در
کتابخانه
بازدید : 680211تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
مقدمه
Expand <span class="HFormat">اصول فلسفه و روش رئالیسم</span> جلد اوّل اصول فلسفه و روش رئالیسم جلد اوّل
Expand اصول فلسفه وروش رئالیسم جلد دوم اصول فلسفه وروش رئالیسم جلد دوم
Collapse اصول فلسفه و روش رئالیسم جلد سوم اصول فلسفه و روش رئالیسم جلد سوم
مقدمه
Expand مقاله هفتم واقعیّت و هستی اشیاءمقاله هفتم واقعیّت و هستی اشیاء
Collapse مقاله هشتم ضرورت و امكان مقاله هشتم ضرورت و امكان
Expand مقاله ی نهم علّت و معلول مقاله ی نهم علّت و معلول
Expand اصول فلسفه و روش رئالیسم جلد چهارم اصول فلسفه و روش رئالیسم جلد چهارم
Expand اصول فلسفه و روش رئالیسم جلد پنجم اصول فلسفه و روش رئالیسم جلد پنجم
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
بنا بر آنچه در این مقدمه گفته شد كه «ضرورت» خاصیت وجود است و در خود این مقاله به این صورت استدلال شده: «واقعیت هستی یك ماهیت هرگز نمی تواند مقابل خود را كه ارتفاع واقعیت است بپذیرد و واقعیت وی لا واقعیت شود یعنی هیچ واقعیتی را نمی توان از خودش سلب كرد اگر چه از غیر مورد خودش جایزالسلب است» و همین مطلب در مقاله ی 7 به این عبارت گذشت: «واقعیت هستی، مقابل خود را (نیستی) بالذات نپذیرفته و هرگز به وی متصف نمی شود یعنی هستی نیستی نمی شود» دو سؤال مهم پیش می آید كه نمی توان نادیده گرفت و پاسخ به این دو سؤال غور فوق العاده ای را در یك رشته مسائل منطقی و فلسفی ایجاب می كند. آن دو سؤال از این قرار است:

سؤال اول: بنا بر اینكه موجودیت، خاصیت ذاتی وجود است و از وی سلب
مجموعه آثار شهید مطهری . ج6، ص: 562
نمی شود لازم می آید كه تمام وجودات، ازلی و ابدی بوده باشند زیرا فرض این است كه عدم بر وجود طاری نمی شود و لازمه ی اینكه عدم بر چیزی طاری نشود این است كه همیشگی و ابدی بوده باشد، پس لازم می آید كه هیچ وجودی معدوم نشود و ابدی بوده باشد و لازمه ی اینكه وجودات، ابدی و همیشگی بوده باشند این است كه ماهیات نیز ابدی و همیشگی بوده باشند زیرا ماهیت تابع وجود است و چیزی كه وجودش باقی است قهراً ماهیتش نیز باقی است، پس لازم می آید كه هیچ موجودی معدوم نشود و همه چیز ابدی بوده باشد و لازمه ی این قول نفی حركت و نفی كون و فساد است و لازم به گفتن نیست كه این نظریه خلاف عقل و حس است.

پاسخ این اشكال نیازمند به این است كه ما در اطراف موضوعی كه قبلاً در مقاله ی 7 وعده دادیم به بحث و توضیح بیشتری بپردازیم و آن اینكه «آیا ممكن است موجود معدوم یا معدوم موجود بشود؟ » .

از دو راه استدلال شده بر اینكه هیچ چیز موجودی معدوم و هیچ چیز معدومی موجود نمی شود: یكی از راه علمی و تجربی و یكی از راه فلسفی و عقلانی.

