در
کتابخانه
بازدید : 679909تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
مقدمه
Expand <span class="HFormat">اصول فلسفه و روش رئالیسم</span> جلد اوّل اصول فلسفه و روش رئالیسم جلد اوّل
Expand اصول فلسفه وروش رئالیسم جلد دوم اصول فلسفه وروش رئالیسم جلد دوم
Expand اصول فلسفه و روش رئالیسم جلد سوم اصول فلسفه و روش رئالیسم جلد سوم
Expand اصول فلسفه و روش رئالیسم جلد چهارم اصول فلسفه و روش رئالیسم جلد چهارم
Collapse اصول فلسفه و روش رئالیسم جلد پنجم اصول فلسفه و روش رئالیسم جلد پنجم
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
آنچه تاكنون گفته شد مربوط به ایرادات و اشكالات و موانعی بود كه برای افكار در راه تحصیل خداشناسی وجود داشت.

اكنون ببینیم از چه راه و به چه دلیل باید وجود خدا را قبول كنیم؟ بشر چه راهی به سوی خدا دارد؟ اساساً بشر به هر عنوان و لباسی، چه تحت عنوان وحی و نبوّت و چه تحت عنوان عرفان و سلوك و چه تحت عنوان فلسفه و كلام، از چه راههایی به سوی خدا و معرفت خدا پیش رفته است؟ در این مقاله كه یك مقاله ی فشرده ی فلسفی است تنها به طریق فلسفی اكتفا شده است و در میان براهین فلسفی تنها به برهان معروف به «برهان صدّیقین» كه از مواریث فلسفه ی صدرایی است و عالی ترین و شریف ترین برهان فلسفی است و یك برهان دیگر كه بعداً توضیح داده خواهد شد قناعت شده است.

ولی ما لازم می دانیم در اینجا سخن را اشباع كنیم و از جمیع طرق و راههایی كه بشر برای وصول به این مقصود انتخاب كرده است یاد كنیم. لهذا قبل از آنكه به توضیح بیانات متن بپردازیم اشاره ای اجمالی به آن راهها می نماییم.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج6، ص: 934
به طور كلی راههای بشر به خداشناسی سه نوع است:

الف. راه دل یا راه فطرت.

ب. راه حس و علم یا راه طبیعت.

ج. راه عقل یا راه استدلال و فلسفه.

البته دو راه اخیر هر كدام به راههای زیادی منشعب می گردد و بعداً توضیح خواهیم داد.

می گویند خداشناسی، فطری هر آدمی است یعنی هر آدمی به مقتضای خلقت و ساختمان اصلی روحی خود خدا را می شناسد بدون اینكه نیازی به اكتساب و تحصیل علوم مقدماتی داشته باشد.

لازم است در اینجا توضیحی داده شود:

برخی از مدعیان فطری بودن خداشناسی مقصودشان از این مطلب فطرت عقل است، می گویند انسان به حكم عقل فطری بدون اینكه نیازی به تحصیل مقدمات استدلالی داشته باشد، به وجود خداوند پی می برد. توجه به نظام هستی و مقهوریّت و مربوبیّت موجودات، خود به خود و بدون اینكه انسان بخواهد استدلال كند، اعتقاد به وجود مدبّر و قاهر را در انسان به وجود می آورد همچنانكه در همه ی فطریاتی كه در اصطلاح منطق «فطریّات» نامیده می شوند مطلب از این قرار است.

ولی مقصود ما از عنوان بالا فطرت عقل نیست، مقصود ما فطرت دل است. فطرت دل یعنی انسان به حسب ساختمان خاص روحی خود متمایل و خواهان خدا آفریده شده است. در انسان خداجویی و خداخواهی و خداپرستی به صورت یك غریزه نهاده شده است همچنانكه غریزه ی جستجوی مادر در طبیعت كودك نهاده شده است.

این غریزه به صورت غیر مستشعر در كودك وجود دارد. او مادر را می خواهد و جستجو می كند بدون آنكه خود بداند و بفهمد كه چنین خواهش و میلی در او وجود دارد و بدون آنكه در سطح شعور ظاهرش انعكاسی از این میل و خواهش وجود داشته باشد. مولوی عیناً همین تشبیه را آورده است آنجا كه می گوید:
مجموعه آثار شهید مطهری . ج6، ص: 935
همچو میل كودكان با مادران
سرّ میل خود نداند در لبان
همچو میل مفرط هر نو مرید
سوی آن پیر جوانبخت مجید
جزء عقل این از آن عقل كل است
جنبش این سایه زان شاخ گل است
سایه اش فانی شود آخر در او
پس بداند سرّ میل و جستجو
دیگری می گوید:

چندین هزار ذرّه سراسیمه می دوند
در آفتاب و غافل از آن كافتاب چیست
غریزه ی خداخواهی و خداجویی نوعی جاذبه ی معنوی است میان كانون دل و احساسات انسان از یك طرف و كانون هستی یعنی مبدأ اعلی و كمال مطلق از طرف دیگر؛ نظیر جذب و انجذابی كه میان اجرام و اجسام، موجود است. انسان بدون آنكه خود بداند، تحت تأثیر این نیروی مرموز هست. گویی غیر این «من» یك «من» دیگر نیز در وجود او مستتر است و او از خود نوایی و آوازی دارد. به قول نظیری نیشابوری:

غیر من در پس این پرده سخن سازی هست
راز در دل نتوان داشت كه غمّازی هست
بلبلان! گل ز گلستان به شبستان آرید
كه در این كنج قفس زمزمه پردازی هست
تو مپندار كه این قصه به خود می گویم
گوش نزدیك لبم آر كه آوازی هست
حافظ می گوید:

در اندرون من خسته دل ندانم كیست
كه من خموشم و او در فغان و در غوغاست
دانشمندان روان شناس و روانكاو در قرن اخیر به این حقیقت پی برده اند كه انسان در ماوراء شعور ظاهر خویش شعوری مخفی دارد. گویی در پس این «من» ظاهر «من» پشت پرده ای وجود دارد، چیزی كه هست برخی از این دانشمندان چنین فرض
مجموعه آثار شهید مطهری . ج6، ص: 936
كرده اند كه عناصر «من» پنهان همه از شعور ظاهر به باطن گریخته و تغییر شكل داده اند، ولی برخی دیگر به اصالت شعور باطن ایمان و اعتراف دارند، شعور اخلاقی، شعور هنری، شعور علمی، همچنین شعور مذهبی روان انسان را اصیل و ناشی از سرشت او می دانند.

آن نقطه ی اصلی كه راه اهل عرفان را از راه فلاسفه جدا می كند همین جاست. عرفا از آنجا كه به نیروی عشق فطری ایمان و اعتقاد دارند در تقویت این نیرو می كوشند، معتقدند كه كانون احساسات عالی الهی قلبی را باید تقویت كرد و موانع رشد و توسعه ی آن را باید از میان برد و به اصطلاح باید قلب را تصفیه كرد و آنگاه با مركب نیرومند و راهوار و سبكبال عشق به سوی خدا پرواز نمود. اما فلاسفه و متكلمین از راه عقل و فكر و استدلال می خواهند شاهد مقصود و گمشده و مطلوب خود را كشف كنند. عارف می خواهد پرواز كند و نزدیك شود، فیلسوف می خواهد سر به جیب تفكر فرو برد و بیندیشد. عارف می خواهد ببیند و فیلسوف می خواهد بداند.

عبادات در شرع مقدس برای پرورش این حس است و لااقل یكی از فلسفه های عبادات این است.

امروز دانشمندان زیادی هستند كه به وجود چنین احساس و شور و عشق و جنبشی در عمق روح آدمی كه او را به خدای لایزال پیوند می دهد ایمان دارند.

ما اگر بخواهیم بدانیم آیا چنین احساسی در آدمی هست، دو راه در پیش داریم: یكی آنكه خودمان شخصا و عملاً دست به آزمایش در وجود خودمان و دیگران بزنیم، دیگر اینكه ببینیم دانشمندانی كه سالهای دراز در زمینه ی روان آدمیان از جنبه ی مسائل معنوی مطالعاتی داشته اند چه نظر داده اند. قدمای ما از طرق استدلالی و اشراقی وجود چنین عشقی را در سراسر موجودات و از آن جمله انسان اثبات می كردند، و علمای امروز تجربیات روانی را دلیل بر این مطلب می گیرند.

