در
کتابخانه
بازدید : 316658تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
Expand راههای اثبات نبوت (1) راههای اثبات نبوت (1)
Collapse راههای اثبات نبوت (2) راههای اثبات نبوت (2)
Expand راههای اثبات نبوت (3) راههای اثبات نبوت (3)
Expand وحی (1) وحی (1)
Expand وحی (2) وحی (2)
Expand معجزه 1معجزه 1
Expand معجزه (2) معجزه (2)
Expand معجزه (3) معجزه (3)
Expand معجزه (4) معجزه (4)
Expand معجزه (5) معجزه (5)
Expand اعجاز قرآن (1) اعجاز قرآن (1)
Expand اعجاز قرآن اعجاز قرآن
Expand اعجاز قرآن (3) اعجاز قرآن (3)
Expand اعجاز قرآن (4) اعجاز قرآن (4)
Expand اعجاز قرآن 5اعجاز قرآن 5
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
ولی من می بینم این راههای دیگری كه طی شده است، یك مقدمات كاملی برای اثبات مطلب نیست، یك مقدمات ضعیف و ناقصی هست كه تقریبا می شود گفت كه حرف دیگران را كم و بیش ممكن است از دستشان بگیرد بدون اینكه یك حرف تمامی بجای آن گذاشته شده باشد، كه حالا من مقداری از مقدمات [را ذكر می كنم ] . واقعا اگر بیان تمام باشد، با كمك حرفهایی كه دیگران هم در این زمینه گفته اند من عرض می كنم. خلاصه ی آنچه كه من در دو كتاب درس دین داری و راه طی شده مطالعه كردم [1] [به این شرح است ] ، چند مقدمه ذكر شده:

1. «پیغمبران همیشه بر خلاف جریان حاكم بر اجتماعات خود قیام كرده اند» .

همیشه حالتشان این بوده كه بر خلاف یك جریان عادی در اجتماع خودشان قیام كرده اند. البته این مطلب مطلب درستی است، همین طور است، ولی می دانیم اختصاص به پیامبران ندارد، غیر پیامبران هم خیلی بوده اند. اصلا همه قیام كنندگان و پدیدآورندگان انقلابات این جور بوده اند. سقراط كشته نشد مگر به علت اینكه بر خلاف جریان حاكم بر اجتماع خودش قیام كرده بود.

2. «پیغمبران در راه هدف خود مجاهده و فداكاری كرده اند» . این هم درست است، همین طور است، اینها در راه خودشان مجاهده و فداكاری كرده اند، كه این هم باز نمی شود گفت از مختصات پیغمبران است یعنی غیر پیغمبران در راه هدفهای خودشان مجاهده و فداكاری نكرده اند، كما اینكه نمی توانیم بگوییم هر كسی كه در راه هدف خودش مجاهده و فداكاری كرده است پیغمبر بوده، مثلا آیا مزدك واقعا در راه خودش فداكاری نكرد؟ و هر كس دیگر نظیر او؟ در عصر اخیر كه زیاد بوده اند.

3. «آنها همیشه منفرد و تنها بوده اند، یك قدرتی، سیاستی، طبقه ای از آنها حمایت نمی كرده است» . این هم باز مشابه در دنیا همیشه داشته است.

4. «منفعت طلب نبوده اند، در پی جمع مال و كسب قدرت نبوده اند» . این البته مطلبی است كه ما قبول داریم ولی یك نفری كه ما می خواهیم برای او نبوت را اثبات
مجموعه آثار شهید مطهری . ج4، ص: 380
كنیم او این مطلب را قبول ندارد كه آنها در پی كسب قدرت نبوده اند و چیزی نمی خواسته اند. آنهایی كه منكر نبوت هستند می گویند هر كسی در دنیا یك چیزی می خواهد یعنی به یك چیز قانع می شود (این حرفی است كه گفته اند و می گویند) ، عده ای اساسا آن شوری كه در آنها هست حكومت معنوی بر مردم كردن است. حتی گاهی یك تعبیر زشتی هم در باره بعضی افرادی كه خیلی علاقه دارند به سالوس و به اینكه مردم به آنها عقیده داشته باشند می كنند كه «جنون پیغمبری دارند» . مقصودشان این است كه یك عدّه در دنیا هستند كه اینها اساسا شور و تمایلشان فقط و فقط به این است كه مردم به آنها اعتقاد داشته باشند. این خودش یك نوع منفعت است. این را شما نمی توانید صد در صد بگویید كه انبیاء چون مال نمی خواسته اند قدرت هم نمی خواسته اند، البته از نوع قدرتی كه سلاطین داشته اند قبول داریم [كه نمی خواسته اند] . آن جور قدرتی كه سلاطین دارند كه می خواهند مال و ثروت جمع كنند و هدف آخرشان این است كه شكم و غریزه جنسی شان را اشباع كنند مسلّم نبوده. هیچ كس اینها را از سنخ پادشاهان ندانسته است یعنی كسی نمی گوید كه پیغمبران نظیر ملوك و سلاطین هستند، همین طور كه كسی اینها را در ردیف علماء و فلاسفه هم نشمرده. به هر حال هر كس تیپ دیگری شمرده است، اما تیپ دیگر بشمارند غیر از این است كه اینها را من جانب الله بدانند.

5. «موفقیت عظیم و بی نظیر داشته اند» . این هم درست است.

