در
کتابخانه
بازدید : 680045تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
مقدمه
Collapse <span class="HFormat">اصول فلسفه و روش رئالیسم</span> جلد اوّل اصول فلسفه و روش رئالیسم جلد اوّل
Expand مقاله ی اوّل فلسفه چیست؟ مقاله ی اوّل فلسفه چیست؟
Collapse مقاله ی دوم فلسفه و سفسطه (رئالیسم و ایده آلیسم) مقاله ی دوم فلسفه و سفسطه (رئالیسم و ایده آلیسم)
Expand مقاله ی سوّم علم و ادراك مقاله ی سوّم علم و ادراك
Expand مقاله ی چهارم علم و معلوم (ارزش معلومات) مقاله ی چهارم علم و معلوم (ارزش معلومات)
Expand اصول فلسفه وروش رئالیسم جلد دوم اصول فلسفه وروش رئالیسم جلد دوم
Expand اصول فلسفه و روش رئالیسم جلد سوم اصول فلسفه و روش رئالیسم جلد سوم
Expand اصول فلسفه و روش رئالیسم جلد چهارم اصول فلسفه و روش رئالیسم جلد چهارم
Expand اصول فلسفه و روش رئالیسم جلد پنجم اصول فلسفه و روش رئالیسم جلد پنجم
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
دانشمندانی كه فكر را مادی محض می دانند و با تعبیرات مختلف «ساخته ی مغز» ، «اثر فعل و انفعال جزء ماده و جزء مغز» ، «عكس العمل تأثیر خارج در اعصاب و نخاع» ، «تبدیل كمیت به كیفیت» ، «عكسبرداری مغز از خارج» ، «ترشحات مغز»

مهاجرت نموده و چون علاوه بر عقاید فلسفی دارای آراء سیاسی و اجتماعی و عقاید مذهبی خاصی نیز بوده، در آنجا جمعیتی مركّب از زن و مرد تشكیل داد كه از آن جمله زن و سه دختر خودش بودند ولی موفقیتی حاصل نكرد و در یكی از شورشها و انقلابها كشته شد. افلاطون كه مسافرتی به ایتالیا نموده است عقاید اشتراكی خود را درباره ی ثروت و زن از فیثاغورس استفاده نموده و فلسفه ی فیثاغورس برای اولین بار به وسیله ی افلاطون در یونان منتشر شد.

افلاطون ( platon ) در قرن پنجم قبل از میلاد، سال 427 تولد یافته و در سال 346 قبل از میلاد در گذشته است. وی از نسل پادشاهان قدیم یونان بوده و نسبش از طرف مادر نیز منتهی می شود به «صولون» حكیم و مقنّن معروف یونان. افلاطون پس از تحصیل علوم مقدماتی و ریاضیات و مقداری فلسفه، شاگردی سقراط نمود و تا آخر عمر سقراط در خدمتش بوده و ارادت كاملی نسبت به وی داشته.

مكتب فلسفی افلاطون یكی از معروف ترین مكاتب فلسفی دنیاست و محور عقاید فلسفی افلاطون اعتقاد به «مثل» است.

افلاطون بعد از مرگ سقراط به جهانگردی پرداخته، به مصر و قیروان مسافرت كرده و به ایتالیا رفته فلسفه ی فیثاغورس را آنجا فرا گرفته. افلاطون در فن نویسندگی توانا بوده و عقاید خاصی در سیاست و طرز اداره ی اجتماع و تشكیل مدینه ی فاضله داشته و معتقد بوده است كه اداره ی اجتماع باید به وسیله ی حكما باشد و خودش برای عملی كردن این منظور به جزیره ی سیسیل مسافرت كرد و لكن نتیجه نگرفت و در آنجا وی را
مجموعه آثار شهید مطهری . ج6، ص: 96
تفسیر نموده و بالاخره «اثر مادی ماده» معرفی می كنند (قول به اشباح در بحث «وجود ذهنی» از فلسفه) باید در جرگه ی ایده آلیسم جای گیرند.

