در
کتابخانه
بازدید : 231196تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
Expand معانی و مراتب امامت معانی و مراتب امامت
Expand امامت و بیان دین بعد از پیغمبر (ص) امامت و بیان دین بعد از پیغمبر (ص)
Expand بررسی كلامی مسأله ی امامت بررسی كلامی مسأله ی امامت
Expand آیه ی «الیوم یئس   » و مسأله ی امامت آیه ی «الیوم یئس » و مسأله ی امامت
Collapse امامت در قرآن امامت در قرآن
Expand امامت از دیدگاه ائمّه اطهار (علیهم السّلام) امامت از دیدگاه ائمّه اطهار (علیهم السّلام)
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
امامت یعنی انسانی در حدی قرار بگیرد كه به اصطلاح یك انسان كامل باشد كه این انسان كامل به تمام وجودش می تواند پیشوای دیگران باشد. ابراهیم فورا به یاد ذرّیّه و نسلش می افتد: خدایا و از ذرّیّه ی من چطور؟ از نسل من چطور؟ جواب می دهند:

«لا یَنالُ عَهْدِی اَلظّالِمِینَ» . در اینجا مسأله ی امامت «عهد خدا» نامیده شده است. این است كه شیعه می گویند امامتی كه ما می گوییم، با خداست و لهذا قرآن هم می گوید:

مجموعه آثار شهید مطهری . ج4، ص: 922
«عهدی» یعنی عهد من است نه عهد مردم. ما وقتی كه بدانیم امامت غیر از مسأله ی حكومت است، دیگر تعجب نمی كنیم كه بگوییم با خداست. می گویند حكومت با خداست یا با مردم؟ این حكومتی كه ما می گوییم، غیر از امامت است. امامت عهد من است و عهد من به ستمگران فرزندان تو نمی رسد. نه گفت «نه» به طور كلی، و نه گفت «آری» به طور كلی. چون اینطور تفكیك كرد و ستمگرانشان را كنار گذاشت، پس غیر ستمگران باقی می مانند و این آیه نشان می دهد كه در نسل ابراهیم امامت اجمالا وجود دارد.

آیه ی دیگر آیه ی دیگر قرآن در این زمینه(وَ جَعَلَها كَلِمَةً باقِیَةً فِی عَقِبِهِ) [1] نیز درباره ی ابراهیم است.

می فرماید خداوند این را [یعنی امامت را] به صورت یك حقیقت باقی در نسل ابراهیم باقی گذاشت.

مقصود از ظالم چیست؟ آن وقت مسأله ی «ظالمین» پیش می آید. ائمه علیهم السلام همیشه به این آیه ی ظالمین استدلال كرده اند. مقصود از ظالم چیست؟ از نظر قرآن هر كسی كه به نفس خود یا به غیر ظلم كند ظالم است. در عرف مردم، همیشه ما ظالم به غیر و كسی را كه به حقوق مردم تجاوز می كند می گوییم «ظالم» ولی «ظالم» در قرآن اعمّ است از كسی كه به غیر تجاوز كند یا به خود. كسی كه به غیر تجاوز كند باز به خود ظلم كرده است. در قرآن آیات زیادی است در شرح ظلم به نفس.

