هیچ کتابی مثل قرآن این مطالب را با این صراحت بیان نکرده است؛ و کسی غیر
از قرآن هم جرأت نمی کرده این حرف را بزند. یکی از دلائلی که قرآن کتاب
خداست و نه کتاب بشر، این است که محال بود اصلا بشر جرأت کند توحید افعالی
را به این صورت بیان نماید. لهذا مفسر جرأت نمی کند این مطلب را به همان شکلی
که قرآن فرموده بیان کند، مجبور است آن را به گونه ای توجیه و تأویل کند. در مغز
خود مفسر هم نمی گنجد. از مغز او بزرگتر است.
قرآن در عین این که نظام اسباب و مسببات را قبول می کند و اراده و اختیار بشر
را، می پذیرد، در کمال صراحت همه چیز را به قضا و قدر الهی می داند. هیچ چیزی را
از حیطه ی قضا و قدر الهی خارج نمی کند. ولی وقتی متکلمین و مفسرین به اینجاها
می رسیدند، درمی ماندند. خیال می کردند این آیات قرآن به ظاهر با یکدیگر
تعارض دارد، [می گفتند] باید بعضی از این آیات را قرینه برای بعضی دیگر قرار
دهیم. اشاعره می آمدند آیات اختیار را تأویل می کردند به آیاتی که در قضا و قدر
بود و خیال می کردند آیات جبر است. معتزله، برعکس آنها، آیات اختیار را صریح
می دانستند و آیات قضا و قدر را که به عقیده ی آنها دلالت بر جبر دارد تأویل به آیات
اختیار می کردند؛ در صورتی که نه اینها را باید تأویل کرد و نه آنها را، هر دو در جای
خودش درست است، هر دو باید همین جور باشد. اما چون اینها به عمق مطلب
نمی رسیده اند [دست به تأویل می زده اند. ]
اخبار و احادیث هم همین طور است. در اخباری که از پیامبر اکرم صلّی الله علیه
و اله رسیده و یا از حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام در نهج البلاغه آمده، در این جور موارد
تعبیراتی است که گاهی مطلب- به اصطلاح- از جنبه ی یل الربی گفته می شود و گاهی
مجموعه آثار شهید مطهری . ج8، ص: 555
از جنبه ی یل الخلقی؛ یعنی گاهی مطلب از آن جنبه ای که به خدا ارتباط دارد بحث
می شود و گاهی از جنبه ای که با علل نزدیکش به خدا ارتباط دارد.
در آنجا که از جنبه ی علت دور آن یعنی خدا بحث شده اغلب اذهان ظرفیت
قبولش را ندارند. مثل حدیثی که شیخ در اینجا نقل می کند و می گوید: قیل (یعنی
گفته شده) : «خَلَقْتُ هؤُلاءِ لِلنّارِ وَ لا اُبالی وَ خَلَقْتُ هؤُلاءِ لِلْجَنَّةِ وَ لا اُبالی» و یا همان آیه ی
«لایُسْئَلُ عَمّا یَفْعَلُ وَ هُمْ یُسْئَلونَ» که گفتیم راجع به آن خیلی بحث هست که مقصود از
آن چیست. حالا این که می فرماید: «خَلَقْتُ هؤُلاءِ. . . » جنبه ی یل الربی قضیه را می گوید؛
یعنی آن که به بهشت می رود من او را خلق کردم و برای بهشت هم خلق کردم. به
عبارت دیگر: این نظام کلی نظامی است که در این نظام این باید خلق شود و به
بهشت می رود، آن هم باید خلق شود و به جهنم می رود. معنایش این است: ایمان
این را من خلق کردم، کفر این را هم من خلق کردم، البته با توجه به همین معنا که
عرض کردیم، با توجه به نظام طولی علت و معلول و با توجه به اصل تجزیه ناپذیر
بودن اجزاء عالم؛ که این عبارةٌ أخری از آن شعر است که: «در کارگاه هستی از کفر
ناگزیر است» .
«و لا اُبالی» به این معناست که به هیچ کس هم اعتنا ندارم، هر که هر چه
می خواهد بگوید؛ یعنی حقیقت ماورای این فکرهای کوچک است که در این جور
مسائل فکر می کنند.
یک حدیثی هست که هم اهل سنت و هم شیعه نقل کرده اند. شیعه یک جور نقل
کرده و اهل سنت جور دیگر. حالا همه ی داستان یادم نیست. ظاهراً یک وقتی
حضرت رسول صلّی الله علیه و اله در بقیع نشسته بودند و مخصرة (یعنی عصای
کوچکی) در دستشان بود. مثل اینکه کسی مرده بود و مشغول تدفین او بودند.
همان طور که نشسته بودند و اصحاب هم دور آن حضرت نشسته بودند، حضرت با
آن عصا روی زمین خط می کشیدند، بعد جمله هایی در زمینه ی قضا و قدر الهی
فرمودند که قضا و قدر چگونه است و چگونه جریان دارد. در آخر این تعبیر را
فرمود: «وَ کُلٌّ مُیَسَّرٌ لِما خُلِقَ لَهُ» هر کسی موفق است به همان چیزی که برای آن چیز
آفریده شده. این از آن جمله هایی است که خیلی زبانزد است و نقل می شود. مثل
شیخ و ملاصدرا و دیگران آن را به کار برده اند. میرداماد خیلی همین جمله را به کار
می برد. شیخ هم در اینجا همین جمله را که از حضرت رسول صلّی اللّه علیه و اله
مجموعه آثار شهید مطهری . ج8، ص: 556
است به کار برده ولی به شکل حدیث نقل نکرده، فقط گفته: «وقیل» یعنی گفته شده.
ولی اینها حدیث است.
خوب، عجالتاً همین مقدار برای امروز بس است. بحث مهم دیگری در اینجا
نداریم.