در
کتابخانه
بازدید : 316573تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
Expand راههای اثبات نبوت (1) راههای اثبات نبوت (1)
Expand راههای اثبات نبوت (2) راههای اثبات نبوت (2)
Expand راههای اثبات نبوت (3) راههای اثبات نبوت (3)
Collapse وحی (1) وحی (1)
Expand وحی (2) وحی (2)
Expand معجزه 1معجزه 1
Expand معجزه (2) معجزه (2)
Expand معجزه (3) معجزه (3)
Expand معجزه (4) معجزه (4)
Expand معجزه (5) معجزه (5)
Expand اعجاز قرآن (1) اعجاز قرآن (1)
Expand اعجاز قرآن اعجاز قرآن
Expand اعجاز قرآن (3) اعجاز قرآن (3)
Expand اعجاز قرآن (4) اعجاز قرآن (4)
Expand اعجاز قرآن 5اعجاز قرآن 5
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
حالا موارد استعمال (از همینها انسان خیلی چیزها می تواند كشف كند) : قرآن وحی را اختصاص نداده به آنچه كه به انبیاء به اصطلاح گفته می شود كه ما اصطلاحا «نبوت» می گوییم، وحی را تعمیم داده به یك معنا در همه ی اشیاء. اقبال لاهوری در كتاب احیاء فكر دینی در اسلام عبارت خوبی دارد (آقای آرام ترجمه كرده اند و كتاب خوب و عمیقی است) . اقبال مرد مفكری بوده یعنی از خودش ابتكار داشته. ابتكارهایش مورد توجه است گواینكه اطلاعاتش مخصوصا در مسائل اسلامی خیلی وسیع نبوده، ولی انصافا باید تصدیق كرد كه مرد صاحب فكری بوده است. اقبال خودش در عین حال یك مشرب عرفانی دارد، به مسائل عرفانی و سیر و سلوك عرفانی و مكاشفات عرفانی سخت معتقد است، آن عرفان را «خود آگاهی باطنی» می نامد. حالا عبارتهایش را می خوانم. اگر چه قسمتهایی از آن مربوط به بحث ما نیست ولی همه آن را می خوانم:

«پیغمبری را می توان همچون نوعی از خودآگاهی باطنی تعریف كرد كه در آن تجربه ی اتحادی (چون حالت عرفانی یك حالت تجربه ی شخصی است اسمش را گذاشته
مجموعه آثار شهید مطهری . ج4، ص: 403
تجربه ی اتحادی، اتحاد هم یعنی اتحاد با خدا، اتصال با خدا) تمایل به آن دارد كه از حدود خود لبریز شود و در پی یافتن فرصتهایی است كه نیروهای زندگی اجتماعی را از نو توجیه كند یا شكل تازه ای به آنها بدهد [1]. در شخصیت وی مركز محدود زندگی در عمق نامحدود خود فرومی رود [2]، تنها به این قصد كه بار دیگر با نیروی تازه ظاهر شود [3] و كهنه را بر اندازد و خط سیرهای جدید زندگی را آشكار سازد. » تا اینجا مقدمه ی بحثش بود. ویلیام جیمز سخنی دارد از نظر روانشناسی كه همین مطلب را ذكر می كند. او معتقد است كه «من» ها- یعنی روحها- كه از هم جدا هستند (الآن من غیر از شما هستم، شما غیر از ایشان هستید، ایشان غیر از آن آقای دیگر هستند) یك راهی از باطن میان روحها وجود دارد كه این [راه ] گاهی بسته است و گاهی باز می شود. ممكن است یك وقت روحی از همان عالم ارواح و از آن درون، روزنه ای پیدا كند به روح دیگر و حتی محتویات آن روح را بخواند و بداند و متوجه بشود. این حرف در سیر حكمت در اروپا هم نقل شده و عرفای خودمان زیاد روی آن تكیه دارند و حتی یك از علمای بزرگ معاصر كه مدتی هم به اصطلاح اهل سیر و سلوك بود و برای خودش این جور قضایا پیش آمده است نقل می كرد كه یك وقت برای من این حالت پیش آمد كه خودم را با یك شخصی كه در ششصد هفتصد سال پیش زندگی می كرد یكی می دیدم، اصلا خودم را او می دیدم و تمام كارهای او را كار
مجموعه آثار شهید مطهری . ج4، ص: 404
خودم می دیدم (این باز مهم نیست چون مربوط به گذشته است) . گفت یك وقتی برای من در سحر این حالت پیدا شد كه من [خودم را] یك نفر دیگری- كه او هم از دوستانش بوده- [می دیدم ] ، من خودم را او می دیدم و او را خودم، و خودم را او دیدم در حالی كه از رختخواب بلند شد رفت وضو گرفت و نماز خواند، تمام كارهایی كه او می كرد می دیدم خودم دارم می كنم، خودم را او می دیدم، تنها در وقتی كه او رفت برای قضای حاجت كشف عورت كرد مثل اینكه بر من پوشیده شد. فراد من از او پرسیدم، تمام جزئیاتی كه من در آن وقت خودم را او می دیدم، همان كارهایی بود كه آن شب او انجام داده بود. بحث من سر حرف اقبال در اینجاست:

