در
کتابخانه
بازدید : 1235167تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
Expand درسهای اشارات درسهای اشارات
Expand درسهای  <span class="BookName">نجات</span> درسهای نجات
Collapse درسهای الهیّات <span class="BookName"> «شفا» </span> درسهای الهیّات «شفا»
Expand <span class="HFormat">مقاله ی اول</span>مقاله ی اول
Expand <span class="HFormat">مقاله ی چهارم</span>مقاله ی چهارم
Expand <span class="HFormat">مقاله ی پنجم</span>مقاله ی پنجم
Expand <span class="HFormat">مقاله ی ششم</span>مقاله ی ششم
Collapse <span class="HFormat">مقاله ی هفتم</span>مقاله ی هفتم
Collapse الفصل الأوّل فی لواحق الوحدة من الهویّة و أقسامها و لواحق الكثرة من الغیریّة و الخلاف و أصناف التقابل المعروفةالفصل الأوّل فی لواحق الوحدة من الهویّة و أقسامها و لواحق الكثرة من الغیریّة و الخلاف و أصناف التقابل المعروفة
Expand فصل دوم فصل دوم
Expand الفصل الثالث الفصل الثالث
Expand مقاله هشتم در شناخت مبدأ اول برای همه وجود و شناخت صفات اومقاله هشتم در شناخت مبدأ اول برای همه وجود و شناخت صفات او
Expand مقاله نهم در صدور أشیاء از تدبیر اول و معاد به سوی اومقاله نهم در صدور أشیاء از تدبیر اول و معاد به سوی او
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
هوهویت از «هوهو» - یعنی او اوست- مشتق است. این همان معنایی است كه ما از آن در حمل استفاده می كنیم، كه البته معنایش این است كه او خودش خودش است. می گویند وقتی كه در حمل محمولی را بر موضوعی حمل می كنیم، كثرت من جهة و وحدت من جهة شرط است. وحدت من جهة بدین علت شرط است كه تا وحدتی در كار نباشد حمل غلط است، مثل این است كه سنگهایی را كنار یكدیگر بگذارند و بخواهند حمل كنند. پس تا وحدتی در كار نباشد محال است كه حمل
مجموعه آثار شهید مطهری . ج7، ص: 475
صورت گیرد. شرط دیگر كثرت من جهة است. موضوع و محمول از جهتی باید غیریت داشته باشند، یعنی دو چیز باشند نه یك چیز، زیرا اگر كثرت نباشد حمل مفید نیست.

مثل اینكه بگوییم «انسان انسان است» . حمل شئ بر نفس حمل بدیهی است، یعنی مطلب جدیدی به انسان نمی فهماند. بنابراین در حمل باید مغایرتی میان موضوع و محمول باشد ولو مغایرت از قبیل اجمال و تفصیل باشد، موضوع مجمل باشد و محمول مفصّل، مثل اینكه بگوییم: «الانسان حیوان ناطق» . در همه ی تعریفها معرّف عین معرّف است از جهت مفهوم، امّا فرق معرّف با معرّف در این است كه معرّف مجمل معرّف و معرّف مفصّل معرّف است. پس این میزان مغایرت، میان معرّف و معرّف همیشه وجود دارد و همین برای مفید بودن حمل و وجود كثرت میان موضوع و محمول كافی است.

