در
کتابخانه
بازدید : 1235197تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
Expand درسهای اشارات درسهای اشارات
Expand درسهای  <span class="BookName">نجات</span> درسهای نجات
Collapse درسهای الهیّات <span class="BookName"> «شفا» </span> درسهای الهیّات «شفا»
Expand <span class="HFormat">مقاله ی اول</span>مقاله ی اول
Expand <span class="HFormat">مقاله ی چهارم</span>مقاله ی چهارم
Expand <span class="HFormat">مقاله ی پنجم</span>مقاله ی پنجم
Expand <span class="HFormat">مقاله ی ششم</span>مقاله ی ششم
Expand <span class="HFormat">مقاله ی هفتم</span>مقاله ی هفتم
Collapse مقاله هشتم در شناخت مبدأ اول برای همه وجود و شناخت صفات اومقاله هشتم در شناخت مبدأ اول برای همه وجود و شناخت صفات او
Expand فصل اول تناهی علل فاعلی و علل قابلی فصل اول تناهی علل فاعلی و علل قابلی
Collapse فصل دوم ایراد های وارده بر بحث تناهی علل و حل آنهافصل دوم ایراد های وارده بر بحث تناهی علل و حل آنها
Expand فصل سوم تناهی علل غائی فصل سوم تناهی علل غائی
Expand فصل چهارم صفات واجب الوجودفصل چهارم صفات واجب الوجود
Expand فصل پنجم ادامه بحث در توحید واجب الوجودفصل پنجم ادامه بحث در توحید واجب الوجود
Expand فصل ششم: ادامه بحث در صفات واجب الوجودفصل ششم: ادامه بحث در صفات واجب الوجود
Expand فصل هفتم: نسبت معقولات با واجب الوجودفصل هفتم: نسبت معقولات با واجب الوجود
Expand مقاله نهم در صدور أشیاء از تدبیر اول و معاد به سوی اومقاله نهم در صدور أشیاء از تدبیر اول و معاد به سوی او
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
و أماالشبهة التی تعرض من جهة أنه إنما أخذ من العناصر ما جرت به العادة بأن یقال: إنّ الشی ء من دون ما لم تجر به العادة، فالجواب عن تلک الشبهة هو أنه لیس تتغیر أحکام الاشیاء من جهة الاسماء، و لکن یجب أن یقصد المعنی؛ فلنقصد و لنعرف الحال فیه.

ممکن است اشکال گرفته شود که این تعبیر شامل آن مواردی می شود که اصطلاحاً کلمه ی «مِن» در آنجا صدق کند. (البته شیخ بعداً توضیح می دهد که در کجا
مجموعه آثار شهید مطهری . ج8، ص: 95
کلمه ی «مِن» صدق نمی کند. ) [جواب این است که ] احکام واقعی به واسطه ی اسم و لفظ عوض نمی شود. ما باید معنا را قصد کنیم و ببینیم چیست. ما باید حقیقت را بفهمیم تا اینکه حتی در آنجایی که این لفظ هم صدق نمی کند ولی معنا وجود دارد به مطلب برسیم.

فنقول: إن العنصر أو الموضوع الذی یکون منه الشی ء إذا کان یتقدمه فی الزمان، فإنّ له من جهة تقدمه له [1] خاصیة لا تکون مع حصوله له، وهی الاستعداد القوی ِِ [2]، و إنما یتکوّن الجوهر منه لاجل استعداده لقبول صورته. و أما إذا زال الاستعداد بالخروج إلی الفعل وجد الجوهر و کان محالا أن یقال إنه متکوّن منه.

یک شئ که از شئ دیگر به وجود می آید، اگر آن شئ دیگر زماناً بر شئ به وجود آمده تقدم داشته باشد، قهراً باید در آن، حالت و خصلت و خاصیتی باشد که به موجب آن خصلت و حالت این شئ از او به وجود بیاید. نام آن خصلت و خاصیت را «استعداد» می گذاریم. استعداد چیزی است که با آمدن فعلیت زوال پیدا می کند.

