در
کتابخانه
بازدید : 316653تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
Expand راههای اثبات نبوت (1) راههای اثبات نبوت (1)
Expand راههای اثبات نبوت (2) راههای اثبات نبوت (2)
Expand راههای اثبات نبوت (3) راههای اثبات نبوت (3)
Expand وحی (1) وحی (1)
Expand وحی (2) وحی (2)
Expand معجزه 1معجزه 1
Expand معجزه (2) معجزه (2)
Expand معجزه (3) معجزه (3)
Collapse معجزه (4) معجزه (4)
Expand معجزه (5) معجزه (5)
Expand اعجاز قرآن (1) اعجاز قرآن (1)
Expand اعجاز قرآن اعجاز قرآن
Expand اعجاز قرآن (3) اعجاز قرآن (3)
Expand اعجاز قرآن (4) اعجاز قرآن (4)
Expand اعجاز قرآن 5اعجاز قرآن 5
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
مسأله ی دیگر كه- آن هم می تواند دهلیز و دریچه ای باشد برای این مطلب- مسأله ای است كه به نام احضار ارواح در دنیا معروف شده است. در احضار ارواح دو مسأله است: یكی اینكه آیا واقعا روحی حاضر می شود یا نه؟ این را نمی شود قبول كرد. البته نمی خواهم بگویم صددرصد مردود است، بلكه كسی نمی تواند اثبات كند كه حتما در این جلسات احضار روح، روحی حاضر می شود، ولی در اینكه در جلسات احضار ارواح كارهای خارق العاده ای صورت می گیرد و حكایت می كند از دخالت یك نیروی مرموز، تردیدی نیست. طنطاوی كتابی دارد به نام الارواح و تاریخچه ی مفصّل احضار ارواح را در آمریكا و اروپا نوشته است. گویا مجموعا درباره ی احضار ارواح سه نظریه است كه بنابر هر سه نظریه مدعای ما كه راجع به قوای روحی بحث می كنیم ثابت می شود: بعضی صددرصد معتقدند كه واقعا روحی می آید حاضر می شود، روح یكی از مرده ها حاضر می شود و چه دانشمندان معروف و بزرگی طرفدار این نظریه بوده اند؛ من خوانده ام كه بعضی از دانشمندان درجه ی اول دنیا از طرفداران احضار ارواح هستند. عده ای دیگر معتقدند نه، روحی از خارج نمی آید آنجا، این همان روح شخص احضاركننده یا روح واسطه است كه این كارها را انجام می دهد، چون در بعضی از جلسات احضار ارواح اینها شبحهایی را دیده اند و حتی گاهی اثر انگشت آن شبح را مثلا روی خاكی، خاكستری یا چیز دیگری كه گذاشته اند دیده اند.

گفته اند كه این همان روح خود این شخص است كه نیرویی را مثلا انرژی یا سیّاله ای را كه در آن جلسه هست استخدام می كند؛ روح خود این شخص است كه تجسم پیدا می كند و او را می بینند نه روحی از خارج آمده باشد.

عده ی سوم می گویند نه روح این است و نه روح شخصی از خارج، صرفا تلقین است و نیرنگ. آنهایی كه می گویند تلقین است، بازهم از نظر دیگری مطلب را مهم جلوه می دهند- بدون اینكه خودشان توجه داشته باشند- می گویند كه این كسی كه این كارها را می كند آنچنان به حضار تلقین می كند كه آنها چیزی را كه وجود ندارد
مجموعه آثار شهید مطهری . ج4، ص: 498
می بینند. اگر بگویید اینهمه جلسات افراد رفته اند شركت كرده اند و گفته اند ما شنیدیم صداهایی را و ما دیدیم كه میز حركت كرد، می گویند از بس آنجا به شما تلقین می كنند! نه میز حركت می كند نه شبحی ظاهر می شود، نه روحی از بیرون می آید آنجا و نه روح این شخص تجسم پیدا می كند؛ پی درپی تلقین می كنند، باور مستمع می آید كه چنین چیزی هست، چیزی را كه باورش می آید به چشمش می آید كه می بیند؛ واقعا نمی بیند ولی خیال می كند؛ تمام اینها خیال است؛ كه البته این فرضیه ی سوم فرضیه ی بعیدی است یعنی نمی توان قبول كرد كه واقعا انسان در جلسه ای این مقدار را كه می بیند این میز حركت می كند بگوید نه، میز حركت نمی كند من خیال می كنم میز حركت می كند. این طور نیست، ولی اگر فرض هم بكنیم چنین چیزی هست بازهم از قوه ی شگرف روحی حكایت می كند كه لااقل در انسان قوه ای هست كه می تواند انسان را آنچنان تحت تأثیر قرار بدهد كه دنیایی را كه وجود ندارد ببیند.

