در
کتابخانه
بازدید : 316649تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
Expand راههای اثبات نبوت (1) راههای اثبات نبوت (1)
Expand راههای اثبات نبوت (2) راههای اثبات نبوت (2)
Expand راههای اثبات نبوت (3) راههای اثبات نبوت (3)
Expand وحی (1) وحی (1)
Expand وحی (2) وحی (2)
Expand معجزه 1معجزه 1
Expand معجزه (2) معجزه (2)
Expand معجزه (3) معجزه (3)
Expand معجزه (4) معجزه (4)
Expand معجزه (5) معجزه (5)
Expand اعجاز قرآن (1) اعجاز قرآن (1)
Expand اعجاز قرآن اعجاز قرآن
Expand اعجاز قرآن (3) اعجاز قرآن (3)
Collapse اعجاز قرآن (4) اعجاز قرآن (4)
Expand اعجاز قرآن 5اعجاز قرآن 5
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
قسمت دوم بحثهای قرآن درباره ی خدا، آنجایی است كه خدا را نه تنها به تنزیه و جنبه منفی، بلكه به جنبه های اثباتی یعنی به عظمت و جلال [نیز] یاد كرده است. در اول سخنم عرض كردم كه خداشناسی خیلی مراتب دارد. كسانی كه در علم توحید واردند می دانند كه بسیاری از مراتب توحید [و بسیاری از] توحیدها در مرتبه بالاتر، شرك و كفر است. باز آن كه یك درجه بالاتر می رود می بیند آن مرتبه پایین تر خیلی مشوب به شرك بوده است، تا بالاتر می رود، و لهذا این حدیث هم از پیغمبر اكرم هست - و حدیث عجیبی است- كه «لو علم ابو ذر ما فی قلب سلمان لقتله» (و در یك حدیث دیگر «لكفّره» ، در یك حدیث دیگر «لقال رحم اللّه قاتل سلمان» یعنی اگر ابو ذر بداند آنچه در دل سلمان است چیست سلمان را تكفیر می كند، سلمان را می كشد، می گوید خدا رحمت كند قاتل سلمان را، یعنی آنچه كه سلمان می داند در ظرف ابو ذر نمی گنجد به طوری كه ابو ذر آنها را عین كفر می داند.

قرآن در این جور مسائل آن حد اعلای مراتب توحید را بیان كرده است همانهایی كه واقعا در ذهن امثال ما- مخصوصا در توحید در فاعلیت- نمی گنجد و مجبوریم یا مجبورند خیلیها كه این جور آیات را تأویل كنند چون آن قدر بزرگ است كه نمی توانند تصور كنند. مثلا در اول سوره حدید چند آیه است كه همه ی آن آیات عجیب است. یك آیه اش این است: هُوَ اَلْأَوَّلُ وَ اَلْآخِرُ وَ اَلظّاهِرُ وَ اَلْباطِنُ وَ هُوَ بِكُلِّ شَیْ ءٍ عَلِیمٌ [1]او اول همه اشیاست، اول مطلق اوست و آخر مطلق هم اوست. حالا این را شما تصور كنید كه یك چیزی در عین اینكه اول است آخر است و در عین اینكه آخر است اول است. در امور زمانی و تدریجی نمی شود، اول همیشه غیر آخر است و آخر غیر اول. او هم اول است و هم آخر، او هم ظاهر است و هم باطن. نیكلسون بعد كه نقل می كند كه این اندیشه های به اصطلاح بلند عرفانی كه در دنیای اسلام پیدا شده است اغلب اروپاییها گفته اند اینها از جایی دیگر وارد دنیای اسلام شده است، چند
مجموعه آثار شهید مطهری . ج4، ص: 591
آیه از این آیات قرآن نقل می كند و می گوید مگر حرفهایی كه آنها گفته اند از این آیات بیرون است كه شما می خواهید منبع دیگری از جای دیگر بیاورید.