راه علمی و تجربی همان است كه در قرن هجدهم از طرف لاوازیه ( Lavoisier ) شیمیست معروف فرانسه پیموده شد. لاوازیه از تجربیات و مطالعات شیمیاوی خود به این نتیجه رسید كه مجموع مواد و اجرام این عالم كه مصالح اولیه ی كاخ این جهان را تشكیل داده اند ثابت و لا یتغیر هستند. تمام موجود شدن و معدوم شدن ها و حادث شدن و فانی شدن ها و پدید آمدن و از بین رفتن ها كه در نظر ظاهر بین ما نمودار می شود هیچیك از آنها موجودیت و معدومیت واقعی و حدوث و فنای حقیقی نیست بلكه صرفاً كیفیات مختلف تجزیه و تركیب ها و انواع گوناگون ارتباطاتی است كه اجرام و مواد ثابت جهان با یكدیگر پیدا می كنند، پس: «در این دنیا هیچ معدومی موجود و هیچ موجودی معدوم نمی شود» .

راه فلسفی و عقلانی این است كه اگر بنا بشود موجود معدوم بشود یا معدوم موجود بشود لازم می آید كه وجود تبدیل به عدم یا عدم تبدیل به وجود بشود و عقلا محال است كه وجود و عدم به یكدیگر تبدیل بشوند زیرا مستلزم تناقض است. آنچه در ضمن سؤال بیان شد كه از بیانات گذشته استنباط شده است، بیان اشكال فلسفی مطلب به طرز دیگر است.

چنانكه واضح است این هر دو راه ما را به یك قانون هدایت می كند و به یك نتیجه
مجموعه آثار شهید مطهری . ج6، ص: 563
می رساند و آن اینكه موجود معدوم و معدوم موجود نمی شود و همه چیز ازلی و ابدی است.

اما راه اول كه اولین بار توسط لاوازیه پیموده شده از دو جنبه مورد خدشه و مناقشه واقع شده: یكی از این جنبه كه تجربیات و مطالعات دانشمندان بعدی پایه ی اصل بقای ماده را متزلزل ساخته و ثابت كرده كه فرض اجسام و مواد فنا ناپذیر و غیر قابل زوال صحت ندارد و فرضاً ما ناچار بشویم كه برای موجودات این جهان یك مایه ی اصلی و «هیولای اولی» قائل شویم و نام آن را «مادة المواد» بگذاریم آن مادة المواد به درجاتی ساده تر و بسیط تر از اجرام و موادی است كه لاوازیه فرض كرده، و فرض آن مادة المواد با موجود شدن و معدوم شدن و حادث شدن و فانی شدن حقیقی و واقعی اشیاء منافات ندارد. بحث مادة المواد با توجه به سیر تاریخی آن مسأله از قدیم ترین ازمنه تا عصر حاضر، در مقاله ی 10 خواهد آمد و در آنجا در اطراف قانون لاوازیه و آنچه علم امروز درباره ی این قانون می گوید بحث خواهد شد.

دیگر آنكه ما فرضاً اجرام و مواد مورد فرض لاوازیه را ثابت و لایزال بپنداریم نمی توانیم به مدعای وی كه اعم از دلیلی است كه آورده تسلیم شویم، زیرا حداكثر دلیل تجربی او این است كه مواد و اجرام جهان ثابت و همیشگی است و حال آنكه مدعای وی اعم از مواد و اجرام است و شامل همه چیز است یعنی لاوازیه به جای اینكه بگوید «اجرام این جهان ثابت و لایتغیر هستند» گفته است «همه چیز ثابت و لایتغیر است» و به جای اینكه یك قانون علمی شیمی را بیان كند یك اصل فلسفی را بیان كرده است.

اما راه دوم كه سؤال گذشته نیز متوجه همان است هر چند خیلی بسیط و ساده به نظر می رسد و هر كسی خود را قادر می بیند كه آن را طرح كند ولی توفیق یافتن به جواب دقیق و خالی از مناقشه ای برای وی صعوبت و دشواری زیادی همراه دارد.

