البته اینها و خصوصاً اشراقیون و حکمایی که جنبه های عرفانی دارند، به این
اصل معتقدند که نفس انسان یک موجود دوجنبه ای است (و این نکته ای است که
باید به آن توجه کنیم) یعنی موجودی است که به قول مولوی دو دهان دارد و از دو
راه می تواند تغذیه کند، هم می تواند از علل خارج از خودش استفاده کند و هم
می تواند راه دیگری را طی کند و از راه درون خودش بهره مند شود. آن وقت
مجموعه آثار شهید مطهری . ج8، ص: 241
می گویند انبیاء و همه ی کسانی که راه انبیاء را طی کنند، یعنی عرفا و کسانی که سیر و
سلوک معنوی می کنند، اینها مکتفی بذاته هستند، یعنی از علل عَرْضی و علل خارج
از وجود خود استفاده نمی کنند، بلکه از علل درونی و از علل باطنی کسب فیض
می کنند. آنها علوم خودشان را «علم لدنّی» می گویند. علم لدنّی هم به این معناست.
قرآن هم می فرماید:
«فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا آتَیْناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنّا
عِلْماً» [1] این را علم لدنّی برای انسان می گویند. در تعبیر دیگری «علم افاضی» گفته می شود، و در تعبیر دیگر «علم اشراقی» نامیده می شود.
این که یک موجود از علل درون خودش کسب فیض کند، منظور این نیست که
خودش در درونش آنها را دارد. اگر بالفعل آنها را دارا بود که احتیاجی به جای دیگر
نداشت. معنایش این است که از علل درونی و از علل باطنی به نفس و قلب انسان
افاضه می شود.
پس نفس انسان موجودی است که در عین استفاده از علل خارجی و از معلم
بیرونی، می تواند مسیری را طی کند که در آن مسیر از علل درونی خودش استفاده
نماید. به قول مولوی:
عاشقان را شد مدرس حسن دوست دفتر درس و سبق شان روی اوست
خامشند و نعره ی تکرارشان می رود تا عرش و تخت یارشان
درسشان آشوب و چرخ و زلزله نی زیادات است و باب و سلسله
قبل از این می گوید:
آن طرف که عشق می افزود دردبوحنیفه و شافعی درسی نکرد
[2]
در این زمینه ها بسیار حرف زده اند. غرض این است که موجود مکتفی بذاته
یعنی موجود متناقص و فاقد کمال که امکان وجدان آن کمال را دارد و چنین نیست
که حتماً از علل بیرونی باید استفاده کند، از درون خودش استفاده می کند؛ و اینها
معتقدند که پیامبران انسانهای مکتفی بذاته هستند و معلم بیرونی ندارند.
[2] . مثنوی معنوی، دفتر سوم، چاپ کلاله خاور، ص 198.