خدا هرگز در قرآن به صورت یك موجود جدا و مشخص و محدود و بیرون از اشیا معرفی نشده و این حد اندیشه نه تنها در كتب آسمانی محرّف آن زمان نبوده است، در هیچ مكتب فلسفی جهان هم وجود نداشته است. چطور آدم می تواند باور كند كه یك آدم بی سواد امّی به فكر خودش می تواند این جور حرف بزند؟ ! وقتی كه در وسط نماز به وحی الهی از قبله بیت المقدس منحرف می شود یعنی جبرئیل می آید منحرفش می كند به سوی كعبه و بعد مورد اعتراض یهودیها قرار می گیرد، این جور جواب بدهد: وَ لِلّهِ اَلْمَشْرِقُ وَ اَلْمَغْرِبُ این افكار مزخرف چیست؟ مگر ما رو به بیت المقدس كه می ایستیم بیت المقدس امتیازی دارد با غیر بیت المقدس كه خدا در بیت المقدس هست در غیر بیت المقدس نیست یا در كعبه هست و در غیر كعبه نیست؟ مشرق و مغرب - كه كنایه است از همه جا- از آن اوستفَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اَللّهِ [2]ببینید این اندیشه چقدر باید بلند و رفیع باشد! ما كه در قرن چهاردهم هستیم یعنی چهارده قرن بعد آمده ایم اگر به ما بگویند شما بیایید درباره ی خدا حرف بزنید آیا اصلا ممكن بود این جور حرف از دهانمان بیرون بیاید به این عظمت و به این بزرگی: رو به هر جا كه بایستی رو به خدا ایستاده ای:

بسكه هست از همه سو و ز همه رو راه به تو*به تو برگردد اگر راهروی برگردد این شعر خیلی عالی و شیرین و لطیف است، ولی این اندیشه های عالی و لطیف را كی به ما الهام كرده است؟ مضمون همین آیه است، یعنی رو به كعبه ایستادن یا رو به بیت المقدس ایستادن روی یك مصلحت و حساب دیگری است نه روی حساب خدا، كه خدا در بیت المقدس است یا در كعبه، تا حالا خدا در بیت المقدس بود ما رو به بیت المقدس می ایستادیم، بعد از این رو به كعبه می ایستیم یعنی خدا بعد از این در كعبه است. به این صورت این اندیشه را رد می كند: فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اَللّهِ رو به هركجا كه بایستید رو به خدا ایستاده اید. خدا در عین اینكه در هیچ جا نیست در همه جا
مجموعه آثار شهید مطهری . ج4، ص: 592
هست، چون در «جا» بودن معنایش محدود بودن است. وَ هُوَ مَعَكُمْ أَیْنَ ما كُنْتُمْ [3]هر جا باشید او خودش با شماست. خدا را چقدر با اشیاء می داند! اشیاء را با خدا نمی داند ولی خدا را با اشیاء می داند. وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ اَلْوَرِیدِ [4] [ما به انسان از خودش نزدیكتر هستیم ] . أَنَّ اَللّهَ یَحُولُ بَیْنَ اَلْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ [5]خدا بین انسان و دل انسان كه همان شخصیت انسان است، بین خودش و خودش حائل می شود، از خودش به خودش نزدیكتر است.

در بعضی آیات، هر چه حسن است و هر چه كمال است و هر چه جمال است می گوید همه چیز از خداست، اصلا غیر خدا چیزی ندارد یعنی غیر خدا هر چه دارد از خدا دارد، پس هر چه هست از خداست، كه این خودش یك منطق عجیبی است: لَهُ اَلْأَسْماءُ اَلْحُسْنی [6]قاعده ای است در عربیّت، می گویند: تَقْدیمُ ما هُوَ حَقُّهُ التَّأْخیرُ یُفیدُ الْحَصْرَ یعنی چیزی را كه باید مؤخر باشد اگر مقدم بداریم افاده حصر می كند. در فارسی هم همین طور است. مثلا یك وقت می گوییم «آقای زید در مسجد است» یعنی آقای زید در مسجد است، ممكن است آقای عمرو هم در مسجد باشد، و یك وقت می گوییم «در مسجد آقای زید است» یعنی آن كه در مسجد است آقای زید است.

آن وقت محدود و منحصر می شود كه آن كه در مسجد است منحصرا اوست. لَهُ اَلْأَسْماءُ اَلْحُسْنی (نه «الاسماء الحسنی له» ) تمام شئون كمالیه از آن اوست و بس.

أَنَّ اَللّهَ هُوَ اَلْحَقُّ اَلْمُبِینُ [7]حق مطلق فقط اوست، یعنی هر چیزی هر حقیّتی كه دارد از ناحیه اوست، حق واقعی اوست و حقی هم كه دیگری دارد باز مال اوست. حیات هم انحصار دارد به او: هُوَ اَلْحَیُّ [8].

