در
کتابخانه
بازدید : 316657تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
Collapse راههای اثبات نبوت (1) راههای اثبات نبوت (1)
Expand راههای اثبات نبوت (2) راههای اثبات نبوت (2)
Expand راههای اثبات نبوت (3) راههای اثبات نبوت (3)
Expand وحی (1) وحی (1)
Expand وحی (2) وحی (2)
Expand معجزه 1معجزه 1
Expand معجزه (2) معجزه (2)
Expand معجزه (3) معجزه (3)
Expand معجزه (4) معجزه (4)
Expand معجزه (5) معجزه (5)
Expand اعجاز قرآن (1) اعجاز قرآن (1)
Expand اعجاز قرآن اعجاز قرآن
Expand اعجاز قرآن (3) اعجاز قرآن (3)
Expand اعجاز قرآن (4) اعجاز قرآن (4)
Expand اعجاز قرآن 5اعجاز قرآن 5
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
نظریه ی سومی در اینجا وجود دارد كه نه مسأله ی وحی را به آن شكل عامیانه قبول می كند (كه وحی را چیزی نداند جز اینكه آدم حرفها را از راه گوشش می شنود و یك فرشته هم مثل یك انسان می آید، او هم از بالا پرپر می زند می آید پایین) و نه آن را یك امر عادی تلقی می كند منتها در سطح نوابغ بشری، بلكه معتقدند كه در همه افراد بشر- ولی به تفاوت- غیر از عقل و حس [1] یك شعور دیگر و یك حس باطنی دیگر هم وجود دارد و این در بعضی از افراد قوی است و آن قدر قوی می شود كه با دنیای دیگر واقعا اتصال پیدا می كند (دنیای دیگر چگونه است، ما نمی دانیم) به طوری كه واقعا دری از دنیای دیگری به روی او باز می شود، یعنی تنها فعالیت وجود خودش نیست، نبوغ خودش نیست، فقط استعدادی كه دارد استعداد ارتباط با خارج از وجود خودش هست، درست مثل اینكه- بلا تشبیه- ممكن است دو نفر باشند كه از نظر نبوغ فردی مثل همدیگر باشند ولی یكی چون با خارج ایران ارتباط دارد، می رود و می آید یا مثلا وسیله ی ارتباطی مانند تلگراف و تلفن دارد، به واسطه داشتن این وسیله از آنجا خبرهایی را تلقی می كند كه این رفیقش كه به اندازه ی او نبوغ فردی دارد از این قضایا بی خبر است. آنچه این بر او زیادت دارد، وسیله ای است، حسی است، ارتباطی است كه با دنیای دیگر دارد. و این به نص قرآن اختصاص به پیغمبران هم ندارد، برای اینكه خود قرآن هم این را برای غیر پیغمبران نیز ذكر كرده است به یك حد بسیار قوی و نیرومندی.

ما می دانیم كه مریم مادر عیسی را خداوند در زمره پیغمبران ذكر نكرده است همچنانكه مادر موسی را هم در زمره پیغمبران ذكر نكرده است، ولی در عین حال این گونه ارتباط و اتصال با جهان دیگر را به یك نحو بسیار شدید و عالی- مخصوصا برای مادر عیسی حضرت مریم- ذكر كرده است كه فرشتگان بر او ظاهر می شدند و با
مجموعه آثار شهید مطهری . ج4، ص: 356
او سخن می گفتندیا مَرْیَمُ إِنَّ اَللّهَ اِصْطَفاكِ وَ طَهَّرَكِ وَ اِصْطَفاكِ عَلی نِساءِ اَلْعالَمِینَ، `یا مَرْیَمُ اُقْنُتِی لِرَبِّكِ وَ اُسْجُدِی وَ اِرْكَعِی مَعَ اَلرّاكِعِینَ [2]، حتی- به نص قرآن كریم- برای او از غیب غذا می آوردند، تا آن حد كه زكریایی كه پیغمبر بود در شگفت می ماند و می گفت:

یا مَرْیَمُ أَنّی لَكِ هذا قالَتْ هُوَ مِنْ عِنْدِ اَللّهِ إِنَّ اَللّهَ یَرْزُقُ مَنْ یَشاءُ بِغَیْرِ حِسابٍ. [3] در اصطلاح حدیث ما اینها را «محدّث» می گویند، می گویند نبی نیستند، رسول هم نیستند، محدّث هستند، یعنی با اینها سخن گفته می شود، و این تقریبا می شود گفت از مسلّمات اسلام است كه غیر پیغمبران هم می توانند محدّث باشند. ما حضرت امیر را و خیلی كمتر از حضرت امیر را پیغمبر نمی دانیم و پیغمبر نبوده اند ولی مسلّم [حضرت امیر] حقایقی را از غیب تلقی می كرده بدون واسطه پیغمبر. البته به دست پیغمبر پرورش پیدا كرده ولی این مقدار مطالب را تلقی می كرده، و حتی این در نهج البلاغه هست كه می فرماید: «و لقد كنت مع رسول اللّه بحراء» من با پیغمبر در حرا بودم (آن وقت بچه بوده، در حدود سنین ده سالگی، و بعضی نوشته اند دوازده سالگی) «أری نور الرّسالة و اشمّ ریح النّبوّة» نور رسالت را می دیدم و بوی نبوت را استشمام می كردم (معلوم است یك تعبیر خاصی است، یعنی چیزهایی را همان وقت در پیغمبر حس می كردم) تا آنجا كه می گوید: «و لقد سمعت رنّة الشّیطان حین نزول الوحی الیه» من آن ناله دردناك شیطان را وقتی كه وحی بر پیغمبر نازل شد شنیدم، به پیغمبر گفتم كه من شنیدم، به من فرمود: «یا علی انّك تسمع ما اسمع و تری ما أری و لكنّك لست بنبیّ» [4] تو می شنوی آنچه من می شنوم. معلوم است كه «تو می شنوی آنچه من می شنوم» یك صدایی نبوده كه اگر ما هم آنجا بودیم می شنیدیم، یعنی شكل شنیدن این جور نبوده كه هر صاحب گوشی، هر حیوانی و هر انسانی اگر آنجا می بود این صدا را می شنید، چون می گوید: «انّك تسمع ما اسمع و تری ما أری» آنهایی كه من می شنوم تو می شنوی، آنهایی كه من می بینم تو هم می بینی، در عین حال تو پیغمبر نیستی.

