در
کتابخانه
بازدید : 316551تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
Expand راههای اثبات نبوت (1) راههای اثبات نبوت (1)
Expand راههای اثبات نبوت (2) راههای اثبات نبوت (2)
Expand راههای اثبات نبوت (3) راههای اثبات نبوت (3)
Expand وحی (1) وحی (1)
Expand وحی (2) وحی (2)
Expand معجزه 1معجزه 1
Expand معجزه (2) معجزه (2)
Collapse معجزه (3) معجزه (3)
Expand معجزه (4) معجزه (4)
Expand معجزه (5) معجزه (5)
Expand اعجاز قرآن (1) اعجاز قرآن (1)
Expand اعجاز قرآن اعجاز قرآن
Expand اعجاز قرآن (3) اعجاز قرآن (3)
Expand اعجاز قرآن (4) اعجاز قرآن (4)
Expand اعجاز قرآن 5اعجاز قرآن 5
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
آقای طباطبایی بحث خودشان را از یك بحث روانی شروع كرده اند. می گویند از وقتی كه بشر بشر شده است یكی از چیزهایی كه درك می كرده «من» بوده، خودش را به صورت یك من درك می كرده، ولی درباره ی اینكه آن من چیست نظریات مختلفی داشته. شاید اول فكر می كرده من یعنی همین بدن و هیكل، وقتی می گویند «من» یعنی همین هیكل. و گاهی شاید خیال می كرده من یعنی نفس كشیدن، و حتی می گویند كلمه ی «نفس» از كلمه نفس اشتقاق پیدا كرده همین طور كه كلمه ی «روح» از ماده ی «ریح» كه به معنی باد است اشتقاق پیدا كرده چون بشر اولی جزء چیزهای نسبتا نامحسوس یا كمتر محسوس كه در وجود خودش ادراك می كرده همین نفس كشیدن بوده و خیال
مجموعه آثار شهید مطهری . ج4، ص: 472
می كرده حیات یعنی نفس كشیدن، یعنی دم و «من» - یعنی این موجود زنده- همین نفس است كه می آید و ارزششها بیرون می رود. و گاهی این نفس را، آن من را خیال می كرده همین خون است كه در بدنش جریان دارد و لهذا به خون در زبان عربی نفس می گویند. نمی گویند حیوانهایی كه دارای نفس سائله هستند؟ این ارتباط نزدیك این دو لغت حكایت می كند كه بشر معتقد بوده آنچه كه نفس است و «خود» می گوید با آنچه كه خون است یك چیز است. و گاهی چیز دیگر [می گفته ] و گاهی چیز دیگر.

افرادی هم گفتند نه، آن «من» كه من درك می كنم نه این دم است و نه خون است و نه مجموع پیكر بدن است و نه آن ذراتی است كه یك عده می گفتند «من آن ذراتی هستم كه همراه نطفه ی پدر منتقل شده ام به رحم مادر، وقتی كه می گویم من، این من، شخصیت من همان ذرات است و من یعنی همان ذرات، این ذرات است كه دارد می گوید من» .

بعد هم عده ای گفتند نه، شخصیت من یك شخصیت مستقلی است غیر از این پیكر، غیر از این ذرات نطفه و غیر از خون و غیر از همه ی اینها. حال این كه «من» در واقع چه باشد در بحث ما دخالتی ندارد ولی آنچه كه دخالت دارد این است كه بشر «من» را درك می كرده است.

بعد بحث دومی ذكر می كنند و آن این است كه بشر در یك حالات غیر عادی یعنی در یك هیجاناتی كه از خارج بر او وارد می شده، مثلا خوف زیاد و یا فرح و شادی زیاد، از بیرون متوجه درون می شده است. بشر طبعا توجه به عالم بیرون دارد. همیشه حوادثی برای بشر پیش می آمده است و پیش می آید كه او را به اصطلاح امروز از برون گرایی متوجه درون گرایی می كند، مثل اینكه این نیرو كه متوجه بیرون است متوجه درون می شود و در همین اوقات غیر عادی بوده است كه یك چیزهایی را احساس می كرده كه می دیده اینها در بیرون وجود ندارد. مخصوصا در ملتهای خیلی وحشی تر و به اصطلاح بی تمدن تر احیانا یك شبحی جلوی چشمش مجسم می شده یا صدایی به گوشش می آمده، بعد هم تحقیق می كرده و می دیده كه در بیرون چنین چیزی نیست. بعد این برایش منشأ فكر شده كه مثلا به جن یا هاتف معتقد شود. ولی این همیشه در افراد بشر بوده است و این مبدأ شد كه بشر همین كه اندكی منتقل شود به این معنا، تصور كند یا خیال كند موجوداتی را غیر از این من مادی و غیر از این اشیاء مادی كه می شناسد، مثلا جن یا هاتف. و دیگر مسأله خواب و رؤیاست كه باز احساس می كرده كه در وقتی كه حواس ظاهری اش تعطیل می شود، در عالم رؤیا چیزهایی را
مجموعه آثار شهید مطهری . ج4، ص: 473
می بیند، اعم از آن رؤیاهایی كه از نظر علم امروز قابل توجیه باشد و یا رؤیاهایی كه برای او قابل توجیه نباشد. از اینجا برای دانشمندان یك فكر پیدا شد كه شاید یك رابطه ای است میان عدم توجه به بیرون و توجه به درون و پیدایش این امور، زیرا مثلا دیدند در حال ترس وقتی انسان متوجه درونش می شود یك صدایی می شنود، در حال خواب كه حواسش تعطیل می شود حس می كند یك دنیای دیگر به رویش باز می شود.