وَ هُوَ اَلْعَلِیمُ اَلْقَدِیرُ [9]علم منحصرا از آن اوست، قدرت منحصرا از آن اوست. أَنَّ
مجموعه آثار شهید مطهری . ج4، ص: 593
اَلْقُوَّةَ لِلّهِ جَمِیعاً [10]جمیع قوّت منحصرا از آن اوست. لَهُ اَلْمُلْكُ وَ لَهُ اَلْحَمْدُ [11]ملك از آن اوست و ستایش هم منحصرا برای او باید باشد. هُوَ اَلْغَنِیُّ [12]بی نیاز مطلق منحصرا اوست، كه بازهم در این زمینه آیاتی داریم، فقط یك آیه ی دیگر را نیز برایتان می خوانم و بعد وارد قسمت دیگر بشویم.

بعد عرض خواهیم كرد كه یكی از وجوه فوق العادگی و اعجاز قرآن راهی است كه برای خداشناسی ارائه می دهد (البته باید عرض كنیم راههایی نه یك راه. اصلا اعجاز قرآن در همین است كه یك راه نشان نداده، راهها نشان داده است) . یك راه كه بیش از هر راه دیگر در قرآن روی آن تكیه شده است- كه باز از مختصات این كتاب آسمانی است- همین است كه بشر را به آیات آفاقی و انفسی- كه این هم از اصطلاحات خود قرآن است- تشویق می كند یعنی موجودات و مخلوقات را آیت (نشانه) می نامد، مرآت و آینه می خواند و مرتب مردم را دعوت به مطالعه در اینها می كند. مطالعه در هر مخلوقی از نظر قرآن مطالعه در آئینه ای است كه با آن خدا را می توان شناخت. این دیگر یك مطلبی است كه این قدر در قرآن تكرار شده كه احتیاجی ندارد كه ما بعضی آیات را هم به عنوان نمونه و تأیید ذكر كنیم. فقط یك آیه را كه در ذیلش مطلب دیگری هست مربوط به بحث كنونی ما عرض می كنم كه در سوره ی فصّلت است و آن این است: سَنُرِیهِمْ آیاتِنا فِی اَلْآفاقِ وَ فِی أَنْفُسِهِمْ حَتّی یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ اَلْحَقُّ پس از این، آیات خودمان را در آفاق (در افقها) و در نفوس (در روانها) [ارائه خواهیم كرد] ، چون واقعا یك نوعی اختلافی است: آیات روانی ما را به یك مطلب می رساند و آیات آفاقی به مطلب دیگری، كه این خودش داستان عجیبی است و اصلا همین آیه را باید از معجزات قرآن نامید كه آیات آفاقی را از آیات انفسی جدا می كند چون واقعا آنچه كه انسان از آیات انفسی می آموزد با آنچه كه از آیات آفاقی می آموزد از نظر خداشناسی، متفاوت است، كه این بحثی دارد. و عجیب این است كه بعد از آنكه می گوید اینها آیات خداوند هستند و همه مردم آن زمان را تشویق می كند به اینكه این آیات را مطالعه كنند، یك وعده به آینده هم می دهد: ما در آینده آیات آفاقی و انفسی
مجموعه آثار شهید مطهری . ج4، ص: 594
خودمان را ارائه خواهیم داد، یعنی چه در آینده؟ اگر مقصود معرفی اجمالی است كه خود قرآن آمد و معرفی كرد و رفت. بعد به مردم می گوید، یعنی شما خودتان بروید مطالعه كنید. قرآن به مردم فقط می گوید شما بروید در این زمینه ها مطالعه كنید. و این را به حق بعضی، از آیات غیبی قرآن تلقی كرده اند كه قرآن كأنّه می گوید بشر هنوز طبیعت را نمی شناسد، هنوز آفاق و انفس را آنطور كه باید نمی شناسد: ما بعد از این آیات خودمان را، چه آیات آفاقی و چه آیات انفسی، به مردم ارائه خواهیم داد تا كاملا مطلب آشكار بشود كه حق مطلق اوست. بعد یك جمله دیگر دارد كه همان راههای دیگر است غیر از راه مطالعه خلقت: أَ وَ لَمْ یَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلی كُلِّ شَیْ ءٍ شَهِیدٌاصلا آیا خود ذات پروردگار برای ارائه ذاتش كافی نیست كه نیازی باشد كه از راه ارائه آفاق و انفس او را بشناسند یعنی او را از خودش هم می شود شناخت. أَ وَ لَمْ یَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلی كُلِّ شَیْ ءٍ شَهِیدٌآیا اینكه پروردگار تو بر همه چیز احاطه دارد و حضور دارد كافی نیست برای شناختن او؟ أَلا إِنَّهُمْ فِی مِرْیَةٍ مِنْ لِقاءِ رَبِّهِمْ أَلا إِنَّهُ بِكُلِّ شَیْ ءٍ مُحِیطٌ [13]اینها در تردیدند كه پروردگار خودشان را یك روزی ملاقات خواهند كرد ولی بدانید كه او بر همه چیز احاطه دارد.

