در
کتابخانه
بازدید : 680019تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
مقدمه
Expand <span class="HFormat">اصول فلسفه و روش رئالیسم</span> جلد اوّل اصول فلسفه و روش رئالیسم جلد اوّل
Collapse اصول فلسفه وروش رئالیسم جلد دوم اصول فلسفه وروش رئالیسم جلد دوم
مقدمه
Collapse مقاله ی پنجم پیدایش كثرت در ادراكات مقاله ی پنجم پیدایش كثرت در ادراكات
Expand مقاله ی ششم ادراكات اعتباری مقاله ی ششم ادراكات اعتباری
Expand اصول فلسفه و روش رئالیسم جلد سوم اصول فلسفه و روش رئالیسم جلد سوم
Expand اصول فلسفه و روش رئالیسم جلد چهارم اصول فلسفه و روش رئالیسم جلد چهارم
Expand اصول فلسفه و روش رئالیسم جلد پنجم اصول فلسفه و روش رئالیسم جلد پنجم
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
در نخستین بار كه چشم ما بر اندام جهان خارج افتاد (و البته این سخن به عنوان مثال گفته می شود وگرنه پیش از این مرحله مراحل زیادی از حس- و به ویژه از راه لمس- پیموده ایم) و تا اندازه ای خواص مختلف اجسام را یافتیم، فرض كنیم یك سیاهی و یك سفیدی دیدیم (سیاهی و سفیدی برای مثال اخذ شده و غرض دو خاصه ی حقیقی از خواص محسوسه ی اجسام است) مثلاً اول سیاهی را كه با حركت

قوا و جنبه های مختلف، عالم ذهن تشكیل می شود. حالا باید دید فعالیت این دستگاه از چه نقطه ای آغاز می شود؟ فعالیت این دستگاه ابتدا از ناحیه ی یك قوه ی مخصوص مربوط به این دستگاه كه در فلسفه به نام «قوه ی خیال» معروف است آغاز می شود. قوه ی خیال كارش این است كه همواره با هر واقعیتی كه اتصال پیدا می كند از او عكسبرداری می كند و صورتی تهیه می نماید و به قوه ی دیگری به نام «قوه حافظه» می سپارد. علیهذا كار این قوه تهیه ی صور جزئی و تبدیل كردن علم حضوری است به علم حصولی، و از این رو در این مقاله این قوه به «قوه ی تبدیل كننده ی علم حضوری به علم حصولی» نامیده شده است.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج6، ص: 286
ابصار به وی رسیده بودیم و پس از وی سفیدی را ادراك كنیم و البته هنگامی كه سیاهی را ادراك كردیم معنای وی را با تجرید از حس، ادراك نموده یعنی پیش خود بایگانی و ضبط كرده و پس از آن به ادراك سفیدی پرداختیم، و هنگامی كه با حركت دومی به سفیدی رسیدیم هنگامی است كه سیاهی را داریم، همینكه به سفیدی رسیدیم سیاهی را در آنجا نخواهیم یافت. و معلوم دومی را چون به جایی كه اولی را برده بودیم ببریم 1مشاهده می كنیم كه دومی روی اولی نمی خوابد چنانكه اولی روی خودش می خوابید و می خوابد؛ یعنی می بینیم سیاهی با سیاهی به نحوی است

