در
کتابخانه
بازدید : 316543تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
Expand راههای اثبات نبوت (1) راههای اثبات نبوت (1)
Expand راههای اثبات نبوت (2) راههای اثبات نبوت (2)
Expand راههای اثبات نبوت (3) راههای اثبات نبوت (3)
Expand وحی (1) وحی (1)
Collapse وحی (2) وحی (2)
Expand معجزه 1معجزه 1
Expand معجزه (2) معجزه (2)
Expand معجزه (3) معجزه (3)
Expand معجزه (4) معجزه (4)
Expand معجزه (5) معجزه (5)
Expand اعجاز قرآن (1) اعجاز قرآن (1)
Expand اعجاز قرآن اعجاز قرآن
Expand اعجاز قرآن (3) اعجاز قرآن (3)
Expand اعجاز قرآن (4) اعجاز قرآن (4)
Expand اعجاز قرآن 5اعجاز قرآن 5
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
به نظر ما بهترین فرضیه همین فرضیه ای است كه حكمای اسلام گفته اند.

با توجه به اینها، آنها آمدند اینجور گفتند كه انسان از جنبه ی استعدادهای روحی حكم یك موجود دو صفحه ای را دارد. خواستند بگویند چون ما دارای روح هستیم و تنها این بدن مادی نیستیم، روح ما دو وجهه دارد: یك وجهه اش همین وجه طبیعت است.

علوم معمولی ای كه بشر می گیرد از راه حواس خودش می گیرد. اصلا حواس وسیله ی ارتباط ماست با طبیعت. آنچه از حواس می گیرد در خزانه ی خیال و خزانه ی حافظه جمع آوری می كند و در همان جا به یك مرحله ی عالی تری می برد، به آن كلیت می دهد، تجرید می كند، تعمیم می دهد (كه به عقیده آنها تجرید و تعمیم یك مرتبه عالی تری است از مرتبه ی احساس، كه حالا نمی خواهیم درباره ی آن بحث كنیم) . ولی گفته اند این روح انسان یك وجهه دیگری هم دارد كه به آن وجهه سنخیت دارد با همان جهان ما بعد الطبیعه. به هر نسبت كه در آن وجهه ترقی كند می تواند تماسهای بیشتری داشته باشد.

مولوی می گوید:

دو دهان داریم گویا همچو نی*یك دهان پنهانست در لبهای وی تشبیه می كند روح انسان [1] را به نی كه دو دهان دارد، و خدا را به نی زن، می گوید شما با یك دهان نی آشنا هستید، وقتی در مجلس نی زن نشسته اید، شما آن دهانی را می بینید كه آواز می خواند و صدا می كند و نغمه می سراید و خیال می كنید كار این دهان است، نمی دانید كه این نی یك دهان دیگری دارد كه در لبهای آن نی زن پنهان است و چون در لبهای او پنهان است شما نمی بینید.

آنگاه می گویند آنچه كه در آن جهان است با آنچه در این جهان است فرق می كند. این جهان، طبیعت است، ماده است، جسم است، جرم است، حركت است، تغییر است، تبدّل است، آنجا جور دیگری است ولی جهانها با همدیگر تطابق دارند
مجموعه آثار شهید مطهری . ج4، ص: 416
یعنی آن جهان قاهر بر این جهان است و در واقع آنچه در این جهان است سایه ی آن جهان است و به تعبیر فلسفی معلول [آن جهان است ] . می گویند روح انسان صعود می كند. در باب وحی، اول صعود است بعد نزول. ما فقط نزول وحی را كه به ما ارتباط دارد می شناسیم ولی صعودش را نه. اول روح پیغمبر صعود می كند و تلاقی ای میان او و حقایقی كه در جهان دیگر هست صورت می گیرد، كه ما آن كیفیت تلاقی را نمی توانیم توضیح دهیم ولی همان طوری كه شما از طبیعت گاهی یك صورت حسی را می گیرید بعد در روحتان درجاتش می رود بالا و بالا حالت عقلانیت و كلیت به خودش می گیرد، از آن طرف روح پیغمبر با یك استعداد خاصی حقایق را در عالم معقولیت و كلیتش می گیرد ولی از آنجا نزول می كند می آید پایین، از آنجا نزول می كند در مشاعر پیغمبر می آید پایین، لباس محسوسیت به اصطلاح به خودش می پوشاند و معنی اینكه وحی نازل شد همین است، حقایقی كه با یك صورت معقول و مجرد، او در آنجا با آن تلاقی كرده، در مراتب وجود پیغمبر تنزل می كند تا به صورت یك امر حسی برای خود پیغمبر در می آید، یا امر حسی مبصر و یا امر حسی مسموع. همان چیزی را كه با یك نیروی خیلی باطنی به صورت یك واقعیت مجرد می دید بعد چشمش هم همان واقعیت را به صورت یك امر محسوس می بیند. بعد واقعا جبرئیل را با چشم خودش می بیند. اما با چشمش هم كه می بیند، از آنجا تنزل كرده آمده به اینجا (كه در اینجا توضیحات زیادی دارد) .

