اگر یك امری بسیط بود و اساسا جزء نداشت، ما آن را دیگر نمی توانیم به
اجزائش تعریف كنیم، همچنانكه اگر شیئی غایت نداشت (یعنی برای یك غایت دیگر
به وجود نیامده بود یا حتی غایتش با فاعلش یكی بود) آن را از راه اثر و غایتش
نمی توانیم تعریف كنیم، و اگر [یك شی ء] تنها فاعل داشته باشد، یگانه راهی كه ما
می توانیم آن را تعریف كنیم این است كه آن را به فاعلش تعریف كنیم، كه اگر یك شی ء
فاعل نداشته باشد، جزء هم نداشته باشد، غایت هم نداشته باشد، طبعا غیر قابل
تعریف است و به همین دلیل ما خدا را نمی توانیم تعریف كنیم (یك تعریف واقعی،
تعریفی كه به اصطلاح ذاتی باشد) . ما خدا را از راه اثر
[1]می توانیم بشناسیم ولی خدا
را نمی توانیم تعریف كنیم به آن معنا كه اشیاء دیگر را تعریف می كنند، چون خدا نه
جزء دارد كه بگوییم خدا آن چیزی است كه از فلان شی ء و فلان شی ء به وجود آمده، نه
فاعل دارد كه بگوییم خدا آن چیزی است كه آن را فلان شی ء ایجاد كرده، و نه غایت
دارد كه بگوییم خدا آن چیزی است كه آن را برای فلان هدف به وجود آورده اند، و
طبعا هیچ یك از آن چیزهایی كه در باب تعریف از آنها استفاده می شود، در مورد خدا
مجموعه آثار شهید مطهری . ج4، ص: 736
نمی توان از آنها استفاده كرد.
[1] . اثر غیر از غایت است.