این آیه آیه ای است كه از قدیم الایام علماء از آن اینطور استفاده كرده اند كه خدا را به دو گونه می توان شناخت: یكی اینكه خدا را از آینه مخلوقات بشناسیم كه سَنُرِیهِمْ آیاتِنا فِی اَلْآفاقِ وَ فِی أَنْفُسِهِمْ حَتّی یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ اَلْحَقُّ و دیگر اینكه خدا را از خود خدا بشناسیم. اگر انسان اندكی تأمل كند در این مطلب كه اصلا خود هستی، آن كه حقیقت هستی است نیستی و محدودیت، اینجا بودن آنجا بودن، این زمان بودن آن زمان بودن برنمی دارد، اینها همه درباره ی موجودی است كه مقهور است و الا ذات هستی كه مقهور چیزی نیست، وقتی مقهور چیزی نباشد حدی، نهایتی، محدودیتی برای او نیست، اگر شما در هستی تأمل كنید، اول چیزی كه پیدا می كنید خود خداست. از این هم می گذریم.

حالا من از شما می پرسم كه این گونه منطق داشتن، این گونه خدا را به عظمت و جلال و همه جایی بودن، همه زمانی بودن، با همه چیز بودن، هیچ چیز از او خالی نبودن، ظاهر بودن، باطن بودن، اول بودن، آخر بودن، تمام اسماء حسنی یعنی تمام
مجموعه آثار شهید مطهری . ج4، ص: 595
جمال و كمال همه از آن او بودن و هر چه غیر او دارد از او دارد، این گونه خدا را وصف كردن كه همان حد اعلای توصیفی است كه بشر از خدا توانسته است بكند، چطور انسان می تواند [بپذیرد كه اینها از یك مرد امّی است ] ؟ ! تازه این بیانی كه من كردم بسیار ضعیف است نسبت به آنچه كه حتی خودم می توانم در جلسات متعددی بیان كنم تا چه رسد نسبت به آنچه كه قرآن می خواهد بیان كند. من خودم به فكر خودم ابدا نمی توانم باور كنم كه یك انسان، هر اندازه نابغه باشد، به فكر شخصی خودش بتواند خدا را به این عظمت توصیف كند. این جز اینكه یك ریزشی از جای دیگر و ارائه ای از افق دیگر بوده است كه به زبان مقدس او جاری می شده است چیز دیگری نیست. شما اغلب این تفاسیر مفسرین را اگر وارد بشوید [می بینید] به این آیات كه می رسند گیر می كنند، واقعا نمی توانند بفهمند، بعد مجبور می شوند همه اینها را به گونه ای تأویل كنند چون ظرف ذهنشان گنجایش ندارد، آنهایی كه تنها می توانسته اند یك مفسر ساده باشند. حال چطور یك عالم درس خوانده كه انواعی از درسها را خوانده هنوز عقل و فكرش گنجایش درك چنین مطلبی را ندارد ولی یك مرد امّی درس نخوانده ی كتاب ندیده ی مدرسه نرفته ی با هیچ عالم ننشسته كه قاعده اش این بود كه اصلا او بیاید خدا را به صورت یك موجود مجسمی مثل اهورامزدا معرفی كند كه سر خدا این قدر است و پای خدا این قدر، یا به قول فلاماریون كشیشهای مسیحی هشت قرن بعد از قرآن هنوز می گفتند فاصله چشم راست خدا تا چشم چپ خدا شش هزار فرسخ راه است، وقتی خدا را بخواهد به عظمت توصیف كند این گونه توصیف می كند. این نمایش فكر بشر است. آن وقت این چگونه ممكن است كه یك بشری از فكر خودش بتواند خدا را آن گونه توصیف كند كه هر موحدی، هر مقدار عمیق باشد، بالاتر از قرآن نتواند یك كلمه حرف بزند و هر چه كه معرفت خداشناسی بالاتر می رود خودش را با قرآن متجانس تر می یابد.

