در
کتابخانه
بازدید : 679972تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
مقدمه
Expand <span class="HFormat">اصول فلسفه و روش رئالیسم</span> جلد اوّل اصول فلسفه و روش رئالیسم جلد اوّل
Expand اصول فلسفه وروش رئالیسم جلد دوم اصول فلسفه وروش رئالیسم جلد دوم
Expand اصول فلسفه و روش رئالیسم جلد سوم اصول فلسفه و روش رئالیسم جلد سوم
Collapse اصول فلسفه و روش رئالیسم جلد چهارم اصول فلسفه و روش رئالیسم جلد چهارم
Expand اصول فلسفه و روش رئالیسم جلد پنجم اصول فلسفه و روش رئالیسم جلد پنجم
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
حركت، و به ویژه حركت مكانی، از چیزهایی است كه هر یك از ما از آغاز زندگی با آن سر و كار داشته و هرگز از پیش چشم ما و شاید از اندیشه و فكر ما ناپدید نمی شود. از این روی با آن كاملا آشنا بوده و آن را می شناسیم.

جسمی فرض می كنیم كه از نقطه ی معیّنی به سوی نقطه ی دیگری كه صد متر از نقطه ی اولی فاصله دارد حركت می كند. جسم مفروض در نقطه ی اولی (مبدأ) ساكن بود چنانكه در نقطه ی آخری (مقصد) ساكن می باشد؛ و البته این سكون كه عدم حركت جسم است نسبی است، زیرا چنانكه گفته خواهد شد در جهان طبیعت، ساكن مطلق كه از هر جهت ساكن باشد نداریم.

حركتی كه جسم در مسافت میان دو نقطه ی مبدأ و منتهی انجام می دهد امتدادی (یا طولی) به امتداد مسافت دارد و امتداد دیگری 1نیز به امتداد زمان- كه مثلاً با

طبق نظریه ی كون و فساد هنگامی كه یك شئ از حالت بالقوه به حالت بالفعل درمی آید ماده صورت اولی را رها می كند پس صورت اولی فاسد و تباه می شود سپس صورت بعدی پدید می آید- مانند اینكه كسی پیراهن خود را بكند و پیراهن دیگری بپوشد- همچنانكه امكان قبلی نیز معدوم می گردد و فعلیتی جانشین آن می شود. پس در حقیقت در هر تبدل جوهری «تبادل» صورت می گیرد: صورتی جا خالی می كند و صورتی دیگر جای آن را پر می كند، امكانی معدوم می شود و فعلیتی جانشین آن می گردد. از این رو قهراً نوعی گسستگی میان صورت پیشین و صورت پسین وجود دارد همچنانكه میان امكان پیشین و فعلیت جانشین او این گسستگی وجود دارد.

اما طبق نظریه ی حركت جوهریه «تبادل» نیست بلكه «تبدل» است به معنی واقعی كلمه كه ملازم است با پیوستگی و اتصال و وحدت صورت پیشین و صورت پسین، و همچنین اتصال و وحدت امكان قبلی و فعلیت بعدی.

اگر این مدعا ثابت بشود كه میان امكان و فعلیّت فاصله نمی تواند وجود داشته باشد و فعلیتها مجموعا یك فعلیت را تشكیل می دهند، ثابت می شود كه هر چه در جهان رخ می دهد از طریق «حركت» است.

(1). برای اینكه «حركت» را تعریف كنیم یك نوع خاص از آن را كه بهتر و بیشتر
مجموعه آثار شهید مطهری . ج6، ص: 761
ساعت اندازه گیری می شود- دارد و البته این دو امتداد (یا دو مقدار) غیر همدیگر هستند زیرا همان جسم در همان مسافت به واسطه ی اختلاف تندی و كندی حركت (سرعت و بطؤ) دو زمان مختلف لازم دارد چنانكه به واسطه ی اختلاف سرعت در یك

می شناسیم یعنی حركت مكانی را مورد توجه قرار می دهیم و با یك تجزیه و تحلیل عقلی مجموع عناصری كه در ساختمان آن تشخیص می دهیم به دست آورده آنگاه به تعریف حركت مكانی و سپس به تعریف حركت به طور كلی می پردازیم.