علامه ی طباطبایی از یكی از اساتیدشان نقل می كنند كه در ارتباط با سؤالی كه ابراهیم (ع) درباره ی فرزندانش كرد، نسل ابراهیم، ذرّیّه ی ابراهیم از نظر بد بودن و خوب بودن اینطور تفسیر می شود: یكی اینكه فرض كنیم كه افرادی بودند كه از اول تا آخر عمر همیشه ظالم بودند. دیگر اینكه فرض كنیم كه در اول عمر ظالم بودند، در آخر عمر
مجموعه آثار شهید مطهری . ج4، ص: 923
خوب شدند. سوم آنكه در اول عمر خوب بودند، بعدها ظالم شدند، و چهارم اینكه هیچ وقت ظالم نبودند. می گویند محال است كه ابراهیم (ع) امامت را با این شأن بزرگی كه خود او می دانست قضیه از چه قرار است كه بعد از دوران نبوت و رسالت به او می گویند چنین منصبی را به تو می دهیم، برای آن بچه هایی خواسته باشد كه از اول تا آخر عمرشان ظالم و بدكار بودند. همچنین محال است كه تقاضای ابراهیم برای آن فرزندانش باشد كه اوایل عمرشان خوب بودند اما اكنون كه می خواهند این منصب را به آنها بدهند، بدند. ابراهیم (ع) اگر تقاضا كرده باشد برای فرزندان خوبش تقاضا كرده است. خوبها دو قسمند: خوبهایی كه از اول تا آخر عمر همیشه خوب بوده اند، و خوبهایی كه اول بد بوده اند و حالا خوب شده اند. وقتی كه مورد تقاضای ابراهیم مشخص شد كه از این دو تجاوز نمی كند، پس شامل كسانی می شود كه اگر چه اكنون ظالم و ستمگر نیستند ولی در گذشته آلودگی داشته اند و سابقه شان خوب نیست.

[ولی می بینیم ] قرآن می گوید: «لا یَنالُ عَهْدِی اَلظّالِمِینَ» آنها كه سابقه ی ظلم دارند، نه، عهد من به ستمكاران نمی رسد. مسلّما آن كه بالفعل ظالم است كه یا همیشه ظالم بوده و یا قبلا نبوده و بالفعل ظالم است، مورد تقاضا نیست. بنابراین قرآن نفی می كند كه امامت به كسی برسد كه سابقه اش بد است.

این است كه شیعه بر این اساس استدلال می كنند كه امكان ندارد امامت به كسانی برسد كه دورانی از عمرشان را مشرك بوده اند.

سؤال: معصوم یعنی چه؟ آیا این، ساخته ی منطق ما شیعه است یا مبانی دارد و ما پرورشش داده و بهترش كرده ایم؟ اصولا آیا به كسی معصوم می گوییم كه گناه نكند یا كسی كه علاوه بر گناه، اشتباه هم نكند. ما بیست سال پیش در جلسه ی درس مرحوم میرزا أبو الحسن خان فروغی شركت می كردیم. ایشان به خصوص در مسأله ی عصمت مطالعات مخصوص و عقاید خاصی داشت و خیلی هم مفصل و تمیز صحبت می كرد و ما هشتاد درصد از صحبتهایش را نمی فهمیدیم ولی از بیست درصدش كه می فهمیدیم، عصمت را یك جور دیگری تعریف می كرد. می گفت معصوم كسی نیست كه گناه نكند. ما خیلی افراد را داریم كه در زندگیشان گناه نكرده اند اما به آنها معصوم نمی گویند. حالا به آن منطق كاری نداریم. قطعا آقای مطهری جوابی دارند
مجموعه آثار شهید مطهری . ج4، ص: 924
كه معصوم چیست. اما اگر معصوم كسی است كه باید اشتباه هم نكرده باشد، ما می بینیم از ائمه ی دوازده گانه بیش از دو نفرشان خلافت نكردند: حضرت علی و حضرت امام حسن به مدت خیلی كوتاهی، و شك نیست كه اینها در امر خلافت و اداره ی مملكت اشتباهاتی كردند و به لحاظ منطق تاریخ بحثی در این اشتباهات نیست و این با آن تعریف معصوم جور درنمی آید. مثلا حضرت امام حسن كسی را كه مأمور كرد با معاویه بجنگد عبید اللّه عباس بود. یا خود حضرت امیر كه عبد اللّه بن عباس را حاكم بصره كرد اگر می دانست كه این آدم یك چنان رسوایی به بار می آورد و آنطور كثافتكاری می كند، مسلّم این كار را نمی كرد. پس مسلّم این مطلب را نمی دانست یعنی قبلا فكر می كرد كه او بهترین كسی است كه برای این كار انتخاب كرده و بعد خراب از آب درآمد. و اگر تحقیق بیشتری درباره ی دوره ی حكومت حضرت بكنیم حتما خیلی از این مسائل هست و به لحاظ تاریخی هیچ ایرادی ندارد ولی با این تعریف عصمت جور درنمی آید.