پاسخ اجمالی كه به این اشكال باید داده شود این است كه آری موجود معدوم و معدوم موجود نمی شود ولی لازمه ی اینكه موجود معدوم نشود و معدوم موجود نشود ازلی و ابدی بودن اشیاء و نفی حركت و تغییر و كون و فساد نیست بلكه صحت این قانون از دریچه ی نظر فلسفی با صحت و قبول نظریه ی تبدلات ذاتی و جوهری اشیاء و اینكه «همه چیز در جهان طبیعت در یك تغییر دائم است و ذات هیچ چیز در دو لحظه باقی نیست» منافات ندارد از این راه كه عدم همواره نسبی است و هر چیزی كه در یك لحظه موجود و در
مجموعه آثار شهید مطهری . ج6، ص: 564
لحظه ی دیگر معدوم می شود انعدام لحظه ی بعد واقعاً عدم او نیست یعنی در لحظه ی بعد واقعاً عدم بر شخصیت واقعی آن شئ طاری نشده است.

ولی پاسخ تفصیلی این اشكال نیازمند به این است كه ما یكی دیگر از احكام وجود را بیان كنیم و آن این است كه «مرتبه ی هر وجودی مقوّم آن وجود است» . توضیح اینكه وجودات بعضی علت اند و بعضی معلول و قهراً علت تقدم ذاتی دارد بر معلول، و همچنین بعضی تقدم زمانی دارند نسبت به بعضی و تقارن یا تأخر زمانی دارند نسبت به بعضی دیگر و بنابراین هر وجودی مرتبه ای از مراتب طولی علّی و معلولی یا مراتب طولی زمانی را اشغال كرده است. اكنون می خواهیم ببینیم هر وجودی چه نسبتی دارد با مرتبه ای كه در آن مرتبه هست؟ مثلاً وجودی مرتبه ی علیت دارد و وجود دیگری مرتبه ی معلولیت؛ آیا هر كدام از این دو وجود با مرتبه ای كه دارد چه نسبتی دارد؟ آیا این مرتبه خارج از حقیقت آن وجود است یا خارج نیست؟ یعنی اگر فرض كنیم كه آن وجود در آن مرتبه نباشد خودش خودش است و فقط یك امر خارجی از وی سلب شده؟ یا آنكه اگر فرض كنیم كه آن وجود در آن مرتبه نباشد و در مرتبه ی دیگر باشد خودش خودش نیست و هویّت آن وجود عین مرتبه ی آن است؟ و همچنین در مراتب زمانی. مثلاً حادثه ای در یك قطعه از زمان واقع می شود و حادثه ی دیگر در یك قطعه ی بعد از آن قطعه و حادثه ی دیگر در یك قطعه ی دیگر قبل از آن قطعه؛ آیا آن حادثه با آن مرتبه از زمانی كه آن را اشغال كرده چه نسبتی دارد و اگر فرض كنیم آن حادثه به جای حادثه ی قبلی یا به جای حادثه ی بعدی باشد خودش خودش خواهد بود و فقط یكی از عوارض وجودی وی كه بودن در قطعه ی خاص و مرتبه ی خاص از زمان است از وی سلب شده؟ یا آنكه بودن آن حادثه در زمانی كه واقع شده خارج از هویّت و وجود آن حادثه نیست و اگر فرض كنیم آن حادثه در قطعه ی دیگر و در مرتبه ی دیگر از زمان باشد دیگر آن حادثه آن حادثه نیست یعنی زمان هر موجودی مقوّم ذات آن موجود است و زمان، واقعیتی خارج از هویت و شخصیت واقعی موجودات زمانی نیست؟ یكی از بهترین نتایجی كه از اصل «اصالت وجود» و اصل «تشكیك وجود» استنتاج می شود همین است كه مرتبه ی هر وجودی مقوّم ذات آن وجود است و حتی در مراتب زمانی نیز زمان، خارج از هویّت و تشخص واقعی موجودات نیست.