جسمی را در نظر می گیریم كه از نقطه ای به نقطه ای دیگر كه صد متر با آن فاصله دارد منتقل می شود و این مسافت را در مدت ده دقیقه طی می كند. در اینجا دو كشش (امتداد) تشخیص می دهیم:

یكی اینكه این حركت یك حركت صد متری است و البته ممكن بود همین حركت پنجاه متری بوده باشد به اینكه كندتر از این باشد كه بود و قهراً از اینكه حالا هست كوتاه تر بود؛ و ممكن بود همین حركت دویست متری باشد به اینكه سریع تر از اینكه بود باشد و قهراً طویل تر از این حركت بود.

دیگر اینكه ده دقیقه ای است و البته ممكن بود همین حركت پنج دقیقه ای باشد یعنی همین مسافت را در پنج دقیقه طی كند به اینكه سریع تر باشد و قهراً كوته مدّت تر بود، و ممكن است همان را در مدت بیست دقیقه طی كند به اینكه كندتر و بطئ تر باشد و در این صورت دراز مدت تر بود.

پس چنین می فهمیم كه حركت دارای دو كشش و امتداد است كه یكی از آن دو كشش با مسافت منطبق می شود و دیگری با زمان. از آن جهت «كشش» و «امتداد» نامیده می شوند كه كمیّت اند و قابل انقسام به اجزاء می باشند.

ما معمولاً از این دو كشش به عنوان دو «ظرف» تعبیر می كنیم: ظرف مكان و ظرف زمان؛ مثلاً می گوییم فلان حركت در فلان مسافت و در فلان مدت انجام می شود. و چون تصور ما درباره ی حركت و مكان و زمان از نوع تصور مظروف و ظرف است، در تصور ابتدائی خود می پنداریم كه همان طور كه سایر مظروفها و ظرفها نسبت به یكدیگر استقلال دارند یعنی ظرف، وجودی دارد و مظروف، وجودی- مثلاً آب نسبت به كاسه ای كه در آن قرار گرفته استقلال وجودی دارد و كاسه نیز نسبت به آبی كه در آن قرار گرفته وجودی مستقل و مجزّا دارد- مكان و زمانی هم كه حركت در آنها قرار
مجموعه آثار شهید مطهری . ج6، ص: 762
زمان معین دو مسافت مختلف (دراز و كوتاه) طی می نماید. جسم مفروض در هر لحظه از زمان حركت، مكان ویژه و تازه ای دارد كه در لحظه ی بعدی او را ترك خواهد كرد چنانكه اگر همان لحظه را بتوانیم به دو لحظه ی كوچكتر قسمت كنیم مكان جسم مفروض نیز دوتا خواهد بود، و یا اگر دو لحظه را یكی و متحد كنیم مكان نیز یكی می شود تا به جایی كه می گوییم جسم مفروض در زمان حركت خود در میان دو نقطه ی

می گیرد وجودی مستقل و مجزا از خود حركت دارد. پس چه حركت واقع بشود و چه واقع نشود ظرفهایش، یعنی مسافتی كه در آن مسافت حركت واقع می شود و زمانی كه در آن زمان حركت واقع می شود، به هر حال وجود دارد.

ولی این گونه تصور، یك تصور ابتدائی و غیر علمی است. مسافت واقعی حركت و زمان واقعی حركت كه جز دو بعد مختلف برای حركت نیست به هیچ وجه وجودی مجزا و مستقل از حركت نیستند، همچنانكه ابعاد سه گانه ی جسم وجودی مجزا از خود جسم ندارند. آن مسافت و آن زمانی كه واقعاً كششهای حركت اند غیر از مسافت و زمانی است كه ما در تصور ابتدائی خود آنها را ظرف می پنداریم. مثلاً می گوییم مسافت حركت از تهران به قم همین فاصله ی 144 كیلومتری است كه به هر حال وجود دارد و هر روز صدها وسیله ی نقلیه از آن می گذرد و زمان حركت هم همین دو ساعتی است (مثلاً از ساعت 10 تا 12- /54/11) كه به هر حال یك دوازدهم مقدار حركت زمین به دور خود است و در این زمان خاص میلیاردها حادثه ی دیگر نیز قرار گرفته است.

