در
کتابخانه
بازدید : 1235458تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
Expand درسهای اشارات درسهای اشارات
Expand درسهای  <span class="BookName">نجات</span> درسهای نجات
Collapse درسهای الهیّات <span class="BookName"> «شفا» </span> درسهای الهیّات «شفا»
Expand <span class="HFormat">مقاله ی اول</span>مقاله ی اول
Expand <span class="HFormat">مقاله ی چهارم</span>مقاله ی چهارم
Collapse <span class="HFormat">مقاله ی پنجم</span>مقاله ی پنجم
Expand الفصل الاوّل فی الأمور العامّة و كیفیة وجودهاالفصل الاوّل فی الأمور العامّة و كیفیة وجودها
Expand الفصل الثانی فی كیفیّة كون الكلّیّة للطّبائع الكلّیّة و إتمام القول فی ذلك، و فی الفرق بین الكلّ و الجزء، و الكلّیّ و الجزئیّ الفصل الثانی فی كیفیّة كون الكلّیّة للطّبائع الكلّیّة و إتمام القول فی ذلك، و فی الفرق بین الكلّ و الجزء، و الكلّیّ و الجزئیّ
الفصل الثالث فی الفصل بین الجنس و المادّة
الفصل الرابع فی كیفیّة دخول المعانی الخارجة عن الجنس علی طبیعة الجنس
الفصل الخامس فی النوع
الفصل السادس فی تعریف الفصل و تحقیقه
الفصل السابع فی تعریف مناسبة الحدّ والمحدود
الفصل الثامن فی الحدّ
الفصل التاسع فی مناسبة الحدّ و أجزائه
Expand <span class="HFormat">مقاله ی ششم</span>مقاله ی ششم
Expand <span class="HFormat">مقاله ی هفتم</span>مقاله ی هفتم
Expand مقاله هشتم در شناخت مبدأ اول برای همه وجود و شناخت صفات اومقاله هشتم در شناخت مبدأ اول برای همه وجود و شناخت صفات او
Expand مقاله نهم در صدور أشیاء از تدبیر اول و معاد به سوی اومقاله نهم در صدور أشیاء از تدبیر اول و معاد به سوی او
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
بحثی در گذشته داشتیم كه اجزاء جنس و فصلی حدّ، جزء حدّند و جزء محدود نیستند زیرا محدود هیچ گونه تركّبی ندارد. در اینجا شیخ می گوید: فرض نكنید كه همیشه چنین است یعنی همیشه انواع بدون جزء هستند. آن بحثی كه قبلاً داشتیم مربوط به اجزاء جنس و فصلی بود؛ ولی مانعی ندارد كه بعضی از انواع به حسب وجود خارجی دارای اجزاء باشند كه در آن صورت آن اجزاء، هم اجزاء حدّ خواهند بود هم اجزاء محدود. مثلاً اگر «مثلّث» را تعریف كنیم به «سطحی كه احاطه كرده است آن را سه ضلع» در اینجا می بینیم كه واقعیّت مثلث یك واقعیّت مركّب است؛ «سطح» و «خطوط ثلاثه» اجزاء تشكیل دهنده ی وجود خارجی مثلّثند و این اجزاء در حدّ هم می آیند. پس می بینیم كه در این مورد اجزاء حدّ بر محدود تقدّم دارند و هر جزء بر كلّ خودش تقدّم دارد. این سخن درست است ولی كلیت ندارد یعنی همیشه اینطور نیست.

در برخی موارد می بینیم كه اجزاء حدّ بر محدود تقدّم ندارند (زیرا در آن موارد اجزاء حدّ واقعا جزء محدود نیستند) . بعد می گوید بسیاری از «جزء و كلّ» ها داریم كه كلّ به جزء قابل تعریف نیست بلكه برعكس جزء به كلّ قابل تعریف است.

