در
کتابخانه
بازدید : 1234689تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
Expand درسهای اشارات درسهای اشارات
Expand درسهای  <span class="BookName">نجات</span> درسهای نجات
Collapse درسهای الهیّات <span class="BookName"> «شفا» </span> درسهای الهیّات «شفا»
Expand <span class="HFormat">مقاله ی اول</span>مقاله ی اول
Expand <span class="HFormat">مقاله ی چهارم</span>مقاله ی چهارم
Expand <span class="HFormat">مقاله ی پنجم</span>مقاله ی پنجم
Expand <span class="HFormat">مقاله ی ششم</span>مقاله ی ششم
Collapse <span class="HFormat">مقاله ی هفتم</span>مقاله ی هفتم
Expand الفصل الأوّل فی لواحق الوحدة من الهویّة و أقسامها و لواحق الكثرة من الغیریّة و الخلاف و أصناف التقابل المعروفةالفصل الأوّل فی لواحق الوحدة من الهویّة و أقسامها و لواحق الكثرة من الغیریّة و الخلاف و أصناف التقابل المعروفة
Expand فصل دوم فصل دوم
Collapse الفصل الثالث الفصل الثالث
Expand مقاله هشتم در شناخت مبدأ اول برای همه وجود و شناخت صفات اومقاله هشتم در شناخت مبدأ اول برای همه وجود و شناخت صفات او
Expand مقاله نهم در صدور أشیاء از تدبیر اول و معاد به سوی اومقاله نهم در صدور أشیاء از تدبیر اول و معاد به سوی او
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
و یلزم القائلین بالعدد العددی المركّبین منها صور الطبیعیات أن یعلموا أحد شیئین: إمّا أن یجعلوا للعدد المفارق الموجود نهایة، فیكون تناهیه عند حد من الحدود دون غیره فی الاختراع الّذی لا محصول له. أو یجعلوه غیر متناه فیجعلوا صور الطبیعیات غیر متناهیة. . .
در دو سه ورق پیش مطلبی داشتیم كه همان طوری كه همان جا هم عرض كردیم، مطلب مقداری برای ما مبهم ماند و نتوانستیم درست قانع شویم كه مقصود چیست. در آن موقع گفتیم مطلب باشد تا وقتی به جایی برسیم كه شیخ در مقام ردّ آنها برمی آید.

حالا تقریباً به آنجا رسیده ایم ولی باز هم چنانكه باید مطلب حل نشده است، شاید تا آخر فصل حل شود.

آن مطلبی كه در دو سه ورق پیش مبهم ماند این بود: شیخ بیان كرد كه فیثاغوریین در باب وحدت و پیدایش عدد از آن، اقوال ثلاثه ای دارند و سه نظریه بیان كرده اند: بعضی از آنها «رتّبوا العدد علی وجه العدد العددی» و بعضی دیگر «رتّبوا العدد علی وجه العدد التعلیمی» و دسته ی سوم «رتّبوا العدد علی وجه التكرار» .

خلاصه ی حرف این است: از آنجا كه اینها وحدت را مبدأ دانسته اند و سایر اعداد را ناشی از وحدت، در مورد اینكه اعداد دیگر چگونه از وحدت ناشی می شوند سه
مجموعه آثار شهید مطهری . ج7، ص: 563
نظریه دارند. از طرف دیگر آنها عدد را اصل و حقیقت همه ی اشیاء می دانند. پس در واقع نظریات راجع به وحدت و انشاء عدد از آن، نظریاتی است در باب هستی و خلقت آفرینش؛ چون بحث اینها صرف یك بحث ذهنی نیست چنانكه دیگران بحث می كنند و عدد را یك عرض خارجی می دانند آن هم یك عرض تعلیمی؛ كه این بحثی است درباره ی ماهیّت اعداد كه می گویند وحدت مبدأ اعداد است و هر عددی را هم نوع مستقل می دانند و آنوقت ماهیت هر نوعی را مشخص می كنند؛ نه، حرف فیثاغوریین بالاتر از این حرفهاست. فرض این است كه آنها قائلند كه حقیقت اشیاء عدد است و در واقع ماهیت اشیاء را عدد تشكیل می دهد؛ یعنی اگر بپرسیم: «الفرس ماهو؟ » جواب می دهند حقیقتش این است كه «هو عدد خاص» . گفتیم مثل این است كه بگوییم اسب عین عدد 17423 است، از این عدد این موجود تشكیل می شود. انسان چیست؟ حقیقت او یك عدد دیگر است. حال اگر انسان را عدد بیشتری بدانیم كامل تر از فرس می شود و اگر او را عدد كمتری بدانیم فرس كامل تر از انسان می گردد. بنابراین بحث اینها در باب وحدت و كیفیت انشاء عدد از وحدت، ضمنا بحث در حقیقت آفرینش هم بوده است، كه آفرینش از وحدت پیدا شده و چگونه پیدا شده.

آنهایی كه انشاء عدد از وحدت را علی وجه العدد العددی دانسته اند، تعبیر شیخ این بود كه: «فجعلوا الواحدة فی أوّل الترتیب» یعنی خود وحدت را عدد اول قرار داده اند؛ كه در این صورت وحدت جزء عدد می شود، زیرا گفت: «فجعلوا الواحدة فی أول الترتیب» در این ترتیب، خود وحدت همان شماره ی اوّل قرار گرفته. پس عدد اوّل خود وحدت است، ثم الثنائیة، ثم الثلاثیة. وحدت یعنی یكی، ثنائی یعنی دو تایی، ثلاثی یعنی سه تایی، و به همین ترتیب. البته شیخ بعداً خواهد گفت كه اینها در باب ثنائیّه و ثلاثیّه، در عین اینكه معتقدند كه «دوتایی» عبارت است از جمع دو وحدت، ولی نمی خواهند بگویند آن دو وحدتی كه از آنها ثنائیّه تشكیل شده همان وحدتی است كه عدد اوّل را تشكیل می دهد. این جزء ایرادها و اشكالهای شیخ است كه روی آنها بحث می كنیم. پس شیخ گفت اولین گروه درباره ی پیدایش و انشاء عدد از وحدت و در باب پیدایش اشیاء از وحدت و در باب جهان و هستی و خلقت گفته اند كه وحدت
مجموعه آثار شهید مطهری . ج7، ص: 564
خودش اولین عدد است، بعد عدد دوتایی، بعد سه تایی، بعد چهارتایی، الی آخر.