از جمله ی این دانشمندان، دانشمند معروف الكسیس كارل ( alexie carrel ) صاحب كتاب انسان موجود ناشناخته است. وی درباره ی دعا می گوید:

«دعا پرواز روح است به سوی خدا. » [1]
مجموعه آثار شهید مطهری . ج6، ص: 937
و هم او می گوید:

«گفته اند كه در عمق وجدان شعله ای فروزان است، انسان خود را آنچنانكه هست می بیند، از خودخواهی اش، حرصش، گمراهیها و كج فكری هایش و از غرور و نخوتش پرده برمی دارد، برای انجام تكلیف اخلاقی رام می شود، برای كسب خضوع فكری اقدام می كند؛ در همین هنگام سلطنت پرجلال آمرزش در برابر او پدیدار می گردد. » [2]
از جمله ی این دانشمندان ویلیام جیمز است. وی می گوید:

«هر قدر انگیزه و محرك میلهای ما از عالم طبیعت سرچشمه گرفته باشد غالب میلهای ما و آرزوهای ما از عالم ماوراء طبیعت سرچشمه گرفته، چرا كه غالب آنها با حسابهای مادی و عقلانی جور در نمی آید. » [3]
هم او می گوید:

«من به خوبی می پذیرم كه سرچشمه ی زندگی مذهبی دل است، و قبول هم دارم كه فرمولها و دستورالعمل های فلسفی مانند مطلب ترجمه شده ای است كه اصل آن به زبان دیگری باشد. » [4]
هم او می گوید:

«عموما معتقدند كه ایمان خود را بر پایه های فلسفی محكم ساخته اند و حال آنكه مبنای فلسفی بر روی ایمان قرار دارد. »
پاسكال ( pascal ) كه به قول مرحوم فروغی «محبت را برتر از عقل می داند و بنیاد علم و اعتقاد را بر اشراق قلبی قرار می دهد» می گوید:

«به وجود خدا دل گواهی می دهد نه عقل، و ایمان از این راه به دست می آید. »
مجموعه آثار شهید مطهری . ج6، ص: 938
و هم او می گوید:

«دل دلائلی دارد كه عقل را به آن دسترس نیست. » [5]
برگسون ( bergson ) نیز به نقل مرحوم فروغی معتقد است به دو نوع دیانت و دو نوع اخلاق، و برای هر یك از دو نوع، مبدأ و سرچشمه ی خاص قائل است: سافل و عالی. مبدأ سافل، صلاح هیئت اجتماعیه است و مبدأ عالی، فیضی است كه از عالم بالا می رسد. درباره ی آن نوع دیانت كه از مبدأ عالی سرچشمه می گیرد می گوید:

«آن همان مایه ی دانشی است كه در جانوران، غریزه و در انسان، عقل را به وجود می آورد. از آن مایه ی دانش در انسان قوه ی اشراقی به ودیعه گذاشته شده كه در عموم به حال ضعف و ابهام و محو است، ولی ممكن است كه قوّت و كمال یابد، تا آنجا كه شخص متوجه شود كه آن اصل اصیل در او نفوذ دارد مانند آتشی كه در آهن نفوذ و آن را سرخ می كند. به عبارت دیگر اتصال خود را به مبدأ در می یابد و آتش عشق در او افروخته می شود، هم تزلزل خاطری كه از عقل در انسان رخ كرده مبدل به اطمینان می گردد، هم علاقه اش از جزئیات سلب شده به طور كلی به حیات تعلق می گیرد: عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست. » [6]
یكی از دانشمندان روان شناس معاصر كه به اصالت حس دینی در عمق وجدان بشر معتقد است یونگ ( yung ) شاگرد معروف و مبرّز فروید ( freud ) است. وی نظریه ی استاد خویش را مبنی بر اینكه احساس مذهبی یك احساس مادی عقب رانده شده ی تغییر شكل داده ای است، رد كرد و معتقد به اصالت این حس گردید. میان او و استاد در این زمینه نامه ها مبادله شده است كه در برخی كتب مسطور است.

اینشتاین ( einstein ) دانشمند معروف عصر ما بیان جالبی در این زمینه دارد. وی در مقاله ای كه از او تحت عنوان «مذهب و علوم» نقل شده بحثی در این زمینه می كند و پس از اینكه مدعی می شود محرك مذهبی در همه ی مردم یكسان نیست و از بعضی كتب مذهبی مانند تورات و انجیل از لحاظ طرز معرفی خدا انتقاد می كند می گوید:

مجموعه آثار شهید مطهری . ج6، ص: 939
«یك عقیده و مذهب ثالث بدون استثنا در بین همه وجود دارد گر چه با شكل خالص یكدست در هیچكدام یافت نمی شود. من آن را احساس مذهبی آفرینش یا وجود می دانم. بسیار مشكل است این احساس را برای كسی كه كاملا فاقد آن است توضیح دهم به خصوص كه در اینجا دیگر بحثی از آن خدا كه به اشكال مختلف تظاهر می كند نیست. در این مذهب فرد كوچكی آمال و هدفهای بشر و عظمت و جلالی كه در ماورای امور و پدیده ها در طبیعت و افكار تظاهر می نماید، حس می كند. او وجود خود را یك نوع زندان می پندارد چنانكه می خواهد از قفس تن پرواز كند و تمام هستی را یكباره به عنوان حقیقت واحد دریابد. » [7]
در قرآن مجید و آثار قطعی پیشوایان بزرگ اسلام دلایل زیادی هست بر اینكه مسأله ی فطری بودن دین و توجه به خدا سخت مورد توجه بوده است. ظاهراً قرآن كریم اولین كتابی است كه این مسأله را طرح كرده است و اكنون پس از چهارده قرن می بینیم دانش بشری آن را تأیید می كند.

نظر به اینكه توضیح و تفسیر این آیات خصوصاً با توجه به كلماتی كه از رسول اكرم و خاندان پاكش در توضیح و شرح آن آیات رسیده دامنه ی سخن را زیاد بسط می دهد و از حوصله ی این كتاب خارج است، ما در اینجا تنها به نقل برخی آیات و دو سه جمله از پیشوایان دین اكتفا می كنیم و می گذریم:

(1). فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّینِ حَنِیفاً فِطْرَتَ اَللّهِ اَلَّتِی فَطَرَ اَلنّاسَ عَلَیْها(روم/30) .

(2). أَ فَغَیْرَ دِینِ اَللّهِ یَبْغُونَ وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِی اَلسَّماواتِ وَ اَلْأَرْضِ (آل عمران/83) .

(3). اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اَللّهِ، أَلا بِذِكْرِ اَللّهِ تَطْمَئِنُّ اَلْقُلُوبُ (رعد/28) .

(4). وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِی فَإِنَّ لَهُ مَعِیشَةً ضَنْكاً(طه/124) .

(5). فَذَكِّرْ إِنَّما أَنْتَ مُذَكِّرٌ(غاشیه/21) .

(6). سَبَّحَ لِلّهِ ما فِی اَلسَّماواتِ وَ اَلْأَرْضِ (حدید، حشر، صف/1) .

(7). وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلی أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلی (اعراف/172) .

(8). وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلّهِ (بقره/165) .

مجموعه آثار شهید مطهری . ج6، ص: 940
9. فبعث فیهم رسله و واتر الیهم انبیائه لیستأدوهم میثاق فطرته و یذكّروهم منسیّ نعمته و یحتجّوا علیهم بالتّبلیغ و یثیروا لهم دفائن العقول (نهج البلاغه، خطبه ی اول) .

10. ابتدع بقدرته الخلق ابتداعا، و اخترعهم علی مشیّته اختراعا، ثمّ سلك بهم فی طریق ارادته و بعثهم فی سبیل محبّته (صحیفه ی سجّادیّه، دعای اول) .

بحث در دلالت هر یك از این آیات و كلمات بر مدعای ما طولانی است، از مطالعه ی تفاسیر این آیات و شروح این كلمات مطلب روشن می شود.

به عبارت دیگر راه مطالعه در خلقت.

این راه نیز به نوبه ی خود به سه راه منشعب می شود:

(1). از طریق تشكیلات و نظاماتی كه در ساختمان جهان به كار رفته است.

(2). از طریق هدایت و راهنمایی مرموزی كه موجودات در مسیر خویش می شوند.

(3). از طریق حدوث و پیدایش عالم.

(1). تشكیلات و نظامات: مطالعه ی احوال موجودات نشان می دهد كه ساختمان جهان و ساختمان واحدهایی كه اجزاء جهان را تشكیل می دهند «حساب شده» است، هر چیزی «جایی» دارد و برای آن جا قرار داده شده است و منظوری از این قرار دادن ها در كار بوده است.

جهان درست مانند كتابی است كه از طرف مؤلف آگاهی تألیف شده است، هر جمله و سطر و فصلی محتوی یك سلسله معانی و مطالب و منظورهایی است، نظمی كه در كلمات و جمله ها و سطرها به كار برده شده است از روی دقت خاصی است و هدف را نشان می دهد.

هر كس تا حدودی می تواند خطوط و سطور كتاب خلقت را بخواند و یك سلسله معانی از آنها درك كند و قصد و فكر مؤلف آن را دریابد. هر كسی می تواند نظامات حكیمانه و آثار و علائم به كار رفتن تدبیر و اراده را در كار خلقت، روشن استنباط كند هر چند درس ناخوانده و بیابانی باشد. ولی البته اگر كسی با علوم طبیعی آشنایی
مجموعه آثار شهید مطهری . ج6، ص: 941
داشته باشد به تناسب معرفتش به این امور، نظامات و آثار و علائم وجود و حكمت و تدبیر را در كار خلقت بیشتر ادراك می كند.

قرآن كریم با اصرار و ابرام بی نظیری افراد بشر را به مطالعه در خلقت و ساختمان موجودات به منظور شناختن خداوند سوق می دهد، و همچنین در كلمات پیشوایان دین- كه نمونه اش خطبه های نهج البلاغه و توحید مفضّل و برخی دعاها و برخی احتجاجات ائمه ی اطهار است- عنایت فوق العاده ای به این مطلب شده است. نظر به اینكه ذكر اجمالی چندان مفید نیست و تفصیل و تشریح از حدود این كتاب خارج است ما از ذكر آیات و خطب و احادیث و دعوات و احتجاجات مربوطه صرف نظر می كنیم و به وقت دیگر موكول می نماییم.

مسلّماً برای عامّه ی مردم بهترین راه شناساندن خداوند همین راه است. اكنون می خواهیم ببینیم كه چگونه است كه تشكیلات و نظامات ساختمان موجودات بر وجود خداوند علیم و حكیم دلالت می كند.