این مسافت و این زمان كه در تصور ابتدائی ما هست وسیله و واسطه ی سنجش و كشف مقدار مسافت و زمان واقعی حركت است، درست مانند «متر» یا «ذراع» كه وسیله ی سنجش مقدار پارچه یا چیز دیگر است نه عین مقدار آن پارچه. آن مسافت و زمانی كه به عنوان دو كشش و دو امتداد برای حركت تشخیص داده می شود ابعاد حركت اند و عین وجود حركت می باشند؛ چیزی كه هست باید ببینیم این دو كشش كه ذهن ما درباره ی حركت تشخیص می دهد، كششهای واقعی هستند، یعنی مربوط است به وجود عینی حركت، و یا ذهنی و خیالی می باشند و مربوط است به كیفیت ساختمان ذهن بشر ولی در واقع و از نظر وجود عینی، حركت امری بسیط و بی كشش است، نه كشش مكانی دارد و نه كشش زمانی؟ در قسمت بعد درباره ی این جهت بحث خواهد شد.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج6، ص: 763
مبدأ و منتهی می باشد1.

پرسشی كه همین جا پیش می آید این است كه آیا این تقسیم واقعیت داشته حركت مكانی مفروض به واحدهای مكانی جدا از همدیگر منتهی می شود؟ و به عبارتی ساده تر به دانه دانه های مكان می رسد كه از چینش و ترتیب آنها حركت پیدا می شود و به واسطه ی امتدادی كه در حس پیدا می كنند به زمان منطبق می شود و یا اینكه تقسیم نامبرده ذهنی بوده و یا به طفیل انقسامی كه در پیكره ی مسافت مثلاً موجود

(1). گفتیم كه ذهن ما در هر حركت دو كشش تشخیص می دهد. مثلاً حركت صد متری ده دقیقه ای دارای یك كشش مكانی است كه با متر تعیین شده و دارای یك كشش زمانی است كه با دقیقه تعیین شده است. پس هر حركت ده متری در یك دقیقه انجام شده است یعنی هر كشش یك دقیقه ای با یك كشش ده متری انطباق دارد؛ به عبارت دیگر جسم در هر قطعه ی یك دقیقه ای از زمان در یك قطعه ی ده متری از مكان قرار دارد و بعد از هر یك دقیقه در قطعه ی دیگر از مكان است؛ و اگر قطعه ی زمانی را كوچك تر بگیریم، مثلاً نصف كنیم، جسم مفروض در آن قطعه ی كوچك از زمان در قطعه ی كوچك تر از قطعه ی مكانی كه قبلاً فرض كردیم قرار دارد و قبل و بعد از آن قطعه ی زمانی در آن قطعه ی مكانی قرار ندارد، و می توانیم قطعه ی زمانی را كه از آن به «لحظه» تعبیر می كنیم باز هم كوچك تر كنیم و البته قطعه ی مكانی كه از آن به «مسافت» تعبیر می كنیم كوچك تر خواهد شد.

آیا به جایی خواهیم رسید كه دیگر قطعه ی زمانی (لحظه) آخرین حدّ كوچكی باشد و همچنین قطعه ی مكانی (مسافت) آخرین حدّ كوچكی باشد و دیگر از آن كوچك تر فرض نشود؟ خیر، به چنین حدی نخواهیم رسید. هر اندازه زمان را كوچك فرض كنیم بالأخره دارای كشش و امتداد است و به دو جزء متقدم و متأخر قابل قسمت است؛ و همچنین است مسافت. پس جسم متحرك در جزء اول از این زمان در جزء اول از آن مسافت است و در جزء دوم زمان در جزء دوم مسافت.

اینجاست كه مطلب را دو گونه می توانیم تعبیر و تفسیر كنیم: یكی اینكه بگوییم معنی اینكه جسم در قطعه ای از زمان در قطعه ای از مسافت قرار دارد این است كه جسم در آن قطعه از زمان در فاصله ی میان مبدأ و منتهای آن مسافت است و این بودن به
مجموعه آثار شهید مطهری . ج6، ص: 764
است پیش آمده مكانهای دانه دانه پدیدار می گردد و گرنه حركت نامبرده یك واحد متصل و سیّال (روان) بیش نیست؟ چنانكه در گذشته گفتیم ما در این بحث با انقسام ماده و انرژی كاری نداریم و نظر ما معطوف به سوی نظریه ای است كه نمی توانیم او را نادیده انگاریم و آن این است كه: «هر یك از این مكانهای مفروض به واسطه ی امكانی كه در مكان سابق بر خویشتن (با بیانی كه گذشت) دارد با آن «یكی» و «متحد» است و در نتیجه میان نقطه ی مبدأ و نقطه ی منتهی یكی بوده و نقطه ی مبدأ هنگامی كه دست به حركتی می زند از استقرار و ثبات خود دست می كشد و حال تبدّل و سیلان را به خود می گیرد و این