قسمت دیگری كه تحت عنوان زیبایی و لطف خواستم ذكر بكنم، مقایسه مختصری بود میان خدا به مفهومی كه فلاسفه به طور كلی می شناساندند و خدایی كه پیامبران به بشر معرفی كرده اند و مخصوصا خدایی كه قرآن معرفی كرده است كه این خدا- یعنی خدای پیامبران- چقدر زیبا و شایسته دوست داشتن است و به چه صفات جمیلی ستایش شده است و خدای فیلسوفان چقدر خشك و چقدر جامد و بی روح است! و این خدا می تواند موضوع ایمان واقع بشود و آن خدا نمی تواند موضوع ایمان
مجموعه آثار شهید مطهری . ج4، ص: 596
واقع بشود. اگر لازم شد ان شاء الله در جلسه آینده درباره ی آن صحبت می كنیم.

- ضمن بحثی كه به دین زردشت هم اشاره شد كه ریشه آن شرك است و اینها به دو قدرت قائل بودند، البته شاید من دركم این طور بود، نظر آقای مطهری چیز دیگری باشد. یك مقدار شواهد تاریخی هست كه این فرضیه را ثابت می كند كه تمام ادیان چه ادیانی كه در حال حاضر یا در گذشته بوده اند و ما افكار و نظریاتشان را به صورت شرك می دانیم و وجود هم دارد در اصل و مبدئشان این طور نبوده اند، غالبا مبدأ توحیدی داشته اند ولی در طول زمان به خاطر اینكه عقل و فكر انسان در آن زمانها رشد كافی نكرده بود تا بتواند مسائلی را غیر از مسائل محسوس و ملموس درك كند و به ذهنش بسپارد و بتواند بفهمد خواه ناخواه مدت زمانی كه می گذشت انسان مجبور بود برای درك مسائل آنها را شبیه خودش در بیاورد. اصلا بشر اولیه خاصیت و حالتش همین بوده كه بین خودش و محیطش نمی توانست تفاوتی قائل باشد، هر چیزی را باید با قیاس به خودش درك می كرده. در هندوستان بعضی اسناد تاریخی نشان می دهد كه شاید ده دوازده هزار سال پیش اعتقاد به خدای واحد به آن صورت توحیدی كه ما معتقدیم وجود داشته. در مصر قبل از ظهور موسی اعتقاد به خدای واحد هم وجود داشته. از نظر قرآنی هم پیغمبر همیشه ظهور می كرده و بشر را به اعتقاد خدای واحد متوجه می كرده اما چون انسان به علت همان عدم رشد كافی عقل و اندیشه اش- كه ما امروز شاهدش هستیم- نمی توانسته آن مفاهیم مجرد و پاكیزه را درك كند خواه ناخواه بعد از مدتی برای اینكه این اعتقاداتش را در ذهنش نگه دارد مجبور بوده به اشیاء ملموس و آنچه كه حس می كند یا می بیند مجسم بكند، خواه ناخواه یك واسطه هایی می تراشیده برای اینكه صفات او را در آن واسطه ها ببیند و بتواند خدای خودش را پرستش كند. بعد از مدتی همین واسطه ها و همین ملموسات و تجسمهایی كه ایجاد كرده خودش جانشین آن اعتقاد اولیه می شده و آن اعتقاد فراموش می شده و خواه ناخواه باز پیغمبر دیگری ظهور می كرده و آنها را از این افكار آلوده و منحرف برمی گردانده.

