ما اینجا در حرفهای حکمای خودمان با یک مطالبی روبرو می شویم که اساساً
در مخیله ی آن غربیها خطور نمی کرده است. آن مطلب این است که اولا اینها یک اصل
دارند، و مکرر آن را گفته ایم، که واجب الوجود فاعل بالاراده است ولی فاعل
بالقصد نیست.
قصد یعنی اراده ای که منبعث از یک داعی و یک انگیزه ای باشد که آن انگیزه غیر
از ذات فاعل باشد. در واقع هر فاعل بالقصدی مفعول یک امر دیگر است، یعنی
تحت تأثیر و تحت جبر یک شئ دیگر است و آن مسأله ی غایت است.
انسان که فاعل بالقصد است هر کاری را که اراده می کند تحت تأثیر انگیزه هایی
است که آن انگیزه ها انسان را وادار می کنند؛ یعنی آن انگیزه ها این فاعل بالقوه را
تبدیل به فاعل بالفعل می کنند. تا فاعل بالقوه نباشد، تا ناقص نباشد، تا قابلیت
محکومیت را نداشته باشد که شیئی بر او حاکم باشد، امکان ندارد که انگیزه ای بر او
حاکم باشد.
به این جهت است که گفته اند خدا فاعل بالقصد نیست، و قهراً خداوند به این معنا
حکیم هم نیست، به معنای اینکه مقصدی دارد و برای اینکه به آن مقصد برسد
وسایلی را انتخاب می کند و راهی را می رود تا به آن مقصد برسد.