در
کتابخانه
بازدید : 1235014تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
Expand درسهای اشارات درسهای اشارات
Expand درسهای  <span class="BookName">نجات</span> درسهای نجات
Collapse درسهای الهیّات <span class="BookName"> «شفا» </span> درسهای الهیّات «شفا»
Expand <span class="HFormat">مقاله ی اول</span>مقاله ی اول
Expand <span class="HFormat">مقاله ی چهارم</span>مقاله ی چهارم
Expand <span class="HFormat">مقاله ی پنجم</span>مقاله ی پنجم
Expand <span class="HFormat">مقاله ی ششم</span>مقاله ی ششم
Collapse <span class="HFormat">مقاله ی هفتم</span>مقاله ی هفتم
Expand الفصل الأوّل فی لواحق الوحدة من الهویّة و أقسامها و لواحق الكثرة من الغیریّة و الخلاف و أصناف التقابل المعروفةالفصل الأوّل فی لواحق الوحدة من الهویّة و أقسامها و لواحق الكثرة من الغیریّة و الخلاف و أصناف التقابل المعروفة
Expand فصل دوم فصل دوم
Collapse الفصل الثالث الفصل الثالث
Expand مقاله هشتم در شناخت مبدأ اول برای همه وجود و شناخت صفات اومقاله هشتم در شناخت مبدأ اول برای همه وجود و شناخت صفات او
Expand مقاله نهم در صدور أشیاء از تدبیر اول و معاد به سوی اومقاله نهم در صدور أشیاء از تدبیر اول و معاد به سوی او
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
برای نقل آراء فیثاغوریین نتوانستم منشأ دیگری را پیدا كنم كه بتوانیم بعضی از ابهامهای عبارت شفا را به وسیله ی آن حل كنیم. احتمال می دادم كه در كتاب الطبیعه ارسطو باشد، نگاه كردم ولی چیز قابل توجهی نیافتم. بیشتر احتمال دادم كه در رسائل اخوان الصفا باشد، چون آنها خیلی فیثاغوری هستند، ولی چیزهایی كه می خواستیم آنجا نبود. البته چیزهایی بود ولی نه آن چیزهایی كه ما می خواستیم. در كتابهای دیگر [شیخ ] هم ندیدم كه به تفصیل در این مورد صحبت كند.

از بحث پیش مقداری از عبارت مانده بود كه چون مطلبش را گفته بودیم [از آن می گذریم. ]
در ابتدا بحث در این بود كه عدد چگونه از وحدت پیدا می شود. آنجا سه نظریه بود: یكی نظریه ی «العدد العددی» ، دیگر نظریه ی «العدد التعلیمی» و سوم نظریه ی «تكرار» . نظریه ی تكرار این است كه هر عددی همان وحدت است كه تكرار شده است. اثنین خود همان وحدت است، كما اینكه ثلاث هم همان وحدت است، اینها همه همان وحدت هستند، وحدت است كه در همه ی اینها ساری است.

گفتیم كه این فكر اساساً از اینجا ناشی می شود كه می خواهند وحدت را منشأ همه چیز بدانند. البته ممكن است كلمات آنها رمزی باشد، احتمال رمز در آنها هست.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج7، ص: 580
گفته اند كه هر عددی همان وحدت است كه دوباره تكرار شده است، مثل اینكه بار دیگر تجلّی كرده است. شیخ می گوید این نظریه نیز نمی تواند معنی داشته باشد. معنی «تكرار» چیست؟ فرض كنید كه آمدنی وجود پیدا كند و خوردنی وجود پیدا كند، مسلّما این خوردن تكرار آمدن نیست. اگر آمدنی وجود پیدا كند و بعد آمدن دیگری، یعنی همان شئ بار دیگر پیدا شود، این را «تكرار» می گوییم. پس تكرار به دو چیز قائم است: یكی اینكه حقیقت آن شئ متكرّر حقیقت همان شئ اوّل باشد و [دیگر آنكه ] تفاوتش در عدد باشد. آمدن اوّل و آمدن دوم هر دو طبیعت آمدن هستند؛ ولی اینكه این آمدن، این آمدن است و آمدن دیگر آن آمدن، به دلیل این است كه این، آمدن اوّل است و آن، آمدن دوّم. پس تكرار با عدد پیدا می شود، یعنی عدد مقوّم تكرار است، نه اینكه عدد با تكرار پیدا شود.