از اینجا افكار ریاضت و امثال آن پیدا شد كه [بشر] با اراده ی خودش و با دست و قدرت خودش نه تحت تأثیر یك عالم غیر اختیاری مثل خواب یا ترس، خودش خودش را متوجه درون كند ببیند از دنیای درون چه كشف می كند، كه از اینجا پایه ی ریاضتها برای بشر گذاشته می شود.

بعد ایشان می نویسد كه این مطلب هم جای انكار نیست كه همین طوری كه این حالات موقتا برای بشر پیدا شده، بعدها برای افراد بشری كه رفته اند در این دنیاهای زهد و ریاضت و به اصطلاح امروز درون گرایی و انصراف از بیرون و حتی جلوگیری كردن از اینكه نیروهای وجودشان صرف لذتهای بیرون و توجهات بیرون بشود و بالأخره یك ریاضتهایی بكشند، آن چیزهایی كه برای دیگران به حال موقت پیدا می شود برای اینها به طور ارادی و به طور مستمر و دائم پیدا می شود. اینكه چنین حالاتی برای افراد بشر پیدا می شود و به طور دائم هم احیانا پیدا می شود قطع نظر از آنكه ریشه و حقیقتش چیست، باز ایشان می گویند كه قابل انكار نیست یعنی اینها دروغ نیست، كه بگوییم افرادی كه در دنیای ریاضتها و زهدها وارد می شوند اساسا هیچ گونه حالات معنوی برای اینها پیدا نمی شود. مسلّم پیدا می شود، حالا می خواهد از همان درون خودش سرچشمه بگیرد، می خواهد از بیرون سرچشمه بگیرد، می خواهد منشأش جن و شیاطین باشد، می خواهد الهامات ربّانی باشد، ملائكه باشد، هر چه می خواهید بگویید ولی بشر در دنیای درون خودش در اثر اعمال زهد و ریاضت و این جور چیزها این گونه حالات را احساس می كند.

خود آقای طباطبایی كه مدتها در این امور بوده و كار می كرده خیلی جریانهای عجیبی دارد و خودش گاهی نقل می كند (البته كم نقل می كند) و گاهی جریانهای عجیبی نقل می كند كه برای خود ایشان هم عجیب است. از جمله می گفت: من یك وقتی در یك حالت بعد از نماز بودم، یك وقت دیدم درب منزل را می زنند. وقتی رفتم درب را باز كردم یك وقت دیدم یك آدم می بینم ولی به صورت یك شبح كه مثل اینكه
مجموعه آثار شهید مطهری . ج4، ص: 474
حائل نمی شود میان من و آن دیواری كه آن طرف هست، آمد با من مصافحه كرد، گفتم تو كی هستی؟ گفت من پسر حسین بن روح هستم (عرض كردم در اینكه چنین حالاتی برای بشر پیدا می شود تردید نكنید، حالا ریشه اش هر چه می خواهد باشد) . بعد گفت من در حالت عادی هر چه كتابهای رجال را گشتم دیدم حتی یك نفر هم ننوشته حسین بن روح پسر داشته، اینهمه كتب رجالی كه علمای شیعه داشته اند، و این برای من به صورت یك معما همین طور باقی ماند تا اینكه كتاب خاندان نوبختی عباس اقبال منتشر شد (كتاب جامعی راجع به خاندان نوبخت نوشته. حسین بن روح كه از نوّاب اربعه است جزو خاندان نوبخت است) . این كتاب را مطالعه می كردم، دیدم نوشته است كه حسین بن روح پسر جوانی داشت كه در زمان حیات خودش جوانمرگ شد. و امثال و نظایر اینها، كه من خودم با افرادی كه هیچ شك نمی كنم كه در این موارد دروغ نمی گویند و اینجور حالات، زیاد برای آنها رخ داده و می دهد بر خورد كرده ام و برای من كوچكترین تردیدی نیست كه چنین حالاتی برای افراد بشر رخ می دهد، حالاتی كه واقعا خارق عادت است.

یكی از رفقای ما كه الآن هست و من بسیار به او ارادت دارم (اسمش را نمی برم كه مسلّم می دانم خودش راضی نیست) خیلی از این جور جریانها دارد. یك وقتی قضیه ای نقل می كرد، گفت كه من در كاظمین بودم، بچه ای داشتم (بچه اش را نشان می داد، حالا تقریبا هفده ساله است) ، این بچه دو سه ساله بود و به هر صورت بچه ای بود كه غذا خور بود و او تب داشت (در وقتی بوده كه این مرد وارد همین حرفها بوده، هنوز هم وارد هست) . وقتی من بچه را می بردم پیش طبیب او خیلی بهانه می گرفت، خربزه می خواست و ممنوع بود كه خربزه بخورد. از بس كه بهانه گرفت مرا ذلّه كرد.