. . . اینكه بنده عرض كردم كه این نوع بحث كردن به اصطلاح یك طرفه كه یك عده ای كه همه موافق هستند در یك بحثی شركت كنند زیاد مفید نیست، برای این است كه واقعا انسان وقتی یك عقیده ای دارد، آن را دوست دارد و تمایل ندارد كه بر خلاف عقیده اش چیزی بشنود به خصوص ما كه از كودكی در افكارمان حبّ تشیع و خاندان علی بوده و هیچ وقت انتقاد نشنیده ایم. شاید انتقاد نسبت به خود دین و اصول دین و حتی توحید و خداپرستی را خیلی راحت تر شنیده ایم اما انتقاد به تشیع و ائمه و اینكه كسی از زندگی آنها ایراد بگیرد كه چرا این كار را كردند و آن كار را نكردند، نشنیده ایم. به همین جهت برای ما خیلی شاقّ است كه كسی مثلا به امام حسن ایراد بگیرد یا احیانا به امام حسین ایراد بگیرد كه آن خیلی مشكلتر است.

ولی مثلا این آیه ای كه جناب آقای مطهری در جلسه ی اول و در این جلسه روی آن تكیه كردند كه می گوید افرادی كه نماز می خوانند و زكات می دهند در حالی كه ركوع می كنند، و بعد استدلال كردند كه این جز درباره ی حضرت علی و آن حالتی كه اتفاق افتاد كه در حال ركوع انگشترش را داد نیست، به نظر من زیاد منطقی و معقول به نظر نمی رسد زیرا اولا ما در شرح حال حضرت علی شنیده و خوانده ایم كه ایشان در حال نماز این قدر توجهش به خدا بود كه افراد را [نمی شناخت ] و گفته اند حتی در حال وضو گرفتن نیز افرادی را كه از جلویش عبور می كردند نمی شناخت. چطور می شود كه چنین شخصی در حال نماز باشد و آن قدر حواسش به دیگران باشد كه آن فقیر از در وارد می شود و گدایی می كند و كسی به او چیزی نمی دهد و حضرت انگشترش را بیرون می آورد و به او می دهد. و تازه این كار خوبی نیست كه به گدا
مجموعه آثار شهید مطهری . ج4، ص: 925
پول بدهیم. به گدا پول دادن آنچنان اهمیت ندارد كه انسان نمازش را اقلا به لحاظ روانی ناقص كند یا بدان لطمه برساند. بعلاوه زكات به انگشتر تعلق نمی گیرد و مطابق فتوای فقهای شیعه انگشتر جزء چیزهایی نیست كه به آنها زكات تعلق می گیرد. گذشته از این، عده ای كه خیلی در این مورد تعصب دارند برای اینكه این موضوع را بزرگتر جلوه دهند گفته اند كه این انگشتر هم خیلی گران قیمت بوده، در حالی كه حضرت امیر انگشتر گران قیمت دستش نمی كرده است.

جواب: مسأله ای كه ایشان گفتند یك افرادی هم باشند كه در جهت مخالف صحبت كنند، البته برای همه ی جلسات یك امر مفیدی است. جواب این را من نباید بدهم. من همین قدر اقرار می كنم كه كار خوب و مفیدی است.

اما مسأله ی عصمت. معنی عصمت چیست؟ یك وقت هست كه انسان اینطور فكر می كند كه عصمت یعنی اینكه خداوند افراد مخصوصی از بشر را همیشه مراقبت می كند كه هر وقت اینها تصمیم می گیرند گناهی را مرتكب شوند، فورا جلویشان را می گیرد. مسلّم است كه عصمت به این معنی نیست و اگر هم باشد، برای كسی كمالی نیست. اگر كودكی را یك كسی همیشه مراقب باشد و هیچ گاه نگذارد كه او كاری را كه نباید بكند انجام دهد و مانعش باشد، این، كمالی برای آن كودك شمرده نمی شود. ولی یك مطلب دیگر هست كه از قرآن استنباط می شود و آن اینكه ما می بینیم كه قرآن درباره ی یوسف صدّیق در آن تنگنایی كه آن زن از او كام طلبی می كرد می گوید: «وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ» آن زن آهنگ یوسف را كرد «وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأی بُرْهانَ رَبِّهِ» [2] و یوسف هم اگر نبود كه دلیل پروردگار مشهودش بود، آهنگ او را می كرد، یعنی او هم یك بشر بود، یك جوان بود و غریزه داشت. آن زن به طرف یوسف رفت ولی یوسف به طرف او نرفت، یوسف هم اگر نبود كه داشت یك شهودی می كرد، به سوی او می رفت. یوسف به حكم اینكه با ایمان بود و ایمان او یك ایمان كامل و در حد ایمان شهودی بود و بدی و زیان این كار را می دید، همان ایمانی كه خدا به یوسف داده بود مانع و نگهدارنده ی او از این كار بود.