خود ایشان جمله هایی دارند، می فرمایند: «انّ اللّه سبحانه و تعالی جعل الذّكر جلاء
مجموعه آثار شهید مطهری . ج4، ص: 357
للقلوب تسمع به بعد الوقرة و تبصر به بعد العشوة و تنقاد به بعد المعاندة و ما برح للّه عزّت آلاؤه فی البرهة بعد البرهة و فی أزمان الفترات عباد ناجاهم فی فكرهم و كلّمهم فی ذات عقولهم» [5] خدا ذكر را- یعنی یاد خودش را- مایه ی روشنی دلها قرار داده است، به وسیله ی همین یاد او بودن [6] است كه گوش انسان سنگینی اش بر طرف می شود، می شنود بعد از اینكه نمی شنید، می بیند بعد از آنكه نمی دید (اگر ما باشیم و این تعبیر، این را دو جور می شود معنی كرد: یكی اینكه «می شنود بعد از آنكه نمی شنید» مقصود كنایه است از اینكه سخنان حق را می شنید ولی در او اثر نمی گذاشت ولی بعد از این در او اثر می گذارد، عبرتها را می دید ترتیب اثر نمی داد، بعد از این ترتیب اثر می دهد. ولی احتمال بیشتر كه همان هم به نظر من مقصود است این است كه چیزهایی می شنود كه قبلا نمی شنید، واقعا چیزهایی می شنود كه قبلا نمی شنید و واقعا چیزهایی می بیند كه قبلا نمی دید) «و تنقاد به بعد المعاندة» بعد می شود واقعا عبد، منقاد، خاضع در مقابل حق.

قرینه، این ما بعد است: «و ما برح للّه عزّت آلاؤه فی البرهة بعد البرهة» دائما در جهان اینچنین بوده، در فواصل متعدد، در وقتی كه پیغمبرانی نبوده اند (و فی ازمان الفترات) همیشه خداوند بندگانی داشته است كه با آنها در فكرشان مناجات می كرده (مناجات سخن سرّی را می گویند) ، خداوند در فكر آنها با آنها سخن سرّی می گفته است «و كلّمهم فی ذات عقولهم» در عقل آنها با آنها سخن می گفته است. صد در صد این جمله حضرت می خواهد بفهماند كه تنها پیامبران نیستند كه سخن حق را می شنوند و الهامی از ناحیه حق به آنها می شود، افراد دیگری همیشه بوده اند و چنین اشخاصی در جهان خواهند بود، در عین حال پیغمبر هم نیستند.

پس این نظریه كه نظریه ی سوم است مبتنی بر این اساس است، یك نوع انسان شناسی است، خلاصه اش انسان شناسی است، كه در هر بشری كم و بیش این استعداد هست، حد اقلش آن چیزی است كه در بعضی از خوابها ظهور می كند. حتی فلاسفه هم این را از همین باب ذكر كرده اند. در حدیث هم هست كه رؤیای صادق یك جزء از هفتاد جزء نبوت است، یعنی یك شعله و یك برق خیلی كوچكی است. هفتاد همیشه عددی است كه برای كثرت آورده می شود. مقصود این است كه آن خیلی
مجموعه آثار شهید مطهری . ج4، ص: 358
شدید است و این خیلی ضعیف، مثل اینكه نور خیلی ضعیفی را بگویید كه این هم از نوع خورشید است. مقصود این است كه آن قوی است و این ضعیف. بالأخره نور نور است ولی آن قوی آن است این ضعیفش. می گویند این حس در همه ی افراد كم و بیش وجود دارد و قوی ترش آن چیزی است كه در پیغمبران وجود دارد.

این نظریه در قدیم بوده است یعنی فلاسفه قدیم كه در باب «نفس» صحبت می كردند این استعداد را پذیرفته اند، امروز هم این قدر من می توانم عرض بكنم كه عده ای از اكابر روانشناسهای امروز این را پذیرفته اند، از جمله ویلیام جیمز است كه مرحوم فروغی در كتاب سیر حكمت در اروپا (جلد سوم) این مطلب را از او نقل كرده است. او روانشناسی را بر پایه آزمایش گذاشته، روانشناسی اش روانشناسی آزمایشی است و معتقد است كه من در آزمایشهای خودم به این مطلب رسیده ام كه بعضی از افراد بشر این حس در آنها وجود دارد كه گاهی از باطن، یك راهی به جای دیگر پیدا می كنند و به قول خود او این من ها (من من و من شما و من ایشان) مثل چاههایی است كه از زمین كنده باشند، آبهایی كه از زیر زمین می آید به روی زمین، این یك چشمه است آن یك چشمه و آن یك چشمه، اینها از همدیگر جدا هستند ولی در آن زیر زمین، در آن اعماق می توانند به همدیگر متصل بشوند با اینكه از رو از هم جدا هستند. من ها ممكن است از آن زیر یك پیوستگی و ارتباطی داشته باشند كه به همدیگر متصل می شوند و از آن راه است كه ممكن است من از ضمیر شما آگاه شوم، شما از ضمیر من آگاه شوید و یا آگاهی به قدری كامل باشد كه یك نفر از ضمیر همه آگاه بشود.