جواب این پرسش روشن است. همان طوری كه اصل پیدایش یك اثر بر وجود نیروی مؤثر دلالت می كند، صفات و خصوصیات آن اثر نیز می تواند تا حدود زیادی آئینه و نشان دهنده ی صفات مؤثر بوده باشد. مثالی ذكر كنیم:

ما افراد انسان مستقیماً از محتویات ضمیر و افكار و اندیشه ها و ملكات اخلاقی و روحی یكدیگر آگاه نیستیم و نمی توانیم آگاه باشیم. بدیهی است كه نه من می توانم مستقیماً ضمیر شما را بخوانم و بلاواسطه از نیت و صفات اخلاقی شما آگاه گردم و نه شما می توانید مستقیماً از ضمیر من آگاه شوید، ولی در عین حال تا حد زیادی به محتویات ضمیر یكدیگر پی می بریم بدون آنكه كوچكترین تردیدی به خود راه دهیم.

ما درباره ی شخص معیّنی اعتقاد علمی پیدا می كنیم و او را به عنوان عالم می شناسیم، به چه دلیل؟ به دلیل آثار قولی و كتبی كه از او دیده ایم. ما یكی را فقیه، دیگری را حكیم، سومی را ریاضی دان، چهارمی را ادیب می دانیم، چرا؟ برای اینكه از اولی سخنان و نوشته های فقهی و از دومی سخنان و نوشته های حكمی و از سومی ریاضی و از چهارمی ادبی شنیده و دیده ایم. به حكم سنخیتی كه لازم است میان اثر و مؤثر بوده باشد امكان ندارد كه از فاقد علم سخنان علمی، و یا از كسی كه فقط فقیه است سخنان منظم فلسفی و ریاضی و ادبی، و یا از كسی كه فقط حكیم است آثار فقهی یا ریاضی صادر شود. مثلاً هیچیك از ما كه صاحب جواهر را می شناسیم شك
مجموعه آثار شهید مطهری . ج6، ص: 942
نداریم كه او فقیه بزرگی بوده است و حال آنكه او را ندیده ایم، و اگر هم می دیدیم نمی توانستیم مستقیماً از ضمیر او آگاه شویم. اما كتاب جواهر او دلیل قاطعی است بر اینكه مؤلف آن فقیه بزرگی بوده است.

ممكن است كسی بگوید قطع و علمی كه ما در این گونه مسائل داریم به این معنی نیست كه هیچ گونه احتمال خلافی در كار نیست بلكه به این معنی است كه احتمال خلاف در حساب احتمالات آنقدر ضعیف است كه هیچ عقل سلیمی آن را به حساب نمی آورد. احتمال خلافی كه در كار است احتمال تصادف و اتفاق است. مثلاً در مورد كتاب جواهر، ما قاطع هستیم كه مؤلف آن فقیه بزرگی بوده اما نه به این معنی كه هیچ گونه احتمال اینكه او فقیه نبوده و این نوشته ها از روی تصادف و اتفاق تنظیم شده باشد ندهیم؛ خیر، احتمال اینكه مؤلف جواهر فقیه نبوده و نوشته ها تصادفا تنظیم شده است وجود دارد ولی به قدری آن احتمال ضعیف است كه قابل به حساب آمدن نیست و لهذا می گوییم قطع و علم داریم كه صاحب جواهر فقیه بزرگی بوده نه ظنّ و گمان. احتمال تصادف در این گونه موارد به شكل یك كسر از عددهایی كه ما می شناسیم از قبیل یكصدم، یكهزارم، یك میلیونیم، یك میلیاردم و غیره نیست، بلكه به صورت كسر از یك عددی است كه در وهم ما نمی گنجد، مثل اینكه فرض كنیم عدد 1 را رسم كنیم و در طرف راست آن آنقدر صفر بگذاریم كه به كره ی ماه برسد، احتمال تصادف در این گونه موارد از قبیل یك احتمال در مقابل این عدد غیر قابل تصور از احتمالات است ولی به هر حال همین اندازه احتمال هست.

ما بعداً درباره ی این مطلب بحث خواهیم كرد. در اینجا همین قدر می گوییم این اندازه احتمال كه قابل به حساب آمدن نیست مانعی ندارد. ما این گونه احتمالات را كه فقط با یك نیروی عظیم ریاضی می توانیم وجود آنها را كشف كنیم، نه اینكه در وجدان خود چنین احتمالاتی را احساس نماییم، درباره ی هر مؤلف و نویسنده ای می توانیم بدهیم. مثلاً می توانیم احتمال بدهیم (همین نوع احتمال) كه سعدی با همه ی این آثار ذوقی و ادبی یك ذره ذوق ادبی نداشته و تصادفا این نثر و نظم ها بر زبانش جاری شده است، یا بو علی بویی از فلسفه و طب نبرده است و تصادفا و بدون توجه كه قلم را روی كاغذ می كشیده یك سلسله مسائل منظم و نقل اقوالهای صحیح و تحقیقات قابل استفاده از آب در آمده است، و همچنین صاحب جواهر كه جواهر را می نوشته است.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج6، ص: 943
با اینكه جلو چنین احتمالی را منطقا نمی توانیم سد كنیم شك نداریم كه سعدی دارای ذوق شعری و ادبی، و بو علی سینا دارای افكار فلسفی و طبی، و صاحب جواهر دارای ملكات فقهی بوده است. كسانی كه بشر را به خدا شناسی از راه مطالعه ی كتاب خلقت سوق داده اند خواسته اند بشر همان اندازه به علم و حكمت صانع متعال مطمئن شود كه از روی آثار سعدی و بوعلی و صاحب جواهر به مقامات ادبی و فلسفی و فقهی آنها مطمئن می شود.

كرسی موریسون در كتاب راز آفرینش انسان ترجمه ی محمد سعیدی صفحه ی 9 می گوید:

«ده عدد سكه ی یك شاهی را از شماره ی 1 تا 10، علامت بگذارید و آنها را در جیب خود بریزید و به هم بزنید. پس از آن سعی كنید آنها را به ترتیب شمارش از 1 تا 10 در آورید و هر كدام را در آورید پیش از اینكه سكه ی دومی را بیرون بیاورید دوباره به جیب خود بیندازید. با این ترتیب احتمال آنكه شماره ی 1 بیرون بیاید معادل «یك» بر «ده» است، احتمال اینكه شماره ی 1 و 2 به ترتیب بیرون بیاید «یك» بر «صد» است، احتمال آنكه شماره ی 1 و 2 و 3 مرتبا بیرون بیاید «یك» در «هزار» است، احتمال آنكه شمارهای 1 و 2 و 3 و 4 متوالیا كشیده شود «یك» در «ده هزار» است. و به همین منوال احتمال در آمدن شماره ها به ترتیب كمتر می شود تا آنكه احتمال بیرون آمدن شماره های از 1 تا 10 به رقم «یك» بر «ده میلیارد» می رسد. منظور از ذكر مثلی بدین سادگی آن است كه نشان داده شود ارقام در مقابل احتمالات چگونه قوس صعودی می پیمایند. برای به وجود آمدن حیات در روی كره ی ارض آن قدر اوضاع و احوال مساعد لازم است كه از حیث امكانات ریاضی محال است تصور نمود این اوضاع و احوال بر سبیل تصادف و اتفاق با یكدیگر جور آمده باشند؛ و به همین جهت باید ناگزیر معتقد بود كه در طبیعت قوه ی مدركه ی خاصی وجود دارد و در جریان این امور نظارت می كند. وقتی به این نكته اذعان آوردیم باید ناچار معتقد شویم كه مقصد و منظور خاصی نیز از این جمع و تفریق ها و از پیدایش حیات در بین بوده است. »
امروز فرضیه ها و نظریه های خاصی درباره ی آفرینش جهان، زمین، حیات، انسان وجود دارد. بعضی گمان می كنند با قبول آن فرضیه ها و نظریه ها دیگر لزومی ندارد كه فرض كنیم جهان و حیات و انسان از روی طرح و نقشه ی قبلی به وجود آمده است. مثلاً درباره ی كرات منظومه ی شمسی طبق فرضیه ی معروف لاپلاس ( laplace ) گفته
مجموعه آثار شهید مطهری . ج6، ص: 944
می شود كه قطعاتی است كه در اثر نزدیكی و برخورد خورشید با یك ستاره ی دیگر از خورشید جدا شده اند. درباره ی حیات گفته می شود كه در اثر جمع شدن یك سلسله شرایط شیمیایی پدید آمده است و سپس طبق ناموس تكامل رشد و تكثیر یافته تا به امروز رسیده است. درباره ی اندامهای گیاهها و حیوانات و انسان گفته می شود طبق اصول نشوء و ارتقاء خود به خود به حكم طبیعت پدید آمده اند؛ و درباره ی عقل و هوش و روح انسانی گفته می شود كه جز خاصیت مادی تركیبات شیمیایی چیزی نیست.

ما فرضیه ی لاپلاس را درباره ی اینكه زمین قطعه ای است كه از خورشید جدا شده است، و فرضیه ی كسانی كه می گویند آغاز حیات به صورت پیدایش یك موجود تك سلّولی بوده است، و فرضیه ی كسانی كه انسان و حیوان و گیاه را از یك ریشه می دانند كه تدریجا تطور یافته است، عجالتا می پذیریم؛ اما می خواهیم ببینیم آیا با تصادف و اتفاق، یعنی عدم دخالت شعور و اراده، ممكن است همین فرضیه ها را توجیه كرد یا نه؟ بهتر است از زبان خود دانشمندان جدید بشنویم.