امّا كسانی كه انشاء عدد از وحدت را علی وجه العدد التعلیمی گفته اند، برای ما روشن نشد كه چرا این را «عدد تعلیمی» می نامند و وجه آن چیست؟ احتمالی را ما بعداً فرض می كنیم كه البته باز هم رویش تأمل خواهیم كرد. این گروه انشاء عدد از وحدت را به این شكل گفته اند: «جعلوا الواحدة مبدأ» نه اینكه «جعلوا الواحدة أول الترتیب» . وحدت را مبدأ اعداد قرار داده اند نه جزء اعداد. در آن فرض اوّل وحدت خودش جزء اعداد بود و عدد اوّل می شد. ولی در این حساب خود وحدت خارج از عدد است و تشكیل دهنده و به وجود آورنده ی عدد و مبدأ اعداد است، خودش عدد نیست. البته حرف اینها ممكن است صورت رمز داشته باشد. اگر كسی بخواهد این حرفها را توجیه و تأویل كند می تواند به این شكل بگوید كه مثلاً مقصودشان از «وحدت» ، آنچنانكه عرفا می گویند، وحدت حقّه ی حقیقیّه است كه مساوی است با وحدت وجود. در این بیان، حقیقت وجود مافوق عدد است و عدد در رتبه ی متأخر از حقیقت وجود قرار گرفته است. ما حالا نمی خواهیم در مقام توجیه و تأویل برآییم، ولی حرفی كه بیان می كنند چنین است كه آنها نمی گویند: «الواحدة أوّل الترتیب» ، بلكه گفته اند «الواحدة مبدأ الترتیب» ، ترتیب بعد از آن شروع می شود. علاوه بر این بعد هم نمی گویند: ثم الثنائیة، ثم الثلاثیة، یعنی بعد دوتایی و بعد سه تایی؛ می گویند:

ثم الثانی، ثم الثالث، یعنی بعد دوم و بعد سوم. «دوتا» غیر از «دوم» است. دوتا را وقتی می گوییم كه به معنی مجموع این واحد با آن واحد باشد، مثل وقتی كه ما دوتا كتاب اینجا داشته باشیم. امّا وقتی «دوم» را به كار می بریم كه بخواهیم اشیاء را به ترتیب، یكی یكی منظم كنیم. مثلاً اگر بخواهیم به حسب ترتیب مكانی كتابها را منظم كنیم، در ردیف كتابی كه در تاقچه چیده ایم مبدئی را در نظر می گیریم و نسبت به آن مبدأ می گوییم این كتاب اوّل است و آن كتاب دوم، نه اینكه كتاب دوم دو كتاب باشد، كما اینكه كتاب سوم هم سه كتاب نیست و یك كتاب است، كتاب چهارم هم یك كتاب است. این را در اصطلاح هم «عدد ترتیب» می گویند. پس این گروه به این صورت نظر خود را بیان كرده اند كه وحدت، مبدأ سایر اعداد است و بعد از آن «دوم» نه «دوتا» ، آن
مجموعه آثار شهید مطهری . ج7، ص: 565
كه بعد از مبدأ ترتیب است دوم است و بعد از آن سوم. در این صورت و در این بیان، حقیقت اشیاء عدد نمی شود، بلكه ترتیب خاص می گردد. مثلاً وقتی سؤال می شود كه فرس در عالم چه حقیقتی است؟ باید بگوییم حقیقت هفده هزار و چهارصد و بیست و سوم، نه حقیقت 17423؛ یعنی در ترتیبی كه میان موجودات هست او عدد هفده هزار و چهارصد و بیست و سوم است. اگر انسان را در ترتیب اوّل 20000 گفته ایم، در این ترتیب باید عدد بیست هزارم بگوییم. پس این یك چیز دیگری است كه با حرف دسته ی اول تفاوت دارد. آنگاه شیخ گفت: «فرتّبوا العدد علی توالی وحدة وحدة» یكی بعد از دیگری به ترتیب قرار گرفته اند.

نظریه ی سوم چنین بود كه آنها انشاء عدد از وحدت را علی وجه التكرار می دانستند. این نظریه خیلی عجیب تر از آب درمی آید؛ به این معنی كه هر عددی همان وحدت است كه بار دیگر در آن عدد تكرار شده و تجلی كرده است. كأنّه مثل این حرفی است كه ما در باب ماهیات می گوییم. گاهی ماهیّت را لابشرط اعتبار می كنیم و گاهی به شرط این شئ، گاهی به شرط آن شئ و گاهی به شرط شئ دیگر. مثلاً یك وقت انسان را لابشرط اعتبار می كنیم، بعد انسان را با قید «موجود بودن» اعتبار می كنیم و می گوییم «انسان موجود» ، یا «انسان عالم» اعتبار می كنیم و یا «انسان قائم» . تمام اینها همان انسان مطلق است در ضمن این مقیّدها، نه اینكه آن مقیدها چیز دیگری هستند، و نه اینكه مقید همان مطلق است كه تكرار شده، و نه اینكه مقیّد همان مطلق است همراه با شئ دیگر. در باب مقیّدها گفته شده كه مطلق و قید مثل دو شئ هم عرض نیستند (تقید جزء و قید خارجی) [1]. ببینید! تقیّد با تركّب فرق دارد. تركب معنایش این است كه دو جزء مختلف كنار یكدیگر قرار گرفته و حقیقتی را تشكیل می دهند. مثلاً فلان عنصر و فلان عنصر با یكدیگر تركیب شده اند و از جمع خود و بعد از تأثیر و تأثر روی یكدیگر مركّبی را به وجود آورده اند. ولی تقیّد مطلب دیگری است. تقیّد یعنی مثلاً انسان در حالی كه مقیّد به علم است، نه اینكه انسان و علم به صورت دو
مجموعه آثار شهید مطهری . ج7، ص: 566
چیز، انسان عالم غیر از انسان و علم است، اینها دو اعتبار مختلفند. تعبیری كه ما می توانیم برای تقریب حرف آنها بكنیم- اگر چه خودشان به این تعبیر نگفته اند- برای اینكه حرف آنها را توجیه كرده باشیم، توجیهی كه مقداری سر و صورت داشته باشد، گو اینكه باز هم این نظریه قابل ردّ است، چنین است: اینكه گفته اند پیدایش عدد از وحدت علی وجه التكرار است، به این معنی است كه وحدت خودش همان وحدت است علی الاطلاق، و ثنائیه عبارت است از وحدة خاصّ، و الثلاثیة وحدة اخری، و الرباعیة وحدة اخری (البته ممكن است این نظر منشأ توهّمی هم بشود به این صورت كه هر ثنائیه و ثلاثیه ای خودش می تواند یكی باشد یا دوتا باشد، به این معنی كه یك «دوتا» داشته باشیم یا دو «دوتا» یا سه «دوتا» ) . بنابراین خود ثنائیه همان وحدت است امّا نوع دیگری از وحدت، وحدت دیگری است. ثلاثیه هم همان وحدت ساری در همه ی مراتب است [اما نوعی خاص ] . اگر وحدت را مطلق بگیریم می شود خود وحدت. اگر او را با مرتبه اعتبار كنیم، با قید اعتبار كنیم، ساری در مراتب اعتبار كنیم، می شود عددی خاص. دوتایی چیست؟ همان وحدت است با قید خاص. ثلاثی چیست؟ همان وحدت است با قید خاص.