محكم زدم پشت دستش. بعد كه زدم دیدم یك حالت تیرگی سخت و عجیبی در من پیدا شد، كه خودم هم فهمیدم كه به علت زدن پشت دست این بچه بوده. بعد خودم را ملامت كردم كه آخر این كه بچه است، این كه نمی فهمد كه حالا مریض است و برایش خربزه خوب نیست، این كه دیگر مجازات نمی خواست. حالتم همین جور خیلی سیاه و كدر شد و اتفاقا از روی جسر می گذشتیم. تازه تلویزیون آورده بودند (و این شخص سال اول دانشگاه هم رفته، بعد از این بود كه آمد قم و تحصیل كرد و حالا تحصیلات قدیمه اش البته خیلی خوب است) . من از دور نگاه كردم دیدم مردم دور تلویزیون جمع شده اند و این فكر برایم پیدا شد كه بشر و قدرت بشر را ببین كه به كجا
مجموعه آثار شهید مطهری . ج4، ص: 475
رسیده كه یك نفر در نقطه ای دارد حرف می زند و در جای دیگر دارد نشان می دهد.

قضیه گذشت. ما با همین حالت سیاه و كدر خودمان رفتیم پیش طبیب و نسخه گرفتیم، تا رفتم كربلا. این حالت برای من بود. روزی من رفتم حرم متوسل بشوم. این قدر تیره و تاریك بودم كه اصلا دیدم حالت حرم رفتن هم ندارم. در صحن نشستم. پیش از ظهر بود. نیم ساعتی نشستم و یك وقت دیدم مثل اینكه هوا ابر باشد بعد ابرها عقب برود، حالم بازشد. وقتی بازشد رفتم به حرم مشرف شدم و بعد رفتم خانه. هنگام عصر یك نفر (كه او را می شناخت و به او معتقد بود و می گفت در بغداد كاسبی می كند) با ماشین خودش آمد به كربلا و به من گفت تو امروز پیش از ظهر چرا این قدر حالت بد بود، چرا این قدر مكدّر بودی؟ من در آنجا چون دیدم تو خیلی مكدّر هستی رفتم حرم كاظمین متوسل شدم كه خداوند این حالت كدورت را از تو برطرف كند (من شك ندارم كه چنین قضیه ای واقع شده) . بعد من آنجا گفتم سبحان اللّه، من در روی جسر بغداد تعجبم از این بود كه این بشر به كجا رسیده است كه یك بشری در یك جایی ایستاده و حرف می زند و عكس و صدایش در نقطه ی دیگری منعكس می شود. این كه از آن مهمتر است كه من در صحن كربلا نشسته ام و در حالی كه مكدّر هستم یك آدم عادی بدون اسباب و ابزار و وسائل در بغداد مرا این جور می بیند و حالت من را این جور شهود می كند، بعد می رود و موجبات رفعش را فراهم می كند.

در اینكه این جور چیزها برای افراد بشر پیدا می شود و حالاتی اینچنین وجود دارد از نظر شخص من تردید نیست و اگر كسی بخواهد در این قضیه ایمان پیدا كند یا باید خودش مدتی در این دنیا وارد بشود بعد ببیند كه چنین آثاری شهود می كند یا نمی كند، یا لا اقل با افرادی كه در این دنیا وارد هستند معاشرت كند و آن افراد را آنچنان صادق القول بداند كه وقتی آنها قضیه ای را نقل می كنند در صحت گفتار آنها تردید نكند. ایشان (علامه طباطبائی) خودشان از كسانی هستند كه در این مسأله تردید ندارند كه اگر كسی مدتی در دنیای به اصطلاح درون گرایی برود چنین حالاتی [برای او] رخ می دهد و خیال هم نمی كنم امروز در این جهت تردید باشد. در اینكه چنین حالاتی پیدا می شود تردید نیست، منتها این جور توجیه می كنند، می گویند این از همان درون خودش سرچشمه می گیرد، برایش ریشه ای در ما وراء روح و نفس خودش قائل نیستند، و الاّ نمی گویند تمام كسانی كه این ادعاها را می كنند دروغ می گویند، و حتی شما می بینید كه در قضاوتهایی كه اروپاییها در عصر اخیر راجع به رسول اكرم
مجموعه آثار شهید مطهری . ج4، ص: 476
می كنند، با اینكه پیغمبری اش را به معنایی كه ما می گوییم نمی خواهند قبول كنند ولی می گویند پیغمبر اسلام فرد صادق القولی بود یعنی زندگی اش هیچ نشان نمی دهد كه العیاذ بالله مرد شیّاد و دروغگویی بود و اینهایی كه می گفت از خودش اختراع و جعل می كرد. نه، اینها نبوده، او برایش این تجسّمات پیدا می شد. او واقعا یك موجودی را در مقابل خودش می دید كه این سخنان را دارد به او القاء می كند، ولی خیال می كرد كه اینها از دنیای بیرون است و همان انعكاس شعور باطن خودش بوده است نه چیز دیگری. پس می بینید این جور افراد حتی این را كه چنین حالاتی در پیغمبران وجود داشته است انكار نمی كنند. در كتاب محمد خاتم پیامبران، آقای شریعتی از همین درمنگام معروف نقل می كنند كه او راجع به حضرت رسول اینجور قضاوت می كند، و من در كلمات بسیاری از فرنگیها دیده ام كه اینطور اظهار نظر می كنند.