هر فردی از افراد ما بدون آنكه یك قوه ای به زور جلوی ما را گرفته باشد، از بعضی لغزشها و گناهها معصوم هستیم به خاطر كمال ایمانی كه ما به خطر آن گناهان
مجموعه آثار شهید مطهری . ج4، ص: 926
داریم. مثلا خود را از بالای پشت بام یك ساختمان چهار طبقه پرت كردن یا خود را داخل آتش انداختن یك گناه است اما ما این گناه را هرگز مرتكب نمی شویم چون خطر و زیان آن برای ما ثابت و مجسّم است. می دانیم دست به برق گرفتن همان و جان تسلیم كردن همان. فقط وقتی این گناه را مرتكب می شویم كه از آن خطر چشم پوشیده باشیم. ولی یك بچه دست به آتش می زند، چرا؟ چون خطر این گناه آنچنان كه برای ما مسجّل است برای او مسجّل نیست. یك نفر آدم عادل، ملكه ی تقوا دارد و به همین جهت بسیاری از گناهان را اصلا انجام نمی دهد. همان ملكه به او در این حد عصمت می دهد. بنابراین عصمت از گناه بستگی دارد به درجه ی ایمان انسان به گناه بودن آن گناه و خطر بودن آن خطر. ما گناهان را تعبّدا پذیرفته ایم كه گناه است یعنی می گوییم چون اسلام گفته است شراب نخور ما نمی خوریم، گفته قمار نكن نمی كنیم. كم و بیش هم می دانیم كه بد است اما آنچنان كه خطر «خود را در آتش انداختن» برایمان مجسم است، خطر این گناهان برای ما مجسم نیست. اگر ما همان اندازه كه به آن خطر ایمان داریم به خطر این گناهان نیز ایمان می داشتیم، ما هم از این گناهان معصوم بودیم. پس عصمت از گناه یعنی نهایت و كمال ایمان. آن كسی كه می گوید: «لو كشف الغطاء ما ازددت یقینا» [3](اگر پرده هم برافتد بر یقین من افزوده نمی شود) قطعا معصوم از گناه است. او در این سوی پرده هم پشت پرده را مجسم می بیند، یعنی مثلا او حس می كند كه با یك دشنام دادن در واقع عقربی برای جان خود آفریده، و به همین دلیل چنین كاری نمی كند. در اینكه قرآن نیز از ایمانهایی در این درجه یاد می كند شك نیست. و لهذا عصمت، نسبی است یعنی مراتب و درجات دارد.

معصومین نسبت به آن چیزهایی كه برای ما گناه است و گاهی مرتكب می شویم و گاهی اجتناب می كنیم، معصوم هستند و هرگز گناه نمی كنند ولی آنها هم مراحل و مراتبی دارند و نیز همه مثل همدیگر نیستند. در بعضی از مراحل و مراتب، آنها مثل ما هستند در این مرحله. همان طور كه ما نسبت به گناهان عصمت نداریم، آنها [در آن مراحل و مراتب ] عصمت ندارند. از آن چیزی كه ما آنها را گناه می شماریم آنها معصوم هستند ولی چیزهایی برای آنها گناه است كه برای ما حسنه است چون ما [به آن درجه ] نرسیده ایم. مثلا اگر یك شاگرد كلاس پنجم یك مسأله ی كلاس ششم را حل
مجموعه آثار شهید مطهری . ج4، ص: 927
كند برای او فضیلت است و جایزه دارد اما اگر همان مسأله را شاگرد كلاس نهم حل كند چیزی برایش شمرده نمی شود و ارزشی ندارد. چیزهایی كه برای ما حسنات است، برای آنها گناه است.