به هر حال همه ی اینها نشانه های قوای مرموز و استعدادهای غیر عادی است كه در افراد بشر وجود دارد. آیا این مقدار برای اینكه نمونه ای باشد و برای اینكه ما تعجب نكنیم از معجزات و خوارق عاداتی كه به انبیاء نسبت می دهند كافی نیست؟ البته آنچه كه به انبیاء نسبت می دهند با اینها خیلی تفاوت دارد، یعنی درجه ی بسیار شدیدتری است؛ ولی آیا اینها نشانه ی این نیست كه در بشر یك استعداد روحی فوق العاده ای وجود دارد؟ معجزه ی انبیاء غیر از اینكه از نظر درجه و قوّت و شدّت خیلی مهمتر و فوق العاده تر است، یك فرق دیگر هم با اینها دارد كه آن فرق را باید ان شاء الله در جلسه ی آینده بگوییم. مبنایش این است كه گفتیم اساس این قضایا بیشتر بر ایمان و عقیده و فكر خود انسان است كه در خود انسان چقدر این ایمان پیدا شده باشد؛ بستگی دارد كه انسان ایمان به قدرت خدا پیدا كند یا ایمان به قدرت خود. البته هر دوی اینها یكی است یعنی آن قدرتی كه در خود می بیند آن را اول قدرت حق ببیند و بعد قدرت خود، یا اینكه آن را فقط قدرت خود ببیند. اگر انسان فقط به نفس خودش ایمان پیدا كند آنجاست كه القائات و الهاماتش همه می شود شیطانی. عمل ریاضت كشان منتهی می شود به ایمان قوی و شدیدی كه به روح و نفس خودشان فقط، پیدا می كنند ولی ایمانی كه در روح انبیاء و اولیاء پیدا می شود ایمان به قدرت بی نهایت پروردگار است، خودش را هم كه می بیند به عنوان پرتوی از قدرت پروردگار می بیند و به همین دلیل آنچه او می فهمد و درك می كند خطا ندارد و آنچه
مجموعه آثار شهید مطهری . ج4، ص: 499
این می فهمد خطا دارد. قرآن تصدیق می كند كه ممكن است یك مرد آثم، گنهكار و دور از خدا دارای یك قدرت خارق العاده بشود ولی از نظر قرآن او مؤیّد به تأیید شیطان است نه مؤید به تأیید رحمان: «هَلْ أُنَبِّئُكُمْ عَلی مَنْ تَنَزَّلُ اَلشَّیاطِینُ» آیا ما به شما خبر بدهیم كه شیاطین بر چه كسی نزول پیدا می كنند؟ «تَنَزَّلُ عَلی كُلِّ أَفّاكٍ أَثِیمٍ» [1]فرود می آیند بر هر دروغزن گنهكاری؛ در عین اینكه دروغزن اند مع ذلك شیطان بر اینها فرود می آید و چیزهایی به اینها القاء می كند؛ كه در آیه ی دیگر هم می فرماید: «وَ إِنَّ اَلشَّیاطِینَ لَیُوحُونَ إِلی أَوْلِیائِهِمْ» [2].

- توضیح كوتاهی راجع به هیپنوتیزم می خواستم عرض كنم كه دو مطلب باید حتما در آن در نظر گرفته شود؛ یكی اراده ی شخصی است كه می خواهد هیپنوتیزم بشود، حتما آن شخص باید بخواهد یعنی كسی بر خلاف اراده ی من نمی تواند مرا بخواباند. دوم اینكه در موقعی هم كه من خواب هستم دستوری خلاف خواست من نمی تواند به من بدهد، نمی تواند به من بگوید فلان كس را بكُش یا حتی یك كار صحیحی كه من دلم نمی خواهد انجام دهم. حتی در موقعی كه ما بی حسی می دهیم به مریضی برای جا انداختن دستش، این قبلا باید برایش توضیح داده و به او گفته شود كه این كار را می خواهیم بكنیم، حق قطع كردن دستش را نداریم و نمی گذارد این كار را بكنیم.

