گفتیم که معتزله همیشه یک جنبه ی دیگر را می گیرند و آن این است که می گویند
اگر فعل خالی از غرض باشد و اگر خداوند فعلی را بدون یک غرض انجام دهد، پس
حکمت خداوند چه می شود؟ حکیم یعنی کسی که فعلش دارای غرضی است و
مشتمل بر یک جهت مصلحتی است. اگر فعل مشتمل بر جهت مصلحت نباشد، فعل
لغو و عبث می شود. عبث غیر از این معنی ندارد که فعل خالی از جهت مصلحت
باشد. چه فعلی حکیمانه است؟ فعلی که دارای یک غرض باشد. پس اگر ما این
حرف را به این شکل بزنیم که آیه ی «لا یُسْئَلُ عَمّا یَفْعَلُ وَ هُمْ یُسْئَلونَ» ناظر به این است
که از فعل خداوند سؤال نمی شود، و دلیلش را این جور توضیح دهیم که فعل او
غرض ندارد، و دیگران سؤال می شوند چون فعلشان غرض دارد، معنایش این است
که در خداوند حکمت معنی ندارد، حال آنکه در آیات دیگر، حکمت برای خداوند
اثبات شده است و لغو و عبث بودن نفی شده است. اینکه می فرماید:
«أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما
خَلَقْناکُمْ عَبَثاً وَ أَنَّکُمْ إِلَیْنا لا تُرْجَعُونَ» [1] لغو و عبث و باطل بودن را از فعل خداوند نفی کرده است و در مقابل، حکمت را اثبات کرده است. چه لزومی دارد و چه جهتی
هست که بگوییم آیه ی «لایُسْئَلُ عَمّا یَفْعَلُ. . . » ناظر به این است که فعل او خالی از
غرض باشد؟ برعکس، بگوییم که در دیگران امکان این مطلب هست که فعلشان
گاهی مشتمل بر غرض است و گاهی مشتمل برغرض نیست ولو به طور نسبی. هیچ
فعل اختیاری نمی شود به طور مطلق خالی از غرض باشد، ولی می شود از غرض
معقول خالی باشد. گاهی غرضها همه خیالی است. دیگران ممکن است که در
فعلشان حکیم باشند و غرض معقول داشته باشند، غرضی را انتخاب کنند که باید
انتخاب کرده باشند، و وسائلی را برگزینند که باید برمی گزیدند، و ممکن هم هست
که غیر از این باشد. به همین جهت در مورد فعلشان سؤال می شود. ولی خداوند
آنچنان فعلش مقرون به حکمت است که از او سؤال نمی شود، یعنی جای سؤال
وجود ندارد. در هر موردی که انسان دقت و تعمق کند، چون وجه مصلحت در فعل
او وجود دارد، با بودن وجه مصلحت فعل جای سؤال اساساً نیست. این توجیه
معتزلی مطلب بود.