این است كه ما می بینیم قرآن در عین حال به انبیا نسبت عصیان می دهد: «وَ عَصی آدَمُ رَبَّهُ» [4]، یا به پیغمبر (ص) می گوید: «لِیَغْفِرَ لَكَ اَللّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ ما تَأَخَّرَ» [5].

اینها می رساند كه عصمت یك امر نسبی است، او در حد خودش و ما در حد خودمان.

پس ماهیت عصمت از گناه، برمی گردد به درجه و كمال ایمان. انسان در هر درجه ای از ایمان باشد، نسبت به آن موضوعی كه نهایت و كمال ایمان را به آن دارد یعنی در مرحله ی «و لو لا ان رأی برهان ربّه» است، قهرا عصمت دارد، نه اینكه شخص معصوم هم مثل ماست، هی می خواهد برود به طرف معصیت، ولی مأموری كه خدا فرستاده دستش را می گیرد و مانع می شود. اگر اینطور باشد هیچ فرقی بین بنده و امیر المؤمنین نیست چون هم من به طرف گناه می روم و هم او، منتها برای او یك مأمور فرستاده اند كه مانع می شود ولی برای من مأمور نفرستاده اند. اگر مأمور خارجی مانع گناه كردن انسان شود كه هنر نشد. مثل این است كه شخصی دزدی می كند و من دزدی نمی كنم ولی من كه دزدی نمی كنم به خاطر این است كه همیشه پاسبانی همراه من است. در این صورت من هم مثل او دزد هستم با این تفاوت كه او دزدی است كه پاسبان جلویش را نگرفته و من دزدی هستم كه پاسبان جلویم را گرفته. این، هنری نیست.

عمده در مسأله ی عصمت، عصمت از گناه است. عصمت از خطا مسأله ی دیگری است كه آن نیز دو گونه است. یكی مسأله ی خطای در تبلیغ احكام است كه بگوییم پیغمبر احكام را برای ما بیان كرده است ولی شاید اشتباه كرده، شاید خدا به گونه ای به او وحی كرده و او اشتباها به گونه ای دیگر گفته همان طور كه ما اشتباه می كنیم، به ما می گویند برو این پیغام را برسان، بعد ما می رویم عوضی می گوییم. یعنی اصلا اعتمادی به گفته ی پیغمبر نیست از باب اینكه ممكن است اشتباه كرده باشد. قطعا چنین چیزی نیست.