جوهر ثانوی که از آن اوّلی متکوّن می شود از آن جهت است که آن اوّلی استعداد آن جوهر ثانوی را دارد. گفته ایم همان گونه که رابطه ای میان فاعلها و فعلها هست، رابطه ای نیز میان بالقوه ها و بالفعل ها هست. همان طور که از هر فاعلی هر فعلی صادر نمی شود، هر بالقوه ای هم به هر بالفعلی تبدیل
مجموعه آثار شهید مطهری . ج8، ص: 96
نمی شود. بنابراین چیزی از نوع سنخیت و وحدت میان بالقوه و بالفعل وجود دارد.

وقتی که استعداد زایل شد قهراً جوهر فعلیت پیدا می کند.

سؤال: نمی توانیم بگوییم که هر قابلی با هر فعلی می تواند فعلیت پیدا کند؟ یعنی اگر فعلی پیدا شود بالاخره قابل می تواند به فعلیت برسد؟ استاد: مقصودتان چیست؟ مقصود این است که مثلاً می توانیم بگوییم خاک انسان نمی شود، ولی این بسته به این است که چه فعلی عرضه می شود. استاد: نه، این را ما قبلاً خوانده ایم و گفتیم که استعداد در اینجا به چه مناسبت است. سخن شیخ هم در اینجا سخن خوبی بود که بیان شد. گفتیم که یک وقت می گوییم «طبیعت استعداد این شئ را دارد» به این معناست که او را طلب می کند و به سوی او حرکت می کند، گاهی هم به معنای مطلق قابلیت تغییر است. مثلاً دانه ی گندم، هم استعداد بوته ی گندم شدن را دارد و هم استعداد خاکستر شدن را. استعداد بوته شدن به این معناست که خود طبیعت به این سو حرکت می کند، فقط کافی است که شرایط خارجی مساعد باشد تا خود طبیعت بدان سو برود. اما در استعداد خاکستر شدن کافی نیست که شرایط مساعد باشد تا دانه به خاکستر متبدل شود، بلکه این عوامل خارجی است که او را به صورت خاکستر درمی آورد. این هم خودش نوعی استعداد است، اما نه استعدادی که خود شئ طلب کند. بحث ما در اینجا در مورد استعدادی است که خود شئ آن را طلب می کند. حتی خاک هم استعداد گندم شدن را دارد. طبیعت غایت را جستجو می کند. [ممکن است غایتهای مختلف مثل منازل مختلف در مسیر حرکت طبیعت وجود داشته باشد] و غایت اصلی و نهایی صد منزل فاصله داشته باشد. به حرفی که امروزیها در باب تکامل می زنند توجه کرده اید؟ این حرف از این نظر حرف خیلی درستی می تواند باشد. آن حیوان اولیه که به صورت یک سلول بوده، از همان مرحله ی تک سلولی اقتضای انسان شدن در او بوده است؛ یعنی طبیعت به سوی انسان شدن حرکت می کرده ولو
مجموعه آثار شهید مطهری . ج8، ص: 97
اینکه یک میلیون منزل باید طی می شده تا به انسان برسد. ولی معلوم است که اگر در مورد آن حیوان تک سلولی بگوییم که مستعد انسانیت است، منظور استعداد قریب به فعل نیست، منظور استعداد خیلی خیلی بعید است. پس بحث ما در استعداد قریب است.

فإذا لم یکن له من جهة الاستعداد اسم، بل أخذ له اسمه الذی لذاته الذی یکون له أیضاً عند ما لا یجوز أن یتکوّن منه الشی ء، لم یکن هو الاسم الذی یتعلق بمعناه التکوّن؛ فإن لم یکن له من جهة الاستعداد اسم، لم یکن أن یقال باللفظ و إن کان المعنی حاصلاً فی الوجود؛ و إذا کان المعنی الذی یکون للمسمی حاصلا فی غیرالمسمی کان حکمه فی المعنی حکم ذلک، و إن کان عدم الاسم یمنع أن یکون حکمه فی اللفظ حکم ذلک.

بعضی از اشیاء از جهت مستعد بودن اسم خاص دارند و بعضی از اشیاء از این جهت اسم خاصی ندارند. وقتی که از جنبه مستعد بودن اسم خاص نداشته باشند کلمه ی «تَکَوَّنَ منه» در آنجا صادق نیست. شیخ می گوید صادق نبودن آن مهم نیست، مهم این است که معنا و حقیقت آن صدق کند. معنا و حقیقت امر این است که هرجا «تَکَوَّنَ منه» هست، ماده ای و حامل استعدادی هست و این ماده که حامل استعداد است به یک فعلیت متبدل می شود. اگر بگوییم: کودک که به رجل تبدیل می شود، از جهت استعداد رجل شدن هیچ اسمی جز اسم «انسان» را ندارد، بنابراین در اینجا «کون شی ء من شی ء» غلط است، یعنی غلط است بگوییم «کون الرجل من الانسان» زیرا انسان اسم ذات رجل است نه اسمی از آن جهت که مستعد است. انسان اسم این نوع است اعم از اینکه استعداد رجلیت را داشته باشد یا نه. استعداد رجلیت یعنی استعداد افزایش ابعاد، تغییرات کمّی و کیفی و امثال آن. حال اگر اینها نباشد باز هم انسان انسان است. پس انسان اسم این نوع و این ذات است، هم قبل از فعلیت صدق می کند و هم بعد از فعلیت؛ و لهذا «تکوّن الرجل من الانسان» صدق نمی کند، چون انسان اسم او از آن جهت که مستعد است نیست، اسم اوست از آن جهت که آن ذات را دارد.

شیخ می گوید مهم نیست که اسم صدق نکند، واقعیت آن وجود دارد. این عین
مجموعه آثار شهید مطهری . ج8، ص: 98
همان داستان طلبه ای است که ادعای عربیّت می کرد. از او پرسیدند که عرب به گاو چه می گوید؟ گفت: بقر. گفتند: به گوساله چه می گوید؟ گفت: صبر می کنند تا بزرگ شود، آنگاه به او هم می گویند بقر! [اگر از جهت استعداد اسمی نداشته باشد] بلکه آن اسمی که برایش به کار می برند اسم نوع آن باشد به طوری که در هر دو حال، قبل و بعد از فعلیت، همان اسم به کار می رود، قهراً چنین اسمی که در هر دو حالت صادق است [اسمی نیست که بر معنای تکوّن صدق کند] چون اسمی که بر معنای تکوّن صدق کند اسمی است که برای مستعد از آن جهت که مستعد است بالخصوص گفته می شود. این تعبیر «کون شی ء من شی ء» با آن اسم صادق نیست اگر چه حقیقت، موجود باشد. پس ممکن است که در لفظ صادق نباشد اما در معنا صادق است.

فإذا أخذنا القول الذی یکون لذلک الاسم لو کان موضوعاً أمکننا حینئذ أن نقول فی کل شی ء: إنه یکوّن من العنصر له؛ مثلاً أمکننا أن نقول: إن النفس العالمة [3] تکوّن من نفس جاهلة مستعدة للعلم، إلاّ أن نمنع استعمال لفظ یکون فیما خلا التکوّن الذی فی الجوهر. فلایجوز أن نقول فی النفس العالمة: إنها کانت من نفس مستعدة للعلم، و لکن یجوز لا محالة فی الجواهر، و کلامنا فیها. علی أنه فیما أحسب لا یختلف هذا الحکم فی الجواهر مع ذواتها، و فی الجواهر مع أحوالها.

حالا وقتی که لفظ «کون شی ء من شی ء» به آن عبارت صادق نباشد، یعنی لفظ خاصی برای شئ از آن جهت که مستعد است نداشته باشیم، می توانیم همان لفظی را که در هر دو حال صادق است با دو قید مختلف بیاوریم تا عبارت صدق کند. مثلاً گفتیم که «کان الرجل من الانسان» غلط است زیرا انسان که اسم برای این ذات است مقید به این نیست که فقط مستعد رجولیت باشد و رجل نباشد. اما می توانیم بگوییم «کان الانسان البالغ من الانسان الصغیر» . خود همان انسان را در دو حالت می آوریم و در این صورت «کون شی ء من شی ء» صادق است ولی با یک قید برای متکوّن منه
مجموعه آثار شهید مطهری . ج8، ص: 99
[و یک قید برای کائن ] . یا مثلاً می گوییم «یکوّن من نفس جاهلة نفس عالمة» . ما متناسب این تعبیر، لفظی جداگانه نداریم، ولی می توانیم آن را به این صورت بیاوریم. این دیگر بحث لفظی است که عرض کردم سودی ندارد.

اینجا ممکن است یک اشکال دیگر پیش آید که این تعبیر از نظر ادبی غلط است. در عبارت «تکوّن نفس عالمة من نفس جاهلة» کلمه ی «تکوّن» آورده شده، در حالی که گفته شد این لفظ را فقط در تبدّل جوهری به جوهر دیگر استعمال می کنند، حال آنکه دراین عبارت تبدل حالتی به حالت دیگر بیان شده است، تبدل کیفی به کیف دیگر؛ چون در واقع این است که حالت جهل به حالت علم تبدیل شده، و چیزی غیر از این نیست. پس کلمه ی «تکوّن» صدق نمی کند و تعبیر غلط است، که این هم یک بحث لفظی است.

شیخ می گوید درست است که تبدل یک عرض به عرض دیگر را «تکوّن» نمی گویند. اگر کیفی به کیفی تبدل یابد «استحاله» می گویند، اگر تبدل کمّی به کمّ دیگر باشد «نمو» یا «ظهور» می گویند، اگر تغیّر أینی به أین دیگر باشد «انتقال» و امثال آن می گویند، و اگر جوهری به جوهر دیگر تبدل یابد «تکوّن» می گویند. شیخ می گوید من گمان دارم که این تعبیر اختصاص به تبدل جوهری به جوهر دیگر، مثل «تکوّن الماء من الهواء» ندارد. اگر حالتی داشته باشیم که مقرون به جوهر باشد و تبدل یابد باز هم آن مفهوم عرضه شده برای جوهر در اینجا لغتاً صدق می کند، مثل «تکوّن الماء الحار من الماء البارد» . پس چون در مثال جوهر را اخذ کردیم و گفتیم «تکوّن النفس العالمة من النفس الجاهلة» ، نفس در هر دو حال در اینجا اخذ شده، بنابراین کلمه ی «تکوّن» صدق می کند. این یک بحث لفظی است.

و أما قول هذا القائل: إنّ هذا یکون کوناً من الشی ء بمعنی بعد، فلیس إذا کان بمعنی بعد کیف کان، لم یکن الکون الذی نقصده؛ فإنه لابدّ فی کل کون عن شی ء أن یکون الکائن بعدما عنه کان، إنما الذی یزیفه المعلم الاول و لایتعرض له هو أن لا یکون هناک معنی غیرالبعدیة، مثل المَثَل الذی یضربه و یشرحه، و أما إذا کان من الشی ء بمعنی أن کان بعده بأن بقی له من جوهره الذی کان أوّلا ما هو ایضاً من جوهر الثانی لم یکن بمعنی بعد فقط، و کان الذی کلامنا فیه.

مجموعه آثار شهید مطهری . ج8، ص: 100
ایراد دیگری که گرفتند این بود که ارسطو خود گفته بود که ما در تعبیر «کون شی ء من شی ء» نظر به بعدیت نداریم و منظور ما این نیست که اگر چیزی بعد از چیز دیگری قرار گرفت بگوییم که این مقدم، ماده ی آن است؛ بلکه مقصود ما در این تعبیر، حقیقت تألیف شده است که از دو چیز تألیف گردیده: یکی ماده و دیگری صورت، البته ماده ای که صورت بر او عارض شده و این شئ از او به وجود آمده است. ما به مطلق بعدیت نظر نداریم و به همین جهت اگر یک شئ بعد از شئ دیگر قرار گرفت ما آن شئ دیگر را ماده ی آن نمی نامیم. مثلاً در «کون الابن من الاب» تعبیر «کون شی ء من شی ء» صدق می کند ولی نمی گوییم که پدر ماده ی فرزند است. این تعبیر را در جایی می گوییم که تمام ذات یا جزء ذات شئ دوم از شئ اول به وجود آمده باشد؛ مثل «کون الهواء من الماء» که هوا از آب است. در آب جزئی وجود دارد که «ماده» نامیده می شود و همان جزء الان جزئی از ماهیت هوا را تشکیل می دهد. در چند صفحه قبل شیخ گفت که لازمه ی این حرف ارسطو این است که در بعضی موارد همان بعدیت زمانی صدق کند. این ایرادی بود که شیخ آن را نقل کرد. خود شیخ جواب می دهد که ارسطو نگفته است که نباید بعدیت زمانی صدق کند، بلکه گفت بعدیت زمانی کافی نیست. سخن این نیست که حتماً متکوّن منه نباید بر کائن تقدم زمانی داشته باشد، بلکه صحبت این است که متکوّن منه لااقل جزئی از وجود کائن را تشکیل می دهد. بنابراین ماگفتیم که بعدیت زمانی کافی نیست، و در «کون شی ء من شی ء» بعدیت زمانی دخالتی ندارد. ما در این تعبیر نظرمان به معنی و مفهوم دیگری است، نه اینکه گفته باشیم که حتماً نباید بعدیت زمانی در کار باشد. اغلب هم ممکن است و این جور است که ماده ی وجود یک شئ بر خود آن شئ تقدم زمانی دارد، ولی همان ماده الان جزء وجود آن شئ هم هست.

و أمّا قول هذا القائل: إنه تکلم من العنصر الذی بالعرض دون العنصر الذی بالذات، فقد وقعت فیه مغالطة بسبب أنّ العنصر للکون لیس هو بعینه العنصر للقوام فی الاعتبار، و إن کان هو هو بالذات، فإن العنصر بالذات للکون هو ذات مقارنة للقوة، والعنصر بالذات للقوام هو ذات مقارنة للفعل، و کل واحد منها هو عنصر بالعرض لما لیس هو عنصراً له بالذات، و کلامه فی العنصر الذی للکون، لا فی الذی للقوام، فیکون إنما أخذ العنصر
مجموعه آثار شهید مطهری . ج8، ص: 101
بالعرض لو أخذ العنصر الذی للکون مبدأ للقوام؛ فإنّ الصبی لیس عنصراً لقوام الرجل و لایکون منه قوام الرجل، و لکنه عنصر لکون الرجل و یکون منه کون الرجل.

فإن قال قائل: إن المعلم الاول إنما یتکلم فی مبادئ الجوهر مطلقاً فلم أعرض عن العنصر الذی للجوهر فی قوامه، مثل موضوع السماء، واقتصر علی العنصر الذی للجوهر فی کونه.

چنانکه مکرراً گفته ایم اینها ماده را در دو اصطلاح به کار می برند که نباید آنها را با یکدیگر اشتباه کرد. حال این را شیخ به تعبیری خاص بیان می کند. گاهی ماده را به معنای حامل استعداد شئ می گویند و گاهی به معنای حامل وجود شئ و حامل فعلیت شئ. مثلاً گاهی می گویند آب ماده است برای هوا. معلوم است که در اینجا حامل وجود هوا نیست، هوا که بیاید دیگر آبی وجود ندارد، صورت مایع وجود ندارد؛ بلکه در اینجا به معنی حامل استعداد هواست. البته آب ماده ای دارد و صورتی؛ ماده ی آن حامل استعداد هواست نه صورت آن. با آمدن فعلیت هوا صورت آب زایل می شود. بنابراین وقتی می گویند «ماده» و منظورشان حامل استعداد شئ است، در همین موارد است. اگر گفتند آب عنصر هواست، یعنی عنصر تکوّن اوست، توجه کنید: عنصر تکوّن اوست. گاهی نیز کلمه «عنصر» یا «ماده» را به معنی حامل فعلیت شئ به کار می برند، یعنی آنچه که الان حامل فعلیت شئ است. مثلاً همین آب را در نظر بگیرید. خود آب مرکب است از صورتی و ماده ای. ماده اش آن است که قبل از اینکه آب تشکیل شود هم وجود داشته است؛ و صورتش آن فعلیتی است که الان هست، و هم اکنون این صورت آب با ماده ی خودش متحد است. هم اکنون همین ماده ای که در آب است، هم ماده ی آب است و هم ماده ی هوا. به این معنا ماده ی آب است که حامل فعلیت آب است، و به این معنا ماده ی هواست که حامل استعداد هواست. این دو اصطلاح در نزد حکما هست. آنچه در منظومه آمده بود که: «حاملُ قوةٍ لشی ءٍ عنصرُه» منظور حامل استعداد بود. به عبارت دیگر اینها به حامل استعداد شئ «عنصر تکوّن» یعنی ماده ی تکوّن می گویند، و به حامل وجود شئ و فعلیت شئ «عنصر قوام» می گویند.

این دو عنصر یا دو ماده ای را که الان توضیح داده شد اگر مته به خشخاش
مجموعه آثار شهید مطهری . ج8، ص: 102
گذاشته [و بخواهیم دقیقاً مشخص کنیم ] باید چنین بگوییم که ماده ای که در آب هست عنصر تکوّن هواست و عنصر قوام آب است. اگر این ماده ی آب را در حالی که آب است «عنصر قوام آب» بنامیم بالعرض نامیده ایم، یعنی مجازاً گفته ایم؛ کما اینکه اگر «عنصر استعداد آب» بنامیم باز آن را هم بالعرض و المجاز گفته ایم.

در اینجا ایرادی را مطرح کرده اند که ما چند جلسه پیش بیان کردیم که در کلام ارسطو میان عنصر بالذات و عنصر بالعرض تفکیک نشده است. مثلاً صبی را برای رجل عنصر گرفته است و حال آنکه صبی عنصر رجل نیست. اگر ما بخواهیم صبی را عنصر رجل بدانیم عنصر بالعرض است.

شیخ [در جواب ] می گوید: علت اشکال شما این است که میان «عنصر کون» که حامل استعداد شئ است و «عنصر قوام» که حامل فعلیت شئ است فرق نگذاشته اید. اینکه می گویید صبی عنصر رجل نیست، [درست است به این معنا که ] عنصر قوام رجل نیست، به این معنا که وقتی رجل تکوّن یافت صبی در رجل وجود ندارد، بلکه صباوت معدوم شده است، اما عنصر تکوّن رجل هست. بنابراین سخن ارسطو در عنصر تکوّن است نه در عنصر قوام. پس شما ایندو را با یکدیگر اشتباه کرده اید و از همین جهت ایراد گرفته و گفته اید که صبی را عنصر رجل شمردن به نحو بالعرض است نه بالذات در حالی که سخن در عنصر بالذات است.

شیخ می گوید اولاً هر عنصر بالذاتی به یک اعتبار عنصر بالعرض است و به یک اعتبار نیست؛ یعنی هر عنصر بالذات برای چیزی عنصر بالذات است و برای چیز دیگر عنصر بالعرض. عنصر بالذات تکوّن ممکن است عنصر بالعرض قوام باشد و عنصر بالذات قوام عنصر بالعرض تکوّن. ثانیاً نظر ارسطو در عنصر تکوّن است نه در عنصر قوام. آنگاه می گوید اگر سؤال شود چرا ارسطو بحث عنصر قوام را طرح نکرده است، می گوییم آنجا که عنصر قوام از عنصر تکوّن منفک باشد نیازی به بحث ندارد.

این تفکیک در کجاست؟ در طبیعت، عنصر تکوّن و عنصر قوام توأم هستند چون طبیعت عالم کون و فساد است. هرچیزی که الان عنصر قوام است یک وقت دیگر عنصر تکوّن بوده است، و هر چیزی که الان عنصر تکوّن است بعداً عنصر قوام خواهد شد. فقط در افلاک بوده که به عقیده ی قدما عنصر قوام هست و عنصر تکوّن نیست؛ یعنی ماده ی فلک که دارای صورت فلکی است این صورت را از ازل تا ابد دارد؛ هیچ وقت نبوده که این ماده صورت دیگری داشته باشد و بعد صورت فلکیّت
مجموعه آثار شهید مطهری . ج8، ص: 103
از او متکوّن شده باشد. می گوید چرا ارسطو بحث را به آنجا نکشانده؟ خود پاسخ می دهد که به این دلیل است که آنجا اصلاً نیازی به این بحث نبوده است، زیرا در جایی که ماده همیشه یک صورت را داشته باشد احتمال این که در اینجا علل غیرمتناهی باشد نیست؛ مثلاً کسی بگوید: این فلک دارای صورتی است و ماده ای، و همان ماده اش هم بالفعل دارای صورتی و ماده ای است، و آن ماده هم به همین ترتیب. یک چنین چیزی در آنجا مطرح نیست که کسی احتمالش را هم بدهد. به همین جهت نیازی به بحث ندارد. این بحث فقط در باب همان علل تکوّن است که احتمال نامتناهی بودن علل پیش می آید و قابل بحث است. به همین دلیل ارسطو در آنجا که احتمال نامتناهی بودن مطرح نیست بحث نکرده است.

فالجواب عن ذلک أنّ عنصر قوامه جزء منه، و هو معه بالفعل، و لا یشکل تناهی الامور الموجودة بالفعل فی شی ء متناه موجود بالفعل. علی أنّ من بلغ أن یتعلم هذا العلم، و وقف علی سائر ما سلف فإنما یشکل علیه من أمر تناهی العلل و لا تناهیها أنه هل یمکن أن یکون کذلک فی العناصر التی بالقوة واحداً بعد آخر مختلفة بالقرب و البُعد. . .


[1] . این کلمه ی «له» و آن «له» که قبلاً آمده، یکی اضافی است و بهتر است که این دومی نباشد.
[2] . این «استعداد قوی» تا اندازه ای تعبیر نامأنوسی است. همان طور که در باب قوه و فعل خواندیم گاهی استعداد و قوه به یک معناست. گاهی قوه را به معنای مبدأ فعل و نیرو استعمال می کنند و گاهی قوه را در مقابل فعلیت به کار می برند که مرادف با استعداد می شود. یک فرق دیگر هم بین لفظ استعداد و قوه هست، و آن این است که اگر استعداد شدید شد و قریب به فعلیت بود به آن «قوه» می گویند. این استعداد قریب به فعلیت را «الاستعداد القوی» می گویند. مثلاً اگر از ما بپرسند که آیا این خاک استعداد انسان شدن دارد یا نه، می گوییم: بله، دارد، البته به این صورت که این خاک مثلاً به گندم تبدیل شود و گندم به نان تبدیل شود و این نان غذای انسانی بشود و این غذا به نطفه و بعد به انسان تبدیل شود. پس استعداد انسان شدن در او هست، اما این استعدادِ بعید است. استعداد قوی همان استعداد قریب به فعلیت است، یک منزل یا دو منزل مانده به فعلیت. مثل نطفه که مستعد انسانیت است و استعداد قریب به فعلیت. معمولاً «قوّه» را جایی می آورند که استعداد شدید باشد.
[3] . در نسخه ی دیگر «عاقلة» آمده، ولی «عالمة» بهتر است.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است