البته این عقیده تازگی نداشته از عهد باستان در كتب فلسفه ذكر شده و از گذشتگان مادیین و گروهی از غیر مادیین نقل شده است، ولی امروزه میان دانشمندان مادی شهرت به سزایی كسب كرده و مقبولیت تامّی به دست آورده است و البته سنخ بحثهای علمی شان نیز همین نظر را اقتضا می نماید (رجوع شود به نكته ی 2 از خاتمه ی مقاله ی 1) و بالاخره دانشمندان مادی امروزه روی سه اصل زیرین:

1. در جهان هستی جز ماده چیزی نیست (ماده مساوی است با وجود) .

2. ماده در تحول و تكامل ذاتی است.

3. همه ی اجزاء ماده در همدیگر مؤثرند.

مجبور شده اند فكر را مولود و زاییده ی ماده گرفته و در همه ی خواص و آثار همدوش ماده بشمارند و از این روی ناچار لباس 1. كلیت 2. دوام 3. اطلاق 1از تن

گرفته و به عنوان بردگی فروختند تا آنكه یكی از دوستانش پیدا شد و وی را آزاد ساخت و دو بار دیگر به همین منظور مسافرت كرد و نتوانست نتیجه بگیرد. وی آخر كار از عقاید اشتراكی خود صرف نظر نمود و كتاب دیگری نوشت و بطلان نظریات سابق خود را مدلّل ساخت.

افلاطون در خارج شهر آتن باغی داشت كه در آنجا به تعلیم علم و حكمت می پرداخت و آن باغ «آكادمیا» نام داشت و پیروان افلاطون را از این رو «آكادمیان» می خوانند.

افلوطین ( plotin ) سر دسته ی فلاسفه ی معروفی است كه به نام «افلاطونیان» جدید خوانده می شوند. وی در سال 205 بعد از میلاد تولد یافته و در سال 270 میلادی در گذشته است و مردی عارف و مرتاض بوده است، به ایران و هند مسافرت كرده است و شاید بسیاری از عقاید عرفانی خویش را از ایران و هند استفاده كرده باشد. گویند كتاب معروف اثولوجیا كه منسوب به ارسطوست تألیف افلوطین است.

(1). دوام: در منطق قدیم در مبحث قضایا قضیه را از جنبه های مختلف تقسیماتی می نمودند و از جمله تقسیم قضیه بود به حسب «جهت» یعنی كیفیت ارتباط محمول به موضوع، و از این لحاظ، قضیه اقسام مختلفی پیدا می كرد. شرح همه ی اقسام از عهده ی این مقاله بیرون است و باید به كتب «منطق» مراجعه شود، لكن برای توضیح مطلب
مجموعه آثار شهید مطهری . ج6، ص: 97
مفاهیم ذهنیه كنده شده و خط بطلان به دور منطق قدیم كه بزم آرای این مفاهیم بوده كشیده شده و منطقی تازه به نام «دیالكتیك» پیدا شده و دست به كار گردیده است.

بالا می گوییم از جمله ی آن قضایا قضیه ی «دائمه» است یعنی آن قضیه ای كه در وی حكم شده است به ثبوت محمول از برای موضوع دائماً و ابداً، مثل مواردی كه محمول خاصیت لا ینفكّ موضوع است و قدما برای مثال حركت فلك را ذكر می كردند اما پیروان صدر المتألهین كه به حركت جوهری قائل بودند چون جسم فلكی را كه موضوع حركت دوری فلك است به همراه همه ی اجسام دیگر متغیر و متحرك به حركت جوهری ذاتی می دانستند از این رو توضیح می دادند كه موضوع «حركت فلكی» جسم مطلق آن است نه جسم خاص آن (رجوع شود به منظومه ی منطق سبزواری در باب بیان عرض لازم و عرض مفارق) .