(1). یكی از اعمال مخصوص ذهنی عمل مقایسه (سنجش) است. از لحاظ ترتیب، قدر مسلّم این است كه این عمل پس از عمل تخیل (تبدیل كردن علم حضوری به علم حصولی) و پس از سپردن حداقل دو صورت به قوه ی حافظه انجام می گیرد. هر چند در عمل مقایسه، وجود دو صورت شرط نیست زیرا ممكن است یك چیز، خودش را با خودش سنجید و مقایسه كرد، ولی قدرت ذهن بر این عمل وقتی پیدا می شود كه حداقل دو صورت پیش خود حاضر داشته باشد. ذهن در اثر قوه ی سنجش، قدرت دارد كه هر دو چیز را با یكدیگر (مثال سفیدی و سیاهی متن) و یا یك چیز، خودش را با خودش (مثال سیاهی و سیاهی متن) بسنجد و تطبیق كند و چون در این مرحله مقایسه بین دو مفهوم است و نظر به خارج نیست (به اصطلاح حمل اولی است نه حمل شایع) و دو مفهوم بسیط را با یكدیگر مقایسه می كنیم ذهن بلاواسطه حكم ایجابی یا سلبی می نماید یعنی در تصدیق خود احتیاج به «حدّ اوسط» ندارد، و از اینجا معلوم می شود كه اولین تصدیقهایی كه ذهن به آنها نائل می شود مربوط به عالم مفاهیم است نه به عالم خارج (حمل اولی است نه حمل شایع) . بعضی از روان شناسان جدید معتقدند كه اولین احكامی كه ذهن طفل صادر می كند مربوط به خواص اشیاء خارجی است (و قهراً از قبیل حمل شایع است نه حمل اولی) و البته آن هم آن خواصی كه با احساسات و تمایلات طفل بستگی دارد (از قبیل «این قند شیرین است» ) و در حقیقت طفل در احكام اولیه ی خود ارزش اشیاء را برای خود و به عبارت دیگر منافع خود را از اشیاء بیان می كند. تحقیق در این مطلب كه آیا اولین احكام ذهن چیست، با غرض این مقاله بستگی ندارد، آنچه با غرض این مقاله بستگی دارد این است كه مفاهیم وجود و عدم و وحدت و كثرت، بلكه ضرورت و امكان و امتناع، پس از توفیق
مجموعه آثار شهید مطهری . ج6، ص: 287
و نسبتی دارد كه آن نسبت را میان سفیدی و سیاهی نمی یابیم و در نتیجه آنچه به دست ما آمد یك حملی است (این سیاهی این سیاهی است) و یك عدم الحمل؛ یعنی ذهن نسبتی كه میان سیاهی و سیاهی بود میان سیاهی و سفیدی نمی یابد و به عبارت دیگر میان سیاهی و سیاهی حكم ایجاد كرده و نسبتی درست می كند ولی میان سفیدی و سیاهی كاری انجام نمی دهد و چون خود را در اولین مرتبه یا پس از تكرر حكم اثباتی، نسبت ساز و حكم درست كن می بیند كار انجام ندادن (عدم الفعل) خود را «كار» پنداشته و نبودن نسبت اثباتی میان سفیدی و سیاهی را یك نسبت دیگر مغایر با نسبت اثباتی می اندیشد و در این حال یك نسبت پنداری به نام «نیست» 1در برابر نسبت خارجی «است» پیدا می شود و مقارن این حال دو قضیه درست شده: «این سیاهی این سیاهی است»

یافتن به «حمل چیزی بر چیزی» و بر قرار كردن نسبت بین دو چیز برای ذهن پیدا می شود.

بعضی دیگر پنداشته اند كه اولین حكمی كه ذهن صادر می كند حكم به وجود دنیای خارج است، و البته این نظریه از چند جهت مخدوش است و لااقل از این جهت كه حكم به وجود دنیای خارج فرع این است كه ذهن تصوری از «وجود» (هستی) داشته باشد و تصور وجود نه فطری است و نه از راه هیچیك از «حواس» معقول است كه وارد ذهن شود و این تصور فقط پس از توفیق یافتن به «حمل» و حكم بین دو چیز برای ذهن دست می دهد، پس لازم است قبل از آنكه ذهن حكم می كند به وجود عالم خارج لااقل یك حكم دیگر كرده باشد.

(1). یكی از اموری كه در منطق و در علم النفس مورد توجه است توضیح ماهیت قضیه و تشریح اجزائی است كه هر قضیه ی موجبه یا سالبه مشتمل بر آنهاست.

در این مورد فرضیه ها و نظریه های زیادی هست. هر چند این نظریه ها ارزش منطقی و فلسفی زیادی ندارد ولی چون بعضی از این نظریه ها مبتنی بر ملاحظات دقیق نفسانی است و با باریك بینی زیادی اعمال ذهنی و چگونگی و ترتیب آن اعمال در تشكیل قضایا مطالعه شده است، ما مجموع آن نظریه ها را برای كسانی كه به اصطلاحات منطقی آشنا هستند و مایل اند، بیان می كنیم و از ایراداتی كه به هر یك می توان وارد كرد خود داری می كنیم و مقدمتاً از یك اشتباه كوچك جلوگیری می كنیم و آن اینكه آنچه بالذات مورد توجه منطق یا روان شناسی است «قضیه ی ذهنیه» است و
مجموعه آثار شهید مطهری . ج6، ص: 288
و «این سفیدی این سیاهی نیست» و حقیقت قضیه ی نخستین این است كه قوه ی مدركه میان موضوع و محمول، كاری انجام داده به نام «حكم» (این اوست) و حقیقت قضیه ی دومی این است كه میان موضوع و محمول، كاری انجام نداده ولی این تهیدست ماندن و

اگر از تعبیر لفظی آن (قضیه ی ملفوظه) سخنی به میان آید بالتبع و بالعرض است.