مطالب دیگری ایشان گفته اند كه چون خیلی مهم و مربوط به بحث ما نیست عرض نمی كنم. فقط یك مطلب ایشان گفته اند كه این را ما قبلا از خود ایشان هم می شنیدیم و حالا می بینیم كه اصولی كه امروز در باب هیپنوتیزم طرح می كنند با همین مبنای علمی و فلسفی ای كه ایشان داشته اند خوب تطبیق می كند. ایشان راجع به اینكه علت اینكه ریاضت این اثر را روی روح انسان می گذارد و این قدرت را به روح انسان می دهد كه كار خارق العاده انجام بدهد چیست، می گوید خیال نكنید كه این عملها از آن جهت كه عمل است، [به عبارت دیگر] پیكر این عمل این نتیجه را دارد، مثلا زجر و شكنجه دادن اثرش این است، نه، خاصیتی كه در عمل ارتیاض و این جور چیزها هست [این است كه ] در اثر منصرف شدن انسان از دنیای بیرون و متوجه شدن به دنیای درون، یك یقین و یك اراده برای انسان پیدا می شود، كأنّه انسان تدریجا خودش به خودش تلقین می كند كه من باید چنین باشم، من باید چنان باشم، بعد علم و یقین پیدا می كند كه همین طوری كه می خواهد باشد هست، و ایشان معتقد بودند و هستند كه بشر هر كاری را كه به آن علم و ایمان پیدا كند و از روی علم و ایمان اراده می كند می تواند انجام دهد. اگر ما همین جا كه نشسته ایم واقعا این یقین و ایمان از یك راهی در ما پیدا شود كه بپریم برویم بالا می رویم بالا (منتها این ایمان در ما پیدا نمی شود) ، یعنی همه چیز در آن قدرت علمی بشر است اگر این یقین، این نیّت و این ایمان در بشر پیدا شود. منتها آن ایمان، گزاف پیدا نمی شود، یك ریشه و مبنایی می خواهد. ولی به هر حال ریشه ی اثر گذاشتن ریاضتها روی روح و نفس انسان این
مجموعه آثار شهید مطهری . ج4، ص: 477
است كه در انسان این نیت و این علم و این اراده پیدا می شود، این اراده در وجود انسان طلوع می كند. اراده كه پیدا شد می شود.

بعد ایشان برای این مطلب شواهدی از اخبار و احادیث نقل می كنند كه شواهد زیاد است (در همین كلمات امروزیها هم من می بینم كه برگشت حرفشان به همین حرف است) . از جمله حدیث معروفی است كه ایرانشهر هم در كتاب خودش آن را آورده است كه: «ذكر عند النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله انّ بعض اصحاب عیسی كان یمشی علی الماء» به حضرت رسول عرض كردند بعضی از اصحاب حضرت عیسی بودند كه اینها روی آب راه می رفتند و غرق نمی شدند. پیغمبر فرمود: «لو كان یقینه اشدّ من ذلك لمشی علی الهواء» [1] اگر یقینش از این بیشتر می بود روی هوا هم پرواز می كرد.

امام صادق در حدیث معروفی می فرماید: «ما ضعف بدن عمّا قویت علیه النّیّة» [2] یعنی بر هر چیزی كه نیت انسان قوّت و نیرو بگیرد بدن ناتوانی ندارد، یعنی خیال نكنید كه یك چیزی را انسان قدرت نیت پیدا كند بعد بگویید بدن نمی تواند انجام بدهد، هر، چه را كه انسان نیت و اراده كند- به شرط اینكه اراده باشد- بدن توانایی انجام آن را دارد.

حدیث معروفی است كه فقها آن را توجیه فقهی می كنند كه البته آن توجیه فقهی هم درست است ولی ایشان از آن یك مفهوم دیگری هم استفاده كرده اند (از احادیث متواتر است كه شیعه و سنی روایت كرده اند) و آن این است كه پیغمبر اكرم فرمود: «انّما الاعمال بالنّیّات» [3] یعنی عمل به نیت بستگی دارد. از نظر فقهی معنایش این است كه خوبی و بدی عمل تابع خوبی و بدی نیت است، اگر نیت انسان خوب باشد عملش خوب است، اگر نیت بد باشد عملش بد است. ایشان می خواهند این مفهوم را استفاده كنند كه عمل انسان واقعا از هر جهت بستگی دارد به نیت، یعنی هر كاری كه انسان نیت آن كار را داشته باشد توانایی آن كار را هم دارد.

