، مرد بیچاره ای پیاز از عكّه آورده بود كه در مكّه بفروشد امّا كسی از او نخریده بود و نزدیك بود خراب شود، دست به دامان ابو هریره شد كه چه كار كنم، ورشكست می شوم. ابو هریره روز جمعه بالای منبر رفت و گفت: «سمعت من حبیبی رسول اللّه من اكل بصل عكّة بمكّة وجبت له الجنّة. هر كس پیاز عكّه را در مكّه بخورد بهشت بر او واجب می شود! » مردم هم مثل مور و ملخ ریختند و تمام پیازهایش را خریدند. كسی حقّ این طور نوآوری را ندارد.
[5] . مرتاد به همان معنی حنیف است كه در قرآن آمده است.
[6] . اسراء/33.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است