شاید در مورد همین دین زردشت و دین اهورامزدا هم همین طور باشد كه ابتدا یك چنین ریشه توحیدی داشته ولی بعدا بازهم به علت نقص و رشد ناكافی اندیشه انسان نتوانسته اند آن را در همان حالت نگهدارند مثل ادیان هندوستان یا سایر جاهای دنیا، و به تدریج این هم حالت شرك به خودش گرفته است.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج4، ص: 597
جواب: من از تذكری كه آقای دكتر دادند متشكرم و منظور من این نبود. من بیان ایشان را صد در صد قبول دارم یعنی قبول داشته ام، اگر هم از عرایض من خلاف آن مفهوم شده من اصلاح می كنم. منظور من فقط این بود كه در عصر و زمان پیغمبر و نیز در آثاری كه از قدیم باقی مانده ما یك توحید خالصی پیدا نمی كنیم، مثلا آثاری كه به نام كتاب آسمانی باقی مانده، و مسأله اهورامزدا را هم كه عرض كردم نخواستم بگویم كه واقعا در تعلیمات اصلی زردشت چنین چیزی بوده، مقصودم باز همین نارسایی افكار و اندیشه های بشری در آن زمان بود كه نمی توانستند خدای مجرد و منزه از زمان و مكان و شكل و صورت را در ذهن خودشان تصور كنند. فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اَللّهِ در اندیشه بشر آن زمان نبوده. اما بیان ایشان از نظر ما بیان صد در صد درستی است چون در باب پیدایش عقیده توحید و عقاید بت پرستی دو نظر متضاد است: یك نظر این است كه فكر اولی كه برای بشر پیدا شده است طبیعت پرستی بوده و این طبیعت پرستی سیر تكاملی پیدا كرده و كم كم ارواح پرستی آمده و بعد ارواح پرستی به تدریج تبدیل به واحدپرستی شده است. اغلب، كسانی كه طرز تفكر ماتریالیستی دارند این طور می گویند كه به موازات اینكه فكر بشر ترقی كرده یا اقتصاد زندگی بشر ترقی كرده (حتی یك روابطی هم قائل می شوند) ، مثلا وقتی در اجتماع قدرتهای متعدد حكمفرما بود خدایان متعدد را پرستش می كردند، از وقتی كه حكومت واحد در اجتماع پیدا شد و یك قدرت همه اجتماع را اداره می كرد این امر سبب شد كه در پرستش هم یك قدرت را پرستش كنند. به هر حال طرز فكر ماتریالیستی اغلب این است كه توحید بعدها زاییده شده است و هزارها سال بر بشر گذشته است كه فكر خدا [پدید آمده ] و خدای واحدی كه خالق كل و یگانه موجود لایق پرستش باشد در عالم نبوده و اینها همه بعد پیدا شده است. نقطه مقابل این نظر همین فكری است كه آقای دكتر توضیح دادند كه نه، بت پرستی زاییده خداپرستی است، یعنی اول خداپرستی در میان بشر بوده، بعد انحراف از خداپرستی به صورت بت پرستی در آمده است. حتی در اخبار ما به این صورت ذكر شده كه از امام می پرسند كه بت پرستی از كی پیدا شد؟ جواب می دهند ادریس پیغمبر شاگردی داشت به نام اسقلینوس كه مرد حكیمی بود. مردم به او خیلی ارادت می ورزیدند و خیلی او را دوست داشتند. او مرد. در مرگ او مردم فوق العاده متأثر شدند. شیطان برای اینها این فكر را پیش آورد كه حالا اسقلینوس خودش كه نیست پس مجسمه اش را بسازید و
مجموعه آثار شهید مطهری . ج4، ص: 598
لااقل با دیدن مجسمه اش برای خودتان تسلی خاطری ایجاد كنید. مجسمه اش را ساختند. مردم به عنوان دیدار او می رفتند پیش مجسمه اش. كم كم نزد مجسمه او تعظیم می كردند و به تدریج معتقد شدند كه اصلا یك خاصیتی در این مجسمه هست، روح اسقلینوس در این مجسمه حلول كرده است. بعد می رفتند حاجتهای خودشان را از این مجسمه می خواستند. كم كم خداپرستی تبدیل شد به بت پرستی. در حدیث این است كه اصل، خداپرستی است و بعد بت پرستی. بعضی از مستشرقین و نیز دیرینه شناس ها همین عقیده را دارند. یك مرد آلمانی معروفی هست به نام ماكس مولر، او نظریه ای دارد كه من زیاد در كتابها دیده ام. ژول لابوم- كه تفسیر آیات القرآن الحكیم را نوشته- و دیگران این نظریه را از او نقل می كنند و شاید در میان اروپاییها او اولین كسی است كه این نظر را اظهار داشت كه توحید بر بت پرستی تقدم داشته.

پس ما به طور كلی قبول داریم كه [اول خداپرستی در میان بشر بوده و بت پرستی زاییده خداپرستی است ] ، از طرف دیگر قبول داریم كه پیغمبران در همه جای دنیا بوده اند و مردم را به یگانه پرستی دعوت می كردند، پس عقاید انحرافی دوگانه دوگانه پرستی و چندگانه پرستی و بت پرستی بعد پیدا شده.

