در
کتابخانه
بازدید : 680000تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
مقدمه
Collapse <span class="HFormat">اصول فلسفه و روش رئالیسم</span> جلد اوّل اصول فلسفه و روش رئالیسم جلد اوّل
Expand مقاله ی اوّل فلسفه چیست؟ مقاله ی اوّل فلسفه چیست؟
Expand مقاله ی دوم فلسفه و سفسطه (رئالیسم و ایده آلیسم) مقاله ی دوم فلسفه و سفسطه (رئالیسم و ایده آلیسم)
Expand مقاله ی سوّم علم و ادراك مقاله ی سوّم علم و ادراك
Collapse مقاله ی چهارم علم و معلوم (ارزش معلومات) مقاله ی چهارم علم و معلوم (ارزش معلومات)
Expand اصول فلسفه وروش رئالیسم جلد دوم اصول فلسفه وروش رئالیسم جلد دوم
Expand اصول فلسفه و روش رئالیسم جلد سوم اصول فلسفه و روش رئالیسم جلد سوم
Expand اصول فلسفه و روش رئالیسم جلد چهارم اصول فلسفه و روش رئالیسم جلد چهارم
Expand اصول فلسفه و روش رئالیسم جلد پنجم اصول فلسفه و روش رئالیسم جلد پنجم
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
بررسی مسأله ی علم و معلوم را از لحاظ اهمیت در جرگه ی مسائل درجه یك فلسفه باید قرار داد زیرا تا ما هستیم سر و كاری به غیر علم نداریم.

البته این سخن را نباید از ما دلیل سفسطه گرفت، زیرا سوفسطی می گوید ما پیوسته علم می خواهیم و علم به دست ما می آید و ما می گوییم ما پیوسته معلوم می خواهیم و علم به دست ما می آید و فرق میان این دو سخن بسیار است.

چنانكه در مقاله های گذشته گفته شد هر علم با معلوم خود از جهت مهیّت یكی است (و از هر فیلسوفی حتی فلاسفه ی مادیین و حتی از بزرگان فلسفه ی ماتریالیسم دیالكتیك نیز اگر از تعریف علم و معلوم پرسیده شود خواهند گفت «معلوم» مرتبه ی ترتب آثار یا منشئیّت آثار چیزی است و «علم» یا «صورت علمی» مرتبه ی عدم آثار و عدم منشئیّت آثار همان چیز است) و از این روی انطباق علم به معلوم (فی الجمله) از خواص ضروریه ی علم خواهد بود؛ و به عبارتی واضح تر واقعیت علم واقعیتی نشان دهنده و بیرون نما (كاشف از خارج) است و هم از این روی فرض علمی كه كاشف و بیرون نما نباشد فرضی است محال و همچنین فرض علم بیرون نما و كاشف، بی داشتن یك مكشوف بیرون از خود فرضی است محال.

پس این پرسش پیش می آید: علم كه دارای واقعیت می باشد چگونه ممكن

مجموعه آثار شهید مطهری . ج6، ص: 198
است خطا نموده 1و از معلوم خارج از خود تخلف نماید با اینكه تخلف و اختلاف در مورد علم بسیار است؟ اكنون ما برای روشن ساختن معنی این سخن به توضیح بیشتری می پردازیم.

علم با تقسیم اوّلی منقسم است به علم تصوری و تصدیقی. «علم تصوری» علمی است كه مشتمل به حكم نیست، مانند صورت ادراكی انسان تنها، اسب تنها، درخت تنها. «علم تصدیقی» علمی است كه مشتمل به حكم بوده باشد، مانند صورت ادراكی «چهار بزرگتر از سه است» ، «امروز پس از دیروز است» ، «انسان هست» ، «درخت هست» .

(1). بزرگترین دست آویز سوفسطائیان برای اثبات واقعی نبودن دنیای خارج و نفی مطلق ارزش معلومات، خطای حواس است به این بیان:

جمیع معلومات انسان از راه احساس به دست آمده اند و احساس دلیل بر وجود واقعی محسوس نیست زیرا همه كس می داند كه حواس ما گاهی یك چیز را مختلف نشان می دهند (مثال آب سرد و گرم كه در متن ذكر شده) و البته ممكن نیست یك شئ واقعی به طور مختلف وجود داشته باشد، و گاهی یك چیز را به نحوی نشان می دهند كه یقین داریم دروغ است (مثال قطره ی باران و شعله ی جواله و غیره كه در متن ذكر شده) .

پس معلوم می شود كه «احساس» دلیل بر وجود واقعی محسوس نیست. و چون جمیع معلومات و اطلاعات ما راجع به دنیای خارج، منشأ حسی دارند و از راه حس به دست آمده اند پس هیچیك از ادراكات و علوم ما ارزش واقعی ندارند.

