در
کتابخانه
بازدید : 316579تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
Expand راههای اثبات نبوت (1) راههای اثبات نبوت (1)
Expand راههای اثبات نبوت (2) راههای اثبات نبوت (2)
Expand راههای اثبات نبوت (3) راههای اثبات نبوت (3)
Expand وحی (1) وحی (1)
Expand وحی (2) وحی (2)
Expand معجزه 1معجزه 1
Expand معجزه (2) معجزه (2)
Expand معجزه (3) معجزه (3)
Expand معجزه (4) معجزه (4)
Expand معجزه (5) معجزه (5)
Expand اعجاز قرآن (1) اعجاز قرآن (1)
Expand اعجاز قرآن اعجاز قرآن
Expand اعجاز قرآن (3) اعجاز قرآن (3)
Expand اعجاز قرآن (4) اعجاز قرآن (4)
Collapse اعجاز قرآن 5اعجاز قرآن 5
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
قسمت سوم مسأله ای است كه به نظر می رسد خیلی جالب است و آن این است كه قرآن خدا را به زیباترین وجهی توصیف كرده است. غیر از عظیم توصیف كردن است.

اگر من بتوانم این مطلب را خوب توضیح بدهم آن طور كه دلم می خواهد، به نظر می رسد مطلب خوبی است. اول یك مقایسه كلی می كنیم: آنهایی كه معتقد به خدا بوده اند، در قدیم و اكنون هم همین طور، دو تیپ و دو دسته اند: یكی دسته ی فیلسوفان الهی و دیگر دسته ی انبیاء. ما وقتی كه سراغ آن فیلسوفان الهی می رویم، فرض كنید در رأس آنها در قدیم افلاطون و ارسطو را در نظر می گیریم، می بینیم آنها هم از خدا یاد می كنند و با دلایلی كه دارند وجود خدا را اثبات می كنند. اما می بینیم كه خدایی كه آنها به ما نشان می دهند حد اكثر آنچه بتوانند نشان بدهند یك موجود خشك بی روحی است. خدایی كه آنها معرفی می كنند مثل این است كه یك ستاره ای را یك ستاره شناس به ما بشناساند. فرض كنید یك ستاره شناس می آید مدعی می شود كه غیر از این سیاراتی كه ما می شناسیم به دور خورشید می چرخند و آنها را می بینیم، سیاره ی دیگری هم وجود دارد كه اسمش را مثلا می گذارند «نپتون» یا «ارانوس» . بسیار خوب، یك ارانوسی هم در دنیا وجود دارد. آن فلاسفه وقتی كه خدا را معرفی می كنند مثلا [می گویند] علة العلل. از این بیشتر دیگر حرفی ندارند. می خواهند با دلایل فلسفی ثابت كنند كه همه علتها در یك نقطه متمركز می شود. البته حرف درستی است.

[می گویند] آیا تمام علتهای عالم در یك علت نهایی متمركز می شود و آن علت نهایی
مجموعه آثار شهید مطهری . ج4، ص: 604
منبع تمام علتها و اسباب دیگر است و یا اینكه در یك نقطه و در یك علت نهایی متمركز نمی شود؟ بسیار خوب، ما با دلیل فهمیدیم كه در یك نقطه نهایی متمركز می شود. این درست مثل این است كه یك كسی بیاید قانون جاذبه عمومی را كشف كند كه یك قانونی در دنیا هست به نام جاذبه عمومی. چنین چیزی برای روح بشر جاذبه ندارد، یعنی روح بشر را به سوی خودش نمی كشد، در روح بشر عشق و طلب به سوی خودش ایجاد نمی كند، پرواز ایجاد نمی كند.

ولی خدا به آن شكل كه انبیاء عموما [1] [بیان كرده اند] ، آن خدایی كه قرآن به بشر معرفی می كند جاذبه دارد، جمیل است، زیباست، شایسته است كه محبوب و مطلوب بشر قرار بگیرد، بلكه تنها چیزی كه شایسته است به تمام معنا مطلوب و محبوب بشر قرار بگیرد اوست. به گونه ای خدا را به انسان می شناسانند كه در انسان نوعی اشتعال ایجاد می شود یعنی انسان برافروخته می شود، در او عشق و حركت به سوی آن خدا به وجود می آید، شب زنده داری ها به وجود می آورد، تشنگی در روزها به وجود می آورد كه برای این خدا تشنگیها می كشد، گرسنگیها می كشد، شب زنده داری ها پیدا می كند، تُجاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اَللّهِ بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ [2]می شود، جان در راه این خدا فدا می كند، مال در راه این خدا فدا می كند. اصلا ارسطو قادر نیست كه خدا را به این شكل به بشر بشناساند. [می گوید] علة العلل. همه علتهای دنیا در یك نقطه متمركز می شود. بسیار خوب در یك نقطه متمركز بشود، آخرش چی؟ اما آن خدایی كه ما در قرآن می بینیم، غیر از اینكه علة العلل است یا به تعبیر قرآن اَلْأَوَّلُ است، اول مطلق است، همه چیز از آنجا پیدا شده، عمده ی مطلب آناَلْآخِرُ بودنش است یعنی آن كه- باز به تعبیر قرآن- همه اشیاء طبعا به سوی او بازگشت می كنند و به سوی او می روند و نهایت همه چیز به سوی اوست. این دو از زمین تا آسمان فرق می كنند. اینجور خدا را توصیف كردن یعنی خدا را روبروی خلقت قرار دادن، نه [تنها] در پشت سر خلقت. علة العلل، خدا را در پشت سر خلقت قرار می دهد یعنی این خلقتی كه دارد همین طور حركت می كند، در آن [عقب ] یك علت
مجموعه آثار شهید مطهری . ج4، ص: 605
نهایی بوده است كه این دستگاه را به وجود آورده. اما قرآن اصلا به این مطلب قناعت نمی كند، همین طور كه می خواهد بگوید در پشت سرت یك قدرت اساسی است كه تو را و همه عالم را به وجود آورده است، عمده این است كه می گوید این جلوی روی تو كه به آن سو داری می روی باز به سوی او داری می روی، از او آمده ای و به سوی او می روی، و بالاتر اینكه قرآن مخصوصا اصرار دارد كه بگوید همه چیز به سوی او می رود: «أَ فَغَیْرَ دِینِ اَللّهِ یَبْغُونَ وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِی اَلسَّماواتِ وَ اَلْأَرْضِ» [3]چه می گویند اینها؟ ! اینها غیر از دین خدا چیز دیگری را می خواهند و حال آنكه هر چه هست و هر كه هست، بالا و پایین، تسلیم راه اوست؟ «إِنْ كُلُّ مَنْ فِی اَلسَّماواتِ وَ اَلْأَرْضِ إِلاّ آتِی اَلرَّحْمنِ عَبْداً» [4]ای بشر تو از عبودیت او می خواهی سرپیچی كنی و حال آنكه هر كه هست و هر چه هست عبد و بنده و مطیع او هستند و هر كاری كه می كنند فرمان او را می برند؟ این خورشید مسخر اوست و این ماه مسخر اوست و این ستارگان همه مسخر او هستند و همه چیز مسخر اوست.