ماتریالیسم دیالكتیك می گوید:

«از منطق جامد (منطق قدیم) اعتقاد به ضروری و دائمی بودن، به نتایج غلط می رساند زیرا هر مفهومی جزئی از طبیعت و تحت تأثیر تمام اجزاء دیگر طبیعت است و اجزاء طبیعت دائماً در تغییر و تبدیل می باشند، پس مفاهیم دائماً در حال تكاپو و تغییر می باشند، پس هیچ مفهوم جامدی وجود ندارد. »
و نیز می گوید:

«قضایایی كه در ذهن ما پیدا می شود چون تصویر یكی از ارتباطاتی است كه اجزاء طبیعت با یكدیگر دارند و آن ارتباطات آن به آن در تغییر می باشند پس هیچ قضیه ی دائمی وجود ندارد و مخصوصاً اعتقاد به ضروری و دائمی در منطق جامد انسان را به نتایج غلط می رساند. » *
چنانكه ملاحظه می فرمایید خود ماتریالیستها بدون آنكه توجه داشته باشند، به دائمی بودن بعضی قضایا (ماده دائماً در حركت است) معترفند. در منطق قدیم نیز بعضی از قضایا را دائمی می دانستند نه تمام قضایا را.

(*) رجوع شود به ماتریالیسم دیالكتیك ارانی، صفحه ی 46 و 47 و 48.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج6، ص: 98
به مقتضای قواعد دیالكتیك، ما هیچگاه نمی توانیم و نخواهیم توانست یك مفهوم كلی یا ثابت یا مطلق تصور كنیم و یا تصدیقی با این اوصاف داشته باشیم و هر

دكتر ارانی در صفحه ی 57 ماتریالیسم دیالكتیك می گوید: «ایستادن (جمود و ثابت ماندن) ، نسبی و محدود ولی حركت و تغییر، دائمی و بی حد است» ، نهایت این است كه قدما حركت فلك را مثال می آوردند و مادیین حركت مطلق ماده را؛ تنها اختلاف در بیان مثال است. از این اشخاص باید پرسید آیا قوانینی كه به عنوان «اصول دیالكتیك» بیان می كنید مثل «اصل نفوذ ضدین» و «اصل تكاپوی طبیعت» آیا خود این اصول را ما به عنوان قضایای دائمی و همیشگی تلقی كنیم یا به عنوان قضایای موقتی؟ اگر دائمی هستند پس مدعای ما ثابت شد و اگر دائمی نیستند پس اصول دیالكتیك بر فرض صحت، صحت موقتی دارد و نمی تواند جهان و تمام طبیعت را ازلاً و ابداً توضیح و تشریح نماید.

نكته ای كه لازم است تذكر داده شود این است كه دانشمندان ماتریالیست آنجا كه می خواهند حقایق دائمی را نفی كنند از دو راه وارد می شوند (البته خودشان این دو را با هم مخلوط می كنند) یكی آنكه می گویند چون تمام قضایای ذهنی تصویری از ارتباطات موجود در طبیعت است و آن ارتباطات دائماً در تغییر است پس هیچ قضیه ی دائمی وجود ندارد و ما جواب این مطلب را الآن دادیم و گفتیم به اعتراف خود ماتریالیستها در طبیعت نیز (صرف نظر از ماوراء الطبیعه) قضایای دائمی وجود دارد.

دیگر اینكه می گویند «هر مفهومی جزئی از طبیعت و تحت تأثیر تمام اجزاء طبیعت است و همراه سایر اجزاء دائما در تكاپو و تغییر و تحول است پس هیچ مفهوم ثابت و جامد وجود ندارد» و بنابراین خود تصویری كه ما از ارتباطات متغیر داریم نیز متغیر است.

و البته روی اصل اینكه روح هم مادی است و تمام خواص ماده را داراست باید هم در باب مفاهیم ذهنی اینطور قائل شد، ولی اینجا این اشكال پیش می آید كه اگر مفاهیم و تصوراتی كه از روابط متغیر طبیعت در ذهن پیدا می شود مانند خود آن روابط متغیر باشند پس هیچ قضیه ای در دو «آن» به یك حال در ذهن باقی نیست پس ما نسبت به یك لحظه ی گذرنده از واقعیت خارجی نمی توانیم در ذهن خود یك تصور باقی داشته باشیم كه آن تصور ذهنی یا قضیه در همه ی آنات نسبت به حالت آن لحظه ی خاص صادق
مجموعه آثار شهید مطهری . ج6، ص: 99
تصور یا تصدیقی داشته باشیم متغیر و جزئی و نسبی خواهد بود زیرا طبق ناموس علیت و معلولیت، فكر (هر ادراك) زاییده ی ماده بوده و نتیجه ی جبری تحولی است كه