به هر حال، این نظریه كه وحی را یك حس مخصوص و یك شعور مخصوص و یك استعداد مخصوص تشخیص می دهد می گوید دری از جهان دیگر- كه به جهان دیگر هم معتقد است- به روی شخص باز می شود. اگر بگوییم مسأله ی فرشته چه می شود؟ فرشته نازل می شود یعنی چه؟ می گویند فرشته همانی است كه این به او اتصال پیدا می كند، این همان حقیقتی است كه این او را در باطن می یابد ولی روح انسان این خاصیت را دارد كه به اصطلاح طبقه به طبقه و درجه به درجه است، هر چیزی را در هر درجه ای به نوع خاصی ادراك می كند. مثلا می گویند امر عادی كه در طبیعت وجود دارد این یك وجود است، به حس انسان كه می آید آن را ادراك می كند یك مرتبه خاص دیگری از وجود است، بعد می رود در عالم خیال، آنجا شكل دیگری پیدا می كند، بعد
مجموعه آثار شهید مطهری . ج4، ص: 359
می رود در عالم عقل شكل دیگری پیدا می كند، و بعد ممكن است در ما وراء عقل شكل دیگری داشته باشد. اشیائی را كه انسان ادراك می كند، از طبیعت می آید به حس، از حس می رود به خیال، از خیال می رود به عقل، از عقل می رود به ما وراء عقل. یك وقت هست كه از آن طرف می آید پایین: همان موجود ما وراء طبیعت و ماده ای كه حس باطن انسان در آنجا درك كرده، وقتی كه تنزل كند بیاید به مرتبه ی حس، برای او به صورت یك فرشته مجسم می شود و او را می بیند. پس نزولی كه فرشته می كند نزول است اما نه نزول در طبیعت كه از كره ی مثلا بالا بیاید در عالم [طبیعت ] ، حركت هم هست، واقعا سیر هم هست، اما سیری است كه از مراتب باطن خود او آمده است، از باطن خود او آمده تا متمثل شده و به صورت یك امر محسوس در بیرون در آمده است. پس نزول هست ولی نه نزول جسمانی و مادی، نزول معنوی و باطنی.

این همین حرفی است كه از قدیم حكمای الهی گفته اند و عده ای گفته اند این انكار نبوت است، انكار وحی است، چنین است، چنان است. من هم فعلا نظری را ذكر می كنم. اساس این نظر- همین طور كه عرض كردم- این دو نكته است: یكی این كه در انسان یك شعوری ما وراء عقل و حس تشخیص می دهند كه در بعضی از افراد خیلی قوی است كه آنها پیغمبران هستند و مادون پیغمبران. پایه ی دیگر این نظریه این است كه [به ] جهان ما وراء طبیعتی قائل است، و پایه ی سوم آن این طرز فكر فلسفی روانشناسی است راجع به روح و نفس انسان كه اشیاء از مرتبه ی طبیعت ترقی می كنند.

«ترقی می كنند» یعنی هر مرتبه ای یك شكلی دارد تا می رسد به بالا. از بالا وقتی كه بیاید به طرف حس باز همین طور همین شكلها را طی می كند، [همین ] رنگها را پیدا می كند، یعنی در هر ظرفی كه قرار می گیرد یك شكل خاصی دارد، همانی كه جبرئیل است، روح القدس است، روح الامین است، در آن جهان كه هست یك شكل خاصی دارد، وضع خاصی دارد، همو وقتی به این جهان بیاید به صورت یك بشر متمثل می شود، و لهذا پیغمبر فرمود كه من وقتی جبرئیل را به صورت واقعی اش می دیدم هر جا نگاه می كردم او را می دیدم یعنی آن وقت دیگر برای من به صورت یك موجود مجسمی كه فقط در مقابل من هست و در جای دیگر نیست نبود، وقتی او را به صورت واقعی اش می دیدم هر جا را كه نگاه می كردم او را می دیدم. پس معلوم می شود او هم صورت واقعی و صورت متمثل شده ی اینچنینی دارد. این سه نظریه كه باز به طور اجمال در باب وحی ذكر كردیم.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج4، ص: 360
یك نظریه ای آقای مهندس بازرگان در مسأله ی وحی ذكر كرده اند كه شاید منطبق با هیچ یك از سه نظریه نباشد. آن نظریه ی اول عامیانه را كه صد در صد انكار و رد می كنند.

با نظریه ی دوم هم كه صد در صد وحی را یك امر طبیعی و مادی و همان نبوغ بشری می داند منطبق نیست. با این حرف هم منطبق نیست. اگر آقایان مصلحت بدانند روی آن هم یك بحثی می كنیم و همه ی اینها احتیاج به بحث بیشتری دارد. آن چیزی كه به نظر من بیشتر برای ما لازم است یعنی از نظر خودم آن را بیشتر لازم می دانم كه بحث بكنیم و آقایان هم اگر مدارك و اطلاعاتی دارند ممكن است رویش مطالعه كنند، همین است كه آیا روانشناسی امروز چنین حسی را كه قدمای علما می گفتند می پذیرد یا نمی پذیرد؟ امروز دیگر عرضی ندارم.