6. «تعلیماتشان با تعلیمات دیگران (فلاسفه و دانشمندان) متفاوت بوده، سبك متفاوت بوده» . این هم حرف راستی است، نه علماء و دانشمندان پیامبران را در ردیف سلسله ی خودشان می شمارند و نه پیامبران آنها را در ردیف خودشان، سبك متفاوت است. توضیح هم داده اند به اینكه علماء و فلاسفه سبكشان سبك منظم از مقدمه به نتیجه رفتن است، خلاصه سبك فكری و استدلالی است، از یك مقدماتی قدم به قدم جلو می روند، بعد به یك نتیجه ای می رسند، بعد آن نتیجه را مقدمه قرار می دهند و بعد به نتیجه دیگری می رسند. اصلا پیامبران سبكشان سبك استدلالی و منطقی و این حرفها نیست، كه البته این تا اندازه ای درست است نه اینكه كاملا درست باشد. بعد هم خود ایشان درباره قرآن [قائل به ] استثناء شده اند كه چون سایر كتب آسمانی در عصر صباوت بشر بوده این جور بوده ولی قرآن كه در دوره بلوغ بشریت است راه عقل و منطق را با این راه توأم كرده است چون در قرآن اساسا استدلالهای
مجموعه آثار شهید مطهری . ج4، ص: 381
صد در صد عقلی فلسفی وجود دارد نه فقط عقلی تجربی، مثللَوْ كانَ فِیهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اَللّهُ لَفَسَدَتا [2]كه اسمش را «برهان تمانع» گذاشته اند كه درباره ی آن بحثهایی هست.

7. «مللی كه از تعلیمات آنها پیروی كرده اند به پیشرفت و تمدن نائل شده اند» .

البته این را معتقدیم و باید اثبات كنیم، ولی آنهایی كه منكر نبوتند چنین حرفی را قائل نیستند، بلكه اینها را اغلب مظاهر ارتجاع دانسته اند. اگر از یك جنبه مؤثر و مفید دانسته اند از جنبه ی دیگر مؤثر و مفید ندانسته اند.

«پس نتیجه اینكه آنها استفاده جو نبوده اند، خودشان به خودشان ایمان داشته اند. » مسأله اینكه انبیاء به گفته خودشان ایمان داشته اند یا نه، بعضی ها اساسا این را انكار دارند كه واقعا انبیاء خودشان خودشان را صادق می دانسته اند (آنهایی كه می گویند اینها منفعت جو و ریاست طلب بوده اند كه البته نمی گویند ایمان داشته اند) ولی واقع مطلب این است كه وضع انبیاء، فداكاریهای آنها، مجموعا سیره ی آنها آن قدر روشن است كه واقعا نشان می دهد كه اینها به آنچه می گفته اند ایمان داشته اند.

لا اقل از نظر شخص من این قضیه مورد تردید نیست. من نمی دانم چگونه است كه سیره و روش حضرت امیر خصوصا، آن بساطت و سادگی ای كه به خرج می داد (و شاید هم علتش آن مسأله ی پرهیز جستنش از هر گونه سیاست بازی است كه ما امروز اسمش را «سیاست» گذاشته ایم) به قدری روشن نشان می دهد كه این مرد به آنچه می گوید صد در صد ایمان دارد كه برای من هیچ قابل تردید نیست. ولی عده ای این را قبول ندارند. اما آیا اینكه اینها به خودشان ایمان داشته اند كافی است یا نه؟ نه، هیچ كافی نیست، برای اینكه امروز- و دیروز هم همین طور- بسیاری از كسانی كه منكر نبوت بودند نه به این معنا بود كه می گفتند العیاذ بالله اینها شیّادند و دانسته دروغ می گویند، بلكه می گفتند كه اینها یك حالتی بر ایشان پیدا می شود، بعد یك تجسماتی برای آنها پدید می آید، خیال می كنند كه [به آنها وحی می شود] . در ترجمه های كتابهای اعراب مثل كتاب سید محمد رشید رضا (یك كتابی هم چند سال پیش «خلیلی» ترجمه كرد) اسم این حالت را گذاشته اند «وحی نفسی» یعنی از درون خودشان به خودشان القاء می شود و بعد اینها خیال می كنند كه از خارج به آنها وحی
مجموعه آثار شهید مطهری . ج4، ص: 382
می شود. بنا بر این مسأله ی ایمان هم، اینكه خودشان ایمان داشته اند، نمی تواند به تنهایی چیزی باشد.

«خود خواه و كوتاه نظر نبوده اند، در محیط خود متأثر و متعلم نبوده اند. » همه ی اینها را دیگران قبول ندارند ما قبول داریم.

«مالیخولیا نداشته اند، ساده لوح هم نبوده اند. » دیگران كه اینها را قبول ندارند، ما می گوییم.

«نتیجه (كه من اندكی مفصلتر نوشته ام) اینكه: چون تعلیماتشان از وجود خودشان سرچشمه گرفته نه از محیط و معلم، ثانیا ناشی از یك منشأ فكری و منتهی به یك مقصد یعنی خدا بوده است [3]و ثالثا مأموریت و خدمات آنها با صداقت و رشد و نبوغ توأم بوده است، مجبوریم بگوییم چنین مجموعه و مكتبی كه آنها آورده اند و به اصل واحدی به نام خدا متكی كرده اند می بایستی یا محصول تخیلات و تصورات شخصی و ابداعات «من در آوردی» بوده و در این صورت زود پوچ بودن آنها واضح می شد (اگر من در آوردی می بود زود واضح می شد كه پوچ است) و یا حال كه می بینیم یك مكتب مثبت و سازنده است و مفید و محرك و یك سیستم مرتبطی از آب در آمده است و سیر زمانه و تمدن به تأیید و استقبال آن برخاسته است پس باید قبول كنیم كه یك منبع و منشأ واقعی و حقیقی و در عین حال فوق بشری داشته است یعنی آن فرضیه ی یا عقیده ی اساسی كه داشته اند و نامش را «خدا» گذاشته اند و تمام مكتبشان از او تراوش كرده است، صحیح و درست بوده است یعنی توحید (خود همین دلیل بر توحید هم [باید] بشود كه واقعا این خدای فرضی واقعی هم هست) .