گفتیم كه در باب حمل، این مطلب مطرح است كه آیا «كثرت من جهة» شرط مفید بودن حمل است یا شرط صحیح بودن آن؟ و گفتیم كه شرط مفید بودن است. در واقع قضیه ی «انسان انسان است» غلط نیست، بلكه مفید نمی باشد؛ نه تنها غلط نیست بلكه بدیهی است، برای اینكه اگر انسان انسان نباشد نقیضش كه همان «سلب شئ از نفس» باشد صادق می شود، در صورتی كه سلب شئ از نفس محال است. این مطلبی است كه گفته شد. مطلب دیگری كه در آن جلسه عرض كردیم این بود كه گفتیم یكی از مسائلی كه امروز شایع است انكار اصل هوهویّت می باشد كه از اصول مسلّم فلسفه ی قدیم بوده است؛ یعنی یكی از موارد اختلاف بسیار شدید فلسفه ی امروز با فلسفه ی قدیم همین اصل هوهویت است. اینها می گویند اصل هوهویت غلط است، «او اوست» غلط است؛ چرا؟ گفتیم كه از زمان هگل به این طرف این حرف پیدا شده كه گفته اند دنیای قدیم عالم را ثابت می پنداشت و بر این اصل ثبات اصول دیگری را مبتنی كرده بودند كه از آن جمله اصل «امتناع اجتماع نقیضین» و اصل «هوهویّت» می باشد. این طرز تفكر می گفت: اشیاء ثابت امرشان دایر است میان بودن و نبودن، یا هست و یا نیست. یك شئ نمی تواند هم باشد و هم نباشد. «هم بودن و هم نبودن» یعنی اجتماع نقیضین و «نه بودن و نه نبودن» یعنی ارتفاع نقیضین هر دو محال است؛ و بنا بر اصل ثبات، هر چیزی خودش خودش است، در این لحظه خودش و در لحظه ی بعد هم همان خودش است. امّا
مجموعه آثار شهید مطهری . ج7، ص: 476
بعد از اینكه اصل ثبات فرو ریخت و معلوم شد كه اصل بر تغییر است و ثباتی در كار نیست، روشن شد كه بجای بودن یا نبودن، شدن حاكم است؛ آنچه هست بودن نیست، شدن است و شدن جمع میان بودن و نبودن است؛ یعنی از تركیب و جمع میان بودن و نبودن شدن حاصل می شود. هگل خود منطق و فلسفه ی خاصی داشته و مفهوم «وجود» و مفهوم «عدم» را با یكدیگر تركیب كرده تا از آن «صیرورت» به وجود بیاید. البته او می گوید كه این مفهومها منطبق با خارجند و در خارج هم حقیقت وجود و حقیقت عدم كه تركیب شوند صیرورت به وجود می آید. امّا چون گذشتگان اشیاء را ثابت می پنداشتند قائل به هوهویت بودند و می گفتند او اوست. بنابر اصل ثبات، هر چیزی خودش خودش است؛ ولی بنا بر اصل حركت، هر چیزی خودش خودش نیست. اگر شئ اصلاً ثابت نبود، در هر لحظه ای خودش غیر خودش است، چون تغییر می كند و تغییر اساسش بر غیریت است. تغییر یعنی غیریت. ذات حركت ذات مغایرت و غیریت است و گفتیم كه حتی بعضی اساساً «حركت» را به «غیریت» تعریف كرده اند و گفته اند حركت یعنی غیریت، یعنی اینكه شئ همیشه خودش نباشد و غیر خودش باشد، غیر آن ذات جای خود ذات را بگیرد، و اصلاً معنای حركت همان طی طریق غیریت است و بس. پس بنا بر اصل حركت همان طور كه امتناع جمع نقیضین صحیح نیست، اصل هوهویت نیز صحیح نمی باشد و بجای آن اصل غیریت در كار می آید، و آنگاه آن تفكری كه به قول اینها اساسش بر ثبات بود و اصل امتناع اجتماع نقیضین و اصل هوهویت را بر اصل ثبات مبتنی كرده بود باطل می شود. بعد اسم آن تفكر را «تفكر متافیزیكی» گذاشتند و گفتند تفكر متافیزیكی اشیاء را ثابت می بیند و به همین علت جمع میان نقیضین را امر محالی می داند و هوهویت را امر محققی می شمارد.

گفتیم كه مطلب چنین نیست. تمام این مقدمات مخدوش است. اینكه تفكر قدیم مبتنی بر ثبات بود، مخدوش است و چنین چیزی نیست و اصلاً اصل ثباتی وجود نداشته، حتی خود ارسطو لااقل در چهار مقوله قائل به حركت بود، اشیاء را به ساكن و متحرك تقسیم می كرد، نه اینكه همه چیز را ساكن می دید. بعدها اصل حركت بیشتر جا باز كرد تا به آنجا رسید كه در طبیعت هیچ چیز ثابت نیست و همه چیز متحرك است، و بنا بر حركت جوهری مسأله ی «شدن» كه همان مسأله ی حركت است توجیه شد امّا نه به صورتی كه در غرب تعبیر شد، زیرا این تفكر متّكی بر اصالت وجود بود نه اصالت ماهیت، و توانست مطلب را به این شكل تعبیر كند كه اصل وجود فی حدّ ذاته تقسیم
مجموعه آثار شهید مطهری . ج7، ص: 477
می شود به ثابت و سیّال: الوجود إمّا ثابت و إمّا سیّال. وجود سیال كه همان وجود حركت است خودش نوعی و مرتبه ای از وجود است نه تركیبی از وجود و عدم، نوعی «بودن» است نه جمع میان بودن و نبودن.

