در چند سطر پیش گفته شد که این شرور به حسب افراد و اشخاص است نه به
حسب انواع؛ و گفتیم که به حسب افراد هم باز شر در اقلیت است و خیر در اکثریت،
الاّ نوعی از شر که شامل اکثریت می شود نه اقلیت. مثال زدیم به جهل به فلسفه یا
جهل به هندسه. علم به فلسفه و علم به هندسه کمال است و جهل به آنها فقدان
آنهاست و شر است، و اکثریت مردم واجد آن خیر و کمال نیستند، بلکه مبتلا به این
شرند، یعنی جاهلند.
شیخ می گوید این امور از اموری نیستند که مقتضای طبیعت نوع باشند. مقتضای
کمالات اولیه یا کمالات ثانیه ی نوع نیست که از مشترکات همه ی افراد باشد. از
استعدادهایی نیست که در همه ی افراد وجود دارد و همه ی افراد به آن احتیاج دارند که
برای همه واجب باشد یا نافع باشد، نفعی قریب به حد وجوب؛ این جور نیست، بلکه
از برای یک افراد معین و محدود است؛ یعنی یک افراد معین و محدودی در نوع
انسان پیدا می شوند که این استعداد در آنها بروز می کند، که فقدان این کمالات در
آنها برای آنها شر و محرومیت است. جلسه ی قبل مطلب را به یک نحوی توضیح
دادیم که حالا با یک بیان دیگری باز عرض می کنم:
آن جلسه عرض کردیم که یک چیزهایی هست که برای همه ی افراد لازم و
ضروری است، یا نافع قریب به حد ضروری است. این امور استعدادشان در همه ی
افراد وجود دارد. فرض کنید که داشتن چشم برای همه ی افراد لازم و ضروری است.
داشتن مقداری از تفکر و تعقل در یک حد معین برای همه ی افراد لازم و مفید است.
حالا اگر نگوییم واجب است، می گوییم لازم است در حدی که قریب به حد وجوب
است.
اما این که فرد استعدادی داشته باشد و یک توانایی داشته باشد که بتواند
دقیق ترین مسائل ریاضی یا فلسفی را حل کند، از استعدادهایی است که می گوییم
از مختصات نوابغ است. فقط کسانی که نابغه هستند و یک وضع استثنائی دارند
اینچنین هستند؛ و این یک مقدارش مربوط به جنبه ی اجتماعی بودن انسان است.