این نحو است كه هر «آن» در یك «حدّ» و در یك نقطه از مسافت است به طوری كه در «آن» قبل یا «آن» بعد در آن «حد» و در آن نقطه نیست. جسم مادامی كه ساكن است، در آنات متعدد در یك «حد» معین از مسافت قرار دارد، ولی وقتی كه متحرك است هر «آن» در یك حد است و آنا فآنا حدود مسافت كه جسم در آن واقع است تغییر می كند. طبق این تفسیر، بودن جسم در این حال كه از آن تعبیر می كنیم به «توسط» یا «در میان مبدأ و منتهی بودن» نامش «حركت» است و حقیقت حركت جز این نیست. پس حركت جسم یعنی بودن جسم در قطعه ای از زمان میان مبدأ و منتهایی از مسافت. البته خود این بودن قهراً امر بسیط است و هیچ گونه كشش و امتداد ندارد، بلكه این ذهن ماست كه در مخیّله ی خود برای این حالت بسیط و بی كشش جسم كه نامش «حركت» است كشش و امتداد رسم می كند درست مانند قطره ی باران كه هنگام ریزش، در خیال ما به شكل یك شئ عمودی ترسیم می شود.

دیگر اینكه بگوییم معنی اینكه «جسم در قطعه ای از زمان در قطعه ای از مسافت قرار دارد» این است كه جسم در تمام آن قطعه از زمان در تمام آن قطعه از مسافت قرار دارد به طوری كه مبدأ این بودن در این مسافت منطبق است با مبدأ آن زمان، و منتهایش با منتهای آن، و وسطش با وسط آن، و تمامش با تمام آن؛ و «حركت» عبارت است از بودن جسم در تمام آن قطعه از زمان در تمام آن قطعه از مسافت (نه بودن جسم در تمام آن قطعه از زمان در میان مبدأ و منتهای مسافت) .

بنا بر تفسیر اول آنچه واقعاً وجود دارد امری بسیط و بی كشش است كه از اول تا آخر زمان باقی است، هم در اول است هم در وسط و هم در آخر، و معنی اینكه «باقی است» این است كه هر آنی از آنات زمان كه در نظر بگیریم او به تمام وجودش در آن
مجموعه آثار شهید مطهری . ج6، ص: 765
وصف را دارد تا دوباره به حال استقرار و ثبات (نقطه ی منتهی) برسد» 1. بلی ما در هر لحظه از زمان حركت كه به جسم مفروض نگاه می كنیم او را دارای مكان ویژه ای می بینیم در حالی كه در لحظه ی قبل از آن لحظه و در لحظه ی بعد از آن لحظه در غیر این مكان می دیدیم و از همین لحاظ مكان سیّال ممتد به مكانهای دانه دانه منقسم می شود. ولی این انقسام از ناحیه ی لحاظ و توهّم به میان می آید نه اینكه واقعیت

«آن» هست و البته در هر آن در یك «حدّ» از مسافت است. ولی بنا بر تفسیر دوم آنچه واقعاً وجود دارد امری كشش دار است و تمام زمان را اشغال كرده است، اولش اول زمان را و وسطش وسط زمان را و تمامش تمام زمان را. نه تمامش و نه جزئش از اول تا آخر باقی نیست، اصلاً مفهوم «بقاء» درباره ی خودش یا اجزائش صدق نمی كند. بنا بر تفسیر اول، حركت جزء ندارد و تمامش از اول تا آخر زمان وجود دارد و این چیزی كه از اول تا آخر وجود دارد همان بودن جسم است میان مبدأ و منتهی به نحوی كه جسم در یك «آن» در دو حد وجود ندارد؛ و اما بنا بر تفسیر دوم، حركت جزء و كشش و امتداد دارد و این وجود كشش دار با وجود كشش دار زمان بر یكدیگر انطباق یافته اند.

حكما حركت به تفسیر اول را «حركت توسّطیّه» و حركت به تفسیر دوم را «حركت قطعیّه» می نامند.