كرسی موریسون در صفحه ی 10 كتاب راز آفرینش انسان می گوید:

«برخی ستاره شناسان معتقدند كه احتمال نزدیكی دو ستاره به هم تا حدودی كه قوه ی جاذبه ی آنها در هم فعل و انفعال كند و آنها را به سوی یكدیگر بكشاند به نسبت یك به چند میلیون می باشد و احتمال آنكه دو ستاره به همدیگر تصادم نمایند و باعث تجزیه و تلاشی یكدیگر شوند به قدری نادر است كه از حوصله و قدرت محاسبه خارج می باشد. »
پس معلوم می شود فرضا این فرضیه را بپذیریم كه زمین قطعه ای است كه در اثر یك تصادم و برخورد از خورشید جدا شده است باید فرض كنیم كه عمد و قصدی در كار بوده است كه آن برخورد و تصادم به وجود آید و هدف خاصی از این كار منظور بوده است كه همان پیدایش حیات و سپس حیوان و بعد انسان به عنوان هدف اصلی مخلوقات زمین است.

و اما پیدایش حیات: فرض می كنیم كه جمع شدن یك سلسله شرایط مادی و شیمیایی برای پیدایش حیات كافی باشد، یعنی فرض می كنیم كه حیات خاصیت خود ماده است نه فعلیتی جوهری و اضافی بر فعلیت ماده. خود این جمع شدن شرایط، با تصادف و اتفاق قابل توجیه نیست. كرسی موریسون در صفحه ی 154 كتاب خویش
مجموعه آثار شهید مطهری . ج6، ص: 945
می گوید:

«ممكن نیست تمام شرایط و لوازمی كه برای ظهور و ادامه ی حیات ضروری است صرفاً بر حسب تصادف و اتفاق در آن واحد بر روی سیّاره ای فراهم شود. »
ایضاً در همین كتاب پس از آنكه در فصل سوم تحت عنوان «گازهایی كه ما استنشاق می كنیم» فصل مشبعی درباره ی شرایط امكان پیدایش حیات بحث می كند، در خاتمه ی فصل چنین می گوید:

«اكسیژن و ئیدروژن و اسید كربنیك، چه به تنهایی و چه در حال تركیب و اختلاط با همدیگر، از اركان اولیه ی حیات جانداران به شمار می روند و اساساً مبنای زندگانی در زمین بر آنها استوار است. از میان میلیونها احتمال حتی یك احتمال هم نمی رود كه همه ی این گازها در آن واحد در سیاره ای جمع شوند و مقدار و كیفیت آنها هم به طوری متعادل باشد كه برای حیات كافی باشد. از طریق علمی كه توضیحی درباره ی راز طبیعت نمی توان داد، اگر هم بخواهیم بگوییم همه ی آن نظم و ترتیبات تصادفی بوده آن وقت بر خلاف منطق ریاضی استدلال كرده ایم. »
پس معلوم می شود پیدایش حیات را در روی كره ی زمین حمل بر تصادف كردن خلاف عقل سلیم است.

بر حسب نظریات علمی امروز ریشه ی نسلی حیوانها و گیاهها یك چیز است؛ یك سلول بوده است كه به دو شعبه ی مختلف نباتی و حیوانی منشعب شده است. اكنون ببینیم آیا بنا بر همین نظریات ممكن است این انشعاب را با تصادف و اتفاق توجیه كنیم، خصوصاً با توجه به نیازی كه این دو شعبه به یكدیگر دارند، یا مجبوریم بپذیریم آن انشعاب نیز از روی عمد و قصد بوده است؟ كرسی موریسون در صفحه ی 58 كتاب خویش می گوید:

«در آغاز ظهور حیات در كره ی ارض اتفاق عجیبی رخ داده است كه در زندگی موجودات زمین اثرات فوق العاده داشته است: یكی از سلّولها دارای این خاصیت عجیب شد كه به وسیله ی نور خورشید پاره ای تركیبات شیمیایی را تجزیه كند و از نتیجه ی این عمل مواد غذایی برای خود و سایر سلولهای مشابه تدارك نماید. اخلاف و نوادگان یكی از این سلولهای اولیه از غذایی كه توسط مادرشان تهیه شده بود تغذیه كردند و نسل حیوانات را به وجود آوردند در حالی كه اخلاف سلولی دیگر كه
مجموعه آثار شهید مطهری . ج6، ص: 946
به صورت نبات در آمده بود رستنیهای عالم را تشكیل داده و امروز كلیه ی مخلوقات زمینی را تغذیه می نمایند. آیا می توان باور كرد كه فقط بر حسب اتفاق، یك سلّول منشأ حیات حیوانات و سلّول دیگر ریشه و اصل نباتات گردیده است؟ »
نكته ی جالب در اینجا این است كه نباتات و حیوانات كه بعدها از این دو سلول انشعابی اولیه پدید آمده اند مكمل و نیازمند به یكدیگرند، بدون هر یك از اینها دیگری نمی تواند به حیات خود ادامه دهد. راز آفرینش انسان صفحه ی 31 توضیح می دهد كه حیوانات در زندگی خود نیازمند به اكسیژن می باشند و نباتات نیازمند به كربن. حیوانات اكسیژن استنشاق می كنند و اسید كربنیك بیرون می دهند و نباتات بر عكس با اسید كربنیك تنفس می كنند. برگ نباتات در حكم ریه ی انسانی است كه در زیر حرارت آفتاب اسید كربنیك را به عنصر كربن و اكسیژن تجزیه می كند و اكسیژن را دفع و كربن در تنه ی آنها باقی می ماند. آنگاه در صفحه ی 32 می گوید:

«همه ی نباتات و جنگلها و بوته ها و خزه ها و به طور كلی رستنیها ساختمان اصلی وجودشان تركیبی از آب و كربن است. حیوانات كربن دفع می كنند و نباتات اكسیژن، و از این رو هرگاه این دو عمل موجودات متوقف می ماند آنوقت یا حیوانات همه ی اكسیژنها را مصرف می كردند و یا نباتات كلیه ی كربنها را، و چون موازنه به هم می خورد نسل هر دو طایفه به سرعت رو به انقراض و زوال می رفت. »
یكی دیگر از عجایب عالم جانداران كه به هیچ وجه با تصادف قابل توجیه نیست این است كه تقریبا از اوایل پیدایش حیات، جنس نر و ماده كه برای ادامه ی نسل ضرورت دارد به وجود آمده است. دستگاههای مربوط به تناسل، چه در عالم حیوانی و چه در عالم نباتی، چه در جنس نر و چه در جنس ماده، آنقدر حیرت انگیز است كه به هیچ وجه نمی توان گفت هدفی در ایجاد اینها در كار نبوده است و دستگاه خلقت اینها را «برای» ادامه ی نسل به وجود نیاورده است.

از اینها می گذریم و می آییم اندامهای نباتات و حیوانات را در قسمتهای مختلف مطالعه می كنیم، آنچنان غرق حیرت و بهت می شویم كه مطالعه ی یك كتاب چندین هزار صفحه ای مملوّ از نكات دقیق و ظریف هرگز نمی تواند ما را این اندازه دچار بهت و حیرت و اعتراف به قدرت كامله و حكمت بالغه ی به وجود آورنده ی آن بكند، و به قول
مجموعه آثار شهید مطهری . ج6، ص: 947
سعدی:

آفرینش همه تنبیه خداوند دل است
دل ندارد كه ندارد به خداوند اقرار
اینهمه نقش عجب بر در و دیوار وجود
هر كه فكرت نكند نقش بود بر دیوار
مدت كوتاهی در اروپا این فكر پدید آمد كه نظامات خلقت نباتات و حیوانات آنگاه دلالت می كند بر حكمت بالغه ی صانع عالم كه خلقت اشیاء دفعتا و آنا صورت گرفته باشد، اما اگر تدریجا صورت گرفته باشد مانعی ندارد كه یك سلسله تصادفات تدریجاً متراكم و منجر به آنچه هست شده باشد. بعد از پیدایش داروینیسم ( darwinism ) و ارائه اصول طبیعی تطوّر، این عقیده برای بعضی پیدا شد كه اصول داروینیسم برای توجیه خلقت تصادفی جانداران كافی است.

آنچه مسلّم است این است كه اصولی كه علمای زیست شناسی برای تكامل ذكر كرده اند به تنهایی به هیچ وجه برای توجیه خلقت كافی نیست. محال است كه با عدم دخالت دادن قصد و هدفداری در طبیعت، بتوان خلقت را توجیه كرد.

تكیه گاه داروینیسم «انتخاب طبیعی و بقای اصلح» است. این خود حقیقتی است كه در نبرد حیات، یك نوع غربال طبیعی صورت می گیرد و آن جاندار كه به نوعی با شرایط حیات منطبق تر است قابلیت بیشتری برای بقا دارد.

ولی سخن در این است كه آیا آن چیزهایی كه برای حیات موجود زنده مفید و لازم است ممكن است ابتدائاً به صورت تصادف به وجود آمده باشد تا بعد در غربال طبیعت باقی بماند یا نه؟ مطالعه در احوال موجودات نشان می دهد یك نیروی مرموز و شاعر و هدفدار، وضعی در اندام جانداران به وجود می آورد كه آنها را متناسب با شرایط محیط نماید.