ضمنا چون خودشان صمیمانه به آئینشان اعتقاد داشته از دروغ و تزویر حتما و شدیدا احتراز داشته اند و آنچه می گفتند صادقانه می گفته اند بنا بر این ادعای آنها هم كه این حرفها و تعلیمات از پیش خودشان و به عقل خودشان نیست و از خدای فرضی اخذ می كنند این هم نمی تواند دروغ باشد. »
مجموعه آثار شهید مطهری . ج4، ص: 383
در راه طی شده هم همین مطلب است، فقط بعضی اصول كه در اینجا هست در آنجا نیست ولی بعضی اصولی را كه در اینجا به اختصار آمده، مثل تفاوت روش انبیاء با روش دانشمندان و فلاسفه، خیلی تفصیل داده اند كه نیازی هم به تفصیل نداشته چون هیچ كس قائل نیست كه روش انبیاء به روش دانشمندان و فلاسفه یك روش بوده. در آنجا بعد مطلب دیگری [دارد] كه من ابتدا كه می خواندم متوجه شدم، بعد دیدم كه خود ایشان هم متعرض شده اند:

«روش انبیاء روش درونی بوده، از درون خودشان الهام می گرفته اند همان طوری كه هنرمندان و شعرا و موسیقی دان ها از درون خودشان متأثرند نه از بیرون. » تا این مقدار وجه مشترك تا اندازه ای درست است اگر چه راجع به هنرمندان تعلم و تأثر از خارج یعنی عامل خارجی هم خیلی مؤثر بوده كه خود ایشان در عین حال از راسل نقل می كند كه «هر هنرمند نابغه ای نتیجه ی وفور یك عده هنرمندان عادی است» . بعد در آخر كار می خواهند یك فرقی بگذارند میان الهاماتی كه به هنرمندان می شود و الهاماتی كه به پیغمبران می شود، می گویند:

«آنها هرگز از دایره ی همان نفسانیات و امور ذهنی خودشان خارج نشدند ولی اینها بر عكس دری به سوی عقل و خارج و تربیت اجتماع باز كردند و چون اینها مكتبشان یك مكتب مفید و اثری و عملی بوده است (در آخر بدون اینكه كوچكترین توضیحی بدهند: ) پس فرق است میان الهامات اینها و الهامات آنها. الهامات اینها (یعنی هنرمندان) شیطانی است، همان است كه قرآن به شیطان نسبت می دهدهَلْ أُنَبِّئُكُمْ عَلی مَنْ تَنَزَّلُ اَلشَّیاطِینُ و الهامات اینها الهی و از ناحیه خالق و آفریننده است. » كه من نتوانستم این را بفهمم. اولا چرا اینها را ما شیطانی بدانیم؟ اینها هم شیطانی نیست. آنچه كه قرآن شیطانی می داند اكاذیبی است كه كاهنها می گفتند و احیانا خبرهای غیبی است كه آنها می دادند كه قرآن آن را تنزیل شیاطین می داند. و بعد هم چه دلیل هست كه آنچه مال پیغمبران بوده است كه یك الهام درونی هست- و فرض این است كه آنها هم قدرت ابداع و ابتكار دارند، این مقدار ابداع و ابتكاری كه در اینجا ذكر شد- الهی است؟ (ممكن است كه من درست نفهمیده باشم) .
مجموعه آثار شهید مطهری . ج4، ص: 384
به هر حال- عرض كردم- اصل این راه، كلّی این راه، راه صحیحی است كه ما تحت عنوان آیات و معجزات آن را ذكر می كنیم و عرض كردم ما پایبند كلمه ی «معجزه» به آن معنا نیستیم، پایبند كلمه ی «آیه» هستیم یعنی نشانه هایی كه در پیغمبران هست كه آن نشانه ها دلیل است بر اینكه اینها از یك مبدأ دیگری الهام گرفته اند، كه ما در آینده روی آنها بحث می كنیم و دو سه [نشانه ] را عرض كردم. ما ملزم نیستیم كه حتما راه «نیاز» را كه وارد شدیم بگوییم اگر این راه را اثبات نكردیم مسأله ی نبوت به كلی از میان رفته، نه، ما تنها از راه برهان «لمّی» كه راه نیاز است نمی خواهیم وارد بشویم، از راه آیات و دلایل كه راه «انّی» است نیز وارد می شویم و به طور كلی این راه را راه درستی می دانیم ولی نه با این شواهد و قرائن، این شواهد و قرائن یك سلسله شواهد و قرائن ظنّی و قابل نقض و قابل ایرادی است كه ما را به جایی نمی رساند، در حقیقت مثل همان مسأله ی توحید است كه بحث كردم كه آن راه اساسی توحید را انكار می كنند بدون اینكه یك راه صحیح توحیدی بیان كرده باشند. به نظر من اگر ما باشیم و این آثار، و آن آثار و دلایلی را كه خود پیغمبران ذكر كرده اند كنار بگذاریم، نمی توانیم نبوت را اثبات كنیم، یعنی منشأ الهی داشتن تعلیمات انبیاء را با این مقدمات هرگز نمی شود اثبات كرد، تا بعد خودمان در جای دیگر ببینیم چطور می توانیم اثبات كنیم.