در قضیه ی موجبه سه نظریه است:

الف. قضیه ی موجبه مشتمل بر چهار جزء است: موضوع، محمول، نسبت حكمیّه، حكم؛ یعنی ذهن، موضوع و محمول و نسبت اتحادی ایندو را تصور می كند و «حكم» كه یك نوع فعل نفسانی است و نظر به خارج دارد، خارجیت آن نسبت تصور شده را، در ذهن تثبیت می كند. از كلمات ابن سینا و صدرالمتألهین انتخاب این نظریه استفاده می شود.

ب. قضیه ی موجبه مشتمل بر سه جزء است: موضوع، محمول، حكم یا نسبت حكمیّه. تصور موضوع و محمول كافی است كه ذهن برای حكم كردن آماده شود و حكم به اتحاد ایندو در ظرف خارج بكند همچنانكه قضیه ی لفظیه نیز كه مرحله ی تعبیر آن معانی ذهنیه است (زید ایستاده است) بیش از سه جزء ندارد. مطابق این نظریه حكم و نسبت حكمیه دو چیز نیستند بلكه عین یكدیگرند. متأخرین منطقیین اسلامی غالباً این نظریه را انتخاب كرده اند.

ج. قضیه ی موجبه فقط مشتمل بر دو جزء است: موضوع و محمول. آنجا كه ذهن قضاوت می كند كه (مثلاً) «زید قائم است» نه این است كه واقعاً علاوه بر تصور زید و تصور قیام یك عنصر نفسانی دیگری به نام «حكم» وجود پیدا می كند، بلكه صرفاً همین قدر است كه این دو تصور با هم در وجدان حاضر می شوند و با هم مورد توجه واقع می شوند. در تمام قضایای ایجابی رابطه ای كه بین موضوع و محمول است این است كه بین وجود ذهنی آنها تلازم برقرار است به این معنی كه به خاطر آمدن هر یك از آنها موجب به خاطر آمدن و حاضر شدن دیگری می گردد و این امر به سبب قانون كلّی «تداعی معانی» صورت می گیرد.

تداعی و تلازم دو تصور ذهنی گاهی به سبب مشابهت است و گاهی به سبب تضاد و گاهی به سبب اینكه در زمان واحد یا در مكان واحد به احساس در آمده اند؛ مثلاً ما هر وقت نام «حاتم» را شنیده ایم متعاقب آن «بخشندگی» را شنیده ایم و حاتم و
مجموعه آثار شهید مطهری . ج6، ص: 289
كار انجام ندادن را برای خود «كار» پنداشته و او را در برابر كار نخستین، كار دومی قرار داده ( «نیست» در برابر «است» ) و چنانكه قوه ی نامبرده كار خود را كه حكم است با یك صورت ذهنی (این اوست) حكایت می كرد، فقدان كار را نیز به مناسبت اینكه

بخشندگی همواره توأم با یكدیگر وارد ذهن ما شده اند. این معیّت و توأم بودن هنگام ورود، موجب وابستگی ذهنی این دو تصور شده و عادت ذهن ما شده كه هر گاه حاتم را به یاد آوریم یا نامش را بشنویم فوراً بخشندگی به یاد ما می آید و بالعكس؛ و این است كه در ذهن خود می یابیم كه «حاتم بخشنده است» و خیال می كنیم كه غیر از تصور «حاتم» و تصور «بخشندگی» چیز دیگری در ذهن وجود پیدا كرده به نام «حكم» .

علیهذا حقیقت قضیه ی موجبه جز دو تصور متلازم و متداعی چیزی نیست. پس قضیه ی موجبه فقط مشتمل بر دو جزء است: موضوع و محمول. این نظریه را عده ای از روان شناسان جدید كه حسی مذهب اند انتخاب كرده اند.

