مسأله ی آفرینندگی که برای نفس انسان است که می تواند چیز نو بیافریند، چه در
مجموعه آثار شهید مطهری . ج8، ص: 344
خیال و چه در عقل، از همین است. معمولاً کارهای هنری انسان و کارهای صنعتی
انسان از نوع خلاقیت و آفرینندگی است؛ یعنی هنرمند چیز زیبایی را که وجود
ندارد خلق می کند. در هنر و ادبیات می گویند که ما دو نوع ادبیات و هنر داریم:
ادبیات و هنر رئالیستی که فقط منعکس کننده ی آن واقعیتهایی است که در خارج
است؛ مثل نقاشی که طبیعت را آنچنان که هست رسم می کند. علم این نقاش علم
فعلی است؛ یعنی آنچه را که به طور دقیق دیده است نقاشی کرده است. فرقش با
دیگران در این جهت است که چشم نقاش دقیق است، جزئیات را می بیند، بعلاوه
این هنر را دارد که مطابق با آنچه می بیند ترسیم می کند و نقاشی می کند. حالتش
حالت یک نفر عکسبردار است.
یک شاعری که طبیعت را وصف می کند، باز هم طبیعت را آنچنان که هست
وصف می کند، چنان توصیف می کند که انسان در آن مُعجب می شود و می گوید: از
زبان [طبیعت ] دارد حرف می زند!
اما یک نفر چیزی را ابداع می کند، یعنی چیزی را که وجود ندارد، او در عالَم
ذهن خودش فکر می کند و می گوید این جور چیزی هم باید وجود داشته باشد، و
آن چیز را خلق می کند، و حال آنکه در خارج چنین چیزی وجود ندارند؛ مثل
استعارات تخیلیه ای که معمولاً در علوم ادبی می گویند، یا اغلب اشعار شاعران.
شاعران اغلب چیزی را که وجود ندارد خلق می کنند؛ مثلاً چیزی را به چیزی تشبیه
می کنند در صورتی که آن مشبّهٌ به اصلاً وجود ندارد. می گوید اگر چنین چیزی
وجود داشته باشد این امر شبیه آن است.
وَ کَأنَّ مُحَمَّرَ الشَّقیـ
قِ إذا تَصَوَّبَ أو تَصَعَّدَ
اَعْلامُ یاقوتٍ نُشِرْ
نَ عَلی رِماحٍ زَبَرجَدٍ
[1]
می گوید این گل شقایق قرمز وقتی که با حرکت باد بالا می رود و پایین می آید گویی
پرچمهایی از یاقوت قرمز است که بر روی نیزه هایی که از زبرجد ساخته شده اند
قرار داشته باشند. زبرجد سبز است و یاقوت قرمز. این دیگر تخیل است؛ یعنی در
طبیعت نیزه ای که از زبرجد ساخته باشند و پرچمی که از یاقوت ساخته باشند و آن
پرچمهای یاقوتی را بر روی آن نیزه ها قرار داده باشند، نیست. ولی شاعر وجود آن
مجموعه آثار شهید مطهری . ج8، ص: 345
را تخیل می کند و بعد شقایق را به آن تشبیه می کند. این خلاقیت است، ولی خلاقیت
خیال. سعدی شعری دارد و می رسد به آنجا که می گوید:
پستان یار در خم زلف تابدار
چون گوی عاج در خم چوگان آبنوس
در طبیعت گوی عاج وجود ندارد. ولی اگر ما فرض کنیم که در طبیعت گویی از
عاج که سفید است وجود داشته باشد و چوگانی هم از آبنوس وجود داشته باشد که
بخواهند با آن چوگان با گوی عاج بازی کنند، آن وقت آن پستان یار در خم زلف
تابدار شبیه به آن است.
البته شاعر فقط صورت را خلق می کند بدون اینکه بخواهد آن را در خارج پیاده
کرده باشد. ولی صنعتکار آن صورتی را که خلق می کند، بعد همان را در خارج پیاده
می کند.
این را «علم فعلی» می گوییم، یعنی علمی که بر معلوم تقدم دارد. گو اینکه
موادش را اول از خارج گرفته، ولی فرض این است که ترکیبش را خودش خلق
کرده است. مواد اولیه را بدون شک از خارج می گیرد. پس در اینجا این علم منشأ
خلق معلوم می شود.
شیخ می خواهد بگوید که علم واجب تعالی به اشیاء علم فعلی است نه علم
انفعالی؛ و اینجا دیگر کوشش دارد این مطلب را بگوید که ما خیال نکنیم که نسبت
معقولات به ذات واجب نسبت حلولی است. همین را به عبارات مختلف می گوید. سؤال:
این فرق نمی کند به هر حال که حلولی باشد یا صدوری. وقتی که با
صورت علمیه باشد، علمش حصولی می شود.
استاد: بله، حصولی می شود. نمی خواهد بگوید حصولی هست یا نیست. شیخ
اصطلاح «علم حصولی» را هم نداشته، به این اسم هم ما کاری نداریم، می خواهد
حصولی باشد و می خواهد نباشد. ولی آن چیزی که نمی تواند باشد مسأله ی حلول
است. اگر حصول به نحو حلول بخواهد باشد، چون حلول است محال است.
-
اینکه صفات عین ذات است در این صورت چه می شود؟ مجموعه آثار شهید مطهری . ج8، ص: 346
استاد: این بحث را خواهیم گفت. اینکه می گویند صفات و از آن جمله علم و
همچنین علم حق تعالی به سایر اشیاء هم عین ذات است یا نه، آن را خواهیم گفت.
روی این مبنای شیخ فقط علم حق تعالی به ذات خودش عین ذات است و علمش به
اشیاء دیگر فعل ذات است نه عین ذات.
[1] . اسرار البلاغة جرجانی، چاپ دانشگاه تهران، ص 94.