خوب، این مقدار از بیان، تقریباً یك توجیه انتقادی است كه ما از این عبارات شیخ می كنیم. مخصوصاً ما درباره ی آن «العدد التعلیمی» بیشتر تردید داریم كه به چه مناسبت آن را «العدد التعلیمی» نامیده است. جای دیگری هم كه از شفا مفصل تر و مشروح تر گفته باشد، در میان كتابهای خودمان پیدا نكردیم. می خواستم به كتاب الطبیعة ارسطو مراجعه كنم ولی فرصت نكردم. ارسطو را یكی از بهترین كسانی می دانند كه افكار فیثاغورس را نقل كرده و به دیگران رسانده است. احتمال می دهم كه در كتاب مابعد الطبیعه باشد، در صورت داشتن فرصت به آن نگاه می كنیم [2].

احتمالی را ما درباره ی این «العدد التعلیمی» عرض می كنیم: قبلاً گفتیم بعضی از فیثاغوریان معتقدند كه عدد مبدأ مقدار است و مقدار مبدأ اشیاء دیگر. لهذا گفتند از وحدت نقطه درست می شود، یعنی وحدت مبدأ نقطه است؛ نقطه كه یك امر مقداری
مجموعه آثار شهید مطهری . ج7، ص: 567
هندسی است- اگر چه حالا موهوم حسابش می كنند- همان حقیقت وحدت است در مظهر مقداریش. خط نیز وحدت است، [دو وحدت ] . سطح نیز به عقیده ی اینها سه وحدت است. حالا ممكن است كه اینها تعداد وحدتها را به همین ترتیب بالا ببرند اگر چه ما ابعادی بیش از خط و سطح و جسم نداریم، ولی به صورت تركیب و خطوط و سطوح متعدد. یعنی شاید كسانی كه گفته اند «علی وجه العدد التعلیمی» مقصودشان این است كه عدد مبدأ مقدار است و به این اعتبار می گویند عددهای تعلیمی.

نظریات بعضی از محشّین را در این مورد هفته پیش نگاه كردم، توجیهات جالبی نبود كه آدم بتواند باور كند. پس این ابهام راجع به آن عبارت هنوز باقی می ماند، ببینیم تا آخر فصل حل می شود یا نه.

از اینجا شیخ وارد بحث خود می شود و می خواهد نظریه ی كسانی را كه معتقدند اشیاء از عدد تألیف شده و اعداد هم از وحدت به وجود آمده اند رد كند، خواه آنهایی كه «علی وجه العدد العددی» گفته باشند و وحدت را اوّلین عدد بشمارند و بعد از آن دوتایی و سه تایی و چهارتایی را قرار دهند، خواه آنها كه «علی وجه التكرار» گفته اند و خواه «علی وجه العدد التعلیمی» ، كه این مورد را ظاهرا شیخ در اینجا بحث نكرده ولی دو مورد دیگر را به تفصیل بحث كرده است.

شیخ بر آنها چه ایرادی می گیرد و چه جوابی می تواند به این افراد بدهد؟ البته بیان آنها در حدّ فرضیه است؛ یعنی آنها دلیلی برای خودشان ذكر نكرده اند كه ما بخواهیم دلیل آنها را رد كنیم. آیا ما دلیلی بر رد این فرضیه داریم یا نداریم؟ جوابی كه شیخ می دهد تكیه اش در واقع بر مسأله ی لاتناهی عدد است، گو اینكه خودش نام نمی برد ولی از مجموع حرفهایش معلوم است. اعداد متناهی نیستند؛ یعنی اگر اعداد را بیان كرده و بالا برویم و بگوییم 1، 2، 3، . . . ، 1000، . . . ، /1/000000، . . . هر چه بالا برویم به عددی كه مافوق آن نتوان عددی را فرض كرد نمی رسیم. هر عددی را كه ما فرض كنیم باز هم مافوق آن عددی فرض می شود، بلكه برای آن عدد دو برابر هم فرض می شود، بلكه خودش ضرب در خودش هم فرض می شود، خود آن به قوه ی 2 و 3 و 4 و 5 و. . . هم فرض می شود. هر عددی را كه شما اعتبار كنید و بگویید این آخرین
مجموعه آثار شهید مطهری . ج7، ص: 568
عدد است باز هم بالاتر از آن عدد است. این است كه می گویند اعداد غیرمتناهی است. امّا اینكه می گویند اعداد غیرمتناهی است، منظور غیرمتناهی بالفعل نیست، بلكه منظور «غیرمتناهی لایقفی» است. لایتناهی بالفعل یعنی اینكه ما یك موجود بالفعل غیرمتناهی داشته باشیم، مثل اینكه كسی بگوید ستاره های عالم بالفعل غیرمتناهی اند، ذرّات عالم بالفعل غیرمتناهی اند؛ كه اگر كسی گفت ستاره ها بالفعل غیرمتناهی است، باید بگوییم ما الآن غیر متناهی عدد ستاره در خارج داریم. این یك مسأله است. امّا آنكه می گوید عدد غیرمتناهی است، به این معنا نمی گوید. منظور غیرمتناهی لایقفی است. غیرمتناهی لایقفی به ذهن ما برمی گردد، به خارج مربوط نیست؛ یعنی ذهن ما هر عددی را كه اعتبار كند عدد در آنجا متوقف نمی گردد؛ امكان اعتبار عددی دیگر كه یكی بیشتر یا دوتا بیشتر یا دو برابر آن یا هزار برابر آن باشد هست. این را می گویند «لایتناهی لایقفی» . شیخ همین جا اشكال خود را وارد می كند.