سؤال: راجع به مسأله ی نبوت چرا تعداد مشخص و یا نامشخصی پیغمبر و یا رسول فرستاده شده و چرا این افراد خاص انتخاب شده اند، چه خصوصیاتی باید می داشتند تا انتخاب می شدند؟ چرا پیامبران بزرگی كه ما می شناسیم از سرزمین خاصی ظهور كرده اند؟ و دیگر اینكه سایر اقوام چه وضعی داشته اند، آیا اقوام دیگر آنطور كه گفته شده پیغمبر داشته اند و اگر داشته اند به چه صورت بوده كه بعضی از اقوام آنطوری كه تاریخ و حتی مشاهده در حال حاضر نشان می دهد ظاهرا آثاری از اینكه پیغمبری برای آنها ظهور كرده باشد نیست و اینها از لحاظ مسئولیتی كه دارند و به هر حال باید حقایق به شكلی برای آنها ارسال شده باشد و آنها تا مدت زیادی ارتباطی با جهان دیگر نداشته اند وضعشان به چه صورت بوده؟ و نكته ی آخر اینكه تحت چه شرایطی پیامبر اسلام ظهور كرد كه می توانست آخرین پیغمبر باشد و آن شرایط دیگر تكرار نمی شود یعنی آن خواسته ها و نیازها دیگر تكرار نمی شود یا برای همیشه جواب گفته شده است؟ جواب: یك سؤال آقای دكتر این بود كه چه امتیازی در كار بوده كه یكی پیغمبر شود یكی نشود؟ این جزء همان مسائل فرعی است كه من یادداشت كرده ام. در واقع سؤال این است كه آیا افرادی كه برای پیغمبری انتخاب می شوند یك امتیازی نسبت به دیگران دارند یا همین طور گزاف و گتره است، مثل اینكه قرعه بكشند یك كسی
مجموعه آثار شهید مطهری . ج4، ص: 361
اسمش در بیاید؟ این جزء مسائلی است كه در یادداشتهای من هست ولی جزء مسائل اساسی نبود، جزء مسائل فرعی است كه بحث می كنیم، و جوابش این است كه خیر، گزافی و گتره ای نیست و لیاقت خاص در آن دخیل است و قرآن هم روی این مسأله تكیه دارد: إِنَّ اَللّهَ اِصْطَفاهُ عَلَیْكُمْ. . . [7]. كلمه ی «اصْطَفی » این را می فهماند. از همه صریحتر آیه ای است كه می فرماید: اَللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ [8] خدا خودش بهتر می داند كه رسالت را كجا قرار دهد. این «بهتر می داند» یعنی بهتر تشخیص می دهد.

پس معلوم می شود كه همه ی افراد، آن صلاحیت را ندارند و این روی صلاحیت خاصی است.

مسأله ی دومی كه سؤال كردید و در آخر هم تكرار كردید كه این دو تقریبا [یك مطلب بود] ، یكی مسأله ی عدد انبیاء بود و دیگر مسأله ی ختم نبوت. مسأله ی عدد انبیاء كه چقدر بوده، در قرآن چیزی نیامده، در حدیث آمده و جزو مسائلی نیست كه ما حتما باید معتقد باشیم كه مثلا پیغمبران صد و بیست و چهار هزار بودند یا بیشتر و یا كمتر. یك حدیثی هم هست از پیغمبر كه به ابو ذر فرمود كه صد و بیست و چهار هزار پیغمبر بودند.

اینها مسأله ی مهم نیست.

مسأله ی دیگری كه ذكر كردید این بود كه در چه شرایطی ضرورت پیدا می كرده كه پیغمبری بیاید و بعد چه شرایطی بود كه پیغمبر آخر الزمان آمد و بعد هم نبوت ختم شد؟ این بیشتر مسأله ی ختم نبوت است، آن هم مقدمه ی بحث ختم نبوت، كه ما در همان مقاله ی «ختم نبوت» روی آن بحث كرده ایم، در عین حال اگر لازم باشد روی این هم بحث می كنیم.

اما مسأله ی این كه چرا در سرزمین خاصّی پیغمبر زیاد بوده، این بستگی پیدا می كند به همان «اَللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ» یعنی وقتی كه این بستگی داشته باشد به استعدادهای مخصوصی كه در افراد هست، مسلّما سرزمینها هم در پرورش استعدادها تأثیر دارد. امروز هم می گویند كه شرق، سرزمین عرفان و اشراق است. این یك امر گزاف و گتره نیست كه مثلا غربیها بیشتر به محسوسات می پردازند و شرقیها بیشتر به نامحسوسات، یعنی اینها بیشتر به این سو كشانده می شوند آنها به آن سو. محیط
مجموعه آثار شهید مطهری . ج4، ص: 362
جغرافیایی و اوضاع و احوال و گرمی آفتاب و اینها در پرورش جسم انسان مفید است و وضع جسم هم در پرورشهای مخصوص روح تأثیر دارد. این مانعی ندارد كه بعضی از سرزمینها آمادگی بیشتری داشته باشد برای پروراندن افرادی كه اجمالا استعداد اشراق و الهام دارند. اما اینكه آیا بعضی سرزمینها به كلی عاری بوده و فقط یك نقطه دنیا [محل ظهور پیامبران ] بوده كه همان سرزمین فلسطین و حجاز و اینها باشد، سرزمینهای دیگر دنیا پیغمبر هیچ پرورش نداده؟ این را ما با تاریخ نمی توانیم اثبات كنیم كه همه جا بوده و نمی توانیم اثبات كنیم كه بعضی جاها قطعا نبوده. قرآن می گوید: وَ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاّ خَلا فِیها نَذِیرٌ [9] در تمام ملتها نذیری وجود داشته. تاریخ هم نمی تواند ثابت كند كه حتما نبوده. ولی قرآن می گوید همه جا بوده. منتها ما با تاریخ نمی توانیم اثبات كنیم كه در فلان سرزمین آیا پیغمبری ظهور كرده یا نكرده، اما نمی توانیم نفی هم بكنیم كه نبوده. قرآن هم به طور كلی می گوید: «وَ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاّ خَلا فِیها نَذِیرٌ» .