سؤال: برای اثبات نبوت، آن طور كه جنابعالی فرمودید، یكی دلائلی است كه متكلمین ذكر می كنند و یكی هم دلایل فلسفی و هیچ كدام از این دو دلیل این طور كه فرمودید قانع كننده برای مخالفین ما یعنی آنهایی كه اصلا منكر اصل نبوت هستند نیست زیرا آنها كه اصلا منكر اصل نبوت هستند می گویند انسان یك عقلی دارد كه در زندگی راهنمایش هست و همین طور كه ما در زندگی مادی می بینیم امروز ترقیاتی كرده و راههایی رفته و بالاتر از این هم خواهد رفت و این به كمك عقل است. بنده فكر می كنم در بین این دو دلیل كه فرمودید شاید دلیل قرآنی خیلی روشنتر و واضح تر و دندان شكن تر برای اینها هست برای اینكه قرآن كریم برای بشر دو خاصیت ذكر می فرماید، یكی موضوع عقل انسان است و یكی هم احساسات و عواطف است و بشر هیچ وقت خارج از این دو خاصیت نیست، یعنی بشر اگر عقل تنها بود مثل ماشین بود، حرف همین ماتریالیستها درست بود برای
مجموعه آثار شهید مطهری . ج4، ص: 385
اینكه انسان با همین عقلش می تواند جلو برود، ولی علاوه بر عقل، انسان یك مقدار عواطف و احساسات دارد مثل احساس جاه طلبی، احساس حسد، احساس شهوت، همینهایی كه جزو عواطف و احساسات ذكر كرده اند و اینهاست كه در بشر احتیاج به كنترل دارد و تمام فشار و تكیه ی قرآن هم روی این نكته است. به همین دلیل هم یك نمونه در خود قرآن ذكر كرده و آن نمونه سمبل و اصل است برای این موضوع كه همان موضوع خلقت آدم است در آنجا كه می فرماید: ما به آدم گفتیم این كار را نكن، بعد شیطان وسوسه كرد، بعد ما او را از بهشت بیرون كردیم، و دنبال آیه دارد كه: فَإِمّا یَأْتِیَنَّكُمْ مِنِّی هُدیً شما باید بروی بیرون ولی بعدا هدایت و راهنمایی از طرف من برای شما خواهد آمد. معلوم می شود هدف انبیاء كه قرآن روی آن خیلی اصرار دارد فقط تعادل آن عواطف و احساسات بشر است و آن دلیلی كه آنها می آورند كه بشر عاقل دیگر احتیاجی به این ندارد كه خدا یا غیب [به كمك او] بیاید، البته اگر بشر عقل خالی بود بله، ولی چون عقلی است توأم با عواطف و احساسات، برای تعدیل و تعادل این احساسات و عواطف حتما احتیاج به پیغمبر است، و این دلیل قرآنی است و نه فلاسفه این را ذكر كرده اند [و نه دیگران ] .

فلاسفه رفته اند روی احتیاج اجتماعی بشر به هم، یا اگر هم بوده به طرزی بوده كه یك گوشه ی قضیه را گرفته اند. البته آیات زیادی در قرآن هست- كه جنابعالی خودتان بهتر می دانید- كه اگر بخواهید، آن آیاتی را كه در خود قرآن هست راجع به احتیاج به نبوت [مطرح نمایید] ، و البته بعد هم راجع به اینكه چه كسی نبی باشد همان طور كه فرمودید از راه آیات، كه آیا نبی دلیلش چیست؟ فقط آیات و نشان دادن آیات، آیات لفظی یا آیات كونی، هر كدام باشد آن هم از برای اینكه ما بفهمیم كه این نبی هست. ولی برای احتیاج به نبوت بهترین دلیل روش خود قرآن است.

جواب: مسأله ی روش قرآن یك چیزی است كه همه می گویند كه هر چه ما می گوییم روش قرآن همان است. اولا من كه به آن بیان عرض نكردم، تازه اگر می گفتیم، بیانش درست هم بود، كه چون عقل بشر ناقص است یك متمم و مكملی برای آن لازم است.

من گفتم بشر احتیاج دارد به یك ایمان، نه عقل بشر در دانستن احتیاج دارد. [اگر ایمان در كار نباشد] عقل دیگر قوه ی مجری نیست، بلكه حتی تأیید می كند منفعت طلبی را. عقل انسان چه حكم می كند به انسان؟ می گوید منفعتت را هر جا تشخیص می دهی برو دنبال آن. شما تا به یك مصلحت بالاتری ایمان نداشته باشید عقل به شما نمی گوید برو دنبال آن مصلحت. وقتی یك ایمان به یك مصلحت بالاتر پیدا كردید
مجموعه آثار شهید مطهری . ج4، ص: 386
آن وقت عقل می گوید برو دنبال آن. من نگفتم كه بشر چون عقلش ضعیف است، ناقص العقل است، چون عقل خودش نمی رسد، افراد دیگری باید بیایند كه عقلشان كاملتر از او باشد. ما می گوییم عقل بشر از نظر عملی همیشه انسان را هدایت می كند به منفعت و مصلحت خودش. ما دام كه ایمان به یك اصولی در كار نباشد عقل آدم [جز به منافع شخصی حكم نمی كند] . آنهایی هم كه منفعت طلب هستند در دنیا، عقلشان كمتر از دیگران نیست بلكه شاید بیشتر است. این منفعت پرست های دنیا كه یك دنیا را فدای خودشان می كنند، اینها یعنی عقلشان نمی رسد، مردم احمق و كوتاه فكری هستند؟ نه، آنها هم مثل ما ملزمند كه به آنچه خیر خودشان را در آن تشخیص می دهند عمل كنند ولی آنها چون به مافوق منافع فردی ایمان ندارند، مصالح خودشان را در همین منافع خودشان می دانند. اما اگر یك ایمانی پیدا شد به یك مصلحت بالاتر كه این منفعت در مقابل آن مصلحت، كوچكتر بود آن وقت عقل هم آن را تأیید می كند. پس دو قوه است: قوه ایمان و قوه عقل.