معمولاً زمان را به منزله ی ظرفی خارج از حقیقت وجود موجودات زمانی فرض می كنند یعنی زمان را موجودی علیحده و زمانیات را موجودات دیگری فرض می كنند
مجموعه آثار شهید مطهری . ج6، ص: 565
و چنین می پندارند كه هر موجود زمانی در یك قسمت از آن موجود دیگر كه به نام «زمان» خوانده می شود قرار گرفته است عیناً مانند اشیائی كه در یك صندوق یا اطاق جا داده می شود با این فرق كه ظرفیت و گنجایش زمان، طولی است و ظرفیت صندوق و اطاق عرضی. از لحاظ طولی، موجودات كه در پشت سر یكدیگر از لحاظ زمان قرار گرفته اند عیناً شبیه به دانه های یك زنجیر است كه پشت سر یكدیگر ردیف شده اند؛ و چون زمان موجودی است و زمانیات موجود دیگری، مانعی ندارد كه یك حادثه ی زمانی كه در یك قطعه از زمان واقع شده، با حفظ هویت و عینیت، در یك قطعه ی دیگر واقع می شد مانند اینكه فلان شئ خاص كه در فلان گوشه ی صندوق است در گوشه ی دیگر آن واقع می شد یا فلان دانه ی زنجیر كه در این سر است در آن سر یا در وسط بود.

این طرز تصور، طرز تصور ابتدائی و عامیانه ای است كه معمولاً افراد از زمان و زمانیات دارند. ولی حقیقت این است كه زمان هویتی مستقل از هویت زمانیات ندارد و به عبارت دیگر زمانیات هویتی خارج از زمان ندارند و هر موجودی از موجودات زمانی، مرتبه ای از مراتب حركت و زمان است و فرض موجودی در غیر آن مرتبه از زمان كه واقع شده عیناً مثل این است كه فرض كنیم آن موجود آن موجود نباشد و ما در مقاله ی 10 كه مستقلاً از قوه و فعل و حركت و زمان بحث می كنیم به تفصیل در اطراف این مطلب عالی و ارجمند بحث می كنیم و نظریه های جدیدی كه اخیرا در تأیید این مطلب از طرف فلاسفه و دانشمندان فیزیك و ریاضی ابراز شده بیان می كنیم. در اینجا به دلائل مخصوص این مطلب نمی پردازیم، فقط برای آنكه خواننده ی محترم مقصود را واضح تر درك كند با یك تشبیه مطلب را توضیح می دهیم:

زمانیات را با مراتب زمانی شان نباید به دانه های زنجیر كه پشت سر یكدیگر ردیف شده اند یا به اشیائی كه در یك صندوق یا اطاق جا داده می شود تنظیر كرد. آنچه از این لحاظ شبیه زمانیات و مراتب زمانی است اعداد و مراتب آنهاست.

اعداد از «یك» تا «لا نهایت» مراتبی را تشكیل داده اند و هر عددی مرتبه ای را اشغال كرده كه به موجب آن مرتبه مقدم بر بعضی و مؤخر از بعضی دیگر است. مثلاً عدد 5 مرتبه ای را بین 4 و 6 و عدد 8 مرتبه ای را بین 7 و 9 واجد است و همچنین. . .