باشد؛ مثلاً اگر در ذهن ما این تصور پیدا شد «زید فلان روز با عمرو ملاقات نمود» یا «ارسطو شاگرد افلاطون بوده است» در آن دیگر باید این تصور شكل دیگر به خود بگیرد و رابطه تغییر كند و مثلاً اینطور فكر كنیم «ارسطو شاگرد افلاطون نبوده است» و به عبارت روشن تر در واقعیات خارجی هیچگاه ارتباط دو جزء در دو لحظه به یك حال باقی نیست. آیا تصوری كه ما نسبت به یك لحظه ی خاص در ذهن خود داریم مثل آنكه می گوییم «دیروز بعد از پریروز بود» یا «زید در روز جمعه سخن گفت» یا «ارسطو شاگرد افلاطون بوده است» به یك حال باقی است یا آن نیز متغیر است؟ البته روی اصل مادی بودن روح نمی توانید بگویید باقی است، و اگر بگویید متغیر است علاوه بر اینكه خلاف یك امر بدیهی است پس ما باید نسبت به تصوراتی كه از حقایق گذشته داریم سلب اعتماد نماییم زیرا می دانیم مفاهیم ذهنی ما خود به خود متغیر است و هر لحظه حالت خاصی دارد، و ما بعدا در مقاله ی 4 خواهیم گفت این مطلب یكی از مطالبی است كه ماتریالیسم دیالكتیك را وارد در جرگه ی شكاكان می نماید.

برای آنكه معنای اطلاق مفاهیم كه منطق قدیم به آن قائل بود و معنای نسبیّت مفاهیم كه ماتریالیسم دیالكتیك به آن قائل است روشن شود لازم است كه مقدمه ی ذیل تذكر داده شود.

یكی از مسائل مهمی كه از قدیم الایام مورد توجه فلاسفه بوده است مسأله ی «ارزش معلومات» و حقیقی بودن آنهاست؛ یعنی آیا اندازه ی واقع نمایی علوم (ادراكات) از واقعیات چقدر است و آیا ادراكات ما نسبت به اشیاء خارجی چه اندازه با وجود خارجی آنها مطابقت دارد؟ چنانكه گفتیم سوفسطائیان و ایده آلیستها هیچ گونه ارزشی برای معلومات قائل نیستند زیرا بنا به گفته ی آنها در ماوراء ذهن واقعیتی وجود ندارد كه ادراكات با آن واقعیت مطابقت بكند یا نكند و اساساً حقیقت و خطا هیچكدام معنی ندارد.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج6، ص: 100
در مجموعه ی پدر و مادرش پیدا شده است.

و خود همین پدیده دو لحظه در یك حال نمانده و هر لحظه تحولی تازه داشته و

و اما شكاكان هر چند منكر واقعیتهای خارجی نیستند اما برای علوم و ادراكات ارزش قطعی قائل نیستند و می گویند ممكن است اشیاء خارجی چگونگی خاصی داشته باشند و ما طور دیگری كه قوای ادراكی ما اقتضا می كند و متناسب با شرایط زمانی و مكانی است ادراك نماییم و ما نمی دانیم معلومات ما حقیقت است یا خطا و میزانی هم كه بتوان حقیقت را از خطا تشخیص داد در دست نیست.

پیرهون ( pirron ) (370- 280 قبل از میلاد) مؤسس مكتب شكاكان، ده سبب را یادآور شده است و گفته است این علل ده گانه ارزش قطعی معلومات را از بین می برد.

پس به عقیده ی «سوفسطائی» حقیقتی (ادراك مطابق با واقع) در كار نیست و به عقیده ی «شكّاك» نمی دانم علوم ما حقیقت است یا نیست.

مسلكهای دیگری در قرون جدید پیدا شده است و همه ی آنها با اختلافات جزئی كه در این مسأله دارند نتیجتاً با مذهب شكاكان (سپتیسیسم) یكی می شود، مانند مسلك انتقادی كانت آلمانی «گریتی سیسم» ( griticism ) و مسلك اصالت عمل «پراگماتیسم» ( pragmatism ) ویلیام جیمز امریكایی.

در مقاله ی چهارم كه مستقلا از ارزش معلومات بحث خواهیم كرد بیان هر یك از این مسلكها خواهد آمد.