در قضیه ی سالبه پنج نظریه است:

الف. قضیه ی سالبه مانند موجبه (مطابق نظریه ی اول) مشتمل است بر موضوع و محمول و نسبت و حكم.

فرقی كه بین ایندو هست این است كه در قضیه ی موجبه همواره یك امر ثبوتی به عنوان محمول با موضوع ارتباط و انتساب پیدا می كند و در قضیه ی سالبه یك امر عدمی با موضوع انتساب و ارتباط پیدا می كند.

مطابق این نظریه اختلاف موجبه و سالبه فقط در ناحیه ی «محمول» است و حقیقت قضیه ی «زید ایستاده نیست» مساوی است با قضیه ی «زید نا ایستاده است» و به اصطلاح مفاد قضیه ی سالبه «ربط السلب» است. این نظریه چندان طرفدارانی ندارد.

ب. قضیه ی سالبه مانند موجبه (به حسب نظریه ی دوم) مشتمل است بر سه جزء موضوع و محمول و نسبت حكمیه یا حكم. فرقی كه بین ایندو هست در ناحیه ی نسبت است نه در ناحیه ی محمول، زیرا نسبت بر دو قسم است: یا ثبوتی است یا سلبی؛ قضیه ی موجبه مشتمل است بر نسبت ثبوتی و قضیه ی سالبه مشتمل است بر نسبت سلبی، و به عبارت دیگر ذهن در هر دو مورد موضوع و محمول را با یكدیگر پیوند می دهد و بین آنها ارتباط برقرار می سازد، چیزی كه هست نوع پیوند و ارتباط مختلف است: در قضیه ی موجبه پیوند وجودی است و در قضیه ی سالبه پیوند و ارتباط عدمی است؛ مثلاً
مجموعه آثار شهید مطهری . ج6، ص: 290
در جای كار نشسته صورتی برای وی ساخته و حكایت كند ولی اضطراراً دومی را (چون به اندیشه ی اولی ساخته شده) به اولی نسبت می دهد (نیست نه است) . (در مقاله های گذشته گفتیم كه هر خطا و امر اعتباری تا مضاف به سوی صحیح و حقیقت نشود درست نمی شود) .

وقتی كه حكم می كنیم «زید قائم است» بین «زید» و «قیام» پیوند ثبوتی و اتصالی داده ایم و وقتی كه حكم می كنیم «زید قائم نیست» بین «زید» و «قیام» پیوند سلبی و انفصالی داده ایم و در هر دو صورت آن دو مفهوم را به یكدیگر پیوند داده و منتسب كرده ایم. پس حقیقت قضیه ی سالبه «ربطالسلب» نیست بلكه «ربط بودن سلب» است.

این نظریه را برخی از منطقیین اسلامی پذیرفته اند.

ج. قضیه ی موجبه و قضیه ی سالبه هر دو مشتمل هستند بر تصور موضوع و تصور محمول و تصور نسبت حكمیه و حكم؛ و نسبت حكمیه در هر دو مورد ثبوتی و اتحادی است، فرقی كه بین ایندو هست در ناحیه ی حكم است نه در ناحیه ی محمول و نه در ناحیه ی نسبت، زیرا حكم كه فعل نفسانی است بر دو قسم است: یا از قبیل وضع و «ایقاع» است و یا از قبیل رفع و «انتزاع» . توضیح مطلب اینكه ذهن، هم در قضیه ی موجبه و هم در قضیه ی سالبه احتیاج دارد به تصور موضوع و تصور محمول و تصور نسبت بین موضوع و محمول، و نسبت در هر دو مورد ثبوتی و اتحادی است و نسبت سلبی و انفصالی معنا ندارد، چیزی كه هست در مرحله ای كه انسان مطابقت و عدم مطابقت این نسبت اتحادی تصور شده را (مرحله ی تصدیق و حكم) با واقع و نفس الامر می نگرد، در قضیه ی موجبه خارجیت و واقعی بودن این نسبت اتحادی را در ذهن تثبیت می كند و در قضیه ی سالبه خارجی نبودن و واقعی نبودن این نسبت اتحادی تصور شده را در ذهن تثبیت می كند، و به عبارت دیگر، در قضیه ی موجبه حكم می كند به وجود این نسبت اتحادی در واقع و نفس الامر و در قضیه ی سالبه حكم می كند به نبودن این نسبت اتحادی در واقع و نفس الامر. پس مفاد حقیقی قضیه ی سالبه نه «ربطالسلب» است و نه «ربط بودن سلب» است بلكه «سلب الربط» است. ابن سینا و صدرالمتألهین این نظریه را پذیرفته اند.