و ثانیا این مسأله كه عرض كردم، مسأله ی نیاز، خود قرآن مگر همین را ذكر نمی كند؟ (ما یك آیه قرآن را كه نباید در نظر بگیریم و سایر آیات را فراموش كنیم) :

لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَیِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ اَلْكِتابَ وَ اَلْمِیزانَ لِیَقُومَ اَلنّاسُ بِالْقِسْطِ [4]می گوید ما پیغمبران را فرستادیم برای اینكه عدالت به وسیله ی آنها اجرا بشود. اگر بشر خودش نیازی به عدالت ندارد خدا كار لغوی كرده! این آیه نشان می دهد كه بشر نیاز دارد به عدالت یا نه؟ آیا آیه نشان می دهد كه اگر آنها نبودند عدالتی نبود، یا می گوید نه، دیگران هم این كار را می كردند مع ذلك ما پیغمبران را فرستادیم؟ پس خود آیه اصلا نشان می دهد كه بشر نیازی به عدالت دارد و نشان می دهد فقط پیامبران هستند كه این نیاز را بر می آورند. پس چطور می توانیم بگوییم چنین مسأله ای در قرآن نیست؟ خودتان هم می فرمایید كه قرآن مسأله ی هدایت را مطرح كرده. وقتی كه قرآن پیغمبران را به عنوان هادی و راهنما معرفی می كند تازه دلیل بر آن چیزی است كه حتی ما نگفتیم و آن این است كه معلوم می شود وراء منطقه ای كه عقل هدایت می كند هنوز منطقه ای هست كه پیغمبران به آن منطقه هدایت می كنند، یك هدایت ما وراء و بالاتر از هدایت عقلی. ما كه هدایت عقل را تخطئه نمی كنیم، همین طور كه كسی كه قائل به
مجموعه آثار شهید مطهری . ج4، ص: 387
عقل می شود حس را تخطئه نمی كند، و در جلسه گذشته عرض كردم هدف انبیاء تنها مسأله ی اداره و تعدیل زندگی مادی بشر نیست، انبیاء برای یك مسأله ی دیگری هم آمده اند و آن را هم مقدمه برای این قرار نداده اند، این را مقدمه برای آن ذكر كرده اند و آن، مسأله ی آخرت و نشئه ی باقیه است. اگر تردیدی باشد در این جهت است كه آیا عقل و علم بشر زندگی او را اداره می كند؟ حد اكثر این است. ولی احدی نمی تواند قائل بشود كه عقل بشر كافی است برای اینكه راهنمای بشر باشد به وجود زندگی نشئه ی دیگری غیر از این نشئه و به اینكه برای آن نشئه چه چیز مفید است و چه چیز مضر (این مطلب هم البته در قرآن هست) ، و از این نظر ما صد در صد به پیغمبران احتیاج داریم و احدی ادعا نمی كند كه دانش و فلسفه بشر كافی بوده است برای اینكه راهنمای او به جهان بعد از این جهان باشد. در باره ی خدا چرا، تا حدودی می شود گفت عقل بشر هم می تواند راهنما باشد یعنی مبدأ را معرفی كند، اما معاد را نه. اگر هم دانشمندان و فلاسفه بعدها حرفهایی در تأیید معاد گفتند بعد از این بوده كه پیغمبران نشانه و علامتی از آن نشان دادند آن وقت دیگران در جستجویش بر آمدند. تازه بعد از اینهمه جستجوها نشانه هایی پیدا كردند، بیش از این نبوده. در هدایت هم این احتیاج هست.

- در جلسه ی گذشته بنده به كیفیت طرح مسأله ایراد گرفتم و همان طوری كه آن دفعه بحث كردم گفتم كه ما نرویم ثابت كنیم باید خدا نبی بفرستد، برای اینكه برای طرح هر مسأله ای یك فرضها و اصولی را ما باید ثابت بگیریم بعد یك چیزهایی را كه ثابت نیست ثابت كنیم. اگر آن اصول را نداشته باشیم یا نامحدود باشد مثل مسائل ریاضی است كه یك معادله و دو مجهول یا بیشتر، جوابش بی نهایت است و هیچ وقت ممكن نیست شما به نتیجه برسید. منظورم این بود كه ما یك وقت مثلا می خواهیم درباره ی وظایف الاعضاء صحبت كنیم، ببینیم فلسفه ی وجود پا مثلا چیست؟ دو جور می شود در این باره بحث كنیم: یك وقت بگوییم پایی اكنون وجود دارد ما بیاییم وظائفش را، كیفیتش را، حركاتش را، ساختمانش را، محاسنش را، معایبش را، امراضش را مطالعه كنیم، و یك وقت ببینیم با چه جور دیگر می شد وجود پیدا كند. حالت اول درست است، خیلی خوب قابل مطالعه است و خیلی هم نتیجه می گیریم و منطقی و معقول و علمی است. همین طور سایر اعضای بدن. اما آن حالت را اگر مطرح كنیم كه اگر پا نبود آدم مثلا چرخ داشت، اگر پا نبود آدم
مجموعه آثار شهید مطهری . ج4، ص: 388
می جهید بالا مثل قورباغه، اگر اینطور بخواهیم فرض كنیم به هزار راه حل دیگر می رویم و هیچ وقت به نتیجه نمی رسیم. بنده می گویم كه اول ثابت نكنیم كه بشر باید نبی داشته باشد، نیاییم در این بحث، نمی توانیم در این بحث پیش برویم، بیاییم ببینیم انبیاء كه آمدند و یك حقیقتی است در تاریخ، چه كردند؟ خودشان چه جور بودند؟ چه خواص و مشخصات و مزایا و چه تمایزی با سایر نوابغ، رهبران فكری، افراد عادی داشتند و چه آثاری گذاشته اند؟ و روی مطالعه اینها آن وقت خود به خود نیازش هم تأمین می شود. همان طوری كه خودتان اشاره فرمودید از فایده به نیاز برویم، از نیاز به فایده نرویم. این عرض بنده بود و اشاره كردم مثل آن بحثی است كه آقای مهندس بازرگان در كتاب راه طی شده دارد. شما كتاب راه طی شده را آمدید اینجا رد كردید در حالی كه مؤلف كتاب به عنوان دفاع از خودش نیامد، حتی مطالبش را هم بیان نكرده، مثل محاكمه غیابی شد كه نسبت به آقای دكتر سحابی در این جلسه كردیم، قبل از اینكه خودشان در این جلسه تزشان را طرح كنند ما ردش كردیم و به همین دلیل هم راهمان درست نبود و از خودشان خواهش كردیم آمدند اول تز خودشان را گفتند و دفاع كردند، مسأله ی جالبی در آمد. من اگر می دانستم شما می خواهید انتقاد به گفته ی نگفته شده ی اینجا بكنید می رفتم خودم را مجهز می كردم حد اقل من از آن دفاع كنم، در حالی كه شما تمام جهات منفی آن را بدون اینكه دلایل را ذكر كنید، یا باشد كه بعدا دفاع كند، بیان كردید. حالا اگر قسمتهای منفی را گفتید ان شاء الله جلسات دیگر قسمتهای مثبتش را می گویید، اما اگر اینجور نباشد از مجموع دو جلسه ما المانهای منفی نبوت را همه یاد گرفتیم و چیز مثبت گیرمان نیامد.