حالا ببینیم چه نسبتی بین هر عددی و مرتبه ی آن عدد است؟ و آیا مرتبه ی هر عددی خارج از حقیقت آن عدد است یا خارج نیست بلكه مرتبه ی هر عددی مقوّم آن عدد است؟ و به عبارت دیگر اگر یك عدد را در غیر مرتبه ی خودش فرض كنیم مثل آنكه 5 را به جای 8 و
مجموعه آثار شهید مطهری . ج6، ص: 566
8 را به جای 5 فرض كنیم آن عدد خودش خودش است و فقط جایش تغییر كرده یا آنكه در این فرض آن عدد آن عدد نیست؟ یعنی آیا در این صورت 5 همان 5 است كه در جای 8 قرار گرفته و 8 همان 8 است كه در جای 5 قرار گرفته یا آنكه با فرض تغییر مرتبه، دیگر 5 خود 5 نیست بلكه این 5 فرضی ما همان خود 8 است و 8 فرضی ما همان خود 5 است؟ البته واضح است كه هیچ عددی را با حفظ هویت و ذات، در غیر مرتبه ی خودش نمی توان فرض كرد. موجودات زمانی در مراتب زمان عیناً از این قبیل است. مثلاً سعدی در یك قطعه ای از زمان گذشته بوده و ما در یك قطعه از زمان بعد از او واقع شده ایم. به حسب و هم ابتدائی این سؤال پیش می آید كه چه مانعی داشت كه سعدی در زمان ما یا ما در زمان سعدی بودیم؟ ولی اگر حقیقت اصالت وجود را خوب درك كرده باشیم و این مطلب را نیز كه مرتبه ی هر وجودی مقوّم ذات آن وجود است نیز درك كرده باشیم و به این مطلب اذعان داشته باشیم كه زمان، خارج از حقیقت ذات وجودات زمانیه نیست، به خوبی می فهمیم كه این سؤال عیناً مانند این است كه از ما بپرسند چه مانعی داشت كه عدد 5 به جای عدد 8 و عدد 8 به جای عدد 5 بود؟ یا آنكه چه مانعی داشت كه دیروز به جای امروز و امروز به جای دیروز بود یعنی آن قطعه از زمان به جای این قطعه از زمان و این قطعه از زمان به جای آن قطعه از زمان بود؟ علت اینكه مقوّم بودن مرتبه را در اعداد همه كس به خوبی تصدیق دارد ولكن مقوّم بودن مراتب را در وجودات كمتر اشخاص می توانند درك كنند بلكه در انظار بسیار عجیب جلوه می كند این است كه مقوّم بودن مرتبه در اعداد مربوط به «ماهیت» اعداد است و مقوّم بودن مراتب زمان یا مراتب علت و معلول، مربوط به «وجودات» اشیاء است و ماهیات اشیاء این گونه نیست یعنی مراتب زمان یا علت و معلول مقوّم ماهیت اشیاء نیست و از طرف دیگر اذهان به طور عادی ماهیات را می شناسند نه وجودات را و بعد از هزارها موشكافیهای فلسفی است كه اصالت وجود و اعتباریت ماهیت ثابت می شود و در نتیجه مقوّم بودن مراتب برای وجودات و همچنین حقیقت زمان روشن می شود. از این روست كه شناختن مقوّمات ماهیات اشیاء چندان صعوبتی ندارد بر خلاف شناختن مقوّمات وجودات.

اینجاست كه یك بار دیگر ثابت می شود كه ما تا ذهن و اعتبارات ذهن و خواص مخصوص ذهن و طرز اندیشه سازی ذهن را نشناسیم نمی توانیم فلسفه داشته باشیم.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج6، ص: 567
به هر حال بعد از این مقدمه پاسخ این سؤال روشن می شود زیرا بعد از اینكه معلوم شد كه زمان هر وجودی مقوّم آن است معلوم می شود اگر وجودی یك مرتبه از مراتب زمان را اشغال كرد نه مرتبه ی دیگر را، نه این است كه آن وجود در آن مرتبه ی دیگر معدوم شده و عدم بر او طاری شده است زیرا هویت آن وجود بسته به همان زمانی است كه آن را اشغال كرده و اگر بخواهیم آن وجود را در مرتبه ی دیگر از آن زمان فرض كنیم دیگر خودش خودش نیست و همچنین همان وجود در آن مرتبه از زمان كه آن را اشغال كرده ابتدا و وسط و انتهایی دارد یعنی یك وجود ممتد است به امتداد زمان و هر جزء مفروض از آن وجود را كه با یك جزء مفروض از زمان منطبق می شود در نظر بگیریم آن جزء از زمان مقوّم همان جزء از وجود است نه مقوّم جزء قبلی و نه مقوّم جزء بعدی.

و اگر واقعاً بر وجودی از وجودات زمانیه، عدم طاری شود می بایست آن وجود از همان زمان خودش رفع شود و البته این امری است محال.