من نمی دانم این توضیح تغییری در مطلب می دهد یا نه؟ فكر نمی كنم بدهد.

استاد: خیر.

- ولی اگر اینطور صحبت بشود كه حتما آن شخصی كه در هیپنوتیزم هست، هر كاری كه طرف به او بگوید می كند این صحیح نیست.

جواب: مطلب اول كه آقای دكتر فرمودند كه باید او خودش بخواهد یعنی اراده ی او مقاومت نكند، همین طور است. اصلا فلسفه ی خواباندنش همین است، برای اینكه او را
مجموعه آثار شهید مطهری . ج4، ص: 500
می خوابانند كه اراده و شعور ظاهرش را بر كنار كنند تا شعور باطنش آزاد و مانع از جلویش برداشته شود و به فعالیت بپردازد؛ و لهذا اگر اول شعور ظاهر مقاومت كند اصلا نمی گذارد، كنار نمی رود و تا كنار نرفته از او كاری ساخته نیست. اما مطلب دوم، الآن من نمی دانم چون در این كتابها نخوانده ام كه آیا بعد كه او را خواباندند بازهم باید آن چیزی كه تلقین می كنند بر خلاف خواسته او نباشد مثل اینكه او در حال عادی هیچ وقت حاضر نیست كه یك آدم بی گناه را بكشد و آن آدمی كه در شعور ظاهرش حاضر نیست كسی را بكشد آیا ممكن نیست كه در حال خواب مصنوعی این كار را به او تلقین كنند یا نه؟ شاید آنجا هم همین طور باشد. البته این بحث فقط نشانه ی این است كه قوه ای در بشر وجود دارد كه اسم آن را «شعور باطن» گذاشته اند و این قوه ی شعور باطن كارهایی می تواند انجام بدهد كه شعور ظاهر قادر بر انجام آن نیست یعنی كارهای خارق العاده ای انجام می دهد مثل همین كه بدن را آنچنان قبضه می كند كه وقتی او نخواهد احساس درد كند بدن هم احساس درد نمی كند و او می تواند بسیاری از بیماریها را شفا بدهد یعنی [اگر] تصمیم بگیرد كه این بیماری رفع بشود آن بیماری را رفع می كند، برای اینكه ریشه ی فعالیت شعور باطن این است كه قبول كند و بپذیرد كه این كار را انجام دهد. تا شعور ظاهر هست شعور ظاهر نمی گذارد بپذیرد. شعور ظاهر می گوید این حرفها چیست؟ ! مریض شدی باید بروی دوا بخوری. اصلا باورش نمی آید كه چنین عملی انجام بشود. این را پس می زنند تا او باورش بیاید، وقتی باورش آمد كار را انجام می دهد.

گفتیم كه این فقط نشانه ی آن است كه قوه مرموزی در انسان هست كه قدرت زیادی دارد و مبنای فعالیتش هم پذیرش و اراده و تصمیم است. در افراد عادی باید شعور ظاهر را كنار بگذارند تا او فعالیت كند. چه مانعی دارد- همین طور كه وجود دارد - افرادی باشند كه میان شعور ظاهر و شعور باطنشان هماهنگی هست؛ در اثر فعالیتها تمرینهایی، مخصوصا در اثر عبادت و پرستش، شعور باطنشان در اختیار شعور ظاهر خودشان قرار می گیرد و كارهای خارق العاده ای كه از آن راه انجام می پذیرد از این راه انجام می گیرد.