این خلاصه ای است از بحثی كه آقای طباطبایی كرده اند كه در این بحث ایشان مدعی شده اند كه انصرافهای موقت از خارج موجب پیدایش حالت موقت نفسانی
مجموعه آثار شهید مطهری . ج4، ص: 478
می شود و انصرافهای دائم و ارادی و از روی برنامه سبب پیدایش حالات مداومی در انسان می شود و راز قضیه را هم در طلوع علم و اراده در وجود انسان دانسته اند.

و اما بیانی كه آقای ایرانشهر كرده اند اگر آقایان علاقه مند هستند در جلسه ی آینده روی آن بحث كنیم. این یك بحث روحی است و بالأخره مربوط به مسائل روحی است، به نظرم بحث بی فایده ای نباشد.

- جنابعالی در مورد معجزه دوتا فرض مطرح كردید: یك فرض اینكه ما بگوییم تمام این اعمال مستقیما از جانب خداست و خود پیغمبر هیچ نقشی نداشته. فرض دوم اینكه پیغمبر نقشی داشته منتها به اذن خدا. فرض سومی هم طرحش فكر می كنم ضروری باشد و اشاراتی هم كردید نسبت به آن و آن این است كه بگوییم این را صرفا پیغمبر انجام داده بدون حتی اذن خدا با توجه به اینكه در انسان نیروهایی هست، كه درباره ی آن بحث مفصّلی داشت می شد كه ما این نیروها را از درون خودمان می توانیم بگیریم، یعنی این ادعا را می توانیم بكنیم كه این نیروها از درون ما سرچشمه می گیرد. ما الآن اگر قادر به گفتن هستیم تصمیم می گیریم فلان كلام را حرف بزنیم، جمله را ادا كنیم، یا نیروهایی كه به تدریج به آنها پی می بریم، درك مطالبی از دور. اینها نیروهایی است كه در وجود انسان در اثر سیر تكاملی موجودات به تدریج به وجود آمده، منتها آن طوری كه امروزه از نظر علمی روی آن بحث می كنند هر انسانی (یعنی نوع انسان) بالقوه دارای این استعداد هست، منتها اگر این انسان از ابتدای كودكی جریانات تجربی زندگی اش به نحوی باشد كه از این مسیرهای عصبی و فعل و انفعالات استفاده شود اینها تقویت می شود و او می تواند خیلی مسائل را درك كند. حتی آن كسی كه درك موسیقی دارد و می تواند خوب موسیقی را بفهمد و یك آهنگساز خوب بشود كسی است كه در یك مسیر تجربی افتاده كه آن جریانات عصبی در مسیرهای عصبی این قدر برقرار شده كه خوب قوی شده و آن كسی كه این قدرت را ندارد به علت این است كه در این تجربه قرار نگرفته، آن مسیرهای عصبی مخصوص تقویت نشده و به قول معروف آن كانالها گشاد نشده و كم كم از بین رفته یا ضعیف شده مثل هر عضوی كه به كار نیفتاده است. پس انسان بالقوه دارای این استعداد هست كه بتواند خیلی مطالب را بیش از آنچه كه یك فرد عادی درك می كند درك نماید، بستگی به تجربه دارد كه در چه
مجموعه آثار شهید مطهری . ج4، ص: 479
مسیری از تجربیات زندگی افتاده باشد كه بتواند درك این مسائل را داشته باشد.

آنهایی كه رؤیای صادقه می بینند و مسائلی را مستقیما از دور مشاهده می كنند از آن نوع افرادی هستند كه این استعداد در آنها رشد كرده است. ریاضت و درونگرایی به فرد فرصت می دهد كه در یك نوع جریانات عصبی بیشتر كار كند و ذهن او بیشتر در آن جهت بكار برود و در نتیجه قدرت دركش نسبت به مسائل خارجی و محیط خودش بیشتر شود. پیغمبرها از آنهایی هستند كه این استعدادشان به علت شیوه ی زندگیشان پرورش پیدا كرده، قدرت درك جریانات محیطشان را دارند. پس می توانند جریاناتی را از محیطشان بگیرند كه وجود دارد و ادعا می شود كه ارتباطی به خدا هم ندارد كه بگوییم این قدرت را خدا گذاشته است، بلكه این استعداد بالقوه را داشته، به كار انداخته است. حالا ممكن است روی همان اعتقادی كه داریم كه هر قدرتی در درون طبیعت زاییده خداست جواب داده شود. این مسلّما یك بحثی است ولی این را از آن نظر مطرح بفرمایید كه یك بحث استدلالی بشود كه اگر ما خدا را قبول نداشته باشیم (نه اینكه هر قدرتی از ناحیه اوست، آبشار هم كه می آید می گوییم قدرت خدایی است، همه ی این قوانین و نظم را خدا گذاشته، این استعداد را هم خداوند در انسان گذاشته) مسأله چگونه حل می شود؟ این یك بحثی است.

فی نفسه خداوند این قدرت خاص را به این پیغمبر بخشیده، اگر هم بخواهد از او می گیرد. ولی ممكن است یكی ادعا كند نه، این پیغمبر این استعدادش را به كار انداخته و خدا نمی تواند از او بگیرد، طرحی به كار انداخته، می تواند درك كند، می تواند قدرتی به كار بیندازد و این جهت را به وجود بیاورد. این فرض را هم مطرح بفرمایید تا درباره اش بحث شود.

