در
کتابخانه
بازدید : 278779تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
Expand كلّیاتی درباره ی مسأله ی معادكلّیاتی درباره ی مسأله ی معاد
Expand ماهیت مرگ از نظر قرآن ماهیت مرگ از نظر قرآن
Expand عبث نبودن خلقت در آیات قرآن (1) عبث نبودن خلقت در آیات قرآن (1)
Expand عبث نبودن خلقت در آیات قرآن (2) عبث نبودن خلقت در آیات قرآن (2)
Collapse مسأله ی روح مسأله ی روح
Expand مسأله ی روح (2) مسأله ی روح (2)
Expand نقد نظریه ی «ماده و انرژی» در كتاب ذره ی بی انتها نقد نظریه ی «ماده و انرژی» در كتاب ذره ی بی انتها
Expand نقد نظریه ی «ماده و انرژی» در كتاب ذره ی بی انتها (2) نقد نظریه ی «ماده و انرژی» در كتاب ذره ی بی انتها (2)
Expand بقای شخصیت در قیامت (1) بقای شخصیت در قیامت (1)
Expand بقای شخصیت در قیامت (2) بقای شخصیت در قیامت (2)
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
حكمای اسلامی در پیدایش روح عقیده ی ارسطو را گرفتند، گفتند روح سابقه ی قبلی ندارد و یك موجودی نیست كه قبلا وجود داشته (روح در همین جا موجود می شود) ولی در ادامه ی وجود، حرف افلاطون را گرفتند، گفتند ولی بعد باقی می ماند.

ارسطو روح را مادی هم می داند. قدمای فلاسفه ی اسلامی فقط قوه ی عاقله را مجرد دانسته اند. آقای مهندس بازرگان در كتاب راه طی شده تصریح می كنند كه بله، این عقیده ی به تجرد روح، عقیده ی یونانی است ولی هر چه كه بشر پیش رفته، حتی خود فلاسفه هم دوره به دوره كه آمدند قدری حرف خودشان را كوچك كردند، قبلا می گفتند روح مجرد است، عقل مجرد است، قوه ی خیال مجرد است، حتی تمام قوای ادراكی مجرد است ولی تدریجا كاستند و كم كم فقط به تجرد قوه ی عاقله قائل شدند.

اتفاقا قضیه بر عكس است. ارسطو كه قائل به تجرد نبود. بوعلی سینا و امثال او فقط قائل به تجرد قوه ی عاقله شدند و لهذا تنها به معاد روحانی از نظر فلسفی قائل شدند ولی بعدها هر چه كه پیش آمده اعتقاد به تجرد روح بیشتر شده، به ملا صدرا و امثال او كه رسید قائل شدند كه تمام قوای حیاتی انسان یك وجهه ی مادی دارد و یك وجهه ی تجرد، و همراه تمام قوای حیاتی مادی انسان یك قوای مجردی هست و انسان وقتی كه می میرد، آن كه از انسان جدا می شود تنها عقل نیست، عقل است، خیال است، حافظه است، قوه ی باصره است، قوه ی سامعه است، همه ی اینهاست.

یك خصوصیتی كه حكمای اسلامی برای اولین بار گفته اند و ملا صدرا معتقد شد من از قرآن این جمله را الهام گرفته ام این است كه حتی حرف ارسطویی را هم به عنوان اینكه روح همراه بدن یك مرتبه پیدا می شود انكار كرد. او چون قائل به تكامل ماده بود و میان مادیات و مجردات- بر خلاف دكارت كه دوگانگی و تباین قائل است- دوگانگی و تباین قائل نبود، گفت خود ماده در حركات خودش كه به [سوی ] تكامل می رود، تبدیل به روح می شود. این فكر مجردی كه الآن در مغز شما هست، یك روزی گندم بوده، یك روزی سبزی بوده، یك روزی گوشت بوده، همان است كه به این [فكر مجرد] تبدیل شده است. ماده در حركات جوهری خودش به سوی بالا می رود، و هر چه كه رو به سوی بالا و تكامل برود به سوی تجمع وجودی می رود و هر چه به
مجموعه آثار شهید مطهری . ج4، ص: 724
سوی تجمع وجودی برود به سوی تجرد می رود، می رود به حدی كه خودآگاه می شود و خودآگاهی مساوی است با تجرد و رقاء همیشگی.

بنابراین، ما حتی نظریه ی فلاسفه ی اسلامی را هم نمی توانیم بگوییم از یونانیها گرفته شده است تا چه رسد به اینهمه آثاری كه در متن اسلام داریم.