آقای مهندس تاج جلسه گذشته وقتی می رفتیم دو تا داستان نقل كردند كه اگر خودشان می بودند و نقل می كردند خوب بود. یكی از آنها كه من به تفصیل یادم نیست مربوط به یكی از این جلسات احضار ارواح و مربوط به پدر خود ایشان بود كه خیلی
مجموعه آثار شهید مطهری . ج4، ص: 501
عجیب بود. نمی دانم خودشان را گفتند یا برادرشان كه در آن جلسه حضور داشتند (این داستان قول آن كسانی را كه می گویند ارتباط با روح واقعی هست تأیید می كند) . به او [یعنی به آن روح ] گفتند شما یك علامتی بدهید به پسرتان (نگفتند تو از پدرت علامتی بخواه. اگر اینطور بود كمی ساده می شد چون این فكر می كرد، می گفتیم فكر این منتقل شد به او) . او یك چیزی گفت و اینها نوشتند. خودشان نفهمیدند. این كلمه درآمد: «زنجیر» . گفتند ما كه نمی فهمیم، می گوید زنجیر. گفت من فورا فهمیدم این قضیه حقیقت دارد. گفتم این راست است. می گفت پدر من زنجیری داشت كه با آن وقتی كه الاغ سواری می كرد الاغش را می راند. بعدها هم كه الاغ نداشت آن زنجیر همیشه همراهش بود. گاهی افرادی را كه می خواست كتك بزند با آن زنجیر كتك می زد و خودش می گفت من تجربه دارم هر كسی كه از این زنجیر من كتك خورده به یك مقامی رسیده. شوخی بابای ما این بود كه می گفت قدر این زنجیر من را بدانید، این زنجیر من به تن هر كسی خورده به یك مقامی رسیده. و این كلمه ی «زنجیر» كه بابای ما برای زنجیر خودش یك احترامی قائل بود یك حسابی بود میان ما بچه ها. تا گفت زنجیر، ما فهمیدیم علامت درستی است.

قضیه ی دیگری باز آقای مهندس تاج برای من نقل كردند كه البته اینها در حدود خیلی بالا نیست. یك كسی را اسم بردند كه كارهای منیتیزم را می دانست. گفت من یك روز رفتم با او صحبت كردم، گفت من این كار را كنار گذاشته ام ولی بعد رفت سر میزش نشست و یك چیزی نوشت داخل میزش گذاشت، بعد به من گفت بیا بنشین اینجا. آمدم نشستم. بعد دستش را گذاشت روی دست من و به من گفت هر عددی دلت می خواهد انتخاب كن و بنویس. من عدد 7 را انتخاب كردم. كاغذ را از داخل میزش درآورد دیدم عدد 7 را نوشته. بعد گفت كه یك چیز دیگر را انتخاب كن باز من یك چیزی انتخاب كردم. و او میزش را باز كرد دیدم همان است كه من انتخاب كرده ام. البته ایشان همین جور توجیه می كردند كه او قبلا اینها را نوشته، بعد كه دستش را روی دست من گذاشته، اراده ی من و فكر من- و به تعبیری كه این آقایان می كنند شعور باطن من- را تحت اختیار می گیرد. حالا آن چطور می شود، شاید خود او هم نمی دانسته، مثلا یك جریان الكتریكی در بین هست، بالأخره یك چیزی اینجا وجود دارد به طوری كه هر چه كه او می خواست من اراده می كردم. او به من می گفت تو هر عددی كه دلت می خواهد اختیار كن، من هم به خیال خودم هر عددی كه دل خودم
مجموعه آثار شهید مطهری . ج4، ص: 502
می خواست اختیار می كردم اما در واقع مسخّر اراده ی او بودم، فقط عددی را انتخاب می كردم كه او قبلا نوشته بود. این بود كه هرچه به من می گفت انتخاب كنم می دیدم قبلا او نوشته.

- روان درمانی فقط در مورد بیماری ای است كه علتش صرفا جنبه ی روانی دارد یعنی در مورد همان هیستری، و در مورد بیماری عضوی به هیچ وجه مطرح نیست یعنی در یك مورد بی حسی كه یك علت عضوی دارد، به هیچ وجه این كار انجام نمی شود، در موردی است كه به علتی- كه باز از نظر ما قابل توجیه است و آن را می شناسیم- بیمار مبتلا به بی حسی یا كوری شده یا حافظه اش را از دست داده و بعد با تلقین یا طرق خیلی ساده ای كه الآن در دست داریم این علایم از بین می رود و لذا علت اولی هم در آنجا علت روانی بوده و درمان هم در اینجا اختصاصا روانی خواهد بود؛ و اینكه فرمودید كه بسیاری از بیماریها را در ضمن هیپنوتیزم یا با این نیرو می شود درمان كرد فكر كنم احیانا همین بیماریها خواهند بود نه بیماریهای عضوی؛ و در مورد بیماریهای عضوی كه فرمودید روان درمانی ممكن است مؤثر باشد، از طریق تقویت نیروی عمومی خواهد بود نه اینكه جنبه ی اختصاصی داشته باشد.