خدا را به شكل بسیار زیبایی توصیف می كند به گونه ای كه او را شایسته دلبستگی بشر معرفی می كند به طوری كه سایر دلبستگیها و وابستگیهای بشر را از بشر می گیرد و پیوندش را با او برقرار می كند: «لا إِكْراهَ فِی اَلدِّینِ قَدْ تَبَیَّنَ اَلرُّشْدُ مِنَ اَلْغَیِّ فَمَنْ یَكْفُرْ بِالطّاغُوتِ وَ یُؤْمِنْ بِاللّهِ فَقَدِ اِسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ اَلْوُثْقی » [5]. پیوندهای دیگر را می برد و این یك پیوند را متصل می كند. به تعبیری كه امروز پسند است خدا را به صورت یك ایده مطلق برای بشر معرفی می كند و لهذا در زندگی اجتماعی پایه و مبنای ایدئولوژی بشر قرار می گیرد. خدای فیلسوفان اصلا چنین صلاحیتی نداشته و نمی توانسته چنین چیزی باشد. چنین منطقی كه خدا را به یك شكل زیبا و به شكل شایسته ترین محبوب و شایسته ترین مطلوب معرفی می كند از مختصات انبیاء- البته به زبان قرآن- یعنی از مختصات قرآن است. چرا ارسطو و افلاطون و سقراط این جور بیان نكرده اند؟ آنها كه خیلی فیلسوف و دانشمند بودند، در یك فرهنگ عظیم پرورش پیدا كرده بودند، چرا ما به چنین جمله هایی در كلمات آنها برخورد نمی كنیم؟ چون آنها با
مجموعه آثار شهید مطهری . ج4، ص: 606
نیروی فردی و بشری خودشان و با قدرت فكری خودشان سیر كرده بودند، تا این مقدار بیشتر نتوانسته بودند بروند ولی پیغمبر كسی است كه از جای دیگری لبریز شده است. او در واقع وقتی هم كه می گوید، خودش نیست كه می گوید. وقتی كه از زبان وحی می گوید، قدرت دیگری است كه دارد به زبان او می گوید و به زبان او می گذارد.

در واقع هستی است كه با زبان او سخن می گوید.

پس این منطق كه خدا را به یك شكل جاذبه دار معرفی كند از مختصات قرآن است. ما در ادوار بعد می بینیم كه در زبان شعر و عرفان- گاهی به صورت یك منطق افراطی در آمده است- خدا را تشبیه كرده اند به یك زن زیبا یا به یك پسر زیبا، به زلف و چشم و از این حرفها، اینها البته بعد پیدا شده ولی ریشه اش همین مطلب است.

قرآن هرگز این تعبیرات جلف را ندارد كه بیاید خدا را به یك صورت تمثیلی این گونه كه چشمها چنین و زلف چنین و قد چنین [توصیف كند] و البته آنهایی هم كه چنین گفته اند یك اصطلاحی داشته اند، مثلا وقتی كه می گویند زلف- به اعتبار سیاهی و تاریكی اش- كنایه از دوری و بعد و فراق است، وقتی كه قد و راستی را می گویند بساطت ذات را در نظر می گیرند چون خط مستقیم بسیطترین خطهاست، وقتی كه چشم می گویند چیز دیگری را در نظر می گیرند. این تعبیراتی كه از نظر قرآن تعبیرات جلفی هست ولی به هر حال پایه اش این است كه می خواهد خدا را به صورت یك محبوب و معشوق برای بشر معرفی كند، ریشه و پایه اش از خود قرآن است. قرآن نه تنها در این جهت معرفی كرد، بلكه پرورش داد، معلوم شد كه یك طرح عملی هم هست، یعنی واقعا افرادی به وجود آورد كه به خاطر عشق به خدا و حب به خدا مجاهد فی سبیل الله شدند، مال خودشان و جان خودشان را در راه عشق به این خدا فدا و فنا كردند.


[1] . البته وقتی می گوییم انبیاء عموما، ما انبیاء را فقط از زبان قرآن می شناسیم، از غیر قرآن ما انبیایی را نمی شناسیم و بلكه در آن كتابهای دیگر آن انبیاء را كه نشان می دهند یك چیزهایی است كه غیر قابل قبول است.
[2] . صف/11.
[3] . آل عمران/83.
[4] . مریم/93.
[5] . بقره/256.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است