در
کتابخانه
بازدید : 231111تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
Expand معانی و مراتب امامت معانی و مراتب امامت
Expand امامت و بیان دین بعد از پیغمبر (ص) امامت و بیان دین بعد از پیغمبر (ص)
Expand بررسی كلامی مسأله ی امامت بررسی كلامی مسأله ی امامت
Expand آیه ی «الیوم یئس   » و مسأله ی امامت آیه ی «الیوم یئس » و مسأله ی امامت
Expand امامت در قرآن امامت در قرآن
Collapse امامت از دیدگاه ائمّه اطهار (علیهم السّلام) امامت از دیدگاه ائمّه اطهار (علیهم السّلام)
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
زید بن علی بن الحسین برادر امام باقر مرد صالح و بزرگواری است. ائمه ی ما او و قیامش را تقدیس كرده اند. در این جهت اختلاف است كه آیا زید خودش واقعا مدعی خلافت برای خودش بود یا اینكه امر به معروف و نهی از منكر می كرد و خودش مدعی خلافت نبود بلكه خلافت را برای امام باقر می خواست. قدر مسلّم این است كه ائمه ی ما او را تقدیس كرده و شهید خوانده اند. در همین كافی هست كه: «مضی و اللّه شهیدا» او شهید از دنیا رفت. منتها صحبت این است كه آیا خودش مشتبه بود یا نه؟ روایتی كه اكنون می خوانیم دلالت می كند بر اینكه خود او مشتبه بود. حالا چطور می شود كه چنین آدمی مشتبه باشد، مطلب دیگری است.

مردی است از اصحاب امام باقر (ع) كه به او ابو جعفر احول می گویند. می گوید زید بن علی در وقتی كه مخفی بود دنبال من فرستاد. به من گفت آیا اگر یكی از ما خروج و قیام كند تو حاضری همكاری كنی؟ گفتم اگر پدر و برادرت قبول كنند بله، در غیر این صورت نه. گفت من خودم قصد دارم، به برادرم كاری ندارم، آیا حاضری از من حمایت كنی یا نه؟ گفتم نه. گفت چطور؟ آیا تو مضایقه از جانت داری درباره ی من؟ گفتم: «انّما هی نفس واحدة فان كان للّه فی الارض حجّة فالمتخلّف عنك ناج و الخارج معك هالك و ان لا تكن للّه حجّة فی الارض فالمتخلّف عنك و الخارج معك سواء» من یك جان بیشتر ندارم. تو هم كه مدعی نیستی كه حجت خدا باشی. اگر حجت خدا غیر از تو باشد، كسی كه با تو خارج بشود خودش را هدر داده بلكه هلاك شده است و اگر حجتی در روی زمین نباشد، من چه با تو قیام كنم و چه قیام نكنم هر دو علی السویّة است.

او می دانست كه منظور زید چیست. مطابق این حدیث می خواهد بگوید امروز در روی زمین حجتی هست و آن حجت برادر توست و تو نیستی. خلاصه ی سخن زید این است كه چطور تو این مطلب را فهمیدی و من كه پسر پدرم هستم نفهمیدم و پدرم به من نگفت؟ آیا پدرم مرا دوست نداشت؟ و اللّه پدرم این قدر مرا دوست داشت كه من را در كودكی كنار خودش بر سر سفره می نشاند و اگر لقمه ای داغ بود برای اینكه دهانم نسوزد آن را سرد می كرد و بعد به دهان من می گذاشت. پدری كه این مقدار به من علاقه داشت كه از اینكه بدنم با یك لقمه ی داغ بسوزد مضایقه داشت، آیا از اینكه
مجموعه آثار شهید مطهری . ج4، ص: 939
مطلبی را كه تو فهمیدی به من بگوید تا من بر آتش جهنم نسوزم مضایقه كرد؟ [ابو جعفر احول ] جواب داد به خاطر همین كه تو در آتش جهنم نسوزی به تو نگفت، چون تو را خیلی دوست داشت به تو نگفت زیرا می دانست اگر بگوید تو امتناع می كنی و آن وقت جهنمی می شوی. نخواست به تو بگوید برای اینكه سركشی روح تو را می شناخت، خواست تو در حال جهالت بمانی كه لااقل حالت عناد نداشته باشی.

اما این مطلب را به من گفت برای اینكه اگر قبول كردم نجات پیدا كنم و اگر نه، نه، و گفت و من هم قبول كردم.

بعد می گوید گفتم: «انتم افضل ام الانبیاء» شما بالاترید یا انبیاء؟ جواب داد:

انبیاء. «قلت یقول یعقوب لیوسف یا بنیّ لا تقصص رؤیاك علی اخوتك فیكیدوا لك كیدا» گفتم یعقوب كه پیغمبر است به یوسف كه پیغمبر است و جانشین او می گوید خوابت را به برادرانت نگو. آیا این برای دشمنی با برادران بود یا برای دوستی آنها و نیز دوستی یوسف، چون او برادران را می شناخت كه اگر بفهمند یوسف به چنین مقامی می رسد از حالا كمر دشمنی اش را می بندند. داستان پدر و برادرت با تو داستان یعقوب است با یوسف و برادرانش.

به اینجا كه رسید، زید دیگر نتوانست جواب بدهد. راه را بر زید بكلی بست.

آنگاه زید به او گفت: «اما و اللّه لئن قلت ذلك» حالا كه تو این حرف را می زنی، پس من هم این حرف را به تو بگویم: «لقد حدّثنی صاحبك بالمدینة» صاحب تو (صاحب یعنی همراه. در اینجا مقصود امام است: امام تو، یعنی برادرم امام باقر علیه السلام) در مدینه به من گفت: «انّی اقتل و اصلب بالكناسة» كه تو كشته می شوی و در كناسه ی كوفه به دار كشیده خواهی شد. «و انّ عنده لصحیفة فیها قتلی و صلبی» [1] و او گفت كه در یك كتابی كه نزد اوست كشته شدن و به دار كشیده شدن من هست.

در اینجا زید كأنّه صفحه ی دیگری را بر ابو جعفر می خواند زیرا یك مرتبه منطق عوض می شود و نظر دوم را تأیید می كند. پس اول كه آن حرفها را به ابو جعفر می گفت.

خودش را به آن در می زد، بعد كه دید ابو جعفر این قدر در امامت رسوخ دارد با خود گفت پس به او بگویم كه من هم از این مطلب غافل نیستم، اشتباه نكن من هم می دانم و اعتراف دارم، و آخر جمله برمی گردد به این مطلب كه من با علم و عمد می روم و با
مجموعه آثار شهید مطهری . ج4، ص: 940
دستور برادرم می روم. تا آنجا كه [ابو جعفر] می گوید یك سالی به مكه رفتم و در آنجا این داستان را برای حضرت صادق نقل كردم و حضرت هم نظریات مرا تأیید كرد.


[1] . همان، ص 244 و 245.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است