جواب: اولا راهی كه فرمودید از فایده به نیاز برسیم، راه غلطی است، چرا؟ برای اینكه خیلی چیزها فایده هایی بر وجودشان مترتب است ولی اینها جای چیزهایی را اشغال كرده اند كه اگر آنها می بودند فوائد خیلی بیشتری مترتب می شد. به عنوان نمونه، افرادی می آیند یك پستی را، یك مقامی را، یك حكومتی را اشغال می كنند، جلوی یك جریان بسیار صحیح منطقی و عمیقی را می گیرند، بعد واقعا هم یك كارهای مفیدی انجام می دهند و آن كارها را همیشه نشان می دهند و واقعا هم این آثار آثار خوبی است، بعد می گویید پس به دلیل اینكه این كارهای خوب را اینها انجام دادند معلوم می شود كه نیازی هم بوده و صحیح هم بوده و به حق هم بوده اند، در صورتی كه این درست عكس آن چیزی است كه شما دارید می گویید، و اگر نبودند و
مجموعه آثار شهید مطهری . ج4، ص: 389
همان آثارشان هم نبود آن وقت می دید كه چه افراد دیگری در جای اینها بودند و چه آثار بهتر و بیشتری داشتند. ما نمی توانیم به آن سبك ویلیام جیمز [بیندیشیم ] كه هر چیزی كه یك اثر مفید داشته پس حق است (البته او می خواهد بگوید كه حق یعنی چیزی كه مفید باشد) به مفهومی كه ما می خواهیم بگوییم یعنی حق من جانب الله است. این دلیل نمی شود. عده ای می گویند پیغمبران با همه آثار مفیدی كه داشتند چون بشر را با یك ایمان الهی به خودشان متوجه كرده اند جلوی علم و تمدن را گرفته اند و اگر آنها از چندین هزار سال پیش نبودند شما آن وقت می دیدید امروز اثر بشریت چقدر زیادتر است! شما چطور می توانید این حرف را بگویید كه ما فقط برویم دنبال آثار، ببینیم كارهای مفیدی كرده اند پس اینها حق هستند؟ ! این هم حرف شد؟ ! هیچ حكومت فاسدی در دنیا نیست الاّ اینكه یك آثار مفیدی هم دارد و بسا هست كه فساد آن حكومت جز این نیست كه جای حكومت صالح را گرفته، و نسبت به سابقش كه [هنوز] نیامده بود خیلی بهتر هم هست. هرگز شما نمی توانید به صرف اینكه یك شی ء آثار مفیدی داشته آن را صحیح و واقعی و به آن معنایی كه ما می گوییم «من جانب الله» بدانید.

مسأله ی دیگر: اگر بنا بشود هر كسی كه هر حرفی را در هر كتابی بزند شرط اینكه كسی حرف او را رد كند این باشد كه خودش را در آنجا احضار كنند بیاید، هیچ كس جواب هیچ كس را [نمی تواند بدهد] . همین كه كسی كتابش را چاپ و منتشر كرد [دیگر قابل انتقاد نخواهد بود] . به قول آقای بروجردی «همین قدر كه كتاب چاپ شد به نظر بعضی ها دیگر این دلیل حقانیت آن است، می گوید آقا چاپ شده» . چند بار چاپ می شود، بعد شما می بینید پنجاه هزار نفر آن را می خوانند و هیچ كس حق رد كردنش را ندارد چون اول باید آقای مؤلف را بیاورند. شما حق ندارید كار ناس را رد كنید چون او اینجا حاضر نیست كه بیاید جواب شما را بدهد. عجب حرفی است! آدمی كه می نویسد، فكر خودش را، هر چه كه دارد می نویسد، چیزی در دلش باقی نمی گذارد كه نصفش را نوشته باشد نصفش را ننوشته باشد. تازه این مقداری كه ما گفتیم خیلی احترام ایشان را رعایت كردیم اگر نه خیلی بیش از اینها معایب دارد كه چون شما دلتان می خواهد در جلسات بعد عرض می كنم. هیچ حرف مفید در آن نیست.