خلاصه ی بیان شیخ این است كه تا ما عدد را اعتبار نكنیم تكرار معنی ندارد. امّا اگر بخواهیم بگوییم با نفس تكرار عدد پیدا می شود، پس خود تكرار چیست؟ شما می گویید وحدت، بعد هم می گویید كه 2 هم وحدتی است، 3 هم وحدتی است. آیا فرقی بین این وحدت كه «اثنان» می نامید و آن وحدت كه «ثلاث» می نامید هست یا نیست؟ اگر فرقی نیست و اینها همه وحدت هستند، پس چیزی تكرار نشده. یا شما می گویید فرق 2 و 3 و 4 و 5 این است كه یك چیز است كه تكرار شده. در این صورت آن چیز باید خودش چیزی باشد و تكرار چیزی دیگر. تكرار هم غیر از این نیست كه مثلاً می گوییم بار دوم، بار سوم. پس اساساً اگر ما بخواهیم بگوییم تكرار چیزی نیست مگر خود همان شئ، دیگر معنی ندارد كه در دنیا عددی وجود داشته باشد. این خلاصه ی بیان شیخ است. بعد این را تشریح می كند و می گوید آیا وحدت مرتبه ی دوم همان وحدت مرتبه ی اوّل است كه تكرار شده یا غیر آن؟ اگر غیر از آن است پس وحدت منشأ عدد نشده و عدد را به وجود نیاورده است؛ و اگر بگویید این وحدت عین همان وحدت است كه دوباره آمده، ملاك این بعدیت چیست؟ چه ملاكی است كه یكی را می گوییم اول و دیگری را می گوییم دوم و بعد؟ آیا ملاك بعدیّت، زمان است؟ آیا چون دومی در زمان دیگر آمده است دوم است؟ و سومی چون در زمان دیگر آمده سوم است؟ یا نه، این تأخّر، تأخّر ذاتی است؟ اگر بگویید ملاك بعدیت زمان است، می پرسیم آیا آن اوّلی و دومی یك شئ واحد متصل هستند؟ اگر چنین باشد پس همه ی آنها یك شئ می شوند، چرا بگوییم اول و دوم؟
مجموعه آثار شهید مطهری . ج7، ص: 581
در این صورت مثل یك شئ ممتدّی است كه در این زمان پیدا شود، بعد كشش پیدا كند و بیاید تا زمان دیگر. در اینجا واقعاً یك وحدت است، اساساً دوم ندارد. مثل حركتی می ماند كه در این دقیقه شروع می شود و تا دقیقه ی دوم ادامه پیدا می كند. اگر یك شئ از دقیقه ی اوّل تا دقیقه ی دوم ادامه پیدا كند، در اینجا یك شئ است در همه ی این زمان، دیگر اوّلی و دومی ندارد. اگر بگویید بین آنها فصل صورت می گیرد، بدین صورت كه در دقیقه ی اوّل یك حركت پیدا می شود و تمام می گردد و در دقیقه ی دوم حركت دیگر پیدا می شود، پس شما نمی توانید بگویید یك چیز است كه تكرار شده است، حال آنكه منظور شما این است كه بگویید شخص واحدی است. شما می خواهید بگویید وحدت یك حقیقت بیشتر نیست كه گاهی به آن «وحدت» می گوییم و گاهی «ثنائیه» و گاهی «ثلاثیه» . اگر فصل صورت گیرد دیگر این حرف شما معنی ندارد؛ دو شخص می شود و وقتی دو شخص شد یك چیز نیست كه در دو مرتبه صورت گرفته باشد.

و أما الذین یولدون العدد بالتكریر مع ثبات وحدة الواحد فلیس یفهم للتكریر فیه معنی إلاّ إیجاد شئ آخر غیر الأوّل بالعدد.
در بعضی از نسخه ها «مع ثبات الوحدة للواحد» است كه درست نیست، و در بعضی از نسخه ها «مع ثبات وحدة الواحد» است كه این بهتر است. اینها می گویند وحدتی كه در واحد است عین همان است كه در اثنین است، نه اینكه در اثنین وحدتی و وحدتی باشد، بلكه همان وحدت است. معنای «تكرار» هم جز این نیست كه شیئی كه عین اول است بالذات، دوباره ایجاد شود. البته شیخ ذكر نكرده كه بالذات عین اوّل باشد، ولی می دانیم كه اگر چنین نباشد «تكرار» گفته نمی شود، می شود مثل آمدنی و خوردنی.