اگر همه ی تغییراتی كه در بدن موجودات زنده پیدا می شود از نوع پرده ی لای انگشتان بعضی مرغها بود ممكن بود بگوییم تصادفا در لای انگشت یك مرغ پرده پیدا شده و این پرده برای شناوری او در آب مفید واقع شد و مورد استفاده ی حیوان قرار گرفت و بعد به وراثت به اعقاب او منتقل شد (قطع نظر از اینكه علم وراثت آن را قبول ندارد) . ولی بعضی اندامهای مفید و لازم جانداران به صورت یك دستگاه بسیار
مجموعه آثار شهید مطهری . ج6، ص: 948
عظیم تو در تو و پیچ در پیچ است، تنها هنگامی قابل استفاده و بهره برداری است كه تمام دستگاه به وجود آمده باشد، نظیر دستگاه عظیم باصره. در این گونه موارد چگونه می توانیم بگوییم كه تصادفا تغییری در بدن موجود زنده پدید آمد و او را اصلح برای بقا ساخت و طبیعت او را در غربال خویش نگهداری كرد.

راز آفرینش انسان صفحه ی 76 پس از اینكه توضیحی درباره ی ساختمان عجیب چشم می دهد، می گوید:

«همه ی این تشكیلات عجیب، از مردمك دیده گرفته تا شمشها و مخروطها و اعصاب، باید با یكدیگر و در آن واحد به وجود آمده باشد؛ زیرا اگر یكی از این نظامات پیچیده ناقص باشد بینایی چشم غیر مقدور خواهد بود. با این وصف آیا می شود تصور كرد همه ی این عوامل خود به خود جمع آمده و هر یك از آنها وضع نور را طوری تنظیم كرده است كه به كار دیگری بخورد و حوائج او را رفع كند؟ »
باز چیز دیگری كه تولید شگفتی و حیرت می كند این است كه سلولهای بدن- كه عددشان در بدن یك فرد به میلیاردها می رسد و از عدد مجموع افراد بشر در عصر حاضر بیشتر است- با اینكه همه از یك اصل و ریشه زاده اند هر دسته ای كاری مخصوص به خود انجام می دهند و غذای مخصوص به خود را جذب می كنند. هر سلول از اعضای مختلف بدن مثل استخوان، گوشت، ناخن، مو، چشم، دندان و امثال آن همان غذایی را جذب می كند كه به كار پرورش و زندگانی او می خورد. سلولها نیروی انطباق عجیبی دارند، خود را با شرایط و احتیاجات هماهنگ می سازند.

راز آفرینش انسان صفحه ی 61 می نویسد:

«سلولها ناگزیرند شكل و هیئت و حتی «طبیعت اصلی» خویش را بنا به مقتضیات محیط و احتیاجاتی كه با آن زیست می كنند و خود جزئی از آن هستند تغییر بدهند و خود را با آن هماهنگ سازند. هر سلولی كه در بدن موجودات جاندار به وجود می آید باید خود را آماده سازد كه گاهی به صورت گوشت در آید، گاهی به صورت پوست، گاهی مینای دندان را تشكیل دهد و گاهی اشك چشم را، و گاهی به صورت بینی در آید، و گاهی به قالب گوش. در این حال هر سلولی موظف است خود را به همان شكل و كیفیتی در آورد كه برای انجام آن مساعد است. »
عجایب نظم و همبستگی در آفرینش قابل احصاء و احاطه نیست، هر گوشه ای
مجموعه آثار شهید مطهری . ج6، ص: 949
را بنگریم جز انتظام و انطباق و هماهنگی و جز آثار دخالت قصد و عمد و اراده در مخلوقات نمی بینیم.

راز آفرینش انسان صفحه ی 4 می نویسد:

«دلایل بارزی كه نشان می داد انسان در طول زمان با طبیعت انطباق یافته است امروزه با این نظریه تكمیل می شود كه طبیعت هم به نوبه، خود را با انسان انطباق داده است. »
در صفحه ی 148 می نویسد:

«وقتی حجم زمین و وضع آن را در فضا در نظر بگیریم و انطباقات حیرت انگیزی را كه برای پیدایش آن به كار رفته از نظر بگذرانیم خواهیم دید كه اگر قرار بود این انطباقات بر حسب تصادف و اتفاق پیش بیاید برخی از آنها در یك میلیون احتمال به یك احتمال صورت می گرفت و مجموع آنها میلیاردها احتمال هم بیشتر لازم داشت. به همین جهت پیدایش زمین و نشئه ی حیات را در روی آن هرگز نمی توان با قوانین مربوط به اتفاق و تصادف تطبیق نمود. عجیب تر از انطباق انسان به عوامل طبیعت، انطباق طبیعت به انسان است. »
از جمله آثار و علائمی كه در خلقت موجودات مشاهده می شود و دلیل بر دخالت نوعی قصد و عمد و تدبیر است «راه یابی» اشیاء است. هر موجودی علاوه بر ارگانیزم و سازمان منظم داخلی، از یك نیروی مرموز برخوردار است كه به موجب آن نیرو راه خود را به سوی آینده می شناسد. به عبارت دیگر اشیاء و موجودات در عین اینكه به حسب ساختمان مادی و جسمانی، كور و نابینا می باشند یك نوع بینش مرموزی آنها را رهبری می كند. این بینش مرموز را در ماوراء ساختمان جسمانی اشیاء باید جستجو كرد. اما اینكه ماهیت این بینش مرموز چیست و چگونه می تواند باشد؟ آیا در درون اشیاء نهفته است و یا صد در صد بیرونی است؟ و یا از قبیل كشش یك نیروی قوی تر است موجودات را به سوی كمال، و به اصطلاح فلاسفه از قبیل تحریك و تأثیر معشوق است در عاشق؟ بحث دامنه داری است، و به هر حال دلیل و مؤید وجود قدرت مدبّری
مجموعه آثار شهید مطهری . ج6، ص: 950
است كه بر موجودات سیطره دارد و آنها را تدبیر می نماید.

این دلیل غیر از دلیل نظم است. دلیل نظم مربوط است به تشكیلات و سازمان مادی و جسمانی و به عبارت دیگر ارگانیزم اشیاء. یك دستگاه صنعتی از قبیل اتومبیل یا ساعت یا كارخانه ی پارچه بافی دارای سازمان است، دارای اجزاء و اعضاء و تشكل است، هر جزء از اجزاء آن شهادت می دهد كه برای كاری ساخته شده و قصد و عمدی در ساختمان آن به كار رفته است، اما اتومبیل یا ساعت یا كارخانه ی پارچه بافی و هر واحد صنعتی دیگر از نیروی خاص «راه یابی» بهره مند نیست، یك رابطه ی مرموز میان او و هدف دستگاه وجود ندارد كه به طور خودكار او را در جهت هدف خود هدایت كند، بر خلاف واحدهای طبیعی كه چنین است. اینجا مطلب نیازمند به توضیحی است.

راه یابی اشیاء بر دو نوع است: یك نوع آن لازمه ی جبری سازمان داخلی است؛ یعنی ممكن است سازمان و تشكیلات داخلی یك دستگاه آنچنان منظم باشد كه به طور خودكار راهی را كه باید برود و كاری كه باید بكند انجام دهد. یك دستگاه ساعت آنچنان دقیق ساخته می شود كه كار خود را بدون یك ذره تخلف انجام می دهد. یك سفینه ی فضایی آنچنان دقیق و منظم ساخته می شود كه مسیر خود را بدون انحراف طی می كند و كارهایی كه باید انجام دهد از قبیل عكسبرداری و مخابره دقیقا انجام می دهد.

صنعت امروز بدین سو پیش می رود كه ماشین جای هوش انسان را می گیرد. ماشین حساب دقیقا جمع و تفریق و ضرب و تقسیم می كند. یك اتومبیل مجهز است به دستگاهی كه مجموع مسافتی را كه تا كنون طی كرده و دستگاهی كه سرعت حركت اتومبیل را نشان می دهد و دستگاههایی كه تمام شدن روغن یا بنزین را اعلام می كند. دستگاه رادار از پیش، وقوع خطر را اطلاع می دهد. یك دستگاه ساده ی قطب نما جهت را به طرز صحیح نشان می دهد. این مقدار از راه یابی و كار منظم، از مجموع خواص فیزیكی و شیمیایی اشیاء استفاده و استنتاج می شود و لازمه ی سازمان یافتن مواد و اشیاء و حركات و آثار آنهاست.

بدون شك نتیجه ی سازمان منظم و تشكیلات مرتب و حساب شده، كار منظم و مرتب و حساب شده است. این نوع از راه یابی از گذشته و علیت فاعلی سرچشمه می گیرد یعنی از مجموع اموری كه دارای یك سلسله خواص فیزیكی و شیمیایی می باشند سازمانی به وجود آمده و اجزاء مجموعه به یكدیگر مربوط شده اند و لازمه ی
مجموعه آثار شهید مطهری . ج6، ص: 951
قهری و نتیجه ی جبری مواد جمع شده بعلاوه ی خاصیتهایی كه هر كدام دارند و بعلاوه ی نظم و ارتباطی كه میان آنها برقرار شده و آنها را به صورت یك دستگاه در آورده، كار معین و راه پیمایی منظم است.

نوع دیگر از راه یابی كه در اشیاء مشاهده می شود آن چیزی است كه گذشته و علیت فاعلی، یعنی نظم مادی، برای چنین راه یابی كافی نیست. آن نوع از راه یابی حكایت می كند از رابطه ی مرموزی میان شئ و آینده اش و از علیت غائیه یعنی از یك نوع علاقه و توجه به غایت و هدف.

حركات و اعمال یك دستگاه تا آنجا كه مربوط به سازمان مادی شئ است قابل پیش بینی است، یعنی نفس سازمان مادی و تشكیلات داخلی شئ كافی است كه با احاطه به آنها بتوان كارهای آن را پیش بینی كرد، زیرا می توان رابطه ی تألیفی و تركیبی مجموعه موادی كه در یك دستگاه كار گذاشته شده است و عملها و عكس العمل های قهری را به دست آورد، و تا وقتی كه حركات و اعمال یك شئ در حدود عملها و عكس العمل های طبیعی اجزاء شئ است و قابل پیش بینی است، راه یابی شئ نتیجه ی قطعی نظم سازمان اوست و دلیل جداگانه ای به شمار نمی رود.