از این دو دسته كه بگذریم (سوفسطائیان و شكاكان) به كسانی بر می خوریم كه «اصحاب جزم و یقین» خوانده می شوند؛ یعنی برای معلومات ارزش قطعی قائل هستند (می دانم علم و ادراكات با واقع مطابق است) . این گروه معتقدند كه اگر فكر با اسلوب منطقی صحیحی راهنمایی شود به حقایق غیر قابل تردیدی نائل می شود كه با واقع مطابقت دارد.

لكن این گروه نیز دو دسته اند: دسته ی اول پیروان فلسفه ی اولی (متافیزیك) كه افلاطون و ارسطو و پیروانشان از یونانیان قدیم و همه ی فلاسفه ی اسلامی و دكارت ( Descartes ) و لایب نیتس ( Leibniz ) و اسپینوزا ( spinoza ) و بعضی دیگر از اروپائیان جدید از آن جمله اند.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج6، ص: 101
مبدل به پدیده های تازه تری یكی پس از دیگری می شود و بالاخره فكر كه زاییده ی مادی دو پدیده ی مادی است یك پدیده ی سومی است كه نه مساوی با اولی (جزء مادی

این گروه به «حقیقت مطلق» قائلند و معتقدند كه واقعیات- فی الجمله- همان گونه كه هستند در فكر ما جلوه گر می شوند بدون آنكه فكر ما از خود تصرفی بكند و رنگ خاصی به او بدهد، و چنانكه می دانیم منطق قدیم كه فلسفه ی اولی بر آن استوار است و همچنین اصول منطقی كه دكارت تأسیس نموده براساس دریافتن حقایق مطلقه است. البته بین نظر قدما و نظر دكارت و پیروانش فی الجمله اختلاف است (رجوع شود به مقدمه ی مقاله ی 4) .

دسته ی دوم «نسبیّون» هستند كه به حقایق نسبی قائلند و بیان عقیده ی این دسته در مقاله ی 4 خواهد آمد. پیروان «ماتریالیسم دیالكتیك» عقیده ی نسبیون را راجع به نسبیت حقایق می پذیرند و ما فعلاً در این مقاله تنها نظر به گفتار پیروان ماتریالیسم دیالكتیك داریم.

این گروه خود را پیرو منطق خاصی كه اصول آن را هگل آلمانی بیان نموده است می دانند.

این گروه می گویند: محك انسان برای تشخیص حقیقت، تجربه و عمل است؛ یعنی هر علمی اگر گواه عملی داشت صحیح و اگر نه غلط است؛ دلیل بر آنكه علوم طبیعی امروز حقیقت دارد این است كه در كارخانه ها عملاً ضروریات زندگی روزانه را تولید می كنند؛ و از طرف دیگر می گویند منشأ علم تأثراتی است كه اعصاب ما از خارج پیدا می كنند به وسیله ی دیدن و شنیدن و غیره، لكن سلسله ی عصبی ما از خود تأثیری بر روی این تأثرات و فرآورده های حواس می نماید و چون ساختمان اعصاب حیوانی با حیوان دیگر یا یك فرد انسان با انسان دیگر فرق می كند قهراً تأثیرات آنها هم با یكدیگر اختلاف پیدا می كند؛ پس هر علم و ادراك در عین اینكه حقیقت است بستگی خاصی با نوع ساختمان مادی سلسله ی عصبی شخص ادراك كننده دارد و تأثیر خاص مغز ادراك كننده دخیل است، پس «حقایق» نسبی است یعنی در عین اینكه حقیقت است با طرز ساختمان مغز هر شخص و شرایط زمانی و مكانی نیز مربوط است.

دكتر ارانی در صفحه ی 34 ماتریالیسم دیالكتیك می گوید:
مجموعه آثار شهید مطهری . ج6، ص: 102
خارجی) می تواند بشود و نه مساوی با دومی (جزء مغز) . سخن ما در همین جمله ی آخری است و فعلا در سخنان دیگر بحث نكرده و به جای دیگر موكول می نماییم.