د. قضیه ی سالبه اساساً مشتمل بر نسبت نیست بلكه مشتمل است بر موضوع و محمول و حكم؛ یعنی همان طوری كه در واقع و نفس الامر گاهی بین دو چیز رابطه ی اتحادی بر قرار هست (انسان استعداد نویسندگی دارد) و گاهی برقرار نیست (انسان
مجموعه آثار شهید مطهری . ج6، ص: 291
پس از درست شدن این دو مفهوم (است، نیست) هنگامی كه قوه ی مدركه خاصه ی «نسبت» را كه قیام به طرفین است مشاهده می كند، در قضیه ی سالبه (مانند «این سفیدی آن سیاهی نیست» ) نسبت سلب را به طرفین قضیه می دهد و به وسیله ی همین كار هر یك از طرفین از آن یكی جدا شده و همدیگر را طرد می كنند و از همین جا معنای كثرت نسبی (یا عدد) را می یابد چنانكه در قضیه ی موجبه چون طرفین را از این معنی (كثرت یا عدد) تهی می یابد به این حال نام «وحدت» می دهد و از همین جا

درخت نیست) ذهن نیز كه به منظور حكایت از واقع و نفس الامر قضایا را می سازد گاهی بین دو چیز در ظرف ادراكات رابطه برقرار می كند (قضیه ی موجبه) و گاهی برقرار نمی كند (قضیه ی سالبه) . قضیه ی سالبه مشتمل بر حكم هست ولی مشتمل بر نسبت نیست و به عبارت دیگر در قضیه ی موجبه انسان موضوع و محمول را تصور می كند سپس با حكم ایقاعی آنها را به یكدیگر پیوند می دهد و بین آنها نسبت و رابطه در ظرف ذهن برقرار می سازد ولی در قضیه ی سالبه موضوع و محمول را تصور می كند و با حكم انتزاعی آنها را از یكدیگر جدا می كند و بین آنها نسبت و رابطه ای در ظرف ذهن برقرار نمی سازد. این نظریه نیز چندان طرفدارانی ندارد.

هـ. قضیه ی سالبه مشتمل بر دو جزء است: موضوع، محمول. در قضیه ی سالبه پس از تصور موضوع و محمول (انسان و درخت) ذهن متوقف می شود و حكمی نمی كند و نسبتی بین موضوع و محمول برقرار نمی سازد ولی ذهن این حكم نكردن خود را حكم به عدم می پندارد و در مقابل مفهوم «است» كه از حكم وجودی حكایت می كرد مفهوم پنداری «نیست» را می سازد و قضیه ی سالبه را مانند موجبه مشتمل بر حكم و نسبت فرض می كند. این نظریه ای است كه در این مقاله اختیار شده است.

این نظریه مبتنی بر دو مطلب زیر است:

اول: قضیه ی موجبه مشتمل بر بیشتر از سه جزء نیست (موضوع و محمول و حكم) و فرض نسبت حكمیه ضرورت ندارد زیرا در قضایای حسیه كه اولین قضایای ادراكی هستند مانند «این سفیدی سفید است» و «این سفید شیرین است» موضوع و محمول محسوس هستند و حكم نیز فعل نفس است ولی محسوسی در مقابل نسبت حكمیه نداریم زیرا حسی كه نسبت دو چیز را ادراك نماید نداریم. پس باید بگوییم قضیه با مجرد موضوع و محمول و حكم تمام می شود.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج6، ص: 292
روشن خواهد بود كه «كثرت» معنایی است سلبی و «وحدت» سلب سلب است ولی چون این سلب سلب منطبق به نسبت ایجابی (است) می باشد نسبت وحدت با نسبت ایجاب در مصداق یكی خواهد بود.

در این كار و كوشش ذهنی شش مفهوم به دست ما آمد:

(1). مفهوم سیاهی.

(2). مفهوم سفیدی.

(3). است.

(4). نیست.

(5). كثرت نسبی.

(6). وحدت نسبی.

کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است