یك مطلبی كه ایشان خیلی روی آن تكیه كرده اند این است كه گفته اند: به غلط آمده اند آیه ی قرآن: «یَسْئَلُونَكَ عَنِ اَلرُّوحِ قُلِ اَلرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی» [1] را گفته اند مقصود روح انسان است، و حال آنكه اصلا مقصود روح انسان نیست. اولا چه كسی گفته كه «یَسْئَلُونَكَ عَنِ اَلرُّوحِ قُلِ اَلرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی» مخصوص روح انسان است؟ در باب این آیه اقوال و عقاید زیادی از قدیم گفته اند. یك قول كه جزء اقوال ضعیف است این است كه «یَسْئَلُونَكَ عَنِ اَلرُّوحِ» راجع به خصوص روح انسان است. در میان آن اقوال، قول قویتر قولی است كه در تفسیر المیزان هم دیدم همین را انتخاب كرده است. در قرآن و در كلام پیامبر سخن از روح زیاد آمده است، گاهی به كلمه ی «روح القدس» ، گاهی به كلمه ی «روح الامین» : «نَزَلَ بِهِ اَلرُّوحُ اَلْأَمِینُ `عَلی قَلْبِكَ» [2]، گاهی درباره ی عیسای مسیح گفته است: «كَلِمَتُهُ أَلْقاها إِلی مَرْیَمَ وَ رُوحٌ مِنْهُ» [3]، گاهی از موجودی به نام روح نام برده است، می گوید: «یَوْمَ یَقُومُ اَلرُّوحُ وَ اَلْمَلائِكَةُ صَفًّا» [4]، یك جا گفته: «تَعْرُجُ اَلْمَلائِكَةُ وَ اَلرُّوحُ» [5]. در این دو آیه روح را در مقابل ملائكه قرار داده: روزی كه روح و ملائكه عروج می كنند به سوی پروردگار. یك جا درباره ی انسان هم كه رسیده است گفته: «وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی» [6] من از روح خودم در او دمیده ام. پس آنچه كه قرآن به نام روح می نامد، چیزی از آن در انسان هست. «یَسْئَلُونَكَ عَنِ اَلرُّوحِ» سؤال درباره ی انسان هم هست ولی نه فقط سؤال درباره ی انسان است، سؤال درباره ی آن حقیقتی است كه قرآن از آن به نام «روح» نام برده است- كه بعد ان شاء اللّه آیاتش را به تفصیل بحث می كنیم - و قرآن معتقد است در انسان چیزی از آن روح هست. شما هم دارید همین حرف را
مجموعه آثار شهید مطهری . ج4، ص: 725
می زنید، همان است كه وحی هموست، یعنی وحی هم یك جانب امر اللّهی و من عند اللّهی دارد. آن موجودی كه حامل وحی است، آن هم باز به نام «روح» نامیده شده است كه خصوصیات آن را ان شاء اللّه بعد برایتان عرض می كنیم.

به هر حال نمی شود گفت كه گفته اند «یَسْئَلُونَكَ عَنِ اَلرُّوحِ قُلِ اَلرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی» مقصود روح انسان است و حال آنكه ما در هر جای قرآن می رویم می بینیم روح به معانی متعدد استعمال شده است. نه، روح به معانی متعدد استعمال نشده است، روح در همه جا به یك حقیقت گفته شده كه در باب وحی صادق است، در باب عیسای روح اللّه صادق است، در باب آن ملكی كه به نام روح است صادق است، در باب انسان هم صادق است. در باب انسان هم قرآن می گوید چیزی از آن در انسان هست، و الاّ كسی نگفته [روح ] از مختصات انسان است كه بعد بگوییم آیات دیگر قرآن این مطلب را نفی می كند.

- در فرمایشاتتان نفس و روح را مرادف ذكر فرموده اید. در تعبیر قرآن خصوصا نفس با روح خیلی فرق دارد، چون مرتب تكرار می شود كه: «اَللّهُ یَتَوَفَّی اَلْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها» [7] نفوس وفات پیدا می كنند. این تعبیر را نمی توان درباره ی روح كرد. یا می فرماید: «كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ اَلْمَوْتِ» [8]. می خواستم عرض كنم كه نفس با روح مرادف قرار نمی گیرند.

این مسأله ای هم كه نفس را چگونه تعبیر كنیم، نمی توانیم این طور بیان كنیم كه نفس یك موجود زنده ای است. نفس قائم می شود به آن وجودی كه زندگی دارد. نه زندگی علی حده می شود برای نفس تعبیر كرد و نه وجودی كه بدون روح باشد، شاید بتوان وجودی كه قائم به حیات و زندگی باشد درباره اش تعبیر كرد. مسأله ی دیگر اینكه بجاست از خود آقای مهندس بازرگان هم بخواهیم بیایند و توضیحات بیشتری بدهند و به طور كلی بیشتر درباره ی این موضوع بحث شود.