فإن كان العدد یفعله التكریر و لیس كلّ واحد من الأوّل و الثانی فیه وحدة فلیس الوحدة مبدأ تألیف عدد، فإن كان الأوّل من حیث هو أوّل وحدة، و الثانی من حیث هوثان وحدة، فهناك وحدتان، فإنّ الوحدة لاتتكرّر إلاّ بأن تكون هناك مرّة بعد مرّة.
[اگر تكرار، عدد را ایجاد كند] چیزی نظیر دور لازم می آید، زیرا اگر چنین نباشد كه بگوییم در «اول» یك وحدتی است كه همان وحدت بار دیگر در «دوم» آمده است، سنخیّتی بین این دو وحدت نیست كه بگوییم آن كه در اول است در دوم هم
مجموعه آثار شهید مطهری . ج7، ص: 582
تكرار شده، اینها دو امر متغایرند كه شما اسمش را «وحدت» گذاشته اید. پس اینجا دو وحدت است، نه اینكه وحدت اول تكرار شده است.

ببینید! صحبت ما در عدد ترتیبی نیست، در مطلق عدد است. درست است كه اگر ما عدد 1 و 2 و 3 و 4 و 5 را در نظر بگیریم، عدد 2 به یك معنا دوم هم هست و عدد 3 سوم هم هست، عدد 4 و 5 نیز به همین ترتیب؛ یعنی وقتی 1 را اول بگیریم، 2 می شود دوم و 3 می شود سوم؛ امّا خود عدد اثنان از آن جهت كه اثنان است با اثنان از آن جهت كه ثانی است فرق دارد، چون ثانی بودن مثل آمدن دوم است. ما آمدن اول و دوم و سوم داریم و هر یك از این آمدنها خودش یك واحدی است. ولی صحبت ما در اینجا در اصل عدد است نه عدد ترتیبی. درست است كه در اعداد هم هر واحد عددی به ترتیب بعد از عدد دیگری قرار گرفته، امّا ماهیّتش غیر از این است. اثنان از آن جهت كه «اثنان» نامیده می شود غیر از اثنان است از آن جهت كه «ثانی» نامیده می شود. اثنان در ذات خودش واحد است كه مكرّر شده است؛ و نیز از آن جهت كه خودش یك حقیقت است و می توانیم آن را به عنوان یك واحد اعتبار كنیم، از آن حیث كه بعد از واحد قرار گرفته است به آن «ثانی» می گوییم؛ ولی خود طبیعتش مركّب از دو وحدت است، نه اینكه وحدت عین [وحدتی ] است كه در اثنین وجود پیدا كرده است.

و هذه المرّة إمّا أن تكون زمانیّة أو ذاتیّة، فإن كانت زمانیّة و لم تعدم فی الوسط فهی كما كانت لا أنّها كرّرت، و إن عدمت ثمّ أوجدت فالموجدة شخصیّة اخری، و إن كانت ذاتیّة فذلك أبین.
[این «مرتبه» یا زمانی است یا ذاتی. ] اگر زمانی باشد و عدم در وسط متخلّل نشده باشد، یك شئ است كه امتداد پیدا كرده. اما اگر در بین آن عدم متخلّل شده، مثل اینكه در دقیقه ی اوّل یك حركت پیدا شده و بعد ساكن شده و بعد دوباره حركتی پیدا شده است، در این صورت این وحدت دوم شخص دیگری است، نه اینكه همان وحدت اوّل باشد. اما اگر بگویید كه این تقدّم و تأخّر ذاتی است نه زمانی، یعنی اینكه گفتید «هناك مرّة بعد مرّة» منظور بعدیت ذاتی است، مثلاً اثنان كه از وحدت و وحدت تشكیل شده و یكی بعد از دیگری قرار گرفته، ذاتا بعد قرار گرفته نه زمانا، در این صورت واضح البطلان است.

در مورد كلمه ی «أبین» نسخه ها خیلی مختلف است. در بعضی كتابها آمده «فذلك آنین» كه معلوم است غلط است. در بعضی دیگر «فذلك اثنین» است كه این نیز غلط
مجموعه آثار شهید مطهری . ج7، ص: 583
است. ظاهرا «فذلك أبین» صحیح باشد.