حالا ما نفی نمی كنیم كه واقعا در تعلیمات اصلی زردشت یك یگانه پرستی واقعی بوده است، هیچ این مطلب را نفی نمی كنیم ولی حرف من این است: در آنچه كه الآن به نام زردشت موجود است، اگر ما بخواهیم فقط این را ملاك قرار بدهیم [چه می بینیم ] . من همیشه گفته ام ما روی عقاید اسلامی خودمان كه مجوس را اهل كتاب می دانند معتقدیم كه ریشه اصلی دین مجوس خداپرستی و یگانه پرستی بوده. اما اگر ما روی تاریخ بخواهیم ثابت بكنیم نمی توانیم ثابت بكنیم چون در این صورت باید به وسیله ی آثار باقیمانده ثابت بكنیم و در این آثار، گذشته از اینكه ضد و نقیض، فراوان است، همان چیزهایی هم كه در «گاتها» هست كه دلالت می كند بر یگانه پرستی، فقط تا همین حد دلالت می كند كه زردشت منع كرد از اینكه ارواح خبیثه را پرستش كنند و دعوت كرد كه خدای یگانه را كه منشأ خیرات است پرستش كنند. این، توحید در عبادت را می رساند ولی ما پیدا نمی كنیم در تعلیمات زردشت كه آنچه كه بشر آن را بدی و پلیدی می داند مثل زلزله آیا منشأش همان خدایی است كه ما پرستش می كنیم یا یك قدرت دیگر است و اگر قدرت دیگری است آیا آن قدرت را
مجموعه آثار شهید مطهری . ج4، ص: 599
همین خدایی كه ما پرستش می كنیم آفریده یا او استقلال دارد و زردشت گفته آن را بگذارید كنار، فقط این را پرستش كنید؟ عرض كردیم از آنچه كه باقی مانده، ما بیش از این نمی توانیم بفهمیم، اما در واقع و نفس الامر چگونه بوده، شاید واقع و نفس الامر همین طوری است كه شما می گویید، و ما روی معتقدات مذهبی خودمان باید هم همین جور قائل بشویم.

- ما برای پیامبران معمولا كنیه هایی قائلیم، مثلا می گوییم ابراهیم خلیل الله، عیسی روح الله، موسی كلیم الله. مطمئنا اینها كفر نیست و با وحدانیت خدا مغایر نیست ولی می خواستم از حضورتان استفسار كنم كه با در نظر گرفتن اینكه عیسی یكی از پیغمبران بزرگ است و امت خودش را به یكتاپرستی دعوت كرده و به دوتاپرستی دعوت نكرده، وقتی می گویند عیسی پسر خداست آیا نمی شود تشبیه كرد؟ وقتی ما می گوییم موسی زبان خداست، آنها هم یك چنین تشبیهی دارند می كنند نه به حقیقت عیسی پدری داشته باشد آن پدر جسمانی كه ما می گوییم.

جواب: عمده، این قسمت دوم بیان جنابعالی است. در قسمت اول فرمودید هر پیغمبری را به یك عنوانی خوانده اند: خلیل الله، كلیم الله، حبیب الله. ولی در قسمت دوم هدفتان این بود كه شاید اینها كه عیسی را ابن الله می گویند نوعی مجاز گویی است. اصلا لزومی نداشت كه شما آن مطلب را مقدمه ذكر كنید. «خلیل الله» می گوییم یعنی دوست خدا. آن اصلا مجاز هم نیست. یا می گوییم «روح الله» به اعتبار اینكه خداوند به تعبیر قرآن از روح خودش در آن دمید كه فرزند شد. همین طور «حبیب الله» . تقریر بهتر این بود كه شما می گفتید شاید كسانی كه می گویند «عیسی پسر خداست» نمی خواهند واقعا قائل باشند كه عیسی پسر خداست، خواسته اند مجازی بگویند یعنی خواسته اند بگویند كه این قدر به خدا نزدیك است كه یك پسر به پدرش نزدیك است. در اینكه خود حضرت عیسای مسیح چنین چیزی نگفته است شكی نیست. اصلا عقیده ما مسلمانها و نصّ قرآن كریم این است كه عیسی مردم را به یگانه پرستی و خداپرستی دعوت كرده و خودش را فقط بنده ی خدا معرفی كرده است. در این بحثی نیست، صحبت در این است كه این كلمه ی «ابن الله» كه اینها می گویند، چه می گویند؟ وقتی كه ما به معتقدین به «ابن الله» مراجعه می كنیم می بینیم این مطلبی را كه شما می گویید نمی گویند. شما هنوز هم در تعبیرات مسیحیها می بینید می گویند
مجموعه آثار شهید مطهری . ج4، ص: 600
«خدای ما مسیح» . پدر و پسر و روح القدس را در عین اینكه سه چیز می دانند یكی هم می دانند: خدای ما به آسمان رفت و خدای ما از آسمان خواهد آمد، خدای ما مسیح.