اینها با این طریق خواسته اند هم جنبه ی درونی بودن، هم جنبه ی بیرونی بودن و هم جنبه ی الهی بودن [وحی ] را توجیه كنند. اما درونی است چون از راه حواس نیست، از راه قلب و باطن تماس پیدا شده. و اما معلم داشته چون واقعا تماس پیدا شده، منتها می گویند آخر چرا انسان باید فكر كند كه من تماس با معلم كه می گیرم فقط با این چشم، با این گوش، با یك انسان مادی باید باشد. این، نوع دیگری از تماس است.

واقعا معلم داشته. مستشعر هم بوده، مثل اینكه انسان در عالم خواب با یك نیروهای دیگری می بیند، با یك نیروهای دیگری می شنود. این مسأله ی خواب هم خیلی عجیب است. وقتی آدم خواب می بیند غیر از این است كه در عالم خواب تصور كند، در عالم خواب می بیند. با اینكه چشم كار نمی كند، در عالم خواب می بیند. وقتی بیدار می شود یادش می آید كه در عالم خواب دید، عین حالت ابصاری كه در عالم بیداری رخ می دهد (از جنبه ی روانی نه از جنبه ی فیزیكی) . از جنبه ی روانی شما الآن در بیداری دارید
مجموعه آثار شهید مطهری . ج4، ص: 417
می بینید ولی این یك مقدمات طبیعی دارد تا این دیدن برای شما محقق شود. در عالم خواب آن حالت روانی عینا حالت روانی عالم بیداری است ولی بدون اینكه مقدمات طبیعی پیدا شده باشد. می گویند پس معلوم می شود خود دیدن هم لازم نیست از اینجا بیاید در چشم من تا حالت روانی دیدن پیدا شود، ممكن است از درون من بیاید تا آن مركز دیدن و در آنجا حالت دیدن پیدا شود. كی گفته كه دیدن باید تصاعد از طبیعت باشد، ممكن است تنازل از غیب باشد. لزومی ندارد چنین چیزی باشد، كه روی این هم خیلی بحثها می شود. پس واقعا دیدن است. البته در حالت بیماری هم اینجور چیزها پیدا می شود. مثل بو علی ذكر می كنند بسیاری از بیمارهایی را كه برایشان تجسمات پیدا می شود. امروز هم گویا مسلّم است كه برای بعضی از بیمارها حالت تجسم پیدا می شود و مسلّم همان خیالات كه قبلا حالت خیال و تصور داشت، بعد صورت تجسم پیدا می كند بدون اینكه در طبیعت چیزی وجود داشته باشد.