جواب: اولا آن مسأله ای كه من اول مطرح كردم فقط برای این بود كه ما بتوانیم در این مسیر فعلا وارد بشویم، مسأله ی اینكه آیا معجزه فعل مستقیم خداست یا فعل پیغمبر است یا فعل خداست به وسیله ی پیغمبر، فعل خداوند است به این معنا كه چنین قدرت و اراده ای در پیغمبر ایجاد كرده، اینكه من این بحث را در ابتدا مطرح كردم برای این بود كه ما فعلا بتوانیم وارد بحث بشویم چون اگر این را مطرح نمی كردم فورا یك كسی می گفت كه این حرفهایی كه شما می زنید بر مبنای این است كه معجزه را پیغمبر كرده باشد، معجزه كه كار خداست، پس این بحث اصلا طرحش غلط است.

و این چیزی كه جنابعالی فرمودید در مسیر همین بحث است. حتی در بحثهای آقای طباطبایی هم هست، و در بحثهای كاظم زاده هم فی الجمله هست اگر چه او
مجموعه آثار شهید مطهری . ج4، ص: 480
نمی خواهد راجع به پیغمبران بحث كرده باشد، ولی آقای طباطبایی و دیگران همه بحث كرده اند كه بعد كه ما چنین قدرتی برای نفس انسان قائل می شویم آن وقت چه فرقی هست میان معجزه ای كه پیغمبران می كنند و امر خارق العاده ای كه یك نفر مرتاض انجام می دهد؟ اینها را ما بعد بحث می كنیم. البته آن تعبیراتی كه شما كردید تعبیراتی است كه احتیاج به توضیح دارد. می گویید كه در بشر استعدادی است. ما هم می گوییم در بشر استعدادی است. در این مطلب بحثی نیست، منتها ما از مجموع آثاری كه پیدا می شود، اولا باید بفهمیم كه این استعداد در انسان می تواند یك استعداد مادی باشد یا یك استعداد روحی غیر مادی است؟ و این فرضیه دارد كه استعداد مادی است كما اینكه اینهایی كه آمدند معتقد شدند به سیّاله عصبی یا سیّاله مغناطیسی- همین ایرانشهر هم دارد- می گویند در اثر قوّت اراده یك نوع امواج بالخصوصی از مغز شخص پخش می شود كه آن امواج، هم روی بدن خودش می تواند اثر بگذارد، همین طور كه در حال تلقین یك بیمار را خوب می كند بدون اینكه یك دوای عادی و معمولی خورده باشد، و هم ممكن است كه روی شی ء دیگری اثر بگذارد (شخص ثالث یا شی ء ثالث) . ایرانشهر این قضیه را قبول می كند و این حقیقت هم دارد. می گوید مثلا انسان ممكن است اینجا باشد [4] و جسمی را كه در آنجا هست هدایت كند یا متوقف كند یا به حركت درآورد. البته در قصه ها می گویند كه بعضی راجه ها و مرتاضها حتی قطار را با قوه اراده متوقف می كنند. نمی دانم راست است یا نه، ولی در كارهای كوچك، ما خودمان هم دیده ایم. همینهایی كه احضار ارواح می كنند احضار ارواح نیست ولی یك قدرت روحی هست، زیرا می بینید او اینجاست، میز را به حركت در می آورد. من خودم دیده ام. من اول باور نمی كردم، می گفتم یك حقه ای در كار هست كه میز را با دست می چرخانند ولی دیدم نه، میز حركت می كند (خیلی عادی هم هست و خیلی افراد می توانند این قدرت را داشته باشند) . او به یك روح به اسم خودش فرمان می دهد ای آقای فلان كس خواهش می كنم آن میز را مثلا به طرف راست یا چپ بچرخان. من می دیدم واقعا می چرخد، كه هر چه هم دقت كردم كه دستی رویش باشد واقعا نبود. حتی وقتی كه به میز فرمان دادند به اعتبار اینكه فلان روحی است كه
مجموعه آثار شهید مطهری . ج4، ص: 481
وابسته ی به من هست تو میز را بلند كن، آن طرفی كه من بودم نه طرفی كه آنها بودند میز بلند شد، تا دو وجب هم بلند شد. یا می گوید تو قصد كن كه این میز به كدام طرف برود، من قصد می كنم نه اینكه او قصد كند، من نیت می كنم، بعد فرمان می دهد آن طوری كه فلانی نیت كرده، به هر طرف كه او قصد كرده برو، به همان طرفی كه من قصد كرده ام می رود. ماهیت این قضیه واقعا چیست؟ آنهایی كه گفتند امواجی پخش می شود، نه اینكه این را به صورت علمی كشف كردند، به صورت یك فرضیه گفتند. تازه این هم در بعضی از مسائل قابل توجیه است، در یك میز قابل توجیه است، قابل توجیه هم نیست، قابل احتمال است كه شاید واقعا امواجی از مغز من حركت می كند و این موج است كه این میز را بلند می كند و این موج است كه میز آن طوری كه من فكر می كنم (این خیلی مسأله ی عجیبی است) برود آن طرف نه آن طوری كه او فكر می كند، چون اگر اراده ی او باشد، او باید فكر كند برود آن طرف و من فكر می كنم در صورتی كه من اراده نمی كنم ولی مع ذلك آن طرفی كه من فكر می كنم می رود. به هر حال اینها مسائلی است. درباره ی اینها ما بعد بحث می كنیم و باید هم بحث كنیم.

