بنا شد که در پایان بحث مربوط به حکمت، بحث خاص مربوط به برهان نظم را،
که از این جهت در فلسفه ی جدید مورد بحث قرار گرفته است، مطرح کنیم.
دیدیم که در میان علمای اسلامی بحث حکمت از این جهت مطرح بوده است
که: آیا فعل اللّه می تواند معلّل به اغراض باشد یا نه؟ زیرا میان حکمت و غرض و
هدف داشتن بالأخره نوعی رابطه قطعی هست. گفتیم که در اینجا سه نظریه مطرح
شده است، و گفتیم که قطع نظر از مسأله ی معلّل بودن فعل خداوند به غرض، از
جنبه های دیگر هم در باره ی حکمت بحث شده است. اشاعره طوری نظر داشتند و
معتزله طوری و حکما طور دیگر. قطع نظر از آن، از یک جنبه ی دیگر هم که در کلمات
آقای طباطبائی آمده است، مسأله مورد بحث قرار گرفته است و آن جنبه ی انطباق
است، که اساساً حکمت دائر مدار نوعی انطباق است، به معنای دریافت مطابق با
واقع مدرِک. پس نوعی مطابقت میان ادراک مدرِک و واقع و نفس الامر هست، و بعد
هم انطباق عمل با آن دریافت. این معنایی است که در غیر ذات واجب تعالی معنی
دارد، در فعل کسی معنی دارد که در داخل این نظام عمل می کند، در مورد کسی معنی
دارد که در عمل تابع این نظام است؛ نظامی است موجود، و خود را با نظام موجود
مجموعه آثار شهید مطهری . ج8، ص: 454
تطبیق می دهد. اما در فعل خداوند که نظام از او برمی خیزد، انطباق اساساً معنی
ندارد. در علم او هم انطباق معنی ندارد، چون علم او علم فعلی است نه انفعالی؛ یعنی
علم او منشأ نظام است، نه نظام منشأ علم او. علمهای بشر انفعالی است و از عالم
واقع سرچشمه می گیرد. علم او منشأ وقوع واقع است و منشأ وجود عینی واقع است.
فعل خداوند، از این جهت، مثل هر عمل خلاّق انسانی است، مثل کار یک مهندس
است که ادراک او منشأ ابتکار و ابداعی در خارج می شود، و قهراً از نظر انطباق هم
دیگر معنی ندارد که با چیزی منطبق شود، زیرا واقعیتی قبل از آن نیست. این مطالب
مربوط به بحثهای گذشته در باب حکمت الهی بود.