برای خود من در یك بیماری این قضیه به صورت بسیار روشن پیدا شد. تقریبا یك سال و نیم بود كه رفته بودیم قم. گویا بیماری حصبه بود (خیلی عجیب بود) . یادم هست كه تبم شدید شد و متعاقب آن یك مرتبه این خیال برایم پیدا شد كه من می خواهم بمیرم و یقین پیدا شد كه می خواهم بمیرم. حال چطور شد این یقین برای من پیدا شد خودم نمی فهمم. روی تخت خوابیده بودم. تابستان بود، حصیر پهن بود. آمدم روی حصیرها پایم را رو به قبله گذاشتم و من اصلا حالت احتضار را واقعا احساس كردم. تا شاید یك سال بعد هر وقت فكر می كردم آن حالت را، حالتی كه آدم یقین می كند كه در این لحظه دیگر دارد جدا می شود از پدرش، از مادرش، از خویشانش، از آرزوهای آینده اش، آن وقت چه به آدم دست می دهد خدا می داند. یك حالت عجیبی بود. بعد تنم یخ كرد. نمی دانم همان خوابیدن روی حصیرها سبب شد یا چیز دیگر. كم كم حالت تب از من رفت، دیدم نه، من نمردم. هر چه كه انتظار كشیدم دیدم نمردم، بلند شدم دو مرتبه نشستم. آنگاه یك چیزهایی می دیدم. اول چیزی كه من آنجا دیدم این بود كه یك دفعه دیدم این متّكایی كه پهلویم هست دارد ورم می كند، مثل گوسفندی كه آن را باد می كنند تدریجا ورم می كند، اصلا به چشم خودم داشتم می دیدم. با این دیدن اگر بگویید یك ذره تفاوت داشت (آخر دیدن خواب كمی ابهام دارد) یك ذره تفاوت نداشت. رفقایی كه آنجا بودند، خیال می كردند (خیال آنها هم البته درست بود) كه من خلاصه هذیان دارم می گویم و من خیال می كردم آنها هم مثل من می بینند. یك دفعه
مجموعه آثار شهید مطهری . ج4، ص: 418
دیدم رفیقم كه پهلویم بود پیشانی اش شروع كرد به ورم كردن، تدریجا ورم می كرد. تو چرا اینجور می شوی؟ باز آن یكی و آن یكی. بعد گفتم بروید ببینید در مدرسه هم چیزی ورم می كند یا ورم نمی كند و اختصاص دارد به این اتاق؟ بعد من به این چشم خودم دیدم دكتر مدرسی آمد برای من نسخه داد و به گوش خودم شنیدم صدای پای دكتر مدرسی را قبل از آمدن (كه با صدای پایش آشنا بودم) كه من گفتم بفرستید دنبال دكتر مدرسی، دكتر مدرسی است، صدای پایش را شنیدم. آمد در اتاق من صحبت كرد، نسخه به من داد. بعد هم كه حالم خوب شده بود تا مدتها من خیال می كردم دكتر مدرسی آمده. بعد از مدتها فهمیدم تمام اینها تجسماتی بوده كه من با چشم خودم داشتم می دیدم و اصلا واقعیت نداشته، و من واقعا حیرت كردم. آخر انسان یك وقت چیزی را كه نمی بیند تصورش را می كند، چون در حافظه اش است، استمداد از حافظه و تصور كردن. مثلا آقایی كه الآن اینجا نیست، ما در ذهن خودمان یك تصور مبهمی از او می كنیم اما هرگز ما قادر نیستیم در حال بیداری یكی از دوستانمان را كه در این جلسه نیست الآن جلوی چشم خودمان ببینیم، هر كار بخواهیم بكنیم او را جلو چشم خودمان مجسم كنیم نمی توانیم. ولی من در آن حال در جلوی چشم خودم مجسم می دیدم. بعد این از جنبه ی روانی برای من مبدأ یك فكر شد كه همین حرفی كه فیلسوفها می گویند درست است: برای دیدن- یعنی آن حالت روانی دیدن نه حالت فیزیكی دیدن، همان حالتی كه انسان واقعا شیئی را با قوه باصره ی خودش در جلوی چشم خودش مجسم ببیند- هیچ لزومی ندارد كه این شرایط طبیعی همیشه باشد، بلكه در بعضی حالات لازم است. بعد هم من به همین دلیل قبول كردم كه راست می گویند كسانی كه می گویند در عالم خواب، دیدن، واقعا خود دیدن واقع می شود نه اینكه آدم نمی بیند و خیال می كند می بیند، نه، در عالم رؤیا آدم خیال می كند كه یك وجود مادی در جلویش هست، این را اشتباه می كند اما در اینكه می بیند یعنی آن حالت ابصار برایش رخ می دهد هیچ اشتباه نمی كند، واقعا حالت ابصار رخ می دهد، در آن هیچ اشتباه نمی كند و اصلا دیدن در حال عادی شرایطش آن است، در غیر حالت عادی شرایطش این است.