اساساً تعریف واقعی، تجربه است. هنگامی كه علوم طبیعی می آموزید تا اشیاء را بشناسید، در خارج تجربه می كنید، كه البتّه شناسایی آنها شناسایی ماهوی نیست.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج7، ص: 316
امّا تعریف منطقی تعریف به اجزاء ماهوی است نه اجزاء خارجی و لذا آن هم نوعی تحلیل است. پس همیشه روی قاعده، كلّ را به جزء تعریف می كنیم. حال اگر یك «جزء» ی داشته باشیم كه در آن مورد كلّ به جزء تعریف نشود بلكه برعكس جزء به كلّ تعریف شود، آیا چنین چیزی ممكن است یا نه، و اگر ممكن است راز مطلب چیست؟ دلیل و رمز مطلب در این است كه: جزء داریم تا جزء. بعضی از اجزاء، اجزاء ماهوی هستند مثل جنس و فصل. بعضی از اجزاء، اجزاء وجود خارجی هستند امّا اینها اجزائند نه از باب اینكه وجود خارجی خود آن كلّ، متوقّف بر این اجزاء باشد، بلكه این اجزاء همچون شرایط و ابزارهایی است برای آن كلّ. مثلاً اعضا و جوارح در مورد انسان اینطور است (اعضا و جوارح انسان همانند ابزارهای سرخودند) . این ابزارها- مثل دست، چشم، گوش- برای انسان جهت جلب منافع و دفع ضررهای خارجی است؛ پس اینها خارج از ماهیّت انسان است؛ همان طور كه در مورد ابزارهای صنعتی چنین است؛ مثلاً قلم ساخته شده است برای نوشتن (ابزار سرناخود) . به همین جهت اگر مثلاً به محیط دیگری برویم و موجودی را ببینیم كه تمام احساسات و عقل انسان را دارد ولی به علّت متفاوت بودن شرایط، اعضا و جوارح دیگری دارد، آن هم انسان است. در همین محیط هم كه ما زندگی می كنیم اگر مثلاً دست انسانی را قطع كنند باز هم او انسان است. موت اختیاری مثالی است كه این مطلب را تأیید كرده و ثابت می كند كه اعضا و جوارح انسان ابزارها و شرایطی بیش نیستند و لذا داخل ماهیّت انسان نمی شوند. موت اختیاری برای افرادی كه ریاضت می كشند امر مسلّم و پیش پا افتاده ای است. مدتهای مدید غذا نمی خورند، برای چند سال حبس نفس می كنند (شخصی را در تابوت قرار داده و آنچنان در آن را می بندند كه هیچ منفذی نداشته باشد، بعد آن را زیر خاك كرده و پس از شش ماه بیرون می آورند در حالی كه او زنده است) یا. . . همه ی اینها به خاطر این است كه واقعیّتی كه انسان را تشكیل می دهد غیر از اینهاست؛ همه ی اینها ابزار و آلات هستند؛ حتی مغز انسان هم با قلم خودنویس فرق چندانی ندارد.

علّت اینكه كلّ (مثلاً انسان) را به این اجزاء (مثلاً اعضا و جوارح) تعریف نمی كنیم همین مطلب است (یعنی فیلسوفان اینطور تعبیر و تعریف می كنند) و لو اینكه شرایط بقای این موجود، وابسته به این اجزاء است؛ و بالعكس، تعریف این اجزاء به آن كلّ است، كما اینكه تعریف «قوس» بدون تعریف «دایره» امكان پذیر نیست و
مجموعه آثار شهید مطهری . ج7، ص: 317
تعریف «زاویه ی حادّه» بدون «زاویه ی قائمه» صورت نمی گیرد و «اصبع» را بدون «انسان» نمی توان تعریف كرد.

توضیح اینكه این مطلب درست است كه اصبع در ماهیّت انسان تأثیر ندارد، و نیز از طرف دیگر این مطلب درست است كه قابلیّت مادّه باعث ساختن این اصبع می شود؛ و اصولا در اینجا دو مطلب وجود دارد: یك چیزهایی به حسب اقتضای كمال صورت به وجود می آید؛ امّا یك چیزهایی هست كه مربوط به كمال صورت نیست. اینكه انسان دارای پنج انگشت و یا شش انگشت باشد در كمال انسانیّت شخص دخالت ندارد، منتهای مطلب این است كه آن شخص فاقد ابزار لازم است، زیرا به وجود آمدن این ابزار به گزاف نبوده، بلكه برای بقا و استكمال. . . بوده است؛ و به طور خلاصه: مادّه بماهو مادّه اقتضای اصبع شدن ندارد و الاّ اصبع در آجر هم به وجود می آمد. صورت هم كه بماهو صورت اقتضای آن را ندارد و ارتباطی به آن ندارد. پس می ماند اینكه: «این شكل خاص و دارای ماده ی خاص در این موجود خاص (مثلاً انسان) به وجود آمده است از برای غایتی خاص» . پس این غائیّت باید جزء تعریف «اصبع» باشد.

در بین سه مثال مذكور- یعنی قوس و دایره، زاویه ی حادّه و زاویه ی قائمه، اصبع و انسان- فرقهایی وجود دارد؛ زیرا اصبع بالفعل جزء كلّ است امّا قوس در دایره ضرورت ندارد كه بالفعل جزء دایره باشد. قوس در خود طبیعت، جدا شده نیست. یك دایره كه وجود دارد بالفعل خطّ واحد است. قوس را كه بالفعل فرض می كنیم، در دایره وجود ندارد بلكه قوس جزء بالقوّه ی دایره است و اگر بالفعل بشود دایره دیگر دایره نیست (زیرا دایره عبارت است از خط واحد محیط بر سطح واحد) . بودن زاویه ی حادّه در ضمن زاویه ی قائمه نیز همین طور است. تازه بین این دو مثال هم تفاوت است: قوس همیشه باید جزء دایره باشد ولی زاویه ی حادّه لازم نیست كه همیشه جزء زاویه ی قائمه باشد، بلكه می توان زاویه ی حادّه بالفعل داشت و در آنجا زاویه ی قائمه، بالقوّه است.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج7، ص: 319
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است