جواب: راجع به آن جهتی كه فرمودید كه اختصاص دارد به بیماریهای روانی، من مقصودم این بود (شاید مقصودم را خوب ادا نكردم) : گاهی خود عارضه روانی است و معالجه هم روانی است و آن این است كه مثلا كسی دچار یك تجسمات و توهماتی می شود كه یك خیالهایی برایش پیدا می شود، بعد او را از طریق روانی معالجه می كنند. دیگر اینكه [عارضه عصبی باشد] . مقصودم از «عصبی» این نبود كه علتش آیا اختلالی است در اعصاب یا نه؟ بلكه عارضه عصبی است. آدمی كه فلج است اعصابش كار نمی كند، حالا منشأش هرچه می خواهد باشد. آن بیشتر نظر ما را تأیید می كند. با اینكه منشأ، روانی است عارضه بدنی است ولی بدنی عصبی.

- از نظر یك متخصص كاملا قابل تشخیص است كه الآن كه یك تظاهر این گونه مثلا بی حسی یا فلج دارد این تظاهر واقعا علت روانی دارد یا علت عصبی. از نظر كسی كه وارد در موضوع نیست تظاهر یكی است ولی از نظر یك نفر متخصص كاملا روشن است و می شود تشخیص داد كه این عارضه روانی است یا نه؟
مجموعه آثار شهید مطهری . ج4، ص: 503
استاد: شما كه می فرمایید عارضه روانی است، علتش را می فرمایید. آیا شما می گویید این كسی كه دچار فلج است ماشین بدنش صد در صد كار می كند و سالم است؟ - بله، علامتی داریم كه یك سوزن را می كشند كف پای مریض؛ وقتی كه علت عصبی است یك كیفیت خاص ایجاد می شود كه شست پا به طرف بالا می آید و در مواردی كه فلج است و علت روانی است در پا یك حالت خمیدگی ایجاد می شود، و این از نظر یك نفر متخصص كاملا روشن است كه ممكن است تظاهر عصبی باشد ولی علت روانی است و درمانش هم به همین طریق خواهد بود.

جواب: بحث در تظاهر است، بحث در علت نبود. حرف شما تأیید می كند آن چیزی را كه من عرض می كنم. بحث در این است كه ماشین بدن سالم است ولی كار نمی كند. نكته همین است كه روان این مقدار روی بدن مؤثر است. این دلیل بر استقلال حالات روانی است یعنی ضد افكار ماتریالیستهاست. ماتریالیستها می خواهند بگویند كه اساسا خواص روحی تابع خواص بدنی است، خاصیت خواص بدنی است، فرع بر این است. ولی كسانی كه قائل اند به نوعی استقلال- نه استقلال به معنی ثنویت دكارتی- كه این دو را دو جنبه از یك واقعیت می دانند مثل دری كه دو طرف دارد، یك طرفش اینجور است یك طرفش آن جور؛ آنها می گویند كه نه، خواص روحی و خواص بدنی از یكدیگر جدا نیستند ولی دو جنبه ی مستقل هستند.

پس آن نشان می دهد كه با اینكه ماشین بدن سالم است مع ذلك بدن كار نمی كند چون روان نمی خواهد كار كند (حرف ما را تأیید می كند) و به همین دلیل هم هست كه با معالجه ی روانی معالجه می شود. فروید و دیگران مدعی شدند- و ظاهرا مورد قبول باشد- كه بعضی از بیماریهای روانی هیچ ریشه عصبی ندارد. گفتند در اثر این است كه افرادی یك ضربه ی روحی بر آنها وارد می شود، مثلا دچار یك مصیبت بسیار شدید غیر قابل تحمل می شوند، اعصابشان هم كاملا سالم است، بعد روان برای اینكه خودش را از این رنج و غصه نجات بدهد وارد عالم تخیل می شود و آنگاه آنچه كه او از آن فرار می كند دیگر در آنجا وجود ندارد یا آنچه كه آرزو می كند در آنجا وجود دارد. مثلا بچه اش مرده است و خیلی هم بچه را دوست داشته و این رنج خیلی او را ناراحت می كرده، بعد كه دچار این عالم جنون می شود دیگر بچه ی خودش را همیشه در
مجموعه آثار شهید مطهری . ج4، ص: 504
آنجا زنده می بیند یعنی همیشه خودش را با بچه ی خودش محشور می بیند. این خودش دلیل بر آن است كه ممكن است ماشین بدن صد در صد سالم باشد ولی كارش سالم نباشد یا عوارضی پیدا بشود كه هیچ ربطی به ماشین بدن نداشته باشد؛ و شما این را تأیید می كنید و من از تذكرات شما خیلی متشكرم.