اینهایی كه عرض كردم، ابطال نبوت است. نبوت را در حد یك هنرمند، در حد یك شاعر (حالا بگوییم از طرف خالق بوده) تنزل داده اند بدون اینكه بتوانند كوچكترین
مجموعه آثار شهید مطهری . ج4، ص: 390
اثری از آنچه كه معنی واقعی نبوت را بیان كند نشان بدهند. البته ما آیات قرآن در مسأله ی نبوت را می خوانیم و باید هم بخوانیم. شما مخصوصا بروید مطالعه بفرمایید و جلسه ی دیگر كاملا از روی مطالعه بیایید بگویید تا ببینید یك حرف حسابی پیدا می كنید یا پیدا نمی كنید. چه در نبوت، چه در توحید و چه در معاد، این كتاب یك كلمه درست ندارد. در نبوت یك اساس باطلی است كه هر كسی نگاه كند اعتقادش به نبوت [سست می شود] اگر فكر كند، مگر كسی مجذوب باشد و بخواهد بخواند و نخواهد فكر كند، و الا اگر كسی بخواهد از روی آزاد فكری مطالعه كند، اساس نبوت را متزلزل می بیند، اساس توحید را هم متزلزل می بیند، اساس معاد را هم متزلزل می بیند، و ما كه نباید به خاطر حب و بغض، یك چیزی را كه با اصول دین سر و كار دارد اغماض كنیم.

- در قسمت اول، بنده طرفدار ویلیام جیمز نیستم كه بگویم حقایق چیزهایی هستند كه مفیدند، آن بحث را می دانم ولی عرض كردم كه اینجور باید طرح كنیم، حالا شما با طرحش مخالفید چیزی دیگری است.

پاسخ: من مخالف نیستم، من عرض كردم یك وقت كسی به عنوان «آیات» وارد اینها می شود، خیلی درست هم هست، اما یك كسی می خواهد از همین آثار عادی و طبیعی استدلال كند، استدلال از راه اثر، كه گفتم «برهان انّی» نامیده می شود. آن، حرف بسیار درستی هست. اصلا عموم مردم كه تا حالا به پیغمبران معتقد شده اند، از راه آثارشان معتقد شده اند. در این كه ما بحث نداریم، ولی ما در بحث «معجزات» وارد آن می شویم. این یك بحث علی حده ای بود كه ما كردیم. بنده عرض كردم اگر بخواهد از راه آثار وارد شود این آثاری كه اینجا ذكر شده دلالت نمی كند، یعنی اگر ما اینها را بخواهیم ملاك قرار بدهیم اصلا بر صدق انبیاء دلالت ندارد.

- منظورم این بود كه آن طرز استدلال را ما معتقدیم از آن طریق شروع بكنیم اما آن كسی كه شروع می كند باید دلیل بیاورد. ممكن است كسی ثابت كند فلان نوع حكومت یا فلان رژیم یك محاسنی دارد و یك معایبی، بنا بر این آن افرادی كه از فوائد و محاسنش می خواهند حقانیتش را ثابت كنند اشتباه كنند. اما استدلال كننده باید قوی باشد و ثابت كند معایبی ندارد. شما فرض كردید یك استدلالی را كه بر ناحق است كسی می خواهد بیان كند، طبیعی است یك موارد ضعف دارد و یك موارد قوّت،
مجموعه آثار شهید مطهری . ج4، ص: 391
ممكن است مردم را به اشتباه بیندازد، ولی آن كسی كه مدعی این نوع استدلال است او ثابت می كند كه انبیاء مفید بوده و مضر نبوده اند، باید دلیل بیاورد و دلائل مخالفش هم كه علیه اینها تا حالا گفته شده و فلاسفه گفته اند و انتقاد كرده اند آنها را بتواند جواب دهد. من می گویم طرز استدلال این طور باشد، حالا شما مخالفید، استدلال را جوری دیگری بكنید، منتها جهات مثبتش را باید جلسه ی دیگر به ما بگویید چون تا حالا هر چه منفی بوده در این جهات بیان كردید.

اما مسأله آن كتاب هم كه ما می گوییم، تعصب خاصی روی آن كتاب نداریم، به عنوان مثال بنده عرض كردم. اما اینكه گفتم خودشان باشند، برای اینكه آدم وقتی كه می خواهد یك مطلبی را رد كند اول باید بیانش كند، اگر همه آقایان مطالعه كرده باشند، حاضر الذهن باشند و خوب در مسأله وارد باشند حالا شما یكی یكی رد بكنید مسلّم دیگر لازم نیست خودش بیاید اینجا، اما اگر هیچ كتاب را نخوانده باشند یا ده سال پیش یك مقدارش را خوانده باشند، بعد شما هم آن را تكرار نكنید، استدلالش را هم بیان نكنید، موارد ردش را بیان كنید، من می گویم این بحث ناقص است و الاّ ای بسا كه شما ثابت كنید كه او اشتباه كرده، ما حرفی نداریم اما طریقه ی بحث این نیست كه دلیل طرف را نگویید، بعد مخالفش را بگویید، مثل كارهایی است كه الآن دولتها می كنند بدون اینكه نظر فلان رهبر سیاسی و فلان كسی كه انتقادی كرده بگویند، بعد می بینیم جوابش را نوشته اند، اصلا آدم نمی داند او چه گفته، جوابش را می خواند، بعضی از قسمتهایش را نقل می كنند.

استاد: آنچه من عرض كردم خلاصه بود، من در خلاصه چیزی را فروگذار نكردم.