- سخن بنده هم درباره ی همین دو نظریه بود كه یك نظریه این است: اراده ای به پیغمبر داده می شود كه هر كاری بخواهد می تواند بكند و به صورت عمل در می آید و نظریه دیگر می گوید نه، او ابزاری است كه مقدمات را فراهم می كند و اصل توسط خدا انجام می شود. نه این است و نه آن بلكه یك چیزی است واسط بین اینها به این صورت: به هر پیغمبری یك معجزه كه داده شده بود این اجازه و این استعداد در او بوده نه اینكه هر كاری دلش بخواهد و هر اراده ای بكند انجام بشود. مثلا در مورد موسی می بینیم كه خدا امر می كند عصا را بینداز اژدها می شود: وَ ما تِلْكَ بِیَمِینِكَ یا مُوسی ، وَلّی مُدْبِراًخودش هم وقتی می بیند این اژدها شد پا به فرار می گذارد.

بنابراین ید بیضاء و عصا اجازه ای بوده كه خدا به موسی داده بوده و ماورای آن كاری نمی كرده كما اینكه وقتی می رسند به دریا باز در همان لحظه خطاب می شود كه با عصایت بزن به دریا، راه گشوده خواهد شد. یا واضح ترش را بگوییم معجزه پیغمبر اسلام وحی و آیات قرآن بوده نه اینكه هر لحظه پیغمبر اراده می كرده این آیات به او وحی می شده كما اینكه مدتها با كمال اشتیاقی كه داشته وحی قطع می شده و یك موضوعی مدتها درباره اش سرگردان و حیران بوده تا اینكه به او وحی می شده. بنابراین اگر ما خواسته باشیم حقیقت معجزه را به آن صورتی كه در قرآن هست تشریح كنیم نه نظریه ی اول است نه نظریه ی دوم، بلكه آیاتی كه به پیغمبر وحی
مجموعه آثار شهید مطهری . ج4، ص: 482
می شده هر وقت پیغمبر اراده می كرده بر زبانش جاری می شده ولی آنهایی كه وحی نمی شده اینطور نبوده كه هر لحظه پیغمبر اراده كند به او وحی بشود یا هر عملی كه موسی اراده می كرده فورا آن عمل انجام می شده است.

جواب: این كه فرمودید، نظریه ی سوم نیست. آن نظریه ی دوم به ترتیبی كه من عرض كردم كه گفتیم قدرت و اراده ی خود پیغمبر است- من اشاره كردم ولی به تفصیل عرض نكردم- مقصود این نیست كه یك قدرتی به او تفویض می شود. اصلا تفویض نسبت به خدا و مخلوق در هیچ موجودی معقول نیست. بنده و شما، ممكن است كه چیزی را كه من واجد هستم به شما تفویض كنم و اگر شما واجد چیزی هستید به من تفویض كنید ولی وقتی كه من این را كه دارم به شما تفویض می كنم، از خودم سلب كرده ام، شما اگر دارید، به من تفویض می كنید، از خودتان سلب كرده اید. ما دو موجودی هستیم در عرض یكدیگر. این را یا من باید داشته باشم یا شما. این لباس یا مال من است یا مال شما. وقتی شما آن را به من دادید از خودتان سلب مالكیت كرده اید. این مطلب در اخبار و احادیث اسلامی مخصوصا و در كلمات حضرت امیر بالأخص زیاد است كه خداوند آنچه را كه به مخلوقش تملیك می كند باز خودش مالك تر از اوست، كه از نظر تعبیر علمی می گویند مالكیتها در طول یكدیگر است، آنگاه برای فهماندن می گویند نظیر مالكیت طفل است در برابر پدر. پدر چیزی را كه خودش در اجتماع مالك است نسبت به افراد دیگر، در خانه به فرزند خودش می دهد و اعطا می كند. این را می دهد به این فرزند، آن را می دهد به آن فرزند. این فرزند می گوید این مال من است، او می گوید آن مال من است. باز بچه ها در عرض همدیگر هستند. چیزی كه مال این بچه است مال آن بچه نیست و چیزی كه مال آن بچه است مال این بچه نیست. ولی نه اینكه این بچه ها كه دارند معنایش این است كه سلب مالكیت از پدر شد. باز این بچه و هر چه دارد مال پدر است.