پس معلوم شد كه لازمه ی اینكه «موجودیت خاصیت ضروری وجود است و هرگز عدم بر وجود طاری نمی شود» یا همان طوری كه در متن مقاله ی 7 گذشت و در این مقاله نیز خواهد آمد كه «هرگز واقعیت هستی یك ماهیتی لا واقعیت نمی شود» این نیست كه هر وجودی باید ازلی و ابدی بوده باشد، و به عبارت دیگر این قانون كه «هرگز موجود معدوم و معدوم موجود نمی شود» قانونی است كه صد در صد صحیح است ولی تفسیر این قانون این نیست كه هر موجودی وجودش ازلی و ابدی است و هر معدومی عدمش ازلی و ابدی است، بلكه همان طوری كه در مقاله ی 7 گذشت فقط لازمه اش این است كه مثلاً در مورد درخت بگوییم: «درخت بید معینی كه در آب معین و هوای معین و زمین معین و در زمان معین سبز و موجود شد هرگز همین قطعه ی معین زمان را با حفظ بقیه ی شرایط از وجود وی تهی و خالی نمی شود فرض كردد» .

سؤال دوم: بنا بر اینكه «موجودیت خاصیت ذاتی وجود است و ممتنع است كه از وی سلب شود» لازم می آید كه تمام وجودات، واجب به وجوب ذاتی باشند یعنی لازم می آید كه هر وجودی واجب الوجود باشد و چون بنا بر اصالت وجود هیچ چیزی جز وجود حقیقت ندارد و ماهیات اعتبارات ذهن اند و در موجودیت و معدومیت و وجوب ذاتی و وجوب غیری و علیت و معلولیت و قدم و حدوث تابع وجودات هستند
مجموعه آثار شهید مطهری . ج6، ص: 568
لازم می آید كه هر موجودی واجب الوجود باشد و این مطلب علاوه بر آنكه خلاف مشهوداتی است كه ما از حدوث اشیاء و از نشانه های امكان اشیاء داریم و علاوه بر اینكه خلاف مقتضی قانون علیت و معلولیت عمومی است كه موجودات را به هم مربوط ساخته و نظامی پدید آورده و همه ی علوم بر پایه ی این قانون استوار شده است، خلاف مدعای خود این مقاله است كه گفته شد «ماسوای وجود باری، سایر وجودات وجوب غیری دارند» زیرا بنا به بیان فوق موجودیت خاصیت ذاتی هر وجودی است و هر وجودی موجود بالذات است و وجوب ذاتی دارد و نمی تواند وجوب غیری داشته باشد.

این سؤال یا اشكال با سؤال اول فرق دارد. سؤال اول این بود كه لازمه ی اینكه عدم بر وجود طاری نمی شود قدیم و ازلی و ابدی بودن اشیاء است، و این سؤال این است كه لازمه ی این مطلب وجوب ذاتی و نفی امكان ذاتی اشیاء است، و بر اهل فن پوشیده نیست كه ملازمه ای بین ازلی و ابدی بودن با وجوب ذاتی نیست و هر چند لازمه ی وجوب ذاتی ازلیت و ابدیت است ولی لازمه ی ازلیت و ابدیت وجوب ذاتی نیست.

این سؤال نیز معضله ی مهمی است و هر چند مستقیماً در هیچ جا از كتب فلسفه طرح نشده و مورد نفی و اثبات قرار نگرفته ولی هر جا كه در كتب فلسفه حدود مطلب به اینجا كشیده سخت فلاسفه را دچار اضطراب ساخته است و همین مطلب است كه پایه ی استدلال عرفا قرار گرفته و خواسته اند از روی برهان عقلی، فلاسفه را ملزم سازند كه به مدعای آنان كه متكی به كشف و شهود است در باب وحدت محض وجود و نفی هر گونه كثرتی از آن، اقرار كنند از این راه كه «وجود مساوی با وجوب ذاتی و وجوب ذاتی مساوی با وحدت است، پس وجود مساوی با وحدت است» ، و نیز همین مطلب یكی از جهاتی است كه موجب شده شیخ اشراق به اعتباریت وجود رأی بدهد و مدعی شود اگر وجود واقعیت عینی باشد لازم می آید كه وجوب ذاتی داشته و ممتنع العدم بوده باشد.