- اینجا واقعا یك بحث حر و آزاد است و می خواهیم جلسه ای باشد غیر از این مجالس مذهبی كه همه جا هست و هی برای هم استدلال می كنند و هیچ كدامشان به درد هیچ جا نمی خورد و یا كتابهایی كه می نویسند. اینهمه كتاب در مملكت منتشر می شود، اگر خلاصه شان را بگیرید ده درصدشان مفید نیست. ما می خواهیم بحث واقعا مفید باشد یعنی هر چه طرف مطلب دارد بیاید بیان كند و الاّ حالا پیشنهاد این نیست كه حتما ایشان را دعوت كنیم. اما آنچه راجع به توحید و معاد و اینها اعتراض دارید ما حرفی نداریم، به هر كتابی می شود ایراد گرفت، من خودم هم اتفاقا به آن ایراد دارم، بحثی كه آنجا راجع به روح كرده بنده اعتراض دارم، بحثی كه راجع به قانون احتمالات كرده بنده اعتراض دارم ولی اینها هیچ دلیل نمی شود بر اینكه اگر كسی بخواهد ردش را بگوید خودش را نگوید. خودش را باید بگوید
مجموعه آثار شهید مطهری . ج4، ص: 392
بعد ردش را بگوید. و باز هم ما متكی هستیم به مطالعات شما و استدلالی كه در جلسات بعد می خواهید بگویید چون مجموعا شما جهات مثبت قاطعی برای ما بیان نكردید گواینكه بنده معتقدم در مسائل اجتماعی و مسائل فلسفی دلیل قاطع مثل ریاضی نمی شود آورد به دلیل اینكه در مورد خدا هم نیاورده اند. شما الآن می دانید كه در طول تاریخ بشر راجع به وجود خدا همیشه اختلاف بوده، الآن هم هست. این دلیل آن نیست كه اگر همدیگر را نتوانستند قانع كنند پس ما معتقد نباشیم. در مورد نبی هم اگر بخواهند دلیل بیاورند باید مخالف و موافق باشد و مخالف و موافق هم بوده و آن دلایلی كه- هفت تا مثلا- ایشان آورده اند ممكن است قابل رد باشد ولی كی می خواهد از اینها استنتاج كند؟ آن كسی كه مجموعه ی این هفت دلیل را می خواند بعد به عقل و وجدان خودش مراجعه می كند ببیند این منطق قویتر و صحیحتر است یا منطق مخالفین، و الا هیچ وقت دلیل ریاضی اش را برای خدا هم نتوانسته ایم بیاوریم.

استاد: اولا در مسائل باب خدا، معلوم است كه موضوعش موضوع ریاضی نیست. شما می خواهید در موضوع غیر ریاضی دلیل ریاضی آورده شود؟ - دلیل ریاضی است كه قاطع است.

استاد: این را هم اشتباه می فرمایید، و اما اگر می گویید كه دلیل آورده نشده یعنی برهان آورده نشده، برهان آورده شده ولی در باب مسأله خدا آن قدر اوج براهین بالا هست كه افراد تا تحصیلات عالی نداشته باشند آن براهین را درك نمی كنند. شما بیایید چند سالی درس بخوانید آن وقت اگر دیدید براهین قاطع نیست ایراد بگیرید.

- چرا من؟ فلاسفه ای كه خوانده اند مخالف هستند.

استاد: كدام فلاسفه ای كه خوانده اند مخالف اند؟ - تمام فلاسفه مادی كه مخالف هستند.

استاد: كه نخوانده اند مثل شما.

- چطور می شود نخوانده باشند؟ تهمت به آنها می زنید، دلیل كه نیست.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج4، ص: 393
استاد: عجب حرفی است! شما می گویید یا من باید بگویم؟ منی كه وقتی كتاب این آقا را مطالعه می كنم می بینم بویی از آنچه كه من فهمیده ام نبرده، برای خود من كه دلیل هست، ولی برای شما دلیل نیست چون شما هیچ كدام را نخوانده اید. شما فرض می كنید كه آنچه كه فلاسفه الهی گفته اند مادیین خوانده اند و قانع نشده اند، در صورتی كه اساسا ندیده اند و نمی توانند هم بفهمند. همین طور كه اگر بنده بیایم بگویم فرضیه ی نسبیت اینشتین را رد می كنم كسی باید به من بخندد بگوید تو باید سالهای متمادی بروی درسش را بخوانی بعد بگویی من كتابش را مطالعه و رد كرده ام و قبولش ندارم، همین طور كه به من باید بخندند به او هم باید بخندند. در باب مسائل مربوط به خدا و قسمتی از مسائل مربوط به روح، براهین، بسیار قطعی و محكم و استدلالی است. این جور هم نیست كه برهان اختصاص به ریاضیات داشته باشد.

البته ریاضیات ساده ترین علوم جهان است چون روی یك فرضیات ساده ای می رود كه خود شخص آنها را در ذهن خودش فرض كرده، این است كه هر بچه ای هم می تواند روی آنها استدلال كند، اما انه این كه ما بخواهیم بگوییم اصلا برهان و استدلال منحصر به ریاضیات است، غیر از این هر چه هست باید بگوییم تخمین و گمان و ظن است و انسان از «یقین» در سایر مسائل نباید بحث كند، اینطور نیست. به هر حال منظور من این است كه بیشتر بحث بشود. باز هم شما مطالعه بفرمایید، هر شكلش هم كه شما مایل هستید مطالعه فرمایید تا این مطلب آن طور كه باید روشن شود.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج4، ص: 394

[1] . درس دین داری شاید اندكی مفصلتر و جامعتر است یعنی اصول مطالبش بیشتر و تفصیلش در هر یك كمتر است.
[2] . انبیاء/22.
[3] . مقصود این است كه همه انبیاء یك دعوت داشته اند. مطلبی كه روی آن خیلی تكیه كرده اند این است كه پیغمبران وحدت كلمه داشته اند، كه این از وجوه اختلافی است كه میان فلاسفه و انبیاء ذكر می كنند: فلاسفه و دانشمندان اختلاف نظر زیاد دارند و پیغمبران اختلاف نظر ندارند، همه یك جور حرف زده اند، از یك منشأ سخن گفته اند.

این كه «منتهی به یك مقصد یعنی خدا بوده است» یعنی از یك منشأ سخن گفته اند.
[4] . حدید/25.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است