ولی یک چیزها هست که [به دلیل فقدان ] استعدادش نقص و شر است، اما آن
استعداد برای نوع نیست که تمام افراد نوع آن استعداد را داشته باشند. پس اگر
اکثریت آن را ندارند، چنین نیست که اکثریت از چیزی که استعدادش را داشته اند
محروم شده باشند، بلکه این استعدادها همیشه در یک اقلیت پیدا می شود و اکثریت
از اول استعدادش را ندارند؛ مانند جهل به فلسفه یا جهل به هندسه. اکثریت افراد
مردم به این فنون و علوم خاص جاهل هستند، ولی چنین نیست که استعداد آن در
همه ی افراد نوع باشد و برای همه ی افراد نوع واجب باشد یا برای همه نافع باشد، آنهم
نفعی که قریب به حد وجوب است و مع ذلک اکثریت مردم محروم باشند؛ چنین
نیست، بلکه اینها از کمالاتی است که در مورد آنها باید چنین گفت:
مجموعه آثار شهید مطهری . ج8، ص: 528
بعضی از کمالات است که در همه ی افراد باید وجود داشته باشد، مانند بینا بودن و
چشم داشتن که در هر فردی یک امر لازم و ضروری است، یا مقعر بودن کف پا که
یک امر نافعی است برای همه ی افراد. ولی یکی چیزها هست که اگر واجب یا نافع
باشد برای جامعه نافع است، بدین صورت که بعضی از افرادش داشته باشند. علوم از
این قبیل است. برای جامعه ضروری است که حقوقدان داشته باشد، ضروری است
که فیلسوف داشته باشد. برای نوع انسان ضروری است که مهندس و شاعر داشته
باشد، هنرمند داشته باشد. آن وقت قهراً استعدادش هم در اقلیت پیدا می شود. و لهذا
تقسیم استعداد هم می شود: بعضی افراد هستند که استعدادشان شعری و هنری است،
بعضی استعدادشان فلسفی است، بعضی استعدادشان حقوقی است و بعضی جور دیگر.
پس نبودن اینها نبودن کمال است ولی نه کمالی که برای همه ی افراد است، بلکه
برای افراد خاصی است که استعداد آن را دارند و زیبایی اش را درک می کنند، و
اکثریت آن افراد هم به آن می رسند:
بعضی از کمالات است که اگر وجود هم پیدا کند از قبیل فضل است، نه کمالی که
ضرورت داشته باشد؛ از چیزهایی نیست که اگر امکان آن در ذاتی بود، آن ذات این
امکان را بنا به مقتضای [خودش ] داشته باشد. شیخ می گوید این همان قسمی است
که ما آن را استثنا کردیم. در چند سطر پیش گفت: «و لیس الشر الحقیقی یعم اکثر
الاشخاص الا نوعاً من الشر» . می گوید آن نوع از شری که استثنا کردیم همین است.
این شر از آن جهت که ما انسان هستیم شر نیست.
بعد می گوید که ما خواهیم گفت که این شر است وقتی که اقتضایش در یک
شخص انسان یا [شخص ] نفس انسان پیدا شود؛ یعنی به حسب یک شخص معین که
استعدادش را دارد شر است؛ و لذا افرادی که [استعداد] چیزی را دارند اگر به آن چیز
نرسند می گوییم واقعا حیف شد، ولی افرادی که استعدادش را ندارند، دیگر حیف
شدنی هم در کار نیست.
سؤال:
ملاک استعداد در اینجا چیست؟
استاد: خود طبیعت است.
-
طبیعت انسانی؟ ما می گوییم انسان باید کامل شود، یعنی استعدادهایی
که دارد باید بروز کند.
استاد: فرض این است که استعدادها در انسان این گونه است، یعنی این
خصوصیت در انسان هست که میان افرادش، در عین داشتن یک سلسله
استعدادهای مشترک، استعدادهای دیگری تقسیم شده است، به حکم اینکه یک
موجودی است که بدنی دارد و زندگی اجتماعی دارد و باید یک قسمت از نیازها به
صورت تقسیم کار برآورده شود. به این معنا این استعدادها تقسیم شده. نه اینکه
مجموعه آثار شهید مطهری . ج8، ص: 530
دیگران به کلی محروم هستند، بلکه به دیگری بیش از افراد دیگر داده شده. این
بدان جهت است که آن کمال باید در جامعه ی انسانی وجود پیدا کند، و در این تقسیم
کار در این افراد وجود پیدا می کند.
-
در یک انسان همه ی این استعدادها هست؟
استاد: در یک انسان کامل بله، منتها بحث بر سر کمال انسان است. یک کمالهایی
است که کمالهای ابزاری است نه کمالهای انسانی. کمال ابزاری غیر از کمال انسانی
است. نامه ی معروفی است که محی الدین برای فخررازی نوشته. در آن نامه می گوید
علومی که تو داری همه علوم ابزاری است نه علوم انسانی. می خواهد بگوید که این
علوم کمال است، ولی این کمال یک وسیله ای است که برای زندگی اینجا به درد
می خورد. مثلا فن معماری و مهندسی یک کمال است، ولی کمالی است که تا وقتی
انسان بخواهد در طبیعت باشد برای او لازم است؛ وقتی از طبیعت بیرون برود، اگر تا
ابد هم بخواهد باقی باشد، این کمال دیگر برای او کمال نیست. آن شعر معروف
مولوی شاید ترجمه ی همین نامه باشد. می گوید:
خرده کاری های علم هندسه
یا نجوم و علم طب و فلسفه
که تعلق با همین دُنییستش
ره به هفتم آسمان بر نیستش
این همه علمِ بنای آخور است
که عماد بودِ گاو و اشتر است
در آنچه که کمال انسان بما هو انسان نیست البته همین جور است. این کمالات از
جنبه ی مشترکاتِ همه نیست. به اعتبار استعداد خاصی که یک شخص دارد و حسن
آن کمال برای او ثابت شده بدان اشتیاق پیدا کرده است. بنابراین از آن قبیل نیست که
طبیعت به طبع خودش به سوی آن تکاپو داشته باشد.
[1] . «هذا» در اینجا یعنی «خذ هذا المطلب» .
[2] . «ناس» در اینجا به معنی انسان است، به معنی جامعه نیست.
[3] . [در بعضی از نسخه ها «تتلو الکمال الأوّل» آمده، ولی استاد «تتلوا الکمالات الاُوَل» خوانده اند. ]