آنهایی كه می گویند معجزه قدرت و اراده ای است كه خدا داده، نمی گویند كه یك قدرت و اراده ای خدا به او تفویض كرده به معنی اینكه هر وقت دل خودش بخواهد كاری بكند می كند، هر وقت دلش نخواهد نمی كند، چه خدا بخواهد چه خدا نخواهد، نه، این كلمه ی «بِإِذْنِ اَللّهِ» كه تكرار می شود این است كه نه، باز خدا باید بخواهد، سر رشته دست خداست. صحبت این است: آن وقتی كه آن كار را انجام می دهد خدا در همان وقت به او یك قدرت و اراده ای داده كه این كار را انجام بدهد یا اصلا قدرت و
مجموعه آثار شهید مطهری . ج4، ص: 483
اراده ای ندارد، اصلا كاره ای نیست، فقط خدا دارد انجام می دهد، او می گوید تو فقط این را بساز و بعد بدم؟ و الاّ صحبت قدرت و اراده ی مطلقی در مقابل قدرت خداوند نیست و بسا هست همان آنی كه می دهد آن بعد از او بگیرد. این را كسی انكار نمی كند كه در یك «آن» آن قدرت را دارد، آن دیگر نداشته باشد، ولی در حالی كه این كار را انجام می دهد واقعا اراده می كند كه انجام بدهد یا اراده هم نمی كند؟ آیا واقعا خواست او و اراده ی او در اینجا تأثیر دارد یا ندارد؟ یعنی خداوند این كار را به وسیله ی قدرت و اراده ی این بنده انجام می دهد یا نه؟ كه این همان نظر شماست. شما هم همین را دارید می گویید. شما از بیان من مثل اینكه این جور استفاده فرمودید كه من می خواهم بگویم [پیغمبر] یك قدرتی در مقابل قدرت خداوند [دارد] ، خدا یك قدرتی به او داده و بعد هم اختیار دست خودش است كه هر كاری می خواهد بكند. نه، تمام آن محدودیتهایی كه شما می خواهید بگویید، در آن كلمه ی «بإذن اللّه» هست. در یك «آن» هست و در یك «آن» نیست. آن داستانی كه سعدی درباره ی یعقوب آورده خیلی خوب است. واقعا این جور بوده كه یك پیغمبر، یك امام در یك حال خبر از غیب داشته و در حال دیگر نداشته، نه از غیب خبر نداشته، از داخل خانه ی خودش هم بی خبر بوده است. در یك حالت این كشف برایش می شود و در حالت دیگر نه، كه بسا هست كه خداوند او را مؤاخذه كرده باشد و در اثر مؤاخذه آن حالت را از او می گیرد. یعقوب گفت: «إِنِّی لَأَجِدُ رِیحَ یُوسُفَ لَوْ لا أَنْ تُفَنِّدُونِ» [5] من بوی یوسف را می شنوم اگر نگویید این خرفت و پیر شده. سعدی می گوید:

یكی پرسید از آن گم گشته فرزند*كه ای روشن روان پیر خردمند ز مصرش [6] بوی پیراهن شنیدی*چرا در چاه كنعانش ندیدی بوی پیراهنش را از دور شنیدی ولی از خودش- كه او را در چاه كنعان مخفی كرده بودند- مطلع نبودی؟ بگفتا حال ما برق جهان [7] است*دمی پیدا و دیگر دم نهان است
مجموعه آثار شهید مطهری . ج4، ص: 484
گهی بر طارم اعلی نشینیم*گهی تا پشت پای خود نبینیم و در آخر می گوید:

اگر درویش [8] در حالی بماندی*سر و دست از دو عالم برفشاندی اگر آن حالتی كه برای درویش پیدا می شود برایش باقی بماند از افلاك هم می رود بالاتر ولی برقی است كه برایش می جهد.

برقی از منزل لیلی بدرخشید سحر*وه كه با خرمن مجنون دل افگار چه كرد در زمینه ی اینكه این حالتها به صورت یك برق پیدا می شود و بعد زایل می شود و بعد او در فراق آن برق خیلی ناله می كند از این چیزها زیاد است. در كلمات حضرت امیر هم كلمه ی «برق» است. در نهج البلاغه است كه می فرماید: «قد احیا عقله و امات نفسه» عقل خود را زنده كرد و نفس خود را میراند «حتّی دقّ جلیله و لطف غلیظه» تا اینكه- خلاصه- آن غلظتهایش تبدیل به لطافت شد «و برق له لامع كثیر البرق» [9] بعد یك لمعانی كه برق زیاد دارد برایش ظاهر می شود.

مجموعه آثار شهید مطهری . ج4، ص: 485

[1] . [بحار، ج /70ص 179. در نقل بحار این مطلب در مورد خود حضرت عیسی (ع) آمده است. ]
[2] . امالی صدوق، ص 293.
[3] . وسائل، ج /1ص 8.
[4] . نظیر دستگاههای [كنترل از راه دور] كه در نمایشگاه دیده اید كه آن ماشینی را كه زمین را می كند هدایت می كند.

در همه جا معمول است.
[5] . یوسف/94.
[6] . از مصر نبوده.
[7] . یعنی جهنده.
[8] . نه اینكه خود سعدی درویش و صوفی است؟
[9] . نهج البلاغه، خطبه ی 218.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است