«این اتصال با ریشه وجود به هیچ وجه مخصوص آدمی نیست [4]. شكل استعمال كلمه ی «وحی» در قرآن نشان می دهد كه این كتاب آن را خاصیتی از زندگی می داند [5]، و البته این هست كه خصوصیت و شكل آن بر حسب مراحل مختلف تكامل زندگی متفاوت است [6]. گیاهی كه به آزادی در مكان رشد می كند، جانوری كه برای سازگار شدن با محیط تازه ی زندگی دارای عضو تازه ای می شود و انسانی كه از اعماق درونی زندگی، روشنی تازه ای دریافت می كند همه نماینده ی حالات مختلف وحی هستند كه بنا بر ضرورتهای ظرف پذیرای وحی یا بنا بر ضرورتهای نوعی كه این ظرف به آن تعلق دارد اشكال گوناگون دارد. » این حرف به نظر من بسیار حرف متین و حرف صحیح و درستی است و موارد استعمال كلمه ی «وحی» در قرآن همین مطلب را تأیید می كند ولی بحث ما در مطلق وحی
مجموعه آثار شهید مطهری . ج4، ص: 405
نیست، اینجا هم كه می گویند شكل وحی در هر موجودی متناسب با خود آن موجود است، بحث ما در وحی نبوت است كه شكلش چه شكلی هست. عمده، آن را ما باید بدانیم. این هم باز مسأله ای است كه ما از زبان اولیاء وحی باید بشنویم چون نه می توانیم روی آن تجربه كنیم و نه می توانیم استدلال كنیم. ما باید ببینیم آنها چه گفته اند، بعد، از نظر علمی ببینیم چگونه می توانیم توجیه كنیم.


[1] . حرف عرفا را به این عبارت گفته. عرفا اصطلاحی دارند، می گویند «سیر من الخلق الی الحق» می گویند كسی كه اهل سیر و سلوك است ابتدا از خلق به حق سیر می كند. بعد اصطلاح دیگری دارند، می گویند «سیر بالحق فی الحق» ، بعد كه رسید به آنجا، به وسیله ی خود حق در حق سیر می كند یعنی معارفی از صفات ربوبی و اسماء الهی و از چیزهایی كه مربوط به دنیای دیگری است در آنجا كشف می كند. آنگاه می گویند در اینجا- به فرض این كه برسد- بعضی در همان جا مجذوب می مانند و هرگز بر نمی گردند ولی بعضی دیگر از آنجا حالت بازگشت پیدا می كنند، بازمی گردند به سوی مردم برای رهبری و دستگیری مردم، آن را می گویند «سیر من الحق الی الخلق» . می گویند نبوت سیر من الحق الی الخلق است یعنی پس از آن است كه [نبی ] به حق واصل شده، از حق دو مرتبه بازگشت به سوی مردم كرده برای سوق دادن مردم. این را به این تعبیر امروزی ذكر كرده و بیشتر جنبه اجتماعی می دهد، بر خلاف عرفا كه جنبه های فردی [را] می گیرند او جنبه های اجتماعی هم می دهد.
[2] . می خواهد بگوید حیات ما یك حیات محدودی است. دریایی را شما در نظر بگیرید كه از آن دریا یك جوی باریكی بازشده و یك دریاچه ی كوچك یا حوضچه ای در كنار آن باشد، این می شود حیات محدود ما، و ممكن است راه هم بسته باشد یا راه باز باشد، ولی ممكن است كسی بخواهد از این حیات به آن حیات نامحدود اتصال پیدا كند.
[3] . از حالت شخصی می رود و در خداوند كأنّه غرق می شود برای اینكه باز برگردد به حالت عادی.
[4] . وحی به قول او یعنی «اتصال با ریشه ی وجود» و این هم مخصوص آدمی نیست.
[5] . چون می بینیم كه وحی را تنها در مورد انسان نمی گوید، در مورد زنبور عسل می گوید، در مورد مورچه می گوید، در مورد درخت می گوید و در مورد همه اشیاء، كه من در حاشیه نوشته ام: «بلكه خاصیتی از وجود و اختصاص به جاندارها ندارد» برای اینكه می گوید: وَ أَوْحی فِی كُلِّ سَماءٍ أَمْرَها(فصّلت/12) در هر چیز، كاری كه باید انجام بدهد ما به او وحی كرده ایم. راجع به زمین و آسمان در آن آیه ای كه می فرماید: ثُمَّ اِسْتَوی إِلَی اَلسَّماءِ وَ هِیَ دُخانٌ فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ اِئْتِیا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً(فصّلت/11) با كلمه ی «قال» بیان می كند. در قیامت هم راجع به زمین می فرماید: یَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبارَها `بِأَنَّ رَبَّكَ أَوْحی لَها(زلزال/4 و 5) وحی نسبت به زمین هم این است. نسبت به جاندارها هم كه در قرآن زیاد است.
[6] . شكلش فرق می كند (چون حقیقت اینها هدایت است، همان رهبری و كشیدن از جلو به اصطلاح) : وحی زمین یك شكل مخصوص است، وحی به نباتات كه در یك درجه ی عالیتری هستند به شكل دیگری است متناسب با ساختمان و هستی و درجه ی هستی شان، وحی در حیوانات و حشرات به شكل دیگری است، و وحی در انسان و مقام نبوت به شكل دیگری.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است