مسأله ی هوهویت هم مبتنی بر مسأله ی وحدت است. اینجا هم می بینیم: «فی لواحق الواحدة من الهوهویة و اقسامها» . در حقیقت یا وحدتی وجود دارد یا ندارد. اگر وحدتی وجود ندارد كثرتی هم نمی تواند وجود داشته باشد، چون كثرت جمع وحدتها است و كثیر یعنی مجموع واحدها. اگر خود وحدت كذب و باطل باشد كثرت به طریق اولی كذب و باطل است. اگر وحدت نباشد چیزی در عالم نیست، زیرا چنانكه بعد هم خواهیم گفت وجود مساوق و همدوش با وحدت است و از یكدیگر تفكیك پذیر نیستند؛ یعنی نمی توانیم وجود را نفی كنیم و وحدت را اثبات نماییم، یا وحدت را نفی كنیم و وجود را اثبات نماییم؛ نمی توانیم بگوییم فلان شئ وجود حقیقی دارد ولی وحدت ندارد. اگر وحدتی در كار نیست وجودی هم در كار نیست، چه وحدت را به همین صورت «وحدت» در نظر بگیریم و چه به صورت «اتحاد» كه در باب حمل مطرح است و به معنای وحدت دو مفهوم است، به هر حال مسأله ی وحدت است. اگر وحدتی در عالم نیست هوهویت نیست، او اویی نیست، اویی اساساً نیست تا او اویی در كار باشد، هر چه هست «نه او» است، حتی «نه او» هم در اینجا صادق نیست، زیرا اگر یك شئ را از دیگری نفی كنیم و بگوییم «نه اوست» در عین حال «او» خودش خودش است.

و امّا حركت. در مسأله ی حركت هم همین جور است. در هر حركتی یك وحدت اتصالی در همه ی مراحل از اوّل آن تا آخرش وجود دارد، كه اسم این را «حركت توسطیّه» می گذارند؛ یعنی اگر مثلاً یك شئ از یك نقطه ی مكانی به نقطه ی دیگر حركت كند، در عین اینكه این شئ متحرك در هر لحظه در مكانی است كه در لحظه ی قبل و لحظه ی بعد نیست ولی در عین حال یك چیز لغزان و متحرك در این مسیر بوده است، نه اینكه وجودها و انعدامها در كار باشد. اگر یك شئ از این نقطه به آن نقطه می رود و فرضا در هر آنی در یك نقطه است، چنین نیست كه شئ به صورت طفره در هر آنی در یك نقطه وجود دارد، اگر چه خود فرض «آن» به عنوان كوچك ترین واحد زمان درست نیست و نمی شود آنی برای آن اعتبار كرد. چنین نیست كه در این آن در اینجا وجود دارد، بعد معدوم می شود و در آن بعد از نو پدید می آید، و باز در این نقطه معدوم می شود و در نقطه ی سوم از نو به وجود می آید، بلكه حركت یك نوع بودن سیّال است.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج7، ص: 478
در باب حركت، این نكته خیلی جالب است كه وقتی كه شئ حركت می كند و در هر آن در یك نقطه ای هست، آیا این آن ها و نقطه ها را ذهن ما انتزاع می كند، همان طور كه در یك جسم نقاطی را فرض می كند و یا میان دو جزء یك خط نقطه ای فرض می كند در حالی كه نقطه ی واقعی وجود ندارد؟ آیا در یك حركت، «آن» ها و نقطه های مكانی كه [جسم در طول زمان و مكان ] این آن ها و نقطه ها را می پیماید و در هر آنی در نقطه ای هست، اینها را ذهن ما فرض می كند و آنی و نقطه ای وجود ندارد، بلكه آنچه هست یك وجود سیال و متصل است و ذهن در مورد این وجود سیال و متصل می تواند این نقاط را بسازد و فرض كند؟ اگر چنین است پس، از اوّل تا آخر، یك وحدت در كار است. همان طور كه در خط كه یك واحد است ذهن ما آن را تجزیه می كند، حركت هم در واقع واحد سیال متