پس آن عقل یا نفس مانند موضوع آن صور می باشد و آن صور، معقول آن عقل
یا نفس می باشند. ضمیر «له» به یکی از «أیّهما» که عقل یا نفس باشد برمی گردد. و
ذات حق تعالی از ذات خودش مبدئیت خودش از برای آنها را تعقل می کند؛ یعنی
حق تعالی مبدأ صور اولیه است و ذات خودش را تعقل می کند و چون ذاتش علت
تامه از برای آنهاست قهراً علیت و مبدئیت خودش از برای آنها را تعقل می کند.
از «فیکون من جملة تلک المعقولات. . . » به نظرم می آید که خود عبارت تا
اندازه ای مشوّش است. ظاهر لفظ و عبارت این است که از آنجا که گفت: «أو هی
مجموعه آثار شهید مطهری . ج8، ص: 363
موجودة فی عقل أو نفس. . . » و بعد «فیکون ذلک العقل أو النفس کالموضوعة. . . » تا
آنجا که گفت «و تکون معقولة له علی أنها فیه، و معقولة للاول علی أنها عنه» همان
شقّ سوم را توضیح می دهد. ظاهر عبارت بعد یعنی «ویعقل الاول من ذاته أنه مبدأ
لها، الی اخر» دنباله ی شقّ سوم است، در صورتی که اینجا دیگر دنباله ی شقّ سوم نیست
و اول مطلب است. می گوید حق تعالی از ذات خودش مبدئیتش برای این صور را
تعقل می کند. [بعد می گوید: «فیکون من جملة تلک المعقولات. . . » . ] در باره ی این
عبارت به بعد دو احتمال هست:
یک احتمال این است که چون در خود صور هم ترتیب هست، پس حق تعالی
مبدأ بعضی از اینهاست بلاواسطه، و مبدأ بعضی دیگر است مع الواسطه؛ چون فرض
این است که همان طور که مثلاً صادر اول علت از برای صادر دوم است و صادر دوم
علت از برای صادر سوم، علم به صادر اول هم علت از برای علم به صادر دوم است
و علم به صادر دوم علت از برای علم به صادر سوم است. پس قهراً مبدئیت حق
تعالی برای صور علمیه نظیر مبدئیت او برای وجودات عینی است؛ یعنی بعضی
بلاواسطه و بعضی مع الواسطه از او هستند. این یک احتمال، ولی این احتمال در
اینجا بعید است. از سابق هم یک چیزی اینجا نوشته ام که غیر از این مقصود بوده، که
حالا عرض می کنم:
مطلبی راجع به علم حضوری و علم حصولی گفتیم که هم امور عینی معقول حق
تعالی هستند و هم این صور معقول. ولی صور معقول، بلاواسطه معقول او هستند و
وجودات عینی مع الواسطه، برای اینکه وجودات عینی به واسطه ی وجودات علمی
معقولند ولی وجودات علمی بدون واسطه ی چیزی. پس «فیکون من جملة تلک
المعقولات. . . بلاواسطة» یعنی خود همان صور علمیه وجودشان بدون وساطت یک
علم است. آن وجودات عینی به تبع یک وجود علمی فائض می شوند، ولی اینها
بدون تبعیت از شیئی فائض می شوند. این دیگر اختصاص ندارد که ما صور را از
لوازم ذات حق بدانیم یا به منزله ی وجود مفارق بگیریم یا حتی آنها را در نفسی یا
عقلی قائل شویم، [به هر حال ] یک نظام سببی و مسبّبی هست.