- راجع به مسأله ی نبوت كه اصولا ما با چه دیدی به انسان و با چه دیدی به سرنوشت انسان نگاه كنیم و نبوت چرا لازم و ضروری شده؟ آیا ضروری بوده یا نبوده؟ یك دید این است كه ما فكر كنیم انسان هم مثل موجودات دیگر، در هر حال در مرحله ی عالی تری هست و هدف از این زندگی در این دنیا آنطور كه بعضی شواهد نشان می دهد و بعضی ها هم معتقدند این است كه انسان هم با گذشتن از یك مرحله ای از عمر و یا از تاریخ، هر دو- هم عمر یك فرد و هم عمر تاریخ- به یك مرحله ی عالی تری برسد و عده ای از اینها برای زندگی بعدی كه ما «معاد» می نامیم برگزیده بشوند، آنهایی كه شاید نوع جدیدی باشند، حتی نوع برتری از انسان فعلی كه ما الآن می شناسیم. برای این كار لازم بوده كه از تجربیات و آزمایشات زیادی بیرون بیایند و انسان به نیروها، به ضعف و قدرت هایی هم مجهز است و ما به آن جنبه ی صد در صد طبیعی می دهیم، منتها نه با نفی خدا، یعنی خداوند خواسته یك چنین سیر تكاملی طی بشود و عده ای را برگزیده كه در جهان بعدی هم باشند، منتها اگر از نوع انسان غریزه را به آن قدرتش گرفته بجایش عقلی داده كه تشخیص بدهد. پس آنهایی كه بتوانند عقل را بهتر به كار بیندازند مسلّم زندگی خود را تكامل می دهند و یك زندگی عالی تری انتخاب می كنند، خواه ناخواه جزو برگزیده ها خواهند شد، جزو
مجموعه آثار شهید مطهری . ج4، ص: 363
كسانی كه زندگی بعدی را هم می توانند داشته باشند، و آنهایی كه عقل را به كار نیندازند جزو برگزیده ها نمی شوند و یا در نوع فعلی كه به نسبت نوع بعدی پست تر خواهد بود می مانند. مسأله ی تكامل را قبول كنیم. آن انواع پست تر در زندگی معمولی شان مانده اند، یك عده خاصی بوده اند كه توانسته اند به نوع عالی تری برسند به علت استعدادهای خاصی كه داشته اند. اگر با این دید نگاه كنیم، انسان هم [بجای غریزه به شكلی كه در حیوانات است ] عقل به او داده شده و باید به حال خود رها باشد. اینجا دیگر قاعدتا نباید احتیاج به یك نیروی اضافی باشد (همه بر فرض است) ، چون همه دارای عقل هستند باید رها بشوند، آن كه واقعا این عقل را به كار انداخته است، استعدادش را رشد داده، می تواند درك حقایق بكند و راهش را تشخیص بدهد. همان طور كه آن موجودات پست تر فقط به كمك غریزه بهترین نوع زندگی را می كنند از لحاظ شرایط خودشان، انسان هم به كمك عقل بتواند بهترین نوع زندگی خود را داشته باشد، به مرحله ی عالی برسد، منتها آنهایی كه استعداد بیشتری دارند به مرحله ی عالی می رسند و جزو كسانی می شوند كه می توانند بعدا به یك نوع عالی تری تبدیل بشوند، آنهایی كه ندارند یا به كار نمی اندازند خواه ناخواه باید بمانند. حالا اینجا چه لزومی داشته پیغمبری بیاید ضمن اینكه انسان این عقل را دارد كه راهش را تشخیص بدهد یعنی جبران كمبود غریزه اش شده، چرا باید پیغمبری بیاید كه راه نشان بدهد؟ اینجا بالنتیجه یا باید بین كسانی كه عقلشان را به كار می اندازند و كسانی كه نمی اندازند اختلافی حاصل نشود یا این سیر تكاملی به شكل طبیعی اش طی نشود. چرا یك عامل اضافی مرتب بیاید بخواهد هشدار بدهد؟ ولی اگر قرار باشد این عامل اضافی بیاید مسأله ی عقل چقدر می تواند مؤثر باشد با توجه به تضادهای نیروهایی كه در انسان هست، كه عده ای ممكن است این عامل اضافی را درك كنند، عده ای نكنند، از راهنماییهای پیغمبران استفاده بكنند یا نكنند. . .