این مغلطه از آن جهت كه برای انكار یك امر بدیهی (وجود دنیای خارج) كه ذهن هر كس حتی خود شخص مغلطه كننده به آن اذعان دارد بیان شده است ارزش علمی ندارد و اگر كسی فرضاً از طریق استدلال علمی نتواند جواب این مغلطه را بدهد، از آن جهت كه خلاف یك امر بدیهی است، در مغلطه بودنش تردید ندارد.

ولی در عین حال دانشمندان این مغلطه را بدون پاسخ نگذاشته اند و ما برای روشن شدن ذهن خوانندگان، به بیاناتی كه دانشمندان در این زمینه كرده اند، چه در مقام پاسخ به این اشكال و چه مستقلاً در مقام توجیه خطای حواس، اشاره می كنیم.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج6، ص: 199
و روشن است كه علم تصدیقی بی علم تصوری صورت پذیر نیست (اگر چه برخی از دانشمندان روان شناس در كلیت این قضیه مناقشه كرده اند ولی آنان تصور اجمالی را به حساب نیاورده اند) .

الف. فرضاً كه حواس ما در نشان دادن «كیفیت» یا «ماهیت» محسوسات خطاكار باشند، در دلالت بر «وجود خارجی» محسوسات خطاكار نیستند. تمام این خطاها كه به حواس نسبت داده شده، فرضاً كه ما آنها را خطای حقیقی بدانیم، خطای در نشان دادن كیفیت یا ماهیت محسوس است نه در دلالت كردن بر وجود محسوس فی الجمله.

ما در هیچ موردی سراغ نداریم (حتی در مورد سراب و آب) كه محسوس به هیچ وجه وجود نداشته باشد و در عین حال ما وجود چیزی را احساس كنیم. پس مدعای سوفسطائیان (عدم وجود دنیای خارج) با این بیان ثابت نشد.

ب. حس به خودی خود خطا نمی كند. در مواردی كه گفته می شود حس خطا كرده است، واقعاً خطا در حس (احساس مجرد) نیست بلكه خطا در حكم است یعنی خطا وقتی وقوع پیدا می كند كه ذهن در مقام قضاوت بر می آید و حكم می كند كه این او است و الاّ خود حس كه منشأ اصلی تمام معلومات است خطا بردار نیست.

ج. در موارد نامبرده خطا نه در حس است و نه در حكم؛ یعنی هیچ قوه ای از قوای ادراكی انسان در كار مربوط به خود خطا نمی كند، هر یك از خطاها را كه در نظر بگیریم پس از دقت معلوم می شود كه خطای حقیقی نیست بلكه كار مربوط به قوه ای را به قوه ی دیگر نسبت داده ایم، پس وقوع خطا بالعرض است نه بالذات و این همان پاسخی است كه به تفصیل در متن مقاله بیان شده است.

د. در موارد نامبرده اصلاً خطایی در كار نیست نه در حس و نه در حكم، نه بالعرض و نه بالذات، بلكه حقیقت است؛ زیرا حقیقت همواره نسبی است و موارد مختلفی كه به غلط «خطای حواس» نامیده شده است یك حقیقت از حقایق نسبی است و این اشتباه از آنجا پیدا شده است كه حقیقت را مطلق پنداشته اند. از این جهت بعضی از موارد ادراكات حسی را «خطا» نامیده اند ولی با توجه به اینكه حقیقت همیشه و همه جا نسبی است این اشتباه خود به خود رفع می شود.

این پاسخی است كه نسبیون جدید و طرفداران ماتریالیسم دیالكتیك می دهند و عن قریب به تفصیل بیان و انتقاد خواهد شد.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج6، ص: 200
و نیز علم با تقسیم دومی منقسم می شود به جزئی و كلّی، چه اگر قابل انطباق به بیشتر از یك واحد نبوده باشد «جزئی» است، مانند این گرمی كه حس می كنم و این انسان كه می بینم؛ اگر قابل انطباق به بیشتر از یك فرد بوده باشد «كلّی» است، چون مفهوم انسان و مفهوم درخت كه به هر انسان و درخت مفروض قابل انطباق هستند.

علم كلی پس از تحقق علم به جزئیات می تواند تحقق پیدا كند؛ یعنی ما نمی توانیم مثلاً انسان كلی را تصور نماییم مگر اینكه قبلاً افراد و جزئیاتی چند از انسان را تصور كرده باشیم.