[حكما] می گویند بنابراین [دیدن ] از راههای مختلف [صورت می گیرد] . حتی مرض و بیماری هم ممكن است سبب شود، منتها یك آدم بیمار و مریض چه چیز را می تواند جلوی خودش تجسم دهد؟ همان سوابق ذهنی خودش را. آنجا كه دیگر روح
مجموعه آثار شهید مطهری . ج4، ص: 419
من جز با همان ذخیره های موجود خودش- دكتر مدرسی و نسخه ی دكتر مدرسی و صدای پای دكتر مدرسی- با چیز دیگری تماس نداشت، همان خیالات یعنی آنچه در حافظه ی من بود به صورت یك امر مبصر در مقابل چشم من مجسم می شد.

پس اصل مطلب چیزی نیست كه قابل انكار باشد. پس چه مانعی دارد كه پیامبر واقعیت حقیقتی را در جهان دیگر ببیند (ببیند یعنی تماس بگیرد، تعبیر دیگر نداریم) و آنچه كه در آنجا دیده است در چشمش واقعا مجسم بشود. نگویید پس معلوم می شود جبرئیل یك امر خیالی است، نه، خیال آن وقت است كه انسان یك چیزی را ببیند و هیچ واقعیت نداشته باشد. ولی بحث این است كه آنچه شما می بینید یك وقت واقعیتش در ماده و طبیعت موجود است و یك وقت در ما وراء طبیعت. یك وقت در طبیعت وجود دارد، بعد او سبب می شود كه در ابصار شما رؤیت پیدا شود، و یك وقت در ما وراء طبیعت شما با آن تماس پیدا می كنید، باز همان در ابصار شما می آید مجسم می شود. در هر دو حال واقعیت دارد. شما با یك امر واقعی در تماس هستید، منتها یك وقت امر واقعی شما در بیرون طبیعت است و یك وقت در داخل.

من نمی گویم- البته نباید هم ادعا كرد- كه این فرضیه صد در صد تمام است، و در این زمینه هنوز خیلی حرفها گفته اند كه چطور می شود كه قبلا [پیغمبر] ملك را به صورت انسان می بیند، و چطور می شود كه آنچه كه در آن جهان می بیند بعد در پرتو او این جهان را می بیند با یك حقایقی، بعد این به صورت یك كلام یا به صورت یك كتاب برای او مجسم می شود؟ اینها مربوط به حرفهایی است كه در این زمینه ها گفته اند.

به هر حال ما در باب وحی، این چند چیز را حتما باید قبول كنیم، یكی مسأله ی درونی بودن به این معنا كه ما عرض می كنیم یعنی به معنی اینكه این را از راه یك قوه ی مرموز باطنی تلقی می كند نه از راه حواس معمولی، كه این را اصطلاحا قرآن می گوید «قلب» ، [در] اصطلاح عرفان هم می گویند «قلب» . قلب اینجا البته یعنی باطن.

می گویند كسی دل داشته باشد یا نداشته باشد، مقصود این دل نیست. این دل را همه دارند. لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْبٌ [2] هر كس دل داشته باشد، هر كس یك روح صحیحی داشته باشد. مسأله ی بیرونی بودنش هم به این معناست كه واقعا با جهان دیگری تماس پیدا كرده و جهان دیگری واقعا وجود دارد.

مجموعه آثار شهید مطهری . ج4، ص: 420

[1] . البته روح عارف را می گوید كه سخنی كه می گوید به قول او سخن حق است.
[2] . ق/37.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است