قبلاً گفتیم آنهایی كه به تعلیمیات قائل هستند، بعضی به عدد مجرد عقیده دارند و برخی قائل به عدد مجرد نیستند. بعضی از محشّین هم در اینجا در باب عدد تعلیمی و عدد عددی گفته اند منظور از «عدد تعلیمی» عدد مثالی و عدد مجرّد و عدد مفارق است. شاید همین جور باشد، نفی نمی كنیم؛ ولی این با عبارت شیخ كه می گوید آنها در باب «پیدایش عدد از وحدت» سه نظریه دارند نمی سازد. شیخ نگفته است كه آنها در باب پیدایش مفارقات از وحدت یك نظر دارند و در باب پیدایش غیرمفارقات نظر دیگری. این است كه ما نمی توانیم باور كنیم كه بیان محشّین در توجیه عبارت شیخ بیان درستی باشد.

به هر حال، شیخ می گوید: شما كه عدد را مبدأ برای این حقایق می دانید، این حقایق یا متناهی است یا غیرمتناهی. مثلاً حقیقت مفارق اوّل را عدد 1 بدانیم، مفارق دوم را عدد 2، مفارق سوم و چهارم را عدد 3 و 4، و به همین ترتیب بالا برویم. عقول و مجرّدات كه اسم و نشان ندارند كه ما از روی شماره شان آنها را بشناسیم، مثلاً بگوییم عقل شماره ی فلان، عقل شماره ی فلان، تا برسیم به عقل شماره ی /1/000000. حالا شیخ می گوید این یا متناهی است یا نامتناهی. اگر بگوییم متناهی است، یعنی اینكه این مجرّدات كه از عدد تشكیل شده اند، وقتی رسید مثلاً به /1/598425 واحد، دیگر متوقف می شود و نمی تواند بالاتر رود. می پرسیم: چرا؟ دلیلی نمی تواند داشته
مجموعه آثار شهید مطهری . ج7، ص: 569
باشد كه متوقف شود. عدد كه سازنده ی این حقایق است نسبتش با مادون و مافوق هر دو یكی است، حقیقت همه عدد است، اینها حقیقتی غیر از خود عدد ندارند، تحقق یافتن هر عددی مبدئی غیر از خود عدد ندارد؛ آنوقت چه دلیلی می تواند داشته باشد كه عدد مذكور تحقّق پیدا كرده اما عدد بعد تحقق پیدا نكرده است؟ ممكن است كسی بگوید كه این مجرّدات و مفارقات غیرمتناهی است، یعنی اعداد غیرمتناهی است. شیخ می گوید: لازمه ی این حرف این است كه صور طبیعیات هم غیرمتناهی باشد، چون این مفارقات مظهری هم در طبیعت دارند. با این بیان، شما باید انواع را هم در طبیعت غیرمتناهی بدانید، كه این را شما نمی توانید بگویید. چون طبیعت متناهی است، پس مجرّدات هم متناهی اند، زیرا آنها دلیل طبیعت اند نه طبیعت دلیل آنها. طبیعت فقط می تواند دلیل باشد بر متناهی بودن آنها، نه علت باشد برای متناهی بودن آنها.

پس اگر شما آن مفارقاتی را كه از این اعداد تشكیل شده اند متناهی بدانید یك نوع ترجیح بلامرجّح قائل شده اید، و اگر غیرمتناهی بدانید لازم می آید كه انواع عالم- نه افراد- را نیز غیرمتناهی بدانید.

این حرف شیخ ممكن است بر اساس طبیعیات امروز ایرادی داشته باشد.

بر اساس طبیعیات قدیم مسلّم بود كه ابعاد عالم غیرمتناهی است و همه ی انواع در مادون فلك قمر واقع شده اند، در نتیجه شك نداشتند كه انواع طبیعت متناهی است. مثلاً اگر هزار نوع معدن یا یك میلیون نوع معدن هم داشته باشیم بالاخره متناهی است. آنها انواع را محدود به همین زمین می دانستند، غیر از زمین چیزی نبود كه انواع داشته باشد. زمین هم بالأخره محدود است. انواع گیاهان متناهی بود، انواع حیوانات متناهی بود، و همه ی انواع دیگر. حالا ممكن است كسی بگوید این بر اساس طبیعیات قدیم بود كه طبیعت را منحصر در همین زمین می دانستند، ولی اكنون معلوم شده كه طبیعت دامنه اش گسترده است و بلكه شاید عالم طبیعت نامتناهی باشد. وقتی عالم طبیعت ابعادش غیرمتناهی باشد این احتمال هست كه انواع هم غیرمتناهی باشد.