«چقدر بی مغز است اگر مكتبهای مخالف ما توقع دارند «شناختن» صورت خارجی پیدا كند و فكر در تأثیری كه از اشیاء گرفته است تصرف نكند. بالاخره این تصرف همان شناختن است. اینهایی كه عقب عین حقیقت، حقیقت مطلق و مفهومهای پوچ دیگر می باشند مثل این است كه می خواهند عمل شناختن مانند عمل هضمی صورت گیرد كه نه ماده ی غذایی وارد معده شود و نه معده بر روی مواد غذایی اثر كند. »
همان طوری كه ملاحظه می فرمایید به عقیده ی ماتریالیستها محسوسات برای فكر مانند مواد غذایی برای معده است و عمل شناختن تأثیر مادی مخصوصی است كه سلسله اعصاب بر روی آن پدیده های محسوس عادی می نماید مانند تأثیر خاصی كه معده بر روی مواد غذایی می نماید، و همان طوری كه معده ها در عمل هضم با یكدیگر اختلاف دارند سلسله اعصاب نیز مختلفند.

ایضاً در همان صفحه می گوید:

«نوع ساختمان سلسله ی عصبی به طرز مخصوصی در عمل شناختن مؤثر خواهد بود زیرا خود همین تأثیر، شناختن است. ما می دانیم كه اعصاب انسان و حیوان دیگر به طرز مختلف عمل می نماید، بوی معیّن انسان را متنفر ولی حیوانی را جلب می كند، رنگ معیّن به نظر حیوان دیگر حال دیگری را دارد یا اینكه آهنگ معیّن به گوش یك نفر خوش و به گوش دیگری نامطبوع است، درجه حرارت معیّن گاه به نظر سرد و گاه گرم جلوه می كند؛ خلاصه تأثیر ساختمان سلسله ی عصبی را در «شناختن» می دانیم ولی از اینجا نباید نتیجه بگیریم چون نوع عصب در شناختن مؤثر است پس عین حقیقت را نمی توان شناخت زیرا چنانكه ذكر كردیم مفهوم كلمه ی «شناختن» شامل همین تأثیر مخصوص هم هست. »
قطع نظر از سایر اشكالاتی كه بر این گفته ها وارد است و در مقاله 4 مشروحاً گفته خواهد شد، با اندك توجه روشن می شود كه موضوع «حقایق نسبی» كه مادّیون قائلند نتیجتاً به مذهب شكّاكان منتهی می شود، چیز تازه ای نیست و آن چیزی كه
مجموعه آثار شهید مطهری . ج6، ص: 103
جمله ای كه مضمونش این است: «فكر زاییده ی جزء ماده و جزء مغز بوده و غیر از هر دوتاست» آیا این سخن صریحا نمی رساند كه خود معلوم (جزء ماده) به فكر ما نمی آید و آنچه مظروف و متعلّق فكر ماست غیر از واقعیت خارج است 1؟ آنگاه این

شكاكان را وادار نموده است كه ارزش قطعی معلومات را نفی كنند اختلاف ادراكات موجودات ادراك كننده است. پیرهون مؤسس مكتب شكاكان یكی از ده سببی كه برای نفی ارزش یقینی معلومات دلیل آورده اختلاف ادراكات اشخاص مختلف است.

اینكه ما ابتدائاً پیروان مكتب ماتریالیسم دیالكتیك را جزو اصحاب جزم و یقین شمردیم، به حسب ادعای خود آنها بود و الاّ در حقیقت در مقابل مكتب شك (سپتی سیسم) و مكتب متافیزیك، مكتب سومی از لحاظ بیان ارزش معلومات وجود ندارد، یا باید از اصول متافیزیك پیروی نمود و یا تابع «سپتیسیسم» شد. تفصیل بیشتر در مقاله ی چهارم خواهد آمد.

(1). برای آنكه مقصود واضح شود باید این مقدمه را در نظر داشت:

در اصطلاح فلسفی علم بر دو گونه است: علم حضوری و علم حصولی.

علم حضوری یعنی علمی كه عین واقعیت معلوم پیش عالم (نفس یا ادراك كننده ی دیگری) حاضر است و عالم شخصیت معلوم را می یابد، مانند علم نفس به ذات خود و حالات وجدانی و ذهنی خود.

علم حصولی یعنی علمی كه واقعیت معلوم پیش عالم حاضر نیست، فقط مفهوم و تصویری از معلوم پیش عالم حاضر است؛ مثل علم نفس به موجودات خارجی از قبیل زمین، آسمان، درخت، انسانهای دیگر، اعضای بدن خود شخص ادراك كننده.

در علم حضوری مطابق تعریف بالا علم و معلوم یكی است یعنی وجود علم عین وجود معلوم است و انكشاف معلوم پیش عالم به واسطه ی حضور خود معلوم است در نزد عالم و از این جهت این علم را «حضوری» می نامند به خلاف علم حصولی كه واقعیت معلوم غیر از واقعیت علم است و انكشاف معلوم پیش عالم به واسطه ی مفهوم یا تصویری است كه از وی در پیش خود دارد و به عبارت دیگر به واسطه ی حصول صورتی است از معلوم در نزد عالم و از این جهت این علم را «حصولی» می نامند. تمام اطلاعات ما نسبت به عالم خارج از ذهن علم حصولی است.

در علم حصولی آن چیزی كه ذهن اولاً و بالذات و بلاواسطه می یابد همان
مجموعه آثار شهید مطهری . ج6، ص: 104
پرسش پیش می آید كه در صورتی كه واقعیت خارج هیچگاه به فكر وارد نمی شود ما از كجا فهمیدیم كه واقعیت خارج هست و فكر ما زاییده ی وی می باشد و حال آنكه هر چه را در خارج فرض كنیم، فكری است كه غیر از خارج است، پس آیا نتیجه جز این به دست می آید كه ما هیچگاه راه به خارج نداریم یعنی علم به خارج نداریم؟ و این سخن بعینه سخن ایده آلیست است.

دانشمندان دیالكتیك به ما پاسخ می دهند:

شما با روش متافیزیك فكر كرده و سخن می گویید و در نتیجه مفاهیم را «مطلق» گرفته و به خطا می افتید، پس اینكه می خواهید نفی علم به خارج مطلق را به گردن

مفاهیم و تصاویر ذهنی است ولی این مفاهیم دارای یك خاصیت مخصوصی هستند و آن اینكه آینه و نشان دهنده ی خارج می باشند به طوری كه انسان در مرحله ی اول خیال می كند كه بلاواسطه به خارج نائل شده است، در مرحله ی دوم می گوید این مفاهیمی كه من تصور می كنم (زمین و آسمان و. . . ) در خارج وجود دارد و در مرحله ی سوم می گوید منشأ و مبدأ پیدایش تصورات ذهنی تأثیرات خارجی است. پس هر چند ذهن در مراحل بعدی درك می كند كه پیدایش تصورات ذهنی در اثر تأثیرات خارجی است باید دید چه رابطه ای بین مفهوم ذهنی و وجود خارجی است كه پیش از آنكه نوبت به مرحله ی سوم برسد در مرحله ی اول- همان طوری كه گفته شد- مفاهیم، خارج را ارائه می دهند و در مرحله ی دوم انسان می گوید عین همین چیزهایی كه در تصور من است (زمین و آسمان، درخت، انسان و. . . ) خارجیت و واقعیت دارند؟ و بالاخره چه خصوصیتی در علم است كه شخص عالم را به خارج توجه می دهد؟ هر چند هر كس اعم از ایده آلیست یا رئالیست، تابع هر مسلك و پیرو هر مكتب بوده باشد، به حسب فطرت خود عملاً برای علم كاشفیت تامّه از خارج قائل است و تردیدی ندارد كه عین آنچه در ذهن است واقعیت خارجی دارد نه چیز دیگر و یك نحوه وحدت و عینیت بین ذهن و خارج هست (برای فهم كامل این مطلب رجوع شود به مقاله ی چهارم) لكن تشریح فلسفی مطلب، یكی از مسائل مهم فلسفه است و مسأله ی ارزش معلومات كه در حاشیه ی قبل اشاره شد از این مسأله سرچشمه می گیرد.

چنانكه از مطالب گذشته معلوم شد ایده آلیستها (سوفسطائیان) از آنجا كه منكر
مجموعه آثار شهید مطهری . ج6، ص: 105
ما بگذارید نظر به اینكه اساسا خارج مطلق در ظرف علم موجود نیست ضرر به جایی نمی رساند و ما پیوسته به خارج، علم نسبی داریم.