استاد: آنچه كه راجع به نفس فرمودید كه مفهوم نفس با مفهوم روح دوتاست صحیح است و من در جلسات پیش هم عرض كردم و منظور من هم در اینجا این نبود
مجموعه آثار شهید مطهری . ج4، ص: 726
كه نفس مرادف با روح است. من عرض كردم كه نفس در زبان عرب یعنی خود، خود هر چیزی. هر چیزی یك خودی دارد، در اول كه گفته اند نفس، یعنی خود. وقتی می گویند: «جاءنی زید نفسه» زید آمد، خودش آمد، یعنی نه غیرش، نه خبرش، خودش آمد. منتها در مواردی در باب روح انسان، از قرآن می شود این استنباط را كرد كه خود انسان همان روح انسان است. مفهوم نفس در مورد انسان غیر از مفهوم روح است ولی تطبیق می شود با روح. وقتی می گوییم نفس ما- یعنی آن خود ما- چیست؟ خود ما- به قول آقای مهندس بازرگان- همان عنصر سوم ساختمان وجود ماست.

اما اینكه فرمودید نفس از نظر قرآن وفات و موت می پذیرد و روح نمی پذیرد، نفس هم وفات نمی پذیرد. عرض كردیم «یَتَوَفَّی اَلْأَنْفُسَ» معنی اش وفات نیست.

«توفّی» در آنجا قبض است، از ماده ی «وفی» است نه از ماده ی «فوت» . فوت لغتی است كه «ف» و «و» و «ت» است، و فی از «و» و «ف» و «ی» تشكیل می شود و معانی این دو هم جداست. «اَللّهُ یَتَوَفَّی اَلْأَنْفُسَ» یعنی خداوند نفسها را كاملا تحویل می گیرد. «كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ اَلْمَوْتِ» هم معنی اش این است كه همه كس (چون اینجا خود است) مرگ را می چشد. اینجا چون صحبت چشیدن است، دردها و خصوصیات مرگ است. واقعیت مرگ هم كه از نظر قرآن انتقال است. هر كسی مرگ را با آن همه عواقبی كه دارد می چشد. بنابراین، با اینكه آن اصل مطلب را قبول می كنیم كه مفهوم نفس با مفهوم روح دو مفهوم است ولی درباره ی انسان اگر نفس اطلاق شود، همان روح انسان است.

فلاسفه كلمه ی روح را با نفس در دو مفهوم متفاوت به كار می برند، یعنی یك مقدار فرق دارد. وقتی كه نفس می گویند، بیشتر به جنبه های تعلقات روح به بدن توجه دارند و لذا وقتی می گویند امور نفسانی یعنی امور شهوانی و امور بدنی. روح وقتی می گویند، به آن جنبه های بی نیازی انسان از بدن بیشتر توجه می كنند، می گویند امور روحی، و بیشتر به جنبه های مستقلش نظر دارند.

و این كه فرمودید خوب است در اینجا بیشتر بحث شود، من هم عقیده دارم كه هر چه بیشتر بحث شود [بهتر است ] ، چون واقعا همه ی ما پیش خودمان این طور خیال می كنیم (مگر شیطان ما را گول زده باشد) كه فكری نداریم جز اینكه می خواهیم آنچه در متن قرآن در درجه ی اول و در سایر [متون ] اسلامی هست در این زمینه به دست آوریم، می خواهیم بدانیم نظر قرآن چیست، بعد كه نظر قرآن و اسلام را صد در صد درك كردیم، آن وقت دنبال توجیه علمی و فلسفی مطلب برویم، ببینیم این نظر از نظر
مجموعه آثار شهید مطهری . ج4، ص: 727
علمی یا فلسفی اشكالی دارد یا تأیید می شود و چگونه است؟ نظریات جناب آقای مهندس بازرگان خیلی در اینجا مفید است و مخصوصا- همان طور كه عرض كردم- بحثی كه در كتاب ذره ی بی انتها كرده اند بسیار بحث ذی قیمتی است. ایشان كلمه هایی را در قرآن پیدا كرده اند و گفته اند این كلمه ها یك جای مخصوص دارد و از یك معنی مخصوصی حكایت می كند. این، جزء مسائلی است كه البته قبل از ایشان دیگران هم مثل ملا صدرا گفته اند، ولی آنها كه در همان مسیر فرهنگ اسلامی بوده اند بعد از هزار سال به این نكته برخورد كرده اند و آقای مهندس بازرگان ابتكارا و ابتدائا خودشان به این مطلب رسیده اند، و این مطلب بسیار نفیسی است كه «امر» در قرآن یك مفهوم خاص دارد، «كلمة» در قرآن یك مفهوم خاص دارد، «روح» در قرآن یك مفهوم خاص دارد، و این كلماتی كه قرآن به كار می برد همان كلماتی است كه مردم دیگر هم به كار می برند ولی قرآن اینها را در جاهایی به كار می برد كه از مجموعه ی قرائن، انسان می تواند بفهمد كه نظر قرآن یك نظر خاصی است. ان شاء اللّه در جلسه ی آینده راجع به همین تعبیرات بحث خواهیم كرد.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج4، ص: 728

[1] . اسراء/85.
[2] . شعراء/193.
[3] . نساء/171.
[4] . نبأ/38.
[5] . معارج/4.
[6] . حجر/29.
[7] . زمر/42.
[8] . آل عمران/185.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است