بنابراین بر اساس این احتمال اشكال وارد نیست.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج7، ص: 570
آنگاه شیخ وارد مطلب دیگری از آنها می شود. آنها وحدت را عدد اوّل و دوتایی را عدد دوم و سه تایی را عدد سوم می دانستند، به این معنا كه قبول كرده اند كه دو تایی یعنی وحدتی و وحدتی، سه تایی هم یعنی وحدتی و وحدتی و وحدتی. از طرف دیگر هر كدام از این اعداد را نوع جداگانه می دانند و هر نوعی از انواع عالم را یكی از اینها می دانند. به عبارت دیگر خود وحدت دارای نوعی است، یكی از انواع این عالم مظهر آن است، مثلاً بسیطترین نوعها و نازل ترین نوعها مظهر وحدت است. مثل آنهایی كه قائل بودند كه عناصر هم بسیط دارد و بسیطتر و بسیطتر، تا اینكه به یك عنصر می رسیم كه از همه ی عناصر بسیطتر است؛ بگوییم این عنصر بسیط مظهر وحدت است؛ وقتی كه وحدت در طبیعت ظهور می كند این شئ می شود. یا مثل كسانی كه قائل به مادة المواد هستند؛ بگوییم مادة المواد همان وحدت است، تحقق عینی وحدت است، حقیقتش هم همان حقیقت وحدت است. حال، اگر اینها قائل باشند كه «دوتا» همان وحدت و وحدت است، لازمه ی حرفشان این است كه نوع پست تر را در نوع عالی مندرج بدانند و باز نوع عالی را در نوع عالی تر و نوع عالی تر را نیز در نوع عالی تر از خودش. مثلاً اگر انسان را كامل ترین انواع بدانند و سایر انواع عالم را پایین تر از انسان بدانند و انسان هم مثلاً عدد /20000 باشد و انواع دیگر عددهای پایین تر را داشته باشند، لازمه اش این است كه واقعا در انسان حقیقت همه ی انواع دیگر موجود باشد، به این معنا كه حقیقت جماد در انسان موجود است، نفت هم كه حقیقتی است با همین صورت نفتی خودش در انسان موجود است، چون حقیقت نفت چیزی جز یكی از اعداد نیست، گوسفند هم موجود است، اسب هم موجود است، همه چیز موجود است. آنوقت این می شود معنای كون جامع بودن انسان كه فیثاغوریان هم معتقد بودند كه انسان عالم صغیر است. شاید هم روی همین حساب گفته اند كه انسان عالم صغیر است، چون انسان را در میان اعداد تحقق یافته ی عالم كامل ترین عدد می دانستند.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج7، ص: 571
ولی كسانی كه می خواستند از این اشكال رهایی پیدا كنند، گفته اند كه انسان نوع جداگانه است، انواع با یكدیگر متباین هستند؛ یعنی ناچار آمده اند گفته اند درست است كه ثنائیه عبارت است از وحدت و وحدت، ولی آن وحدتی كه از آن ثنائیه به وجود می آید غیر از وحدتی است كه خودش عددی مستقل است، و باز وحدتی كه از آن ثلاثیه به وجود می آید غیر از وحدتی است كه به تنهایی وجود دارد و غیر از وحدتهایی است كه در ثنائیه وجود دارند. رباعیه نیز همین جور است. سراغ خود ثنائیه می رویم. آن دو تایی كه در سه تا وجود دارد غیر از دو تایی است كه خودش عدد مستقلی است. و ثلاثیه ای هم كه عدد مستقلی است غیر از ثلاثیه ای است كه در رباعیه و خماسیه وجود دارد. این را همین طور باید ادامه دهیم تا اختلاطی پیش نیاید و ناچار نشویم كه بگوییم نوعی در نوع دیگر وجود دارد. شیخ می گوید: این حرف اساساً معنی ندارد. از اینها باید بپرسیم آیا اینكه شما می گویید وحدتی كه خودش مستقل است با وحدتهایی كه در ثنائیه وجود دارند غیر یكدیگرند، مقصودتان این است كه فقط لفظ اینها وحدت است؟ آیا فقط مشترك لفظی هستند؟ آیا لفظ وحدت اوّل با وحدتهای موجود در ثنائیه یكی است و این وحدتها فقط در لفظ شركت دارند ولی حقیقت آنها دو حقیقت است؟ آیا مثل لفظ «شیر» است كه هم به آن مایع سفیدی كه از پستان حیوانات دوشیده می شود اطلاق می گردد و هم به یك حیوان درنده گفته می شود و هم به وسیله ی كنترل مایعات؟ اگر چنین باشد كه فقط در لفظ با یكدیگر شركت دارند، پس اینكه «وحدت مبدأ اعداد است» چه معنا پیدا می كند؟ آیا معنایش این است كه اسم وحدت را روی مبادی همه ی اعداد می گذاریم با اینكه حقیقتشان مختلف است؟ در این صورت نظریه ی این افراد با نظر كسانی كه می گویند مثلاً انسان از فلان شئ و فلان شئ تشكیل شده فرق نمی كند. شما بگویید اسم آن را ما «وحدت» می گذاریم؛ خوب، اسم است، بگذارید؛ امّا مسأله صرف اسم گذاری نیست، اسم گذاری شأن یك عالم و فیلسوف نیست كه بیاید با اسم گذاری مكتبی و نظریه ای را ارائه دهد. پس اگر واقعا بخواهید بگویید كه ثنائیه از وحدت به وجود آمده و در عین حال باز بخواهید بگویید وحدتی كه در ثنائیه هست غیر از وحدتی است كه خود عدد
مجموعه آثار شهید مطهری . ج7، ص: 572
مستقلی است، جواب می دهیم كه چنین چیزی غیرممكن است و وحدت در ثنائیه نمی تواند غیر از این وحدت باشد. این وحدت حتماً همان وحدت است، فقط اعتبار آنها فرق می كند. اختلاف در اعتبار بشرط لا و لا بشرطی است. وحدت را وقتی بشرط لا اعتبار می كنیم، یعنی اینكه همراه او چیز دیگر نباشد، می شود عدد 1. وحدت را وقتی به ضمیمه ی وحدت دیگر یعنی بشرط شئ اعتبار كنیم و بشرط لا از وحدت سوم، می شود ثنائیه. و اگر بار دیگر وحدت را بشرط شئ با وحدتی و وحدتی اعتبار كنیم و بشرط لا از وحدت دیگر، می شود ثلاثیه. پس این حرف غلط است كه بگوییم وحدتی كه در ثنائیه است غیر از وحدتی است كه واحد را تشكیل می دهد.

از همین جا شیخ وارد اشكالات دیگری در اطراف همین نظر غلط می شود و می گوید: لازمه ی این بیان این است كه بگوییم دروغ است كه عدد 10 از دو پنج تا درست شده است، زیرا پنج تایی كه در ده تایی است غیر از پنج تایی است كه خودش عدد مستقلی است؛ و اگر پانزده تا را در نظر بگیریم، ده تای ضمن آن غیر از ده تایی است كه خودش عدد مستقلی است و پنج تای ضمن آن غیر از پنج تایی است كه عدد مستقلی است. شیخ ایرادهای دیگری از همین قبیل را مطرح می كند.