ما در پاسخ می گوییم:

اولا در این پاسخ به وجود فكر تصوری و تصدیقی مطلق اعتراف نمودید زیرا وجود چنین فكری را در مغز ما قبول كرده و پس از آن صحتش را نفی نمودید (صحت مطلق را نفی مطلق نمودید وگرنه صحت مطلق با نفی نسبی تقابل و تنافی ندارد) .

واقعیتهای خارجی هستند (به حسب مشرب فلسفی نه به حسب فطرت) خود را در این مسأله از قید هر زحمتی راحت نموده اند و سخنی با آنان نیست.

اما پیروان ماتریالیسم دیالكتیك كه خود را نقطه ی مقابل ایده آلیسم معرفی می كنند، در این مسأله نظریه ای را انتخاب نموده اند كه صد در صد مدعای ایده آلیستها را تأیید می نماید.

می گویند: فكر (ادراك) جزئی از طبیعت و مولود سایر اجزاء طبیعت است. همان طوری كه سایر اجزاء طبیعت در اثر فعل و انفعالات طبیعی به وجود می آیند مفاهیم و تصورات هم پدیده هایی است مادی كه در اثر فعل و انفعال خارج و مغز پیدا می شوند و رابطه ای بین این مفاهیم و خارج جز رابطه ی تولیدی وجود ندارد.

اینجا این پرسش پیش می آید كه اگر هیچ رابطه ای بین علم و معلوم جز رابطه ی زایش و تولید وجود ندارد پس اولاً معنای واقع نمایی علم یعنی چه؟ و ثانیاً هر مفهومی كه در ذهن پیدا شود (توجه داشته باشید كه تمام اطلاعات ما نسبت به خارج از طریق همین مفاهیم است) مانند انسان، حیوان، نبات، جماد و غیره، نمی توان گفت مصداق خارجی دارد بلكه همین اندازه می توان گفت منشأ خارجی دارد و با توجه به اینكه تمام اطلاعات ما نسبت به خارج به وسیله ی همین مفاهیم است باید بگوییم هیچیك از مفاهیمی كه در ذهن ماست واقعیت خارجی ندارد و این بعینه سخن ایده آلیستهاست.

و ثالثا اگر علم بالذات واقع نما نیست ما از كجا فهمیدیم كه واقعیت خارجی هست و این واقعیت خارجی مولّد و منشأ پیدایش این مفاهیم و تصاویر است.

چنانچه خواننده ی محترم دقت كرده باشد می داند ماتریالیسم دیالكتیك در باب
مجموعه آثار شهید مطهری . ج6، ص: 106
ثانیاً اگر دانشمند دیالكتیك، راستی خارج را تعقل نسبی می كند باید هم خارج مطلق و هم تعقل مطلق را بپذیرد زیرا تعقل نسبی تعقلی است كه نسبی است و وصف و موصوف غیر همدیگر می باشند. اساساً چگونه امر نسبی را بی امر مطلق می توان تصور كرد؟ ثالثا ایده آلیسم كه علم به واقعیت خارج را نفی می كرد مرادش همان علم مطلق به واقعیت خارج بود (هر چه را كه خارج تصور كنیم فكری است كه غیر از خارج است) بنابر این به چه دلیل دانشمندان دیالكتیك با گروهی كه هم عقیده ی خودشان می باشند به جنگ برخاسته و سخنانشان را ابطال می نمایند؟ دانشمندان دیالكتیك دوباره پاسخ می دهند:

واقعیت خارج چون در تحول دائمی است ثابت نیست و تغییر عین ذاتش می باشد و وصف و موصوف در وی یكی است اگر چه به حسب تعبیر از این مصداق با مجموع دو مفهوم حكایت می كنیم و آنگاه متافیزیك دو مفهوم مطلق می پندارد.

ما در پاسخ این پاسخ نیز می گوییم:

تغییر و تحول را در واقعیت ماده قبول داریم ولی «فكر» این خاصه را ندارد و همین سخن كه شما می گویید «این مفهوم در پندار شما مطلق و ثابت است» دلیل ماست به مدعای خودمان.

کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است