اما در سایر مسائل. در اینجا آقای مهندس خیلی سرعت قضاوت نشان دادند و
مجموعه آثار شهید مطهری . ج4، ص: 928
به امیر المؤمنین ظلم كردند و واقعا ظلم فاحشی بود. شما چطور به این سرعت قضاوت كردید كه اگر شما به جای امیر المؤمنین بودید، عبد اللّه بن عباس را انتخاب نمی كردید و. . . ؟ در این گونه مسائل تاریخی قضاوتهای ظنّی مانعی ندارد. انسان درباره ی شخصی قضاوت می كند كه من فكر می كنم اگر فلان كس در پانصد سال پیش به جای آن كار این كار را می كرد بهتر بود. كسی می گوید قطعا؟ می گوید من اینطور فكر می كنم. این، مانعی ندارد. ولی در این گونه مسائل قضاوت قطعی كردن حتی نه نسبت به امیر المؤمنین، نسبت به افراد دیگر هم صحیح نیست. او حاضر در وقایع و مسائل بوده است و عبد اللّه بن عباس را از ما و شما بهتر می شناخته است و اصحاب دیگرش را هم از ما و شما خیلی بهتر می شناخته است. آن وقت ما اینطور قضاوت كنیم كه اگر حضرت به جای عبد اللّه بن عباس كس دیگری را انتخاب می كرد، او آن كار را بهتر انجام می داد، و او را انتخاب نكرد. این، سرعت در قضاوت در این گونه مسائل است. بعلاوه شما خودتان در بیاناتتان كه ما همیشه استفاده كرده ایم، همواره این مطلب را گفته اید كه علی (ع) یك سیاست خاصی داشت و نمی خواست و نمی بایست یك ذره از آن سیاست تخلف كند، و در این سیاست همراه نداشت، خودش هم همیشه می گفت فرد ندارم. همین عبد اللّه بن عباس و دیگران دائما می آمدند علی (ع) را توصیه می كردند به انعطاف یعنی همان چیزی كه امروز به آن سیاست می گویند. شما بیایید به من ثابت كنید كه علی (ع) یك كادر كافی داشت و در آن كادر كافی- العیاذ بالله- اشتباه كرد. من كه نمی توانم ثابت كنم كه یك كادر كافی داشت. من همین قدر می دانم كه علی (ع) كه پیغمبر او را برای خلافت تعیین كرده و خودش اینهمه فریاد می كشد راجع به اینكه خلافت را ربودند، وقتی بعد از زمان عثمان می آیند سراغش كه با او بیعت كنند، عقب می كشد و می گوید: «دعونی و التمسوا غیری فانّا مستقبلون امرا له وجوه و الوان. . . و انّ الآفاق قد اغامت و المحجّة قد تنكّرت» [6] زمینه و اوضاع، دیگر خراب شد و خلاصه نمی شود كار كرد، یعنی من فرد ندارم، افراد را از دست داده ام، من ندارم آدمی كه بتوانم [به كمك او اوضاع جامعه را] اصلاح كنم.

همچنین می گوید: «لو لا حضور الحاضر و قیام الحجّة بوجود النّاصر. . . » [7] بر من دیگر حجت
مجموعه آثار شهید مطهری . ج4، ص: 929
تمام شده، من در مقابل تاریخ عذری ندارم، تاریخ این حرف را از من نمی پذیرد، می گویند علی فرصت را از دست داد. من با اینكه این فرصت، فرصت نیست، ولی برای اینكه تاریخ نگوید فرصت خوبی بود و از دست داد، قبول می كنم. بنابراین او خودش مدعی است كه [فرد] نیست و الآن وقت خلافت من نیست.

درباره ی هر كسی انسان تردید كند، درباره ی خود علی (ع) تاریخ هم تردید نمی كند كه او خودش را احقّ به خلافت می دانست از دیگران. سنیها هم این را قبول دارند كه علی (ع) خودش را احقّ به خلافت می دانست از ابو بكر و عمر و. . . آن وقت چطور علی (ع) كه خودش را احقّ به خلافت می دانست از ابو بكر و عمر، بعد از عثمان كه می روند سراغش برای خلافت، عقب می نشیند و می گوید من اگر بعد از این هم برایتان مشاور باشم بهتر از این است كه امیر باشم. بنابراین چنین افرادی نداشته، حالا به چه علل و عواملی، بحث دیگری است.

اما مسأله ی «وَ یُؤْتُونَ اَلزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ» . اولا اینكه ایشان فرمودند زكات به انگشتر تعلق نمی گیرد، اصلا به طور كلی انفاق كار خیر را زكات می گویند. این زكات اصطلاحی كه امروز به كار می رود، در عرف فقها علم شده است برای زكات واجب، و الاّ در قرآن اینطور نیست كه هر جا دارد: «یُقِیمُونَ اَلصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ اَلزَّكاةَ» مقصود همین زكات واجب است. زكات یعنی صاف كردن مال، پاك كردن مال و حتی پاك كردن روح و نفس. قرآن به طور كلی انفاق مالی را زكات مال یا زكات روح و یا زكات نفس می گوید، كما اینكه كلمه ی صدقه هم همین طور است. امروز صدقه مفهوم خاصی دارد، مثلا می گوییم صدقه سری. قرآن هر كار خیری را می گوید صدقه. اگر شما یك بیمارستان بسازید یا یك كتاب تألیف كنید كه خیر آن به مردم می رسد، از نظر قرآن صدقه است (صدقة جاریة) و لهذا كسانی از اهل تسنن هم كه خواسته اند به مفهومی كه از این آیه برداشت شده ایراد بگیرند، به این كلمه اش ایراد نگرفته اند كه زكات به انگشتر تعلق نمی گیرد، چون آنها وارد به ادبیات عرب هستند و می دانند كه زكات اختصاص به زكات واجب ندارد.