و یلزم القائلین بالعدد العددی المركّبین منها صور الطبیعیات أن یعلموا أحد شیئین [3]: إمّا أن یجعلوا للعدد المفارق الموجود نهایة، فیكون تناهیه عند حدّ من الحدود دون غیره من الاختراع الّذی لا محصول له؛ أو یجعلوه غیرمتناه فیجعلوا صور الطبیعیات غیرمتناهیة.
كسانی كه در مقابل عدد تعلیمی و علی وجه التكرار قائل به «علی وجه العدد العددی» شدند و معتقدند كه تركیب عالم طبیعت و ماهیت آن جز عدد چیز دیگری نیست، اینها مجبورند یكی از دو كار را بكنند: یا باید برای این اعداد كه وجودهای مجرّد و مثالی دارند تناهی قائل شوند- كه در این صورت حرف بدون دلیل و بدون
مجموعه آثار شهید مطهری . ج7، ص: 573
منطق است: اگر هر حقیقتی و هر مفارقی تحقق یك عدد است، دیگر دلیل ندارد كه به یك عدد كه برسد در همان جا متوقف شود و بالاتر نداشته باشد- و یا باید آن مجردات را غیرمتناهی بدانند، كه در این صورت لازم می آید صور طبیعیات هم غیرمتناهی باشد. این، هم از نظر شیخ و هم در طبیعیات قدیم مسلّم بوده كه انواع عالم طبیعت غیرمتناهی نیست.

و هؤلاء یجعلون الوحدة الاولی غیر كلّ وحدة من الوحدتین اللّتین فی الثنائیّة، ثمّ یجعلون الثنائیّة الأولی غیر الثنائیّة الّتی فی الثلاثیّة و أقدم منها، و كذلك فیها بعد الثلاثیّة، و هذا محال.
[اینها وحدت اوّل را غیر از هر یك از دو وحدتی دانسته اند كه در ثنائیه است و اولین «دوتا» را غیر از آن دوتایی قرار داده اند كه در ثلاثیه است، و همچنین بعد از ثلاثیه را] . این مطلب جداگانه ای است و ایرادهایی هم بر آن وارد است و چنین چیزی محال است، زیرا:

فإنّه لیس بین الثنائیّة الاولی و الثنائیّة الّتی فی الثلاثیّة فرق فی الذات، بل فی عارض، و هو مقارنة شی ء له. و مقارنة الشئ لشی ء لایجوز أن تبطل ذاته، و لو أبطل ذاته لم یكن مقارنا، لأنّ المقارن مقارن للموجود، و أما المفسد فغیر مقارن، و كیف تكون الوحدة مفسدة للوحدتین إلاّ بإفسادها واحدا واحدا منهما، و كیف تكون الوحدة مفسدة للوحدة؟ ولو أفسدتها لم تكن ثنائیّة، بل الثنائیّة بمقارنة الوحدة إیّاها لا تصیر مباینة فی الذات للثنائیّة بوجودها غیر مقارنة للوحدة؛ فإنّ الوحدة لا تتغیّر بالمقارنة حالا، بل تجعل الكلّ أكثر و تذر الجزء علی حاله.
دوتایی اول- یعنی دوتایی در مقابل یكی و سه تایی- و آن «دوتایی» كه در ضمن سه تایی هست، اینها دو حقیقت متباین نیستند، یك حقیقتند. وقتی كه وحدتی به آن دوتایی ضمیمه شود، ثلاثی تشكیل می گردد و اگر وحدت ضمیمه نشود همان دوتایی است، نه اینكه اگر ما یك دوتایی داشتیم و وحدتی به آن ضمیمه كردیم برای اینكه سه تایی شود، آن دوتایی كه خود حقیقتی است معدوم می شود و یك دوتایی دیگر بجای آن می آید. دوتایی به ضمیمه ی یك واحد دیگر می شود سه تایی، نه اینكه آن دوتایی معدوم شود و یك دوتایی از نوع دیگر در اینجا به وجود بیاید. یك وحدتی با ثنائی در ثلاثی مقارن می شود. اگر شیئی مقارن شئ دیگر شد ذات آن مقارن را باطل نمی كند. اگر باطل كند اصلاً مقارنت نیست. اگر بگوییم وقتی كه این وحدت سوم می آید، آن دوتایی را از بین می برد، معنایش این است كه آن دو وحدت را از بین
مجموعه آثار شهید مطهری . ج7، ص: 574
می برد و معدوم می كند، و حال آنكه یقین داریم كه آن دو وحدت معدوم نشده است.

وقتی دو گردو داریم و گردوی سومی اضافه شود، آیا این گردوی سوم آن دو گردوی اوّل را كه یك گردو و یك گردو بود از بین می برد؟ آن دو وحدت را از بین می برد؟ نه، آن دو وحدت از بین نرفته، فقط یك وحدت دیگر اضافه شده است. تازه اگر این وحدت سوم ثنائیه را از بین ببرد و فاسد كند، پس ثنائیه ای كه وحدت به آن ضمیمه شده تا با وحدت شما ثلاثیه شود، همان ثنائیه نیست، پس چرا می گویید ثنائیه ای در ثلاثیه است؟ همین قدر كه قائل شدید ثنائیه ای در ثلاثیه هست، معنایش این است كه همان وحدتها هستند و یك وحدت دیگر هم به آنها ضمیمه شده. «بل الثنائیة بمقارنة الوحدة إیّاها لا تصیر مباینة فی الذات للثنائیّة بوجودها (یعنی مع وجودها) غیر مقارنة للوحدة» ثنائی با وحدت با ثنائی بدون وحدت دو چیز نیست. «فإنّ الوحدة لا تتغیّر بالمقارنة حالا» . می شود كه «لا یغیّر» باشد، چون «حالا» دارد. البته می شود «حالا» را [از نظر نحوی ] «حال» بگیریم. اگر بگوییم «لا یغیّر بالمقارنة حالا» معنایش این می شود كه به سبب مقارنت حالی را عوض نمی كند. اگر بگوییم «لا تتغیر بالمقارنة حالا» یعنی حالش عوض نمی شود، و حالا «تمیز» می شود، یعنی «لا تتغیّر من حیث حالا» .