جواب: آنچه كه در قسمت آخر فرمودید همان راه بود كه ما طی كردیم، منتها من خیلی مختصر و به اجمال عرض كردم. آمدن پیغمبران نه برای این است كه نیروی عقل مردم راكد بشود یعنی جانشین عقل بشوند، بلكه بر عكس است، برای به كار انداختن عقل و برای آزاد ساختن عقول است و این جزء نصوصی است كه در خود اسلام آمده. اولا شما در خود قرآن می بینید كه مسأله ی لَعَلَّهُمْ یَعْقِلُونَ، لَعَلَّكُمْ تَتَفَكَّرُونَ و این چیزها هست كه اصلا بنای قرآن بر زنده كردن و بیدار كردن عقل و بر پاره كردن زنجیرهایی است كه عقل را در بند می كشد از قبیل تقلیدإِنّا وَجَدْنا آباءَنا عَلی أُمَّةٍ وَ إِنّا
مجموعه آثار شهید مطهری . ج4، ص: 364
عَلی آثارِهِمْ مُقْتَدُونَ
[10] كه من یك وقت در قرآن مطالعه كردم دیدم جزء مشتركات همه پیغمبران یكی همین است كه با این حس تقلید مردم مبارزه كرده اند. حرف ما این است كه اگر پیغمبران نیامده بودند و رهبری نكرده بودند، اصلا این عقل در همان حد كودكی مانده بود و بشر به این حد نرسیده بود. ما الآن بشر آزاد شده را داریم می بینیم می گوییم می رود به كره ی ماه، خیال می كنیم اگر پیغمبران هم در چند هزار سال پیش نیامده بودند بشر امروز می رفت به كره ی ماه، در صورتی كه این پیغمبران بودند كه آمدند و آمدند و زنجیرها را از عقل بشر پاره كردند و پاره كردند و به او شخصیت دادند. آخر موجودی كه در مقابل ساخته ی خودش تعظیم می كرده، آتش را پرستش می كرده، خاك را پرستش می كرده، سنگ را پرستش می كرده (می گویند هیچ موجودی در دنیا نیست الاّ اینكه مدتی خدایی كرده) وقتی پیغمبرانی می آیند او را از عبادت هر چیزی جز خدای یگانه آزاد می كنند و یك تكیه گاه دیگری به او می دهند تا اینكه تكیه گاهها را از او می گیرند و به او می گویند تو اشرف مخلوقات هستیوَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَنِی آدَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فِی اَلْبَرِّ وَ اَلْبَحْرِ [11]، اینها برای تو آفریده شده است، حتی می گوید خورشید و ماه و ستاره مسخر توست و برای توست و تو اشرف مخلوقات هستی، آن وقت است كه این بشر دست و پایش آزاد می شود.

حضرت امیر در باب فلسفه ی آمدن پیغمبران می فرماید: فَبَعَثَ فیهِمْ رُسُلَهُ وَ واتَرَ اِلَیْهِمْ اَنْبیاءَهُ لِیَستَأدوهُمْ میثاقَ فِطْرَته پیامبران را پشت سر هم فرستاد تا آن پیمانی را كه در فطرت مردم از آنها گرفته از ایشان بخواهند (خیلی تعبیر عجیبی است! ) یعنی آنها را بر جاده ی فطرت و طبیعتشان بیندازند، موانع فطرتشان را بر طرف كنند وَ یُذَكِّروهُم مَنْسِیَّ نِعْمَتِه نعمتهایی كه به آنها داده و فراموش كرده اند به یادشان بیاورند، بشناسانند به آنها كه تو چه هستی و چه نعمتهایی به تو داده ام، این نعمتهایی كه تو خودت را در خدمت او قرار می دهی، او در خدمت تو باشد. «و یثیروا لهم دفائن العقول» [12] (دفائن، گنج را می گویند كه در زیر خاك است، چون در زیر خاك است و خاك رویش را گرفته آدم از رویش راه می رود ولی نمی فهمد كه زیر پایش گنج است. «اثاره»
مجموعه آثار شهید مطهری . ج4، ص: 365
برطرف كردن خاكهاست) تا خاكها را از روی گنجینه های عقلها بر دارند.

این نیروی اضافی ای كه شما می گویید، نیامده كه حتی كمك باشد برای عقل، ما فوق كمك است برای عقل، تا چه رسد كه بگوییم آمده اند كه عقل را بگویند تو برو كار نداشته باش ما كار می كنیم.

ما خواستیم عرض كنیم اگر ما باشیم و این ساختمان بشر، می بینیم این ساختمان بشر هم نیاز دارد به رهبری و هدایت (همان كه شما از آن تعبیر می كنید كه عقلش را كمك كند) ، و هم نیاز دارد به اینكه آن غریزه ی منفعت جویی فردی او را رام كند یا به قول فروید آن را تعالی بدهد یعنی متوجه مسائل بالاتری بكند تا مصالح اجتماعی اش هم بر همین اساس تنظیم بشود. اما اینكه كسی بیاید بگوید چرا اصلا بشر اینطور آفریده شد، چرا آنطور آفریده نشد، چرا به همه ی افراد نبوت داده نشد، این چراها در متن خلقت اصلا صحیح نیست، یعنی خلقت روی یك نظام لایتخلفی حركت می كند كه این نظام را نمی شود تغییر داد. این هم كه من عرض كردم «نیاز به نبوت» - و هر كسی كه می گوید- معنایش این نیست كه چون بشر نیازمند است، خداوند خودش را مكلف دانست و بر خداوند واجب شد پیغمبران را خلق كند تا این نقص خلقت برطرف بشود. آقای مهندس بازرگان همیشه نقل می كند از آقای ابو الحسن خان فروغی (كه معلوم می شود ابو الحسن خان فروغی هیچ این چیزها را نمی فهمیده) كه «بله، اینها برای خدا آیین نامه معین كرده اند» . صحبت آیین نامه نیست، صحبت این است كه اگر ما مسأله ی نیاز را مطرح می كنیم برای این است كه در خلقت چنانچه چیزی مورد نیاز نباشد اگر هم به وجود بیاید حذف می شود، یعنی چیزی نمی تواند در خلقت باقی بماند الاّ اینكه با سایر نیازها هماهنگی داشته باشد و البته طرح خلقت طرح كاملی است (صحبت آیین نامه و تكلیف و این حرفها نیست) و هر چیزی را در جای خودش [به وجود آورده است ] یعنی اگر در خلقت نیازی باشد و استعداد و امكان پذیرشی باشد (ممكن است نیاز باشد و امكان پذیرش نباشد) فیض خداوند مطلق است، افاضه می كند.

پس مسأله ی نیاز را می گوییم، به واسطه ی [اینكه ] یك ركن از پیدایش [نبوت ] است. ما نمی توانیم بگوییم چرا افراد بشر اینجور نیستند؟ خلقت نظام منظمی دارد، هر موجودی در مرتبه ی خودش كه موجود شده نمی توانسته غیر از این باشد كه هست.

بشر در این مرحله ای كه هست، با این نیازهایش، با همین نقصها و كمالهایش،
مجموعه آثار شهید مطهری . ج4، ص: 366
نمی تواند غیر از این باشد، نمی توانسته از این ناقص تر باشد و نمی توانسته كاملتر باشد. من یك وقت دیگر عرض كردم: بهترین مثال در باب نظام خلقت مثال اعداد است. این كه انسان فرض می كند كه یك موجودی در مرتبه ی موجود دیگری باشد، چرا این آن نشد، چرا الاغ انسان نشد چرا انسان الاغ نشد، حتی چرا زید عمرو نشد چرا عمرو زید نشد، چرا أبو جهل پیغمبر نشد چرا پیغمبر أبو جهل نشد، درست مثل این است كه بگوییم چرا 4، 5 نشد چرا 5، 4 نشد. اصلا 4 بودن 4 به همین است كه در این جایی كه هست باشد، اگر 4 را از اینجا برداریم نه این است كه 4 را ما 7 كرده ایم، اصلا آن 4 نیست، آن 7 است. 7 را هم از جای خودش برداریم بیاوریم جای 4، نه این است كه جای 7 را عوض كرده ایم ولی 7، 7 است، اصلا 7 جایش عوض بشود خودش خودش نیست. موجودات در این عالم به اصطلاح فلاسفه مرتبه شان مقوّمشان است، یعنی هر موجودی در هر مرتبه ای كه وجود دارد [آن مرتبه ] جزء ذاتش است، اصلا محال است، فرض امر محال است [كه مرتبه ی آن عوض شود و آن موجود همان باشد] . همین طور كه شما در حساب و هندسه اصلا فكر نمی كنید كه بگویید چرا 7، 8 نشد چرا 8، 7 نشد، در نظام خلقت هم اینطور است، اساسا این چراها نمی آید. من هم [كه ] این مسأله ی نیاز را عرض كردم، دیدید دنبالش نیاوردم كه چون نیاز اینچنین است [پس عدم ارسال پیامبران بر خداوند قبیح است ] . البته بعضی متكلمین بودند كه اینطور می گفتند: چون چنین نیاز بود بر خداوند قبیح بود كه پیغمبران را نیاورد، اگر خداوند پیغمبران را نمی فرستاد فقط كار زشتی را مرتكب شده بود. نه، اگر نیاز بود و استعداد هم بود، هم نیاز بود هم امكان افاضه ی فیض، قطعا می شود. اگر نیاز نباشد یك موجودی است كه در خلقت باقی نمی ماند، مثل انگشت اضافی است كه خود طبیعت حذفش می كند. خلقت، امری را كه مورد نیاز نباشد و با سایر امور تلازم نداشته باشد [فرضا] هم وجود پیدا كند حذف و طرد می كند.

- مسأله ی اول مسأله ی اصول دین بود كه فرمودید اصول دین سه تاست و در مذهب شیعه می گویند پنج تاست در حالی كه به نظر بنده اصول دین دوتاست چون اصول، آن را می گوییم كه منشعب از همدیگر نباشد، یكی توحید است یكی نبوت است و معاد زاییده ی این دوست یعنی اگر كسی توحید را بپذیرد و نبوت را هم بپذیرد اتوماتیكمان و خواه ناخواه معاد را می پذیرد مگر دومی را نپذیرفته باشد. البته توحید هیچ به اینها
مجموعه آثار شهید مطهری . ج4، ص: 367
ارتباط ندارد یعنی یك كسی می تواند خداپرست باشد و انبیاء را قبول نكند كما اینكه بسیاری از دانشمندان دنیا هستند و بودند كه انبیاء را قبول نداشتند و خدا را قبول داشتند ولی كسی كه خدا را قبول كند و انبیاء را قبول كند سومی را نمی تواند قبول نكند بخصوص كه سومی طبیعی نیست یعنی چیزی نیست كه خود آدم آن را حس كند. خداپرستی را خود آدم حس می كند، شاید احساس نیاز به سرپرستی و هدایت هم می كند، اما معاد چیزی نیست كه انسان خودش اگر نگویند و تلقین نكنند و تكلیف نكنند كه راجع به این مطالعه كن و فكر كن، پیش خودش فكر كند بعد از اینكه من مردم دوباره زنده می شوم.

استاد: اولا این مسأله كه گفتید اصول دین سه تاست یا پنج تا، یك چیزی نیست كه در قرآن یا در حدیث معتبری آمده باشد، كه ما باید این را بپذیریم. این، استنباطی است كه علمای اسلام كرده اند. [اگر بگوییم ] اصول دین دوتاست، در نتیجه فرق نمی كند. شما این مطلب را قبول می كنید كه اگر كسی منكر معاد باشد مسلمان نیست ولی به اعتبار اینكه انكار معاد انكار نبوت است. پس در آن اصل مطلب شریك هستید، حالا شما می خواهید بگویید این جزء پایه هاست یا جزء پایه ها نیست. اما من می خواهم بگویم كه آنها هم كه این حرف را گفتند روی یك حسابی گفتند، بی حساب هم نگفتند و آن این است (من حرف شما را اول تكمیل می كنم بعد جواب می دهم) :

ممكن است شما بگویید پس نماز هم از اصول دین است برای اینكه از ضروریات دین نماز است، یعنی از ضروریات نبوت یكی نماز است، چون نماز را هم اگر كسی انكار كند مسلّم مسلمان نیست، و خیلی ضروریات دیگر ما داریم. معاد هم در ردیف آنهاست چون پیغمبر گفته و قطعی است كه پیغمبر گفته است و اگر كسی آن را انكار كند با قبول نبوت سازگار نیست. از این جهت اینها را می گوییم «ضروری» . ولی نه، علتش این است كه در قرآن راجع به معاد نظیر نبوت و توحید، ایمان خواسته اند، به ما گفته اند ایمان بیاورید به خدا و ایمان بیاورید به پیغمبر و ایمان بیاورید به قیامت، از موضوعات ایمانی شناخته شده. كتب و رسل هم هست ولی كتب و رسل از توابع پیغمبر است. قرآن می گوید: آمِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ اَلْكِتابِ اَلَّذِی نَزَّلَ عَلی رَسُولِهِ [13] ومَنْ
مجموعه آثار شهید مطهری . ج4، ص: 368
آمَنَ بِاللّهِ وَ اَلْیَوْمِ اَلْآخِرِ. . . [14]. گاهی ملائكه هم هست به عنوان اینكه واسطه ی وحی هستند، و مسأله ی ملائكه هم مطرح است. به هر حال قیامت در قرآن هر جا كه مطرح شده به عنوان یك چیزی [مطرح شده ] كه به آن ایمان بیاوریم. آنها كه گفتند «اصول دین» یعنی چیزهایی كه ما باید به آنها ایمان بیاوریم، نگفتند به نماز ایمان بیاورید ولی گفتند به خدا ایمان بیاورید و به پیغمبر و به قیامت، و اتفاقا مطلبی كه خودتان در آخر اشاره كردید و خواستید رد بكنید درست نیست، [معاد] یك موضوع ایمانی هم هست، یعنی همین طور كه خدا در فطرت و روح انسان یك پایه ای دارد و انبیاء و نبوت هم همین جور، معاد هم در روح انسان یك پایه ای دارد، یعنی همین تمایل به بقا یك چیزی است در انسان. انسان فكرش و شعورش و ادراكش به گونه ای است كه نمی تواند فنا و نیستی خودش را بپذیرد، لا اقل معادش را به صورت بقای نامش، بقای یادگارش، به یك صورت «بقایی» می پذیرد، می خواهم بگویم در روح انسان مایه ای از ایمان نسبت به معاد هست. به هر حال حرف اساسی این است: شما بخواهید اصول دین را دوتا بدانید یا سه تا، به جایی ضرر نمی زند. متكلمین كه این حرف را گفتند اساس حرفشان این بوده كه در قرآن معاد جزء موضوعات ایمانی شناخته شده. حالا شما در عین حال می خواهید قبول بكنید می خواهید قبول نكنید، قبول هم نكنید به جایی ضرر نمی زند.

- ما آن دو اصل را از طریق عقل و استدلال می پذیریم یعنی علائم، استدلال، دلیل، مطالعات علمی، در حالی كه معاد را از این طریق نمی توانیم بپذیریم. فرق این دو این است.

استاد: به اندازه ای كه در نبوت می شود بحث كرد [و] دلیل عقلی [آورد] ، در معاد هم می شود بحث كرد.

- اما مطلب درباره ی طرح مسأله ی نبوت بود كه جنابعالی فرمودید كه یكی از مسائل این است كه آیا بشر احتیاج و ضرورتی داشت به اینكه انبیائی برایش بیاید یا نه، كه سؤال شبیهش را آقای دكتر. . . كردند. اتفاقا جوابی كه دادید، اعتراضی بود كه بنده به صحبت خود شما داشتم و آن اینكه اصولا طرح سؤال به این شكل درست نیست.

مجموعه آثار شهید مطهری . ج4، ص: 369
ما نباید بیاییم فرض، درست بكنیم. اگر اینجور راجع به خلقت بخواهیم فرض درست بكنیم ضمن اینكه این طرز بحث كردن از نظر علمی غلط است هزار فرض پیش می آید كه اگر آسمان اینطور بود، اگر زمین این گونه بود، اگر بشر اینجور خلق شده بود، اگر نواقص نبود، در حالی كه اینها را هیچ وقت نباید طرح كرد، بلكه باید وضع موجود را كه وجود دارد و خلق شده و خارج از اختیار ما هم هست فقط این به عنوان فرض ما پذیرفته بشود بعد ببینیم در این وضع موجود، انبیاء چگونه آمدند، با چه دلائلی آمدند، چه نقشی بازی كردند، وجودشان چه اثری داشته در اجتماع، و الاّ همان سؤال ایشان مطرح می شود كه. . .

استاد: سؤال اولی كه كردید، به نظر خودم خودتان جواب خودتان را دادید یا در جواب آقای دكتر. . . عرض كردم. مسأله نیاز و فایده، اصلا این دو با هم توأم است. . . [15]
مجموعه آثار شهید مطهری . ج4، ص: 370

[1] . حواس ما همینهایی است كه می شناسیم، خواه تعدادش پنج تا باشد یا ده تا، همینهایی كه با همین طبیعت خارجی تماس می گیرند ما به آنها می گوییم حواس. عقل هم كه قوه ی تجزیه و تركیب و تجرید و تعمیمی است كه در انسان هست، همین قوه ی استدلالی كه در علوم به كار برده می شود.
[2] . آل عمران/42 و 43.
[3] . آل عمران/37.
[4] . نهج البلاغه، خطبه ی 190.
[5] . نهج البلاغه، خطبه ی 220.
[6] . البته خود یاد خدا بودن خیلی مراتب دارد.
[7] . بقره/247.
[8] . انعام/124.
[9] . فاطر/24.
[10] . زخرف/23.
[11] . اسراء/70.
[12] . نهج البلاغه، خطبه ی 1.
[13] . نساء/136.
[14] . بقره/62.
[15] . [ادامه مطلب ضبط نشده است. ]
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است