قرآن كه در آن زمان با این صراحت این را نفی كرد، خود مسیحیهای آن وقت نگفتند ما كه واقعا به چنین مطلبی معتقد نیستیم، خودشان از خودشان دفاع نكردند چون واقعا به چنین چیزی معتقد بودند. نگفتند ما این تعبیر را كه می گوییم مجاز را می گوییم، ما كه نمی گوییم واقعا این پسر خداست. و در عصرهای بعد هم هر زمان علمای مسیحی آمدند با علمای مسلمین مباحثه كردند، از خدایی مسیح و از پسر خدا بودن مسیح یك قدم پایین تر نیامدند. در زمان ما ممكن است عده ای پیدا بشوند بگویند ما می گوییم پسر خدا ولی مقصودمان چیز دیگری است. بسیار خوب ما هم حرفی نداریم، در واقع بیایند حرف خودشان را پس بگیرند. ما خیلی خوش حال هم می شویم كه عده ای بیایند حرف خودشان را پس بگیرند و بگویند ما دیگر اگر می گوییم «پسر خدا» یعنی محبوب خدا، مقصودمان بیش از این نیست. ما حرفی نداریم. ولی این عقیده در گذشته واقعا این جور نبوده. این دیگر متن كتابهای گذشته است، چه كتابهایی كه خود آنها نوشته اند و چه مناظراتی كه مسلمین با آنها می كرده اند. از جمله آن مناظره معروف حضرت رضاست در مجلس مأمون با جاثلیق جاثلیق معرّب همین كاتولیك است. به آن عالم می گفتند جاثلیق. حضرت رضا با یك مهارتی از او یك اقراری گرفتند. چون او مدعی الوهیت مسیح بود، حضرت فرمود كه حضرت مسیح بسیار پیغمبر خوبی بود، بسیار صفات خوبی داشت، بسیار چنین بود، یك عیب در كارش بود. [جاثلیق با خود گفت ] چطور یك پیشوای مسلمان می گوید یك عیب در مسیح بود؟ مسیح كه در قرآن خیلی تنزیه شده است! گفت چه عیبی؟ فرمود: عیبش این بود كه كم عبادت می كرد.

گفت: مسیح كم عبادت می كرد؟ ! مسیح تمام عمرش در حال عبادت بود. فرمود: كی را عبادت می كرد؟ ما باید همان را عبادت كنیم كه مسیح او را عبادت می كرد. پس خودت اقرار می كنی كه مسیح اصلا كارش عبادت كردن بود، پس چرا به او می گویی خدا؟ مسلّم اینها بدعتهاست و حتی خود مستشرقین اروپایی ریشه این معتقدات انحرافی درباره ی مسیح یعنی ریشه تثلیث را پیدا كرده اند كه از كجا آمده است. معتقدند كه تثلیث مسیحی از هند آمده، قبل از ثالوث مسیحی ثالوث هندی وجود داشته، و توانسته اند نشان بدهند كه ثالوث هندی- كه آنها اصلا غرق در بت پرستی بودند- چگونه وارد دنیای مسیحیت شد و مسیحیت را كه در اصل یك دین توحیدی بود آلوده
مجموعه آثار شهید مطهری . ج4، ص: 601
كرد. بنابراین می تواند یك كسی آن حرفی را كه شما گفتید بگوید اما یك وقت هست ما می خواهیم بگوییم یك آدمی ادعا می كند كه عیسی ابن الله اما مقصودم فلان چیز است، ما به او می گوییم عقیده توحیدی ات عیب ندارد، ولی یك وقت می خواهید بگویید این مسیحیتی كه از عمرش دو هزار سال می گذرد و هزار و هفتصد سال است كه دچار این تثلیث است، مسیحیت در این باره چه می گوید؟ قطعا نمی شود گفت كه مسیحیت اینطور می گفته است.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج4، ص: 602

[1] . حدید/3.
[2] . بقره/115.
[3] . حدید/4.
[4] . ق/16.
[5] . انفال/24.
[6] . طه/8.
[7] . نور/25.
[8] . بقره/255.
[9] . روم/54.
[10] . بقره/165.
[11] . تغابن/1.
[12] . یونس/68.
[13] . فصّلت/53 و 54.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است