و بالجملة إذا كانت الوحدات متشاكلة و التركیب واحدا كانت الطبیعتان متّفقین، إلاّ أن یعرض شئ یغیّر و یفسد، و لا یجوز أن لا تكون الوحدات متشاكلة، فإنّ العدد یحدث من وحدات متشاكلة لا غیر.
اگر ما وحدتهای متشاكل داشته باشیم و تركیب واحد باشد، یك نوع تركیب داشته باشیم، [آن دو طبیعت یكی هستند] و دیگر تغییر نمی كند و اجزاء عوض نمی شود [مگر اینكه چیزی عارض شود و فساد ایجاد كند] . حال اگر كسی بگوید كه این مطالب همه بر اساس این است كه شما بگویید وحدتی كه در ثنائیه هست عین وحدتی است كه در واحد هست و ثنائیه ای كه در ثنائیه ی اولی هست عین ثنائیه ای است كه در ثلاثیه هست، در حالی كه آنها غیر این را می گویند، شیخ می گوید آنها بگویند ولی این حرف معنی ندارد.

علی أنّ قوما منهم یقولون إنّ الثنائیّة یلحقها من حیث هی ثنائیّة وحدة غیر وحدة الثلاثیّة، فكذلك تكون وحدة الثنائیّة غیر وحدة الثلاثیّة.
در رابطه ی عدد و وحدت، ما دو نوع وحدت داریم: یكی اینكه هر عددی كه از
مجموعه آثار شهید مطهری . ج7، ص: 575
وحدت تألیف شده، وحدات مقوّم آن عدد هستند؛ یعنی اگر ما عدد «دوتایی» را بسنجیم، حقیقت آن چیزی نیست إلاّ وحدة و وحدة، ماهیت «دوتایی» یعنی وحدة و وحدة. پس این وحدتها مقوّم حقیقت «دوتا» است. در عین حال یك وحدتی هم عارض بر همین وحدتها می شود؛ در واقع وحدتی عارض وحدت شده است؛ چون این دو وحدت وقتی تشكیل ثنائیّه دادند ماهیت خاصی اعتبار شده كه باز وحدت عارضش می شود، چرا؟ برای اینكه وقتی عدد «دوتایی» را تشكیل دادیم، عددی كه حقیقتش وحدت و وحدت است، باز خود دوتایی متصف می شود به وحدت و ثنائیه و ثلاثیه؛ یعنی یك دوتایی، دو دوتایی، سه دوتایی. وقتی می گوییم یك دوتایی، یعنی دوتایی متصف به وحدت؛ و وقتی می گوییم دو دوتایی، یعنی دوتایی متصف به دوتایی؛ یك دوتایی عارض است و یك دوتایی معروض. این خود یك نكته ی دقیقی است كه در باب ماهیّت هم مكرر مطرح شده است. ما در باب ماهیت قبلاً خواندیم كه هر ماهیتی در ذات خودش لیست إلاّ هی، یعنی در مرتبه ی ذاتش هیچ چیزی را ندارد. لیست الماهیة من حیث هی إلاّ هی، لا موجود و لا معدوم، لا واحد و لا كثیر. اگر ما نظر به ماهیت «عشره» كه خود یك عدد و یك ماهیت است بیندازیم، این ماهیت لابشرط است از هر چیزی غیر از ذات خودش، از آن جمله لابشرط است از وحدت و كثرت. پس در طبیعت عشره نیامده كه واحد باشد و چنین نیست كه وقتی می گوییم «10» یعنی یك ده تا. البته این را با تعبیرات عرفی نباید اشتباه كرد. در تعبیرات عرفی وقتی كه ما شیئی را به كار می بریم قرینه همیشه دلالت بر وحدت می كند. امّا اینكه قرینه دلالت بر وحدت كند غیر از این است كه وحدت در خود آن طبیعت اخذ شده باشد. در عرف مثلاً اگر كسی به دیگری بگوید من ده تومان به شما می دهم، گیرنده نمی تواند در اینجا فیلسوف شود و بگوید: الماهیة من حیث هی لیست إلاّ هی، این حرف اطلاق دارد، شامل یك ده تومان می شود، دو ده تومان می شود، صد ده تومان می شود، یك میلیون ده تومان هم می شود، باید قرینه پیدا كرد كه مقصود چیست. نه، عرف از این جمله «یكی» را می فهمد. وقتی گفت «من ده تومان پول می دهم» یعنی یك ده تومان [4].

مجموعه آثار شهید مطهری . ج7، ص: 576
به هر حال، مقصود این است كه هر عددی همان طور كه از وحدت تشكیل و تألیف شده، معروض وحدت هم قرار می گیرد، و حتی معروض هر عدد دیگری هم قرار می گیرد؛ كما اینكه آن عددی هم كه عارض است فی حدّ ذاته صلاحیّت این را دارد كه باز، هم معروض وحدت قرار بگیرد و هم معروض ثنائیت و هر عدد دیگر. مثلاً اگر كسی گفت: «ده اسب می دهم» می توانیم بپرسیم یك ده اسب یا دو ده اسب؟ اگر گفت: «دو ده اسب» باز همین «دو» هم قابل این است كه «یك دو ده تا» یا «دو دو ده تا» ؟ و باز همین «دو دو ده تا» قابل این است كه «یك دو دو ده تا» یا «دو دو دو ده تا» یا «هزار دو دو ده تا» ؟ خود عدد قابلیت این را دارد، اگر چه عرض كردیم كه عرف از اینها همیشه «یكی» را می فهمد. هر عددی اگر چه طبیعتش لااقتضاء است ولی از نظر عرف معروض وحدت است. از نظر عرف، وقتی كه می گوییم: أحد، اثنان، ثلاث، مقصودمان از اثنان و ثلاث، اثنان و ثلاث واحد است. وحدت، عرفا از لوازم ماهیت است.

پس ما دو وحدت داریم: یكی وحدتی كه مقوّم اعداد است و دیگری وحدتی كه عارض بر هر عددی می شود؛ و همان طور كه وحدتهایی كه مقوّم اعدادند- از نظر اینها - با هم تفاوت دارند، وحدتهای عارض هم همین طور هستند؛ وحدتی كه عارض این عدد است غیر از وحدتی است كه عارض آن عدد است.