اما اگر رسید به مرحله ای كه آن شئ كار خاصی نباید انجام دهد، بر سر دو راهی است، در عین حال آن شئ یكی از آن راهها كه او را به هدف می رساند «انتخاب» می كند، اینجاست كه پای هدایت نوع دوم به میان می آید. پس موجبات و مرجّحات راه یابی نوع اول در گذشته و علیت فاعلی شئ نهاده شده است، و موجبات و مرجّحات راه یابی نوع دوم در علیت غائی و آینده ی آن شئ نهاده شده است. در نوع اول، شئ، وجوب و ضرورت خود را از فاعل كسب می كند و در نوع دوم از غایت، هر چند به اعتباری از نظر دقیق فلسفی میان فاعل و غایت انفكاكی نیست.

اكنون ببینیم از چه راه و به چه دلیلی می توانیم ثابت كنیم كه چنین نوع هدایتی در همه ی موجودات و یا برخی از آنها در كار است.

مقدمتاً مطلبی را باید از قرآن كریم استفاده كنیم.

قرآن كریم ظاهراً اول كتابی است كه میان نظم داخلی اشیاء و هدایت و راه یابی آنها تفكیك كرده و آنها را به صورت دو دلیل ذكر كرده است، یعنی تلویحا ثابت كرده است كه راه یابی موجودات تنها معلول نظم و ساختمان مادی و داخلی آنها نیست.

در سوره ی طه آیه ی 50 از زبان موسی نقل می كند:
مجموعه آثار شهید مطهری . ج6، ص: 952
قال ربّنا الّذی اعطی كلّ شی ء خلقه ثمّ هدی. پروردگار ما آن است كه در پیكر هر موجودی آنچه را كه شایسته است نهاده و سپس او را در راهی كه باید برود هدایت كرده است.
در سوره ی اعلی آیه ی 2 و 3 می فرماید:

الّذی خلق فسوّی و الّذی قدّر فهدی.

آنكه آفرید و سامان داد و آنكه اندازه گیری نمود و سپس هدایت و راهنمایی كرد.
راجع به هدایت جمادات می فرماید:

و اوحی فی كلّ سماء امرها (حم سجده/12) .
و درباره ی نباتات می فرماید:

و النّجم و الشّجر یسجدان (الرحمن/6) .
و درباره ی حیوانات می فرماید:

و اوحی ربّك الی النّحل (نحل/68) .
درباره ی انسان می فرماید:

فالهمها فجورها و تقویها (شمس/8) .
و هم می فرماید:

و اوحینا الیهم فعل الخیرات (انبیاء/73) .
و درباره ی خصوص پیامبران می فرماید:

و ما كان لبشر ان یكلّمه اللّه إلاّ وحیا او من وراء حجاب (شوری/51) .
مجموعه آثار شهید مطهری . ج6، ص: 953
بالاخص درباره ی خاتم پیامبران می فرماید:

فاوحی الی عبده ما اوحی (نجم/10) .
اكنون ببینیم به چه دلیل و از چه راهی می توانیم چنین هدایتی را در موجودات اثبات كنیم؟ راه اثبات آن، «ابداع و ابتكار» است. هر جا كه نوعی ابتكار دیده می شود دلیل بر وجود هدایت نوع دوم است. لازمه ی جبری ساختمان منظم مادی اشیاء، «كار منظم پیش بینی شده» است ولی ابداع و ابتكار نمی تواند محصول سازمان مادی و حركات پیش بینی شده باشد. ابداع و ابتكار نشانه ی وابستگی به آینده و عدم وابستگی كامل به گذشته است.

یك ماشین حساب ممكن است آنچنان منظم ساخته شود كه عملیات جمع و تفریق و ضرب و تقسیم را دقیقا انجام دهد، یعنی نظم ساختمانی ماشین می تواند چنین خاصیتی را به وجود آورد، اما هرگز یك ماشین حساب قادر به ابداع و ابتكار یك قاعده ی ریاضی نیست. همچنین یك ماشین ترجمه می تواند دقیقا سخنان یا نوشته ی یك نفر را ترجمه كند ولی هرگز نظم دقیق آن ماشین قادر به تصحیح اشتباه گوینده نخواهد بود.

اثبات و نفی چنین هدایتی در جمادات اندكی دشوار است؛ اما در نباتات و حیوانات و انسان، یعنی آنجا كه پای حیات به معنی مصطلح در میان است، دشوار نیست. وارد بحث جمادات نمی شویم، همین قدر می گوییم كه عمومی ترین نیروی حاكم بر اجسام و اجرام جهان نیروی جاذبه است، ولی نیروی جاذبه چیست؟ آیا نیروی جاذبه خاصیت ذاتی جرم است نظیر بعد داشتن و سایر خواص ضروری هندسی كه غیر قابل انفكاك از اجرام و اجسام است، یا اینكه نیرویی است كه به موجودات داده شده و احیاناً ممكن است اجرام از این نظر بمیرند یعنی در حالتی فرو روند كه این خاصیت تنظیم كننده ی حركات آنها از میان برود؟ این مطلبی است كه نفیاً و اثباتاً نمی توان به آن پاسخ داد ولی خود نیوتن ( Newton ) كه مكتشف این قانون است می گوید: من همین قدر می دانم كه رابطه ای میان اجرام هست كه همدیگر را به نسبت خاص [جرم ] و فاصله به سوی یكدیگر می كشند، عجالتا نام آن را «نیروی جاذبه» می گذارم اما حقیقتش چیست، نمی دانم.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج6، ص: 954
اما در مورد جانداران: در كار سلولهای حیاتی چند نوع كار ابتكاری دیده می شود كه ساختمان ماشینی آنها برای توجیه آن نوع كارها كافی نیست؛ یا باید معتقد شویم آن سلولها دارای آن قدر عقل و علم و شعور و ادراك اند كه خود انسان به هیچ وجه به پایه ی آنها نرسیده و نخواهد رسید، یعنی باید معتقد شویم آنها فكر می كنند و می فهمند و متأثر می شوند فقط جثّه شان كوچك است، و یا باید معتقد شویم كه یك نیروی مرموز مستقیماً آنها را در كارشان به شكل دیگری غیر از طریق عقل و ادراك رهبری كرده است. در اینكه یك سلول نباتی یا حیوانی مانند انسان دستگاه عقل و اندیشه و تعلیم و تعلم ندارد و از نظامی نظیر نظام انسانی پیروی نمی كند تردیدی نیست. پس باقی می ماند دو راه: یكی اینكه ساختمان ماشینی اشیاء برای هدایت آنها كافی باشد، دیگر اینكه نیروی مرموز هدایت، آنها را رهبری كند.

كارهای خارق العاده ای كه «ابداع و ابتكار» شمرده می شود و ساختمان ماشینی سلولها كافی برای توجیه آنها نیست چند نوع است:

(1). قدرت انطباق با محیط و تغییر دادن طبیعت خود.

(2). تقسیم كار و انتخاب وظیفه.

(3). ابتكار تجدید ساختمان عضو از میان رفته و یا ایجاد عضو جدید مورد نیاز.

(4). اكتشاف نیازمندیهای خود بدون وساطت تعلیم و تعلم.

راجع به قدرت عظیم انطباق سلولها با محیط كه حتی قادر به عوض كردن طبیعت خود می باشند، و همچنین تقسیم كار و انتخاب وظیفه میان سلولها با اینكه همه از یك اصل و ریشه سرچشمه می گیرند قبلاً به طور مختصر بحث شد، اكنون در قسمت سوم و چهارم بحث می كنیم.

نیروی حیات، هزاران نقش زیبا و بدیع بر صفحه ی روزگار به صورت گلها و درختها و پرندگان و چهار پایان و غیره به وجود آورده است. ساختمان سلول اوّلی و عوامل خارجی محیط كافی نیست كه اینهمه نقش و نگار و زیبایی در جهان خلق و ابداع نماید. در كتاب راز آفرینش انسان صفحه ی 59 و 60 می نویسد:

«ماده جز بر طبق قوانین و نظامات خود عملی انجام نمی دهد. ذرات و اتمها تابع قوانین مربوط به قوه ی جاذبه ی زمین، فعل و انفعالات شیمیایی و تأثیر الكتریسیته هستند. ماده از خود قوه ی ابتكار ندارد و فقط حیات است كه هر لحظه نقشهای تازه و موجودات بدیع به عرصه ی ظهور می آورد. بدون حیات، عرصه ی پهناور زمین عبارت از
مجموعه آثار شهید مطهری . ج6، ص: 955
بیابانی قفر و لم یزرع و دریایی مرده و بی فایده می شد. »
بعلاوه در هر جانداری قدرت تجدید ساختمان پیكر در حدودی وجود دارد. این قدرت در جانداران متفاوت است. در كتاب راز آفرینش انسان صفحه ی 106 می نویسد:

«بسیاری از حیوانات مثل خرچنگ اند كه هر وقت پنجه یا عضوی از آنها بریده شود سلولهای مربوطه فورا فقدان آن عضو را خبر می دهند و در صدد جبران آن بر می آیند. ضمنا به مجرد اینكه عمل تجدید عضو مفقود خاتمه یافت سلولهای مولّد از كار می افتند و مثل آن است كه خود به خود می فهمند كه چه وقت موقع خاتمه ی كار آنها رسیده است؛ اگر یكی از حیوانات اسفنجی را كه در آب شیرین زیست می كند از میان دو نیم كنید هر نیمه ی آن به تنهایی خود را تكمیل می كند و به صورت فرد كامل در می آید. سر یك كرم قرمز خاكی را ببرید سر دیگری را برای خود درست می كند. ما وسائلی در دست داریم كه سلولها را برای معالجه ی بدن به كار بیندازیم اما آیا هرگز این آرزو تحقق خواهد یافت كه جراحان، سلولها را وا دارند دستی تازه یا گوشت و استخوان و ناخن و سلسله اعصابی جدید در بدن به وجود آورند؟ »
اما قسمت چهارم:

در اینجا لازم است به اصطلاح الهامات فطری حیوانات را مطرح كنیم. جانوران معمولاً یك سلسله كارها را انجام می دهند كه به هیچ وجه با آنها سابقه نداشته و آنها را نیاموخته اند. با توجه به اینكه امور آموزشی، چه در انسان و چه در حیوان، به وراثت منتقل نمی شود اهمیت مطلب بیشتر روشن می شود. یكی از آنها غریزه ی لانه و آشیانه است. راز آفرینش انسان صفحه ی 105 می نویسد:

«اگر جوجه ی پرنده ای را از آشیانه خارج كنید و در محیطی دیگر آن را بپرورانید همینكه به مرحله ی رشد و تكامل رسید خود شروع به ساختن لانه به سبك و طریقه ی پدرانش خواهد كرد. »
درباره ی حشره ای به نام «آموفیل» می نویسد كه آن حیوان، كرمی را شكار می كند و به نقطه ای از پشت او نیش می زند، نه آن اندازه كه كرم بمیرد و گوشتش فاسد گردد، بلكه آن اندازه كه بی حس شود و تكان نخورد، سپس در نقطه ی مناسبی از بدن این كرم تخم گذاری می كند، خودش قبل از اینكه بچه ها به دنیا بیایند می میرد، بچه ها از
مجموعه آثار شهید مطهری . ج6، ص: 956
گوشت تر و تازه ی كرم تغذیه می كنند تا بزرگ می شوند. عجب این است كه فرزندان با آنكه مادر را هرگز ندیده و عمل خارق العاده ی او را مشاهده نكرده اند، پس از آنكه به حد رشد رسیدند، در موقع تخم گذاری عمل مادر را با كمال دقت و بدون اشتباه تكرار می كنند، و چون هرگز نسل پیشین و نسل بعدی این حشره یكدیگر را درك نمی كنند احتمال یاد دادن به هیچ وجه نمی رود.

راز آفرینش انسان صفحه ی 81 درباره ی مار ماهی می نویسد:

«این حیوانات همینكه به مرحله ی رشد رسیدند، در هر رودخانه و بركه در هر گوشه ی عالم باشند به طرف نقطه ای در جنوب جزایر برمودا حركت می كنند و در آنجا در اعماق ژرف اقیانوس تخم می گذارند و در همان جا می میرند. آن عده از مار ماهیها كه از اروپا می آیند هزاران میل مسافت را در دریا می پیمایند تا به این نقطه می رسند. بچه های مار ماهی كه هنگام تولد از هیچ كجای عالم خبری ندارند و فقط خود را در صحرایی بی پایان از آب دیده اند شروع می كنند به مراجعت به موطن اصلی خویش، و پس از عبور از دریاهای بی پایان و غلبه بر طوفانها و امواج و جزر و مدها، دوباره به همان رودخانه یا بركه ای كه والدین آنها از آنجا آمده اند بر می گردند به طوری كه همه ی انهار و دریاچه های جهان همیشه پر از مار ماهی است. این مار ماهیهای جوان پس از آنكه با زحمات و مشقات فراوان خود را به موطن اصلی رساندند در آنجا نشو و نما می كنند و چون به سن رشد رسیدند بر طبق همان قوانین مرموز و لا ینحل به نزدیكی جزایر برمودا بر می گردند و این دور و تسلسل را از سر می گیرند. این حس جهت یابی و بازگشت به موطن اصلی از كجا سرچشمه گرفته است؟ هرگز تا كنون هیچ مار ماهی از سواحل امریكا در آبهای اروپا دیده نشده و هیچ مار ماهی اروپایی هم در سواحل امریكا شكار نشده است. برای اینكه مار ماهی اروپایی وقت كافی برای رسیدن به جزایر برمودا و پیمودن عرصه ی دریاها را داشته باشد دوره ی رشد آن را به یك سال و گاهی هم بیشتر بالا برده است. »
درباره ی زنبور عسل، مورچه، موریانه كتابها نوشته شده و باید مطالعه شود تا عجایب و شگفتیها در مورد هدایت و راه یابی عجیب این حشرات روشن شود. ما برای پرهیز از اطاله ی بیشتر از ذكر نمونه هایی از زندگی این جانداران خود داری می كنیم.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج6، ص: 957
راه سوم از طرق مطالعه در خلقت و آفرینش موجودات، راه حدوث موجودات این جهان است. این بحث نیز دامنه ی درازی دارد و چون بعداً در متن مقاله در این باره بحث خواهد شد فعلاً از بحث و توضیح درباره ی آن خود داری می كنیم.

این راه هر چند دشوارترین راههاست اما از یك نظر كامل ترین آنهاست. هر یك از راههای سه گانه (قلبی، علمی، عقلی) از یك نظر رجحان دارد. راه دل و فطرت از نظر شخصی كامل ترین راههاست؛ یعنی برای هر فرد، بهتر و لذت بخش تر و مؤثرتر این است كه از راه دل به خداوند راه بیابد. همچنانكه قبلاً اشاره شد آن نقطه ی اصلی كه راه اهل عرفان را از راه فلاسفه جدا می كند همین نقطه است. عرفا معتقدند كه دل و احساسات فطری قلب را باید تقویت كرد و پرورش داد و موانع آن را از میان برد تا معرفت شهودی حاصل شود. اما فلاسفه و متكلمین می خواهند از طریق عقل و استدلال به خدا راه یابند. بدیهی است كه این دو راه مانعةالجمع نیستند. بعضی از اكابر، هم سلوك عقلی كرده اند و هم سلوك قلبی. به عقیده ی صدر المتألهین لزوما باید سلوك عقلی و سلوك قلبی با یكدیگر توأم گردند.

به هر حال از جنبه ی فردی و شخصی قطعا راه اهل دل كامل تر است ولی شخصی است، یعنی نمی توان آن را به صورت یك علم قابل تعلیم و تعلم برای عموم در آورد. هر كس از آن راه می رود خود با خبر می شود اما نمی تواند دیگران را آن طور كه خود خبر دار شده با خبر كند بر خلاف علم و فلسفه كه از طریق تعلیم و تعلم، تمام دریافتهای افراد به یكدیگر منتقل می گردد.

راه مطالعه ی حسی و علمی خلقت از نظر سادگی و روشنی و عمومی [بودن ] بهترین راههاست. استفاده از این راه نه نیازمند است به قلبی صاف و احساساتی عالی، و نه به عقلی مجرد و استدلالی و پخته و آشنا به اصول برهانی. اما این راه فقط ما را به منزل اول می رساند و بس؛ یعنی همین قدر به ما می فهماند كه طبیعت، مسخّر
مجموعه آثار شهید مطهری . ج6، ص: 958
نیرویی ماوراء طبیعی است، و البته برای شناخت خدا این اندازه كافی نیست.

توضیح اینكه: مطالعه در آثار خلقت حداكثر این است كه ما را معتقد می كند به وجود قوه ی شاعر و علیم و حكیم و مدبّری كه طبیعت را می گرداند و اداره می كند، اما آیا آن قوه خداست یعنی واجب الوجود است و خود مولود و مصنوع صانع دیگری نیست؟ علوم حسی و تجربه های طبیعی بشر از نفی و اثبات این مطلب عاجز است. وقتی كه این احتمال آمد ناچار باید اثبات كنیم فرضا قوه ی مدبر عالم، خود مصنوع صانعی باشد در نهایت امر باید منتهی گردد به صانعی كه قائم بالذات و غیر مصنوع است، و این خود استدلال فلسفی است و بر عهده ی فلسفه است كه آن را اثبات نماید یا نفی كند. مطالعه ی طبیعت قادر به جوابگویی به این پرسش نیست.

بعلاوه آنچه از نظر معارف الهی ضرورت دارد تنها این نیست كه جهان تحت اداره ی واجب الوجود مدبّر حكیم است؛ باید یگانگی او را و اینكه بیش از یكی نیست نیز ثابت گردد.

علاوه بر یگانگی، خیر محض بودن، وجود صرف و كمال مطلق بودن(و له المثل الاعلی) [8]، به همه چیز بلا استثناء عالم بودن، و بر همه چیز بلا استثناء قادر بودن، صفات عین ذات بودن، و صدها مطلب دیگر كه علم الهی را تشكیل می دهد و بشر از دانستن آنها بی نیاز نیست از راه علوم حسی و مطالعه در مخلوقات میسر نیست. اگر اینها همه را- از وجوب وجود گرفته تا یگانگی، علم، قدرت كامله، حكمت بالغه، فیض قدیم- از محیط بحث و فكر خود خارج كنیم خدا را به صورت یك فرضیه ی مجهول كه هزارها مشكلات لا ینحل و غیر قابل جواب در خود آن فرضیه هست در آورده ایم.

خدا شناسی و مسائل مربوط به آن تنها از طریق عقل و فلسفه است كه به صورت یك علم مثبت نظیر روان شناسی و گیاه شناسی و غیره در می آید. چقدر اشتباه است كه می گویند راه مطالعه در خلقت، ما را از پیمودن راههای دشوار و پر پیچ و خم فلسفی بی نیاز می كند! و برای اینكه سخن خود را معقول جلوه دهند می گویند قرآن كریم هم فقط از راه تشویق به مطالعه ی مخلوقات مردم را به خدا شناسی دعوت كرده است. غافل از اینكه قرآن كریم مطالعه در آثار خلقت را به عنوان یكی از راهها معرفی كرده است و آن را برای عامّه ی مردم بهترین وسیله برای اینكه بفهمند و بدانند قوه ی
مجموعه آثار شهید مطهری . ج6، ص: 959
شاعر و مدبّری بر عالم حكومت می كند دانسته است. از نظر عامّه ی مردم، به واسطه ی قصور فهم، تشكیك در اینكه خود آن قوه ی مدبر چه حالتی دارد؟ آیا خود مصنوع است یا نیست؟ اگر نیست او چه نوع موجودی است كه با همه ی موجودات دیگر چنین تفاوتی پیدا كرده است؟ مطرح نیست. ولی اینكه فهم عامّه ی مردم به مسأله ای نرسد دلیل نیست كه چنین مسأله ای وجود ندارد. هنگامی كه این مسأله مطرح شود جز فلسفه جوابگوی آن نخواهد بود.

بعلاوه در گذشته دیدیم كه دلالت دو دلیل نظم و هدایت هر چند قطع و جزم ایجاد می كند اما منطقا احتمال تصادف و اتفاق را نمی تواند نفی كند و لو آنكه احتمال آن به صورت یك واحد از عددی باشد كه در وهم ما هرگز نگنجد.

از نظر فلاسفه برای برهان، مقدماتی لازم است كه ضروری و دائم و كلی باشد. براهین فلسفی و ریاضی مبنی بر مقدماتی است كه به حساب ریاضی احتمالات نیز هیچ گونه واحدی در جهت خلاف نمی توان یافت.

نكته ی قابل توجه این است كه قرآن كریم آثار و مخلوقات را به نام «آیات» می خواند و توجهی كه از این راه پیدا می شود «تذكر» و یاد آوری می نامد. قرآن كریم می خواهد مطالعه در مخلوقات را وسیله ای برای تنبه و بیداری فطرت قرار دهد؛ یعنی قرآن مطالعه در مخلوقات را تأییدی برای راه فطرت و دل قرار داده است. هدف از سوق دادن به مطالعه در مخلوقات تنبّه و تذكّر است نه استدلال و استنتاج.

پس مسأله ی مهم این است كه آیا واقعاً علم و فنی مجهز به همه ی شرایطی كه در یك علم و فن لازم است وجود دارد كه پاسخگوی مسائل مورد نیاز بشر در مورد خدا و ماوراء طبیعت باشد یا نه؟ بگذریم از راه عرفان و سلوك كه آنچنان با عمل و ساختن و تكمیل نفس بستگی دارد كه باید گفت عمل است نه علم، بعلاوه چنانكه گفته شد با طریق عادی قابل تعلیم و تعلم نیست و به اصطلاح چشیدنی است نه شنیدنی؛ آری بگذریم از این راه، مطالعه ی خلقت یعنی راه علوم حسی و تجربی چنانكه گفته شد به هیچ وجه قادر نیست جوابگوی مسائل مورد نیاز بشر در الهیات باشد، زیرا این راه همین قدر اثبات می كند كه جهان با نیروی مدبّر قادر مرید اداره می شود اما خود آن قوه چه وضعی دارد؟ و آیا واجب الوجود و قائم بالذات است یا او نیز به نوبه ی خود مخلوق یك نیروی دیگری است؟ آن نیروی دیگر چطور؟ آیا در نهایت امر به نیروی قائم بالذات منتهی می شود
مجموعه آثار شهید مطهری . ج6، ص: 960
یا نه؟ آیا آن نیرو واحد است یا متعدد؟ بسیط است یا مركّب؟ از كجا آمده است؟ ازلی و ابدی است؟ به همه چیز بلا استثناء علیم و قدیر است یا برای علم و قدرت او حدی هست؟ به مخلوقات خود نزدیك است یا از آنها دور است؟ مخلوقات در برابر او مختارند یا مجبور؟ صفاتش مغایر با ذات است یا عین ذات؟ ازلا و ابدا در كار خلقت است یا خلقتش محدود است به زمان محدود؟ مستقیماً در كارها دخالت می كند یا به وسائل و اسباب؟ پس آیا در اداره ی جهان اعوان و انصار دارد؟ ! اینها و یك عده مسائل دیگر است كه خواه ناخواه برای بشر مطرح است و تا اینها راه حل صحیح نداشته باشد مسأله ی خدا و ماوراء الطبیعة مجهولی بیش نخواهد بود.

از طرف دیگر می بینیم قرآن در این گونه مسائل سكوت نكرده است، این مسائل و یك سلسله مسائل دیگر را طرح می كند، چرا؟ آیا جز برای درك و فهم و حل است؟ قرآن درباره ی خدا و ماوراء الطبیعه چنین مسائلی طرح می كند:

لیس كمثله شی ء(شوری/11) .

و للّه المثل الاعلی(نحل/60) .

و للّه الاسماء الحسنی(اعراف/180) .

الملك القدّوس السّلام المؤمن المهیمن العزیز الجبّار المتكبّر(حشر/23) .

اینما تولّوا فثمّ وجه اللّه(بقره/115) .

الواحد القهّار(رعد/16) .

الحیّ القیّوم(بقره/255) .

اللّه احد(توحید/1) .

اللّه الصّمد(توحید/2) .

لم یلد و لم یولد(توحید/3) .

و لم یكن له كفوا احد(توحید/4) .

هو الاوّل و الاخر(حدید/3) .

و الظّاهر و الباطن(حدید/3) .

و هو بكلّ شی ء علیم(حدید/3) .

و اللّه علی كلّ شی ء قدیر(بقره/284) .
مجموعه آثار شهید مطهری . ج6، ص: 961
ما اصاب من مصیبة فی الارض و لا فی انفسكم الاّ فی كتاب من قبل ان نبرأها (حدید/22) .

و ان من شی ء الاّ عندنا خزائنه و ما ننزّله الاّ بقدر معلوم(حجر/21) .

یمحو اللّه ما یشاء و یثبت و عنده امّ الكتاب(رعد/39) .

و عنده مفاتح الغیب لا یعلمها الاّ هو. . . و لا رطب و لا یابس الاّ فی كتاب مبین (انعام/59) .

فالمقسّمات امرا(ذاریات/4) .

فالمدبّرات امرا(نازعات/5) .

قل نزّله روح القدس(نحل/102) .

قل الرّوح من امر ربّی(اسراء/85) .

نزل به الرّوح الامین علی قلبك(شعراء/193 و 194) .

هو اللّه فی السّموات و فی الارض(انعام/3) .

و لم یكن له شریك فی الملك(اسراء/111) .

و لم یكن له ولیّ من الذّلّ(اسراء/111) .
و آیاتی دیگر از این قبیل. اینها مطالب و مسائلی است كه از راه مطالعه در مخلوقات و آثار قابل درك نیست؛ یا باید اینها را به صورت مجهولات لا ینحل بپذیریم و فرض كنیم قرآن هم كه اینها را ذكر كرده هدفی نداشته و فقط خواسته یك سلسله مطالب قلمبه و نفهمیدنی برای گیج كردن بشر بگوید و مردم هم موظف اند كوركورانه تعبدا و تقلیدا بپذیرند آنچنانكه مسیحیان تثلیث را پذیرفته اند، و یا باید بپذیریم كه علم و فنی هست كه كارش رسیدگی و درك و حل این مسائل است.

قرآن به طور قطع اینها را به عنوان یك سلسله درسها القاء كرده است و هدف قرآن پی بردن به عمق این درسهاست، لهذا از یك طرف این گونه مطالب را ذكر كرده و از طرف دیگر امر به تدبر در آیات قرآنی فرموده است:

افلا یتدبّرون القران ام علی قلوب اقفالها(محمد/24) .

كتاب أنزلناه الیك مبارك لیدّبّروا ایاته و لیتذكّر اولوا الالباب(ص/29) .
مجموعه آثار شهید مطهری . ج6، ص: 962
برای بعضی از مسائل در خود قرآن رسما دست به استدلال تعقلی محض زده شده است از قبیل:

لو كان فیهما الهة الاّ اللّه لفسدتا (انبیاء/22) .
كلمات ائمه ی دین و پیشوایان اسلام پر است از این نوع استدلالها. در جهان اسلام و مخصوصاً در شیعه یك الهیات بسیار غنی و پر مغز به وجود آمد. علت اصلی آن، درسهایی است كه قرآن القا كرد و امر به تدبر در آنها نمود. این درسها به وسیله ی ائمه ی اطهار مخصوصاً شخص امیر المؤمنین علی علیه السلام در خطابه ها، مجالس درس، دعاها، احتجاجها توضیح داده شده است و اكنون گنجینه ای بی نظیر و بسیار گرانبها در اختیار ماست هر چند خودمان قدر آنها را نمی دانیم.


[1] رساله ی نیایش ترجمه ی علی شریعتی.
[2] رساله ی نیایش ترجمه ی علی شریعتی.
[3] كتاب دین و روان ترجمه ی مهدی قائنی.
[4] همان مدرك.
[5] سیر حكمت در اروپا ج /2ص 14.
[6] سیر حكمت در اروپا ج /3ص 321.
[7] رجوع شود به رساله ی دنیایی كه من می شناسم ص 53.
[8] روم/27.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است