و قوم جعلوا الوحدة كالهیولی للعدد و قوم جعلوها كالصورة لأنّها تقال علی الكلّ.
در اینجا شیخ فقط یك نظری را نقل كرده است. بعضی گفته اند وحدت برای عدد از قبیل هیولی است و بعضی گفته اند از قبیل صورت است. از آنجا كه اینها می گفتند همه ی اعداد از وحدت درست شده اند، بعضی از آنها گفته اند نسبت وحدت به سایر اعداد نسبت هیولی به صورت است؛ یعنی وحدت ماده ی همه ی اعداد است. این نظر اتفاقاً می تواند تا اندازه ای حرف درستی باشد. البته این اعداد امور ذهنی است، یعنی فعلیتشان در ذهن است و الاّ در خارج كه اینها چیزی ندارند. «ماده» هم كه می گویند منظور در ذهن است. آنها می گفتند هر عددی ماده اش وحدت است و اختلاف آنها به صورتی است كه آن صورت همان اعتباری است كه ذهن به هر عددی می دهد. بعضی دیگر برعكس نظر داده و گفته اند وحدت صورت اعداد است. این نظر درست نمی شود مگر اینكه وحدت را از جنبه ی دیگری در نظر بگیریم.

گفتیم كه هر عددی، هم فراهم شده از وحدت است و وحدت مقوّم اوست و هم معروض وحدت است. عدد اثنان را كه در نظر بگیریم، هم از وحدت فراهم شده، چون وحدت و وحدت می شود ثنائیه، و هم معروض وحدت است، چون همین ثنائیه هم می تواند ثنائیة واحدة باشد و هم ثنائیة ثنائیة، یعنی هم می تواند یك دو تا باشد و هم دو دوتا. لذا می گویند وحدت، هم مقوّم اعداد است و هم عارض بر اعداد. لذا شیخ می گوید این حرف می تواند تأویل و توجیهی داشته باشد، و به همین جهت شیخ آن را رد نكرده است.

آنگاه شیخ می گوید: عجب این است كه فیثاغوریین از یك طرف در باب اعداد گفته اند كه مقادیر از اعداد درست شده است، یعنی نقطه همان وحدت است و خط دو وحدت است و سطح سه وحدت و جسم چهار وحدت، و از طرف دیگر در باب انقسام مقادیر، مثل خط، خودشان قبول دارند كه خط الی غیرالنهایه قابل تجزیه است؛ یعنی هر خط قابل تجزیه به دو نصف است و هر نصفش هم قابل تجزیه به دو نصف است الی غیرالنهایه. البته این تجزیه ها بالقوه است. اینها چگونه این حرف را می زنند؟ آنها از یك طرف می گویند اگر دو نقطه [كنار هم ] قرار گرفت خط درست می شود- در این صورت لازم می آید كه خط از وحدتهای متناهی بالفعل تشكیل شده باشد؛ یعنی
مجموعه آثار شهید مطهری . ج7، ص: 584
این خطی كه ما الآن به صورت یك امر ممتد می بینیم در واقع ذراتی است كه در كنار یكدیگر قرار گرفته اند- و از طرف دیگر می گویند خط قابل تقسیم است الی غیرالنهایة، لازمه ی این دو حرف این است كه هر خطی الآن از بی نهایت نقطه مركّب شده باشد، و این مطلبی است كه بطلان آن با براهین متعدد ثابت شده است، همان طور كه جزء لایتجزّای متكلمین ابطال شده است. متكلمین می گفتند جسم از جوهرهای فرد مركّب است، از ذرات نقطه ای، ذرات بی بعد. امتناع این امر را با براهین زیادی ثابت كرده اند. تركیب خط از نقاط غیرمتناهی نیز مبرهن است كه محال می باشد:

و العجب من الفیثاغوریّین إذ جعلوا الوحدات الغیر المتجزّئة مبادئ للمقادیر، و علموا أنّ المقادیر تذهب إلی مذهب فی التجزّء إلی غیر النهایة.

و قال قوم: إن الوحدة إذا قارنت المادّة صارت نقطة، و الثنائیّة علی ذلك القیاس إذا قارنتها فعلت خطّا و الثلاثیّة سطحا و الرباعیّة جسما.
بعضی دیگر آمده اند و تا اندازه ای جور دیگری گفته اند؛ نگفته اند كه عدد [به تنهایی ] اصل اشیاء است، ماده را هم ضمیمه ی عدد كرده اند. تقریبا اینطور گفته اند:

عدد صورت اشیاء است و ماده ی اشیاء همان ماده است. ماده اگر با وحدت توأم شود- یعنی صورت وحدت به خودش بپذیرد- نقطه می شود، و اگر صورت ثنائیه بپذیرد خط می شود. شیخ این را رد می كند و می گوید:

و لا یخلو إمّا أن تكون المادّة لها مشتركة، أو تكون لكلّ واحد منها مادّة اخری، فإن كانت لها مادّة واحدة فتصیر المادّة تارة نقطة، ثمّ تنقلب جسما، ثمّ تنقلب نقطة، و هذا مع استحالته یوجب أن لا یكون كون النقطة مبدأ للجسم أولی من أن یكون الجسم مبدأ للنقطة بل هما یكونان من الامور المتعاقبة علی موضوع واحد؛ و إن كانت موادّها مختلفة فلا توجد فی مادّة الثنائیّة وحدة، فلا تكون فی مادّة الثنائیّة وحدتان، فلا توجد فی مادّة الثنائیّة ثنائیّة، و یلزم أن لا تكون هذه الأشیاء البتّة معا.
آیا این ماده ی واحد است كه گاهی معروض نقطه است و گاهی معروض خط و
مجموعه آثار شهید مطهری . ج7، ص: 585
گاهی معروض سطح و گاهی معروض جسم؟ یا ماده ی هر یك از اینها غیر از ماده ی دیگری است؟ اگر ماده ی اینها واحد باشد لازم می آید كه اینها مانند صور متعاقبه باشند؛ زیرا اگر ما یك ماده داشته باشیم و صورتهای متعدد، از آنجا كه ماده در آن واحد صورتهای متعدد را نمی گیرد، این صورتها را متعاقبا می گیرد، یعنی گاهی این صورت را می گیرد، گاهی آن صورت و گاهی صورت دیگر؛ لهذا یك ماده ممكن است گاهی صورت جسمیت را بگیرد و گاهی صورت سطحیت و گاهی صورت خطّیّت و گاهی صورت نقطه؛ و یا ممكن است جسم باشد، به خط تبدیل شود؛ خط باشد به جسم تبدیل شود؛ خط باشد به نقطه تبدیل شود؛ یعنی اینها صورتهایی می شوند در عرض یكدیگر كه عارض بر ماده می گردند- نظیر صورت هوائیّت و مائیّت كه عارض ماده می شوند، به این ترتیب كه ماده گاهی هوا می شود و گاهی آب؛ صورتهایی هستند در عرض یكدیگر - و در این صورت هیچكدام را نمی شود گفت منشأ دیگری است، حال آنكه شما می خواهید بگویید كه خط از نقطه درست می شود و سطح از خط و جسم از سطح، در حالی كه آنها صورتهایی هستند در عرض یكدیگر؛ دلیلی ندارد كه ما یكی از اینها را مبدأ دیگری قرار دهیم؛ فرقی نمی كند كه بگویید نقطه مبدأ جسم است یا جسم مبدأ نقطه است.

امّا اگر بگویید مواد اینها مختلف و متعدد است و ماده ی این صورت با ماده ی آن صورت متفاوت است، لازم می آید كه در ماده ی ثنائیه وحدت وجود نداشته باشد؛ به این دلیل كه شما می گویید وحدت عارض ماده ای می شود و نقطه را به وجود می آورد؛ صورت دیگر، یعنی ثنائیه، عارض ماده ی دیگر می شود و از آن خط به وجود می آید؛ حال آنكه اصل حرف شما این است كه وحدت مبدأ اعداد است. اگر در ثنائیه وحدت وجود نداشته باشد، ثنائی ثنائی نیست، زیرا ثنائیه غیر از «وحدتان» معنی دیگری ندارد. و از اینجا لازم می آید كه اینها معیت نداشته باشند- یعنی آنجا كه ثنائیه است وحدت وجود نداشته باشد- حال آنكه اینها با یكدیگر معیت دارند.

و أمّا علی مذهب التحقیق فلیست النقطة موجودة إلاّ فی الخطّ، الّذی هو فی السطح، الّذی هو فی الجسم، الّذی هو فی المادّة، و لیست النقطة مبدأ إلاّ بمعنی الطرف؛ و امّا بالحقیقة فالجسم هو المبدأ، بمعنی أنّه معروض له التناهی به.
بنا بر مذهب تحقیق، نقطه عارض خط است و خط عارض سطح و سطح عارض
مجموعه آثار شهید مطهری . ج7، ص: 586
جسم، جسم هم كه حالّ در ماده است. نقطه هیچ مبدئیتی ندارد، نقطه فقط طرف جسم است و بس.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج7، ص: 587
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است