(1). قبلاً گفتیم كه درباره ی ماهیت جسم نظریات گوناگونی وجود دارد. قدر مسلّم و مورد اتفاق این است كه اجسام محسوس و مشهود دارای ابعاد سه گانه می باشند و قابلیت انقسام دارند. ولی آیا آنچه واقعاً موجود است همان است كه محسوس است یعنی آنچه در برابر خود به صورت یك تخته سنگ یا قطعه چوب یا یك متر مكعب آب می بینیم و آن را واحد و پیوسته مشاهده می كنیم در واقع چنین است؟ اگر چنین نیست پس اجزاء منفصلی در كار است. اگر اجزاء منفصلی در كار است آیا آن اجزاء منفصل نامحسوس (به واسطه ی كوچكی) خود دارای ابعاد سه گانه می باشند؟ یا واحدهایی می باشند خالی از بعد و به اصطلاح «جوهر فرد» می باشند؟ پس مجموعا سه نظریه است.

نظریه ی سوم همان است كه گروهی از متكلمین اسلامی ابراز داشته اند و در اصطلاح علمای اسلامی «جزء لا یتجزّی» نامیده می شود و البته جزء لایتجزی به این اصطلاح غیر از جزء لا یتجزی به اصطلاح علمای جدید است. اصطلاح علمای جدید
مجموعه آثار شهید مطهری . ج6، ص: 766
خارجی داشته باشد زیرا با پیدایش آنها جریان حركت قطع گردیده و سیلان مكانی جسم از میان می رود. از بیان گذشته این نتیجه را می گیریم كه:

«حركت مكانی جسمی این است كه نسبت مكانی جسم صفت تبدل و سیلان به خود گیرد به نحوی كه اگر امكان واحد را با حفظ وحدت در دو لحظه ی زمانی بسنجیم مكان در لحظه ی اول غیر از مكان در لحظه ی دوم (با حفظ وحدت) باشد» 1.

با نظریه ی ذیمقراطیس كه قائل به ذرّات ریز سفت و نشكن (ذرات صغار صلبه) ولی دارای ابعاد سه گانه است منطبق است.

به هر حال یكی از نظریات درباره ی جسم این است كه جسم مركب است از ذرات كوچك دانه دانه ی خالی از بعد. این نظریه اختصاص به جسم ندارد، درباره ی هر شئ دارای بعد جاری است از قبیل زمان و حركت. به عقیده ی طرفداران جزء لا یتجزی زمان نیز كه خود طول و امتدادی دارد مركب است از مجموع «آن» ها كه عاری از طول و امتداد می باشند. حركت نیز كه كششی به امتداد مسافت و كششی به امتداد زمان دارد مركب است از سكونات كوچك عاری از كشش و هر یك از سكونات منطبق است بر یك «آن» و هر ذره از ذرات جسم در هر آن منطبق است بر یك ذره از مسافت.

ولی این نظریه باطل است. ادلّه ی بطلان جزء لا یتجزی و همچنین برهانی كه در این مقاله بر وحدت و اتصال امكان و فعلیت اقامه شد آن را كاملا رد می كند. حقیقت این است كه حركت یك واحد متصل است كه هم منطبق است بر واحد ممتدّ از مسافت و هم بر واحد ممتدّ از زمان.

(1). از بیانات گذشته روشن می شود «حركت» پدیده ای علاوه بر مجموع پدیده های موجود نیست، بلكه عبارت است از اینكه یكی از صفات جسم (مثلاً نسبت مكانی و به اصطلاح فلاسفه «این» ) ثبات خود را متبدل به صفت تبدل و سیلان كند، البته نه به این معنی كه «این» و نسبت مكانی یك صفت زائد بر وجود خود دارد و آن را عوض می كند بلكه به معنی اینكه نوعی از وجود متبدل می شود به نوعی دیگر از وجود، وجود ثابت متبدل می شود به وجود سیّال، و چنانكه می دانیم وجود عین تحقق و واقعیت یك ذات است نه حالتی برای یك ذات واقعیت یافته، و اگر كلمه ی صفت درباره ی آن به كار می بریم باید بدانیم كه با سایر صفات كه فرع بر تحقق و واقعیت ذات است فرق می كند.

از اینجا می توانیم به بهترین تعاریف حركت دست بیابیم: «حركت عبارت است
مجموعه آثار شهید مطهری . ج6، ص: 767
مراد از سیلان و جریان و تغییر و تبدل تدریجی همین است و چنانكه گفته شد امكان و فعلیت در اینجا به هم آمیخته شده، اجزای مفروضه ی حركت هرگز با هم در یك لحظه جمع نمی شوند.

کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است