یک نظریه ی دیگر در اینجا بوده است که اگرچه در ذیل این آیه بالخصوص آورده
نشده ولی بالاخره در جای خودش مطرح بوده است. اینها آمده اند و میان غرض
فعل و غرض فاعل تفکیک کرده اند. در واقع راهی غیر از راه اشاعره و غیر از راه
معتزله رفته اند؛ گفته اند که اشاعره و معتزله این دو را از یکدیگر تفکیک نکرده اند.
یک وقت سخن در این است که آیا فعل دارای غرضی است و آیا فعل مشتمل بر
یک جهت مصلحت است؟ و یک وقت سخن در این است که آیا فاعل دارای
غرضی هست یا نیست؟ اگر بخواهیم بحث را درباره ی غرض فاعل مطرح کنیم، حق با
اشاعره است؛ یعنی نسبت به ذات واجب الوجود غرض فاعلی معنی ندارد. مقصود از
«غرض فاعلی» این است که خود فاعل متوجه به یک غرض باشد و می خواهد به
یک غرضی برسد. برای اینکه خود به یک غرضی برسد، افعال را به عنوان وسیله
اتخاذ می کند تا به آن مقصد و غرض برسد. در اینجا اگر هم می گوییم فعل دارای
مصلحتی هست به این معناست که بر این فعل یک مصلحتی مترتب است که همان
غرض فاعل است، آن چیزی که فاعل به سوی او حرکت می کند بر این فعل مترتب
است، این فعل اثری دارد که این اثر همان چیزی است که فاعل به سوی او می رود و
او را می خواهد. در واقع فاعل مستکمل است و از نقص به کمال حرکت می کند و این
فعل، او را به کمال خودش می رساند.
در این جور موارد، در واقع یک نوع تأثیر متقابلی میان فعل و فاعل در عین حال
وجود دارد؛ یعنی از نظری فاعل علت فعل است و از نظر دیگر فعل علت فاعل
است. فاعل علت فعل است چون اوست که این کار را به وجود آورده است. از نظر
دیگر این فعل علت فاعل است، برای اینکه این کار است که فاعل را به آن غایت
خودش می رساند.