- موضوعی كه واقعا برای خود من در این حد بود كه پس ممكن است قبول داشت این مطالبی را كه راجع به اعجاز می گویند این بود: با یك شخصی برخورد كردیم كه ایشان تقریبا هم كر و هم لال مادرزاد بود ولی مطالبش را می توانست بگوید. مطالبی گفت از گذشته و آینده ی روزهایی كه با هم بودیم كه واقعا هیچ كس از آنها اطلاعی نداشت. یكی از رفقای ما مهندس نفت بود و این با توجه به اطراف، علامتهایی را نشان می داد كه شما متخصصید و متخصص نفت هستید. یك نفر از رفقای ما دوره نظام را می گذراند و لیسانس وظیفه بود. به او گفت كه شما در لباس نظام هستید ولی به این لباس علاقه ندارید و حتی درجه اش را گفت كه شما ستوان 2 هستید. به خود من گفت كه شما پزشك هستید و پزشك جراح نیستید و پزشك مزاجی هستید و حالت شكی را كه نسبت به انجام كاری آن موقع داشتم كاملا ذكر كرد كه شما الآن در یك حالت تردید هستید كه این كار را بكنم یا آن كار را، بعد یكی از آن دو كار را توصیه كرد كه من انجام بدهم. به یكی دیگر از رفقا طرز برخوردش با خانمش را گفت كه شما یك خانم خیلی ناراحتی دارید ولی برخورد شما با او خیلی ملایم و آرام است. برخورد با این افراد نشان می دهد كه آن حد غیبگویی یا اعجازی كه آدم می شنود كه انبیاء داشتند، لااقل قابل تحمل می شود كه احیانا می شود چنین چیزهایی را قبول داشت.

- به نظر من مقدمه ای كه امروز جناب آقای مطهری فرمودند در مورد بحث اصلی ما كه نبوّت و معجزه بود یك موضوع فرعی نبوّت بود، آن قدر توسعه پیدا كرد كه ارتباطش با موضوع اصلی به دفعه ی آینده موكول شد و این مسأله باعث می شود كه در مخیّله انسان این فكر بیاید كه شاید عده زیادی از مردم بتوانند به مقام نبوّت برسند چون قدرتشان فرق می كند با این استدلالی كه گفته شد. من فكر می كنم كه اگر مقدمه و نتیجه گیری در یك جلسه باشد شاید انسان بهتر بتواند این دو را به هم ربط بدهد. چه بسا در جلسه ی آینده عده ای از آقایان تشریف نداشته باشند یا بعضی از مطالب از خاطر انسان رفته باشد.

موضوع دیگر كه من می خواستم سؤال كنم، البته شاید زیاد به این بحث مربوط
مجموعه آثار شهید مطهری . ج4، ص: 505
نباشد ولی چون مسأله منیتیزم مطرح شد به یاد من آمد كه در كتابی كه فلاماریون به نام اسرار مرگ نوشته از این مسائل و داستانها خیلی زیاد نقل می كند. از جمله می گوید یكی از دوستان من مرا دعوت كرد كه امروز یكی از منیتیزرها می آید منزلمان شما هم بیایید. در آنجا خانم میزبان ما را خواب كردند. از او درباره ی آینده اش پرسیدند. گفت در شش ماه آینده روز دوشنبه ساعت /25 بعد از ظهر اتفاق ناگواری برای من می افتد. ما ماه بعد جلسه را تكرار كردیم، باز همان تاریخ را یادآور شد و اشاره كرد به اتفاق ناگواری كه باید برایش بیفتد. این موضوع چند مرتبه تكرار شد. حتی دو سه روز قبل از آن تاریخی كه معلوم كرده بود باز تأیید كرد.