ولی اگر خواننده ی محترم آنچه قبلاً در مقام فرق میان «ضرورت ذاتی منطقی» و «ضرورت ذاتی فلسفی» گفته شد در نظر داشته باشد پاسخ این سؤال برایش روشن است.

اینكه می گوییم «موجودیت وجود، ضرورت ذاتی دارد» عیناً مانند این است كه می گوییم انسانیت یا حیوانیت انسان برای انسان، یا تساوی مجموع زوایا با دو قائمه
مجموعه آثار شهید مطهری . ج6، ص: 569
از برای مثلث، ضرورت دارد. معنای این ضرورت ذاتی كه مصطلح منطقیین است این است كه اگر فرض كنیم شئ را انسان، با فرض انسان بودن آن شئ، حیوانیت برایش ضروری است و یا اگر فرض كنیم مثلثی را، با فرض مثلث بودن آن مثلث، خاصیت تساوی مجموع زوایا با دو قائمه برایش ضروری است و اما اینكه آیا انسان یا مثلث، حقیقتی است معلولی و قائم به غیر، یا حقیقتی است غیر معلولی و قائم به ذات، خارج از مفاد این قضیه است.

و همچنین اینكه می گوییم «هر وجودی موجود است بالضروره» یعنی هر وجود مفروضی در فرض اینكه موجود است موجودیت برایش ضروری است و اما اینكه آن وجود حقیقتی است مستقل و قائم بالذات (واجب الوجود) یا حقیقتی است غیر مستقل و معلولی و قائم به غیر، ربطی به این ضرورت ذاتی ندارد.

و به عبارت دیگر ضرورت ذاتی فلسفی در مقابل «امكان فقری» است كه قبلاً گفتیم. امكان فقری وجود به این معنی بود كه این وجود در عین اینكه وجود است و عین موجودیت است حقیقتی است متعلق به غیر و محتاج به غیر، بلكه عین تعلق و احتیاج به غیر و باقی است به بقای غیر و محفوظ است به حفظ غیر، ولی وجوب ذاتی یك وجود به این معنی است كه موجودیت آن وجود، مستقل و بی نیاز و غیر متكی به حقیقت دیگری است.

خواننده ی محترم اگر در آنچه تاكنون در ضمن پاسخ به این دو سؤال گفته شد تعمق كافی كرده باشد به حل بسیاری از شبهات و تشكیكاتی كه از طرف اشخاص مختلفی راجع به نفی علیت و معلولیت و بی معنا بودن خلقت و آفرینش و بطلان حدوث و فنای اشیاء ابراز شده موفق خواهد شد.

از آن جمله تشكیك مهم و معروفی است كه امام فخر رازی در مورد مجعولیت و معلولیت ممكنات كرده و آن را به صورت امری ممتنع و محال جلوه داده است و ما بعداً در مقاله ی «علت و معلول» آن تشكیك را به طور مشروح و واضح بیان می كنیم.

اخیراً یكی از مسائلی كه در افواه مدعیان فلسفه شایع است و كتابهایی را در اطراف آن پر كرده اند این است كه: «لا شئ شئ نمی شود و شئ لا شئ نمی شود» .