و اما مسأله ی اینكه چرا در حال ركوع اینچنین شد؟ این ایراد را افرادی از قدما مثل فخر رازی گرفته اند كه علی (ع) همیشه در حال نماز آنچنان از خود بیخود بود كه توجه به اطراف پیدا نمی كرد، چگونه شما می گویید كه در حال نماز این طور شد؟ جواب این است كه اولا اینكه علی (ع) در نماز از خود بیخود می شد، یك حقیقتی
مجموعه آثار شهید مطهری . ج4، ص: 930
است اما اینجور نیست كه همه ی حالات اولیای الهی، همیشه مثل همدیگر بوده است.

خود پیغمبر اكرم هر دو حال برایش نقل شده، گاهی در حال نماز یك حالت جذبه ای پیدا می كرد كه اصلا طاقت نمی آورد كه اذان تمام شود، می گفت: «ارحنا یا بلال! » زود [باش ] كه شروع كنیم به نماز. گاهی هم در حال نماز بود، سر به سجده می گذاشت، امام حسن یا امام حسین یا نوه ی دیگرش می آمد روی شانه اش سوار می شد و حضرت با آرامش صبر می كرد كه این بچه نیفتد، سجده اش را طول می داد تا اینكه او بلند شود. یك دفعه پیغمبر اكرم ایستاده بود به نماز، جلوی محل نماز گویا كسی آب دهان انداخته بود. پیغمبر (ص) یك قدم به جلو برداشت و با پایش روی آن را پوشاند و بعد برگشت، كه فقها از این [قضیه ] مسائلی را در باب نماز استخراج كرده اند.

سید بحر العلوم می گوید:

و مشی خیر الخلق بابن طاب*یفتح منه اكثر الابواب یعنی اینكه پیغمبر (ص) در حال نماز دو قدم رفت جلو، آن كار را كرد و برگشت، خیلی مسائل را حل می كند كه در باب نماز چه مقدار عمل خارج جایز است یا جایز نیست و خیلی چیزهای دیگر. بنابراین حالات مختلفی بوده است.

مطلب دیگری كه عرفانی است این است كه آنها كه روی مذاقهای عرفانی سخن می گویند معتقدند كه اگر انجذاب خیلی كامل شد، در آن، حالت برگشت است یعنی شخص در عین اینكه مشغول به خدا هست، مشغول به ما وراء هم هست. آنها این طور می گویند و من هم این حرف را قبول دارم ولی در این جلسه شاید خیلی قابل قبول نیست كه ما بخواهیم عرض بكنیم. مثل مسأله ی خلع بدن است. افرادی كه تازه به این مرحله می رسند، یك لحظه ای، دو لحظه ای، یك ساعتی خلع بدن می كنند. بعضی افراد در همه ی احوال در حال خلع بدن اند (البته من معتقد هستم و دیده ام) ، مثلا الآن با ما و شما نشسته اند و در حال خلع بدن هستند. به نظر آنها آن حالتی كه در وقت نماز تیر را از بدنش بیرون بكشند و متوجه نشود، ناقصتر از آن حالتی است كه در حال نماز توجه به حال فقیر دارد، نه اینكه در اینجا از خدا غافل است و به فقیر توجه كرده، بلكه آنچنان توجه به خدایش كامل است كه در آن حال تمام عالم را می بیند. پس بنابراین با این قرائن نمی شود اینها را رد كرد.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج4، ص: 931

[1] . زخرف/28.
[2] . یوسف/24.
[3] . سفینة البحار، ج /2ص 734 (از علی علیه السلام) .
[4] . طه/121.
[5] . فتح/2.
[6] . نهج البلاغه، خطبه ی 91.
[7] . نهج البلاغه، خطبه ی 3.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است