ممکن است کسی بگوید که نظم یک امر نسبی است، یعنی انسان یک شئ را
نسبت به یک شئ دیگر، به اعتبار مقصد و هدف خاصی که انسان دارد، «منظم»
می نامد. فرض کنید که ما الآن این دانه های تسبیح را به صورت یک رشته منظم
می کنیم. نظم این دانه ها به شکل خاصی است: سی و سه دانه در یک سر قرار گرفته،
بعد یک عدسی مانند در وسط [و بعد از آن سی و سه دانه و بعد یک عدسی مانند
دیگر و بعد سی و سه دانه ی دیگر. ] اسم این را «نظم» می گذاریم، به اعتبار آن مقصد و
هدفی که برای ما بر آن مترتب می شود. مثلا مقصد ما این است که می خواهیم
تسبیحات حضرت زهرا سلام اللّه علیها را بگوییم. این، مقصد ما را خوب تأمین
می کند؛ سی و چهار تا «الله اکبر» و سی و سه تا «الحمدللّه» و سی و سه تا «سبحان
اللّه» . اگر این تسبیح را پاره کنیم و دانه های آن روی زمین پراکنده شود، آن هم
مجموعه آثار شهید مطهری . ج8، ص: 474
بالاخره یک ترتیبی دارد. پس نظم یعنی ترتیب.
شکل هم همین طور است. این کتاب الآن شکلی دارد. اگر این شکل را
نمی داشت چطور می شد؟ آیا اساساً شکل نداشت؟ یا باز هم شکلی داشت ولی
شکل دیگری؛ این شکل نبود ولی شکل دیگری بود، بالاخره بی شکل نبود.
ممکن است به شما بگویند: اینکه شما نظم را همان ترتیب می دانید، [هیچ
مجموعه ای بی ترتیب نمی شود، ] اگر این ترتیب نبود، ترتیب دیگری می بود. هر
جور که باشد بالاخره یک ترتیبی دارد. پس این نظم چیست که از وجود او به وجود
ناظم استدلال می کنید؟ این حرف را زیاد می زنند.