در اینجاست که سؤال معروف ابن کمونه مطرح می شود. اگرچه این اشکال بعد از
بوعلی طرح شده است ولی جواب آن از بیانات بوعلی روشن است. ابن کمونه
می گوید که شما یک بار اختلاف را در فصل فرض کردید و بار دیگر در اعراض و
گفتید که اینها در وجوب وجود با هم مشترک هستند، به همین جهت تعدد را
غیرممکن دانستید. چه مانعی دارد که بگوییم واجب الوجودها اصلاً با هم اشتراکی
ندارند؟ دو وجودند که به تمام ذات متباین از یکدیگرند، مثل مقولات واجناس
عالیه که به تمام ذات جدا از هم هستند، مثلاً «کم» و «کیف» متباین به تمام ذات
هستند. جواب این است که ما در اینجا فرض کرده ایم که همه واجب الوجود هستند.
اگر واجب الوجود نباشند که ما بحث نداریم. اما اگر گفتیم واجب الوجودند معنی اش
این است که چیز مشترکی، هم در این و هم در آن هست. هر معنی مشترک که در دو
فرد است یا باید از قبیل جنس باشد و یا از قبیل نوع و یا از قبیل عرض عام و یا
عرض خاص. می دانیم که وجوب وجود نمی تواند از نوع عوارض باشد.
در کتب متأخرین، اول به اثبات واجب می پردازند و بعد وحدت را اثبات
می کنند. اما شیخ مثل ارسطو بحث کرده است، یعنی اول تناهی علل را اثبات کرده
است. حال این سؤال پیش می آید که آیا همان طور که اثبات می کنیم واجب الوجودِ
فاعلی واحد است، علت غائی هم واحد است؟ علت مادی نهایی هم واحد است؟ . . .
شیخ می گوید ما فقط دلیل داریم که واجب الوجود واحد است. برهان می گوید
که هر ممکن الوجودی از ناحیه علت فاعلی باید به یک واجب الوجود منتهی شود؛
از طرف دیگر وحدت آن را اثبات می کنیم و می گوییم همه ی غایات و مواد و ممکنات
از نظر فاعل به واجب الوجود منتهی می شوند. پس واجب الوجود علت اُولی است
مجموعه آثار شهید مطهری . ج8، ص: 114
مطلقاً؛ یعنی نه تنها همه ی فاعلها به او منتهی می شوند، بلکه [همه ی غایات و مواد و
ممکنات نیز به او منتهی می گردند] .