در روز موعود، ما در منزل این خانم حاضر شدیم و قرار این بود كه به اتفاق شوهرش مواظب او باشیم مبادا این اتفاق ناگوار كه می گوید واقعا برایش رخ بدهد. ساعت نزدیك /25 بود كه غذا تمام شده بود و همان ساعتی كه خانم معلوم كرده بود از جایش بلند شد كه من بروم آشپزخانه برای شما قهوه بیاورم. گفتیم ما قهوه نمی خواهیم. اصرار كرد و ما هم چون نمی خواستیم موضوع را به خودش بگوییم كه چنین پیش بینی ای از طرف خودش شده به شوهرش اشاره كردم كه با هم بروید. بین اتاقی كه نشسته بودیم و آشپزخانه، راه پلّه ای بود كه به طبقه ی پایین می رفت. در همان لحظه ای كه او از جلوی پله رد می شد موشی از سوراخ درآمد. این خانم به محض دیدن موش ناراحت شد و جیغ كشید و از پله ها افتاد دنده هایش شكست.

اگر ما این مسائل را قبول كنیم می رساند كه مسأله ی جبری است یعنی اتفاقاتی كه برای من باید بیفتد همه از قبل پیش بینی شده، چه من بخواهم و چه نخواهم این اتفاقات می افتد. البته این شاید مقداری به مسأله ی قضا و قدر و جبر و اختیار مربوط بشود ولی من خواستم توضیحی هم در این مورد بفرمایید.

جواب: اما مسأله ی اولی كه آقای دكتر فرمودند راجع به اینكه همه می توانند پیغمبر باشند، نه، این جور نیست. این را من در مقاله ی ختم نبوت- اگر آقایان خوانده باشند- در جلد اول محمد خاتم پیامبران ذكر كرده ام كه نبوت نه به این است كه شخصی معجزه و كرامت داشته باشد، به دلیل اینكه قرآن برای افرادی معجزه و كرامت نقل می كند كه اساسا اینها پیغمبر نبوده اند. از نظر قرآن عمل خارق العاده اعم است از اینكه شخص پیغمبر باشد یا نباشد. از جمله همین داستانی كه از قرآن نقل كرده اند كه در آن، عفریت در جلسه ی سلیمان گفت كه من آن تخت را مثلا در ظرف دو ساعت می آورم و آن كسی كه علمی از كتاب داشت- و قرآن اسمش را نبرده- گفت من در یك چشم به
مجموعه آثار شهید مطهری . ج4، ص: 506
هم زدن می آورم. آنها اساسا پیغمبر نبوده اند. بنابراین قرآن معجزه را اعم می داند از اینكه شخصی پیغمبر باشد یا نباشد؛ همچنانكه حتی مسأله ی الهام و اینكه به كسی از غیب چیزی القاء بشود نیز اعم است از اینكه شخص پیغمبر باشد یا نباشد باز به دلیل اینكه خود قرآن برای افرادی كه آنها پیغمبر نیستند این قضایا را نقل می كند مثل داستانهایی كه برای حضرت مریم نقل كرده. مریم مسلّم پیغمبر نبوده، قرآن هم هر جا كه پیغمبران را اسم برده اسم مریم را به عنوان یك پیغمبر نبرده و حال آنكه قرآن معجزات و خوارق عادات و الهامات و القائاتی برای مریم نقل می كند كه حتی پیغمبر زمانش زكریا تعجب می كند و به مریم می گوید: «یا مَرْیَمُ أَنّی لَكِ هذا» اینها از كجاست؟ گفت: «هُوَ مِنْ عِنْدِ اَللّهِ» [3]. بنابراین اگر ایرادی وارد باشد بر قرآن وارد است نه بر ما، به جهت اینكه قرآن هم معجزه را برای غیر پیغمبران ذكر كرده، قرآن هم وحی و الهام را برای غیر پیغمبران ذكر كرده. پیغمبر چیز دیگری است. حساب نبوت حساب خبر بازآوردن است كه درباره ی آن جداگانه باید بحث كنیم.