زیرا اگر چنانچه ما می توانستیم كلی را بدون هیچ گونه یگانگی و رابطه ای با جزئیات خودش تصور كنیم نسبت كلی مفروض به جزئیات خودش و غیر آنها متساوی بود یعنی یا به همه چیز منطبق می شد یا به هیچ چیز منطبق نمی شد با اینكه ما مفهوم انسان را مثلاً، پیوسته به جزئیات خودش تطبیق نموده و به غیر جزئیات خودش قابل انطباق نمی دانیم، پس ناچار یك نوع رابطه ای میان تصور انسان كلی و تصور جزئیات انسان موجود بوده و نسبت میانشان ثابت و غیر قابل تغییر می باشد.

و همین بیان را می توان میان صورت خیالی و صورت محسوسه جاری ساخت 1 زیرا اگر چنانچه یك نوع یگانگی و رابطه ای میان صورت خیالی كه بدون توسیط حواس تصور می كنیم و میان صورت محسوسه ی همان تصور خیالی موجود نبود می بایست هر صورت خیالی به هر صورت حسی منطبق شود (هر چه باشد) و یا به هیچ چیز منطبق نشود با اینكه صورت خیالی فردی را كه تصور می كنیم تنها به صورت محسوسه ی همان فرد منطبق بوده و بجز وی با چیز دیگر هرگز تطابق ندارد.

پس یك نوع رابطه ی حقیقی میان صورت محسوسه و صورت متخیله، و میان صورت متخیله و مفهوم كلی، و میان صورت محسوسه و مفهوم كلی موجود می باشد.

و اگر چنانچه ما می توانستیم «مفهوم كلی» را بی سابقه ی صورت محسوسه درست كنیم، در ساختن وی یا منشئیّت آثار را ملاحظه می كردیم یا نه؛ یعنی در تصور «انسان كلی» یك فرد خارجی منشأ آثار را در نظر گرفته و مفهوم كلی بی آثار او را درست می كردیم یا نه. در صورت اولی باید حقیقت منشأ آثار را قبلاً یافته باشیم و آن «صورت محسوسه» است و در صورت ثانیه یك واقعیتی از واقعیتهای خارجی درست كرده ایم نه یك مفهوم ذهنی، زیرا وجودش قیاسی نیست و خود به خود منشأ آثار می باشد، پس «مفهوم» نیست.

(1) فرق بین صورت محسوسه و صورت متخیله و صورت معقوله (مفهوم كلی) در پاورقی صفحات 111- 113 با توضیح بیشتری گذشت.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج6، ص: 201
آری نظر به ذاتش كه معلوم ماست علم حضوری خواهد بود نه علم حصولی، و سخن ما در علم حصولی است (مرحله ی مفهوم ذهنی) نه علم حضوری (مرحله ی وجود خارجی) ، و همین بیان در «صورت خیالی» نیز مانند «مفهوم كلی» جاری می باشد.

پس علم كلی مسبوق به صورت خیالی و صورت خیالی مسبوق به صورت حسی خواهد بود.

گذشته از آنچه گذشت آزمایش نشان داده كه اشخاصی كه برخی از حواس را مانند حس باصره یا حس سامعه فاقد می باشند از تصور خیالی صورتهایی كه باید از راه همان حس مفقود انجام دهند عاجز و زبون اند.

از این بیان نتیجه گرفته می شود:

1. میان صورت محسوسه و صورت متخلیه و صورت معقوله ی (مفهوم كلی) هر چیزی نسبت ثابتی موجود است.

2. به وجود آمدن «مفهوم كلی» موقوف است به تحقق تصور خیالی و تحقق تصور خیالی موقوف است به تحقق صورت حسی، چنانكه هر یك به ترتیب پس از دیگری به وجود می آید.

3. همه ی معلومات و مفاهیم تصوری منتهی به حواس می باشد، به این معنی كه هر مفهوم تصوری فرض كنیم یا مستقیماً خود محسوس است و یا همان محسوس است كه دست خورده و تصرفاتی در وی شده و خاصیت وجودی تازه ای پیدا نموده است چنانكه گرمای شخص محسوس «صورت محسوسه» بوده كه تشخیص و تغییر را دارد، و «صورت خیالی» وی ماهیت گرمی و تشخص را داشته ولی از آن جهت كه متخیل می باشد ثابت است، و «مفهوم كلی» وی تنها ماهیت گرمی را داشته ولی تشخص و تغییر را ندارد.

4. اگر نتیجه ی سوم را به مقدمه ای كه در مقاله ی 2 به ثبوت رسید (به واقعیت خارج از خود فی الجمله می توانیم نائل شویم) ضم كنیم این نتیجه را می دهد كه ما به ماهیت واقعی محسوسات فی الجمله نائل می شویم (این قضیه به همان اندازه كه ساده و مبتذل می باشد و به همین جهت سهل التناول است، دقیق و صعب الفهم می باشد، و «فلسفه» او را به معنی دقیقش اثبات می كند نه به معنی ساده و مبتذل وی، چنانكه در جای مناسب به خودش گفته خواهد شد) .

کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است