فیلزم أن تكون العشاریّة مركّبة لا من خماسیّتین علی ما تكون به الخماسیّتان خماسیّتین، لأنّ آحاد العشرة غیر آحاد الخماسیّة، فلا تتركّب العشاریّة من خماسیّتین.
این ایرادی كه شیخ با «فیلزم» شروع می كند تنها بر موردی كه گفتند وحدت عارض بر هر عددی با وحدت عارض بر عدد دیگر متفاوت است، وارد نیست، بلكه بر مورد اوّل هم كه گفتند وحدت مقوّم در هر عددی غیر از وحدت مقوّم در عدد دیگر است، وارد است. شیخ می گوید پس لازم آید كه نتوانیم بگوییم عدد 10 از دو تا پنج تایی تشكیل شده، به این دلیل كه آحاد عشره غیر از آحاد خماسیه است، در نتیجه لازم می آید كه ده تایی از دو پنج تا مركّب نشود. البته شیخ نمی خواهد بگوید كه حقیقت ده تایی یعنی دو پنج تا. این را قبول دارد كه در عین اینكه ما
مجموعه آثار شهید مطهری . ج7، ص: 577
می گوییم ده تا مركّب از دو پنج تاست، ولی حقیقت ده تا غیر از حقیقت دو پنج تاست.

لازمه ی حقیقت ده تا انقسام به دو پنج تاست و به این معنا می گوییم مركّب است. قبلاً خواندیم كه حقیقت ده تا به معنی دو پنج تا نیست و الاّ ممكن است دیگری بگوید حقیقت ده تا یعنی یك چهار تا و یك شش تا، یك دوتا و یك هشت تا، یك سه تا و یك هفت تا. یك چیز كه چند حقیقت ندارد. حقیقت عشره یعنی همان ده تا وحدت، مجموع ده وحدت؛ كما اینكه وحدت و وحدت می شود دوتایی، وحدت و وحدت و وحدت می شود سه تایی. هر عددی ماهیتش عبارت است از مجموع وحدات، مرتبه ای از مراتب مجموع وحدات. وقتی وحدات جمع شوند مراتب دارند، هر مرتبه ای از جمع وحدات ماهیت یك عدد را تشكیل می دهد. ولی هر یك از این مراتب ممكن است هزاران حكم داشته باشد. مثلاً- همان طور كه گفتیم- عدد 10 حاصل جمع دو پنج تا هست، حاصل جمع یك چهار تا و یك شش تا، حاصل جمع یك سه تا و یك هفت تا، و حاصل جمع یك دو تا و یك هشت تا نیز هست. خاصیّت دیگرش این است كه یك دوم بیست تا و یك سوم سی تا هم می باشد. اینها همه نسبتها و احكامی است كه عدد عشره پیدا می كند، نه اینكه ماهیت عشره این است كه مثلاً نصف بیست تاست. پس در جواب كسی كه سؤال می كند: عشرة ماهو؟ نمی توان گفت: نصف بیست تا، یا ثلث سی تا. اینها احكام و لوازم ده تاست. [اما] مطابق قول این گروه حتی این احكام و لوازم هم بر اعداد بار نمی شود. مطابق این نظر درست نیست كه بگوییم ده تایی دو پنج تایی است و دو پنج تا از لوازم ده تاست، چون پنج تایی از چیزهایی تشكیل شده غیر از چیزهایی كه ده تایی از آنها تشكیل شده است.

و یلزم أن تكون آحاد الخماسیّة إذا كانت جزء عشرة مخالفة لآحادها إذا كانت جزء خمسة عشر، لكنّهم عساهم یقولون: إنّ الخماسیّة الّتی فی خمسة عشر غیر الخماسیّة الّتی فی العشاریّة البسیطة، لأنّها خماسیّة عشاریّة هی جزء من خمسة عشر، فیلزم أن تكون العشاریّة إذا اضیف إلیها الخماسیّة لا تصیر خمسة عشر أو تستحیل آحادها و ذلك كلّه محال.
ولی ممكن است آنها این حرف را قبول كنند و بگویند آن پنج تایی كه در ده تایی تنها و بسیطه است غیر از پنج تایی است كه در پانزده تایی است؛ زیرا آن خماسیه ای كه در خمسة عشر است خماسیه ی عشاریه ای است كه آن عشاریه جزئی از خمسة عشر است (ضمیر «هی» به عشاریه برمی گردد و ضمیر «ها» در «لأنّها» به
مجموعه آثار شهید مطهری . ج7، ص: 578
خماسیة در خمسة عشر) . لازمه ی این بیان این است كه عشاریه ی بسیطه [وقتی خماسیه به آن اضافه شود پانزده نگردد یا واحدهایش نابود شود كه همه ی اینها محال است. ]
مجموعه آثار شهید مطهری . ج7، ص: 579

[1] . شرح منظومه .
[2] . [همان طور كه استاد اشاره فرموده اند، ارسطو در مابعد الطبیعه به طور نسبتا مشروح از این نظریات بحث می كند.

كتاب سیزدهم مابعد الطبیعه (كتاب مو) بخصوص فصل ششم تا دهم این كتاب به مباحث مربوط به عدد می پردازد. ]
[3] . «یلزم. . . أن یعملوا أحد شیئین» یعنی مجبورند یكی از دو كار را بكنند. این تعبیر فارسی است كه به زبان عربی گفته شده است. خود عرب هیچوقت نمی گوید أن یعملوا أحد شیئین.
[4] . سؤال: یا منظورش همان ده تا یك تومانی است؟ استاد: نه، ده تا یك تومانی غیر از یك ده تومانی است. كسی كه می گوید عشرة واحدة یا مثلاً می گوید عشرة تومان، غیر از این است كه بگوید ده تا یكی یكی جدا از هم. كسی كه می گوید عشرة واحدة، ده تا را به صورت یك عدد اعتبار می كند. از نظر عرف، در این موارد، در غیر عدد هم به همین ترتیب است. مثلاً وقتی كسی گفت «من به تو اسب می دهم» مقصودش این است كه یك اسب می دهم، اسبی می دهم، دارای «یاء» وحدت است؛ و الاّ یك اسب هم اسب است، دو اسب هم اسب است، صد اسب هم اسب است.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است