قانون لاوازیه شیمیست معروف قرن 18 كه می گوید «در این دنیا هیچ چیز معدوم و هیچ چیز موجود نمی شود» نیز چنانكه قبلاً گفته شد ناظر به همین مطلب است. این قانون را لاوازیه از روی تحقیق و آزمایشهای غیر قابل انكاری بیان كرد،
مجموعه آثار شهید مطهری . ج6، ص: 570
چیزی كه هست در این قانون مدعا اعم از دلیل ذكر شده. مدعا به این صورت است كه «هیچ چیز» معدوم یا موجود نمی شود و البته واضح است كه اگر مدعا را به این صورت تصدیق كنیم باید همه چیز را ازلی و ابدی بدانیم و هر گونه تغییر و تبدیل و حركت و تحول و تكامل را نفی كنیم، ولی وقتی كه به دلائل این قانون مراجعه می كنیم می بینیم همه چیز اینطور نیست، تنها اجرام اولیه ای كه ماده ی اصلی تركیبات شیمیایی هستند موجود یا معدوم نمی شوند؛ بعلاوه در نظریه ی لاوازیه كه طبق بیان بالا بهتر است آن را «قانون بقای ماده» بخوانیم از لحاظ بقای ماده نیز یك نوع مجاز در تعبیر به كار رفته است زیرا آنچه در این قانون منظور اصلی است این است كه مجموع مواد این جهان كم یا زیاد نمی شود و البته اینكه مجموع مواد این جهان كم یا زیاد نمی شود اعم است از اینكه هر واحد ماده همیشه بوده و خواهد بود یا اینكه هر واحد ماده فرضا از بین برود واحد دیگری جایگزین او خواهد شد.

در قانون لاوازیه بعداً از طرف دانشمندان اصلاحاتی به عمل آمده و هر چه تحقیقات دانشمندان پیش رفته نظریه ی عدم بقای واحد ماده یعنی تبدل مواد به یكدیگر یا تبدل ماده به انرژی و انرژی به ماده بیشتر تأیید شده و افكار به سوی اینكه هیچ واحد شخصی ماده با حفظ شخصیت و واقعیت، ازلی و ابدی نخواهد بود جلو رفته است.

اینكه در بالا به صورت احتمال گفتیم كه واحدی از ماده از بین می رود و واحد دیگری جایگزین او می شود، نه به این معنا مقصود بود كه یك واحد ماده معدوم مطلق بشود و از كتم عدم واحد دیگری ابداع شود، زیرا این مطلب طبق تحقیقات دقیق و عمیقی كه در فلسفه ی الهی شده صحیح نیست، بلكه مطابق تحقیقات دقیقی كه در این زمینه از یك طرف از طرف فلاسفه به عمل آمده و از طرف دیگر علمای طبیعی آن را تأیید كرده اند هر حادثی مسبوق به ماده و مدت است و هر فانی شونده ای زمینه ی پیدایش حادث جدیدی است و البته همینكه سخن به اینجا برسد بحث «مادة المواد» پیش می آید كه نیازمند به این است كه فصل دیگری را مورد تحقیق قرار دهیم و آن فصل همان است كه موضوع مقاله ی 10 از این سلسله مقالات واقع شده است.

اینكه «شئ لا شئ نمی شود و لا شئ شئ نمی شود» دست آویزی برای مادیین شده و آن را وسیله ی انكار موضوع خلقت و آفرینش قرار داده اند غافل از آنكه اگر این مطلب را به مفهوم عرفی وی اخذ كنیم باید قانون علیت و معلولیت عمومی و قانون
مجموعه آثار شهید مطهری . ج6، ص: 571
حركت و تكامل را نفی كنیم و حال آنكه انكار این دو قانون به منزله ی انكار جمیع علوم است و خود مادیین همواره در كتب خویش از این دو قانون دم می زنند، و اگر آن را به مفهوم «علمی اش» اخذ كنیم كه در بالا اشاره شد منافاتی با موضوع علیت و معلولیت و خلقت و آفرینش- و هر چه می خواهید نام بگذارید- ندارد.

به هر حال این نظریه كه «هیچ موجودی معدوم نمی شود و هیچ معدومی موجود نمی شود» اگر به معنای عام فلسفی وی گرفته شود از طریق براهین فلسفی باید نفی یا اثبات شود و هم با زبان فلسفه باید تفسیر شود. تفسیر وی به زبان فلسفه همان است كه در مقاله ی 7 و در این مقدمه گذشت و چنانكه دیدیم طبق این تفسیر، این قانون نه مستلزم ازلیت و ابدیت اشیاء است و نه مستلزم نفی خلقت و آفرینش آنها.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج6، ص: 573
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است