اما مسأله ی دومی كه ایشان گفتند كه آیا وقایع جهان جبری است یا جبری نیست؟ این اندازه كه نظامی در عالم هست و روی آن نظام قضایا قابل پیش بینی است این مقدار قابل تردید نیست كه همین طور است و اگر غیر از این بود احدی حتی پیغمبران برایشان مقدور نبود كه از آینده خبردار شوند؛ یعنی هر كسی هم كه از آینده خبردار می شود از طریق نشانه هایی است كه از راه علتهای قبلی [حاصل می شود] . اگر علم ما هم به تمام جریانهای عالم احاطه پیدا كند تمام اوضاع آینده را می توانیم پیش بینی كنیم. اینكه حادثه ای كه بعد می خواهد برای كسی پیش بیاید واقعا پیش آمدنی باشد، یك حقیقتی است. بله، یك بحث خیلی عالی فقط در میان علمای شیعه هست و در غیر علمای شیعه نیست به نام بداء؛ خلاصه یعنی تغییر سرنوشت. همان جریان آن خانم هم در عین اینكه حقیقت بوده باز مانعی نبود كه تغییر پیدا كند. مثلا جریان اصلی عالم همین بوده كه اوضاع چنان جلو می آمده كه او در لحظه ی معین زمین بخورد ولی اگر همین زن یك جریان دیگری به وجود می آورد مثلا صدقه ای می داد ممكن بود همین صدقه جلوی این جریان را بگیرد. یا یك دعا ممكن است جلوی یك جریان را
مجموعه آثار شهید مطهری . ج4، ص: 507
بگیرد. و لهذا ما در باب دعا داریم كه «انّ الدّعاء یردّ القضاء» دعا جلوی قضا و قدر را می گیرد. البته خود دعا هم به قضا و قدر است ولی آن یك جریان است و این جریان دیگری. بنابراین آن خودش یك جریانی بوده كه به آنجا منتهی می شده ولی مانعی هم نیست كه یك جریان دیگری بیاید جلوی آن را بگیرد كما اینكه این قضیه معروف است و در اخبار ما وارد شده كه عیسای مسیح از جلوی خانه ای می گذشت كه در آن خانه عروسی بود؛ مسیح گفت فردا شب كه شما بیایید اینجا می بینید كه عروسی تبدیل به عزا شده. فردا شب آمدند دیدند بازهم عروسی است. گفتند چطور شد؟ ! عیسی گفت حتما جریان دیگری رخ داده است، عمل خیر سر زده است، بنا و مقدّر بود كه این عروس تلف شود. بعد می آیند و آن خانه را جستجو می كنند، ماری را در آنجا می بینند در حالی كه برگی در دهانش است و بعد، از عروس تحقیق و بازپرسی می كنند، معلوم می شود كه در همان شب فقیری می آید و كسی به آن فقیر رسیدگی نمی كند، این می بیند كسی به او رسیدگی نمی كند خودش بلند می شود از غذای خودش به او می دهد. وقتی كه این را اقرار می كند مسیح می گوید همین كار جلوی این جریان را گرفت.

پس مسیح هم كه خبر می دهد گاهی تخلف می شود برای اینكه او یك جریان را می دیده كه دارد به آن سو می رود اما یك جریان دیگر از آن سوی دیگر می آید جلوی این را می گیرد [كه ] از مسیح هم ممكن است پنهان باشد؛ و لهذا در خبرهایی كه پیغمبران و ائمه می دهند گاهی خودشان می گویند این خبرهایی كه ما می دهیم صد در صد قطعی نیست. عیسای مسیح همان یك جریان را می دیده؛ اگر بر تمام جریانها احاطه پیدا می كرد [خبر او تخلف نداشت ] ولی او وقتی كه خبر داده یك جریان را داشته می دیده و طبق آن جریان می گفته است. ضرورت ندارد كه عیسای مسیح به تمام جریانهای عالم آگاه باشد. مثل همین اوضاعی است كه گاهی شما می بینید پیش بینی هایی كه افراد خیلی زبردست در مسائل عادی می كنند خطا در می آید. بعد می بینید این اشتباه نكرده، جریانی كه او می دیده درست دیده، ولی یك جریان دیگری هم بوده كه جلوی این جریان را گرفته است. او، هم درست دیده هم نادرست؛ درست دیده كه آن جریان را دیده، درست ندیده كه یك جریان مخالف را نمی دیده.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج4، ص: 508

[1] . شعراء/221 و 222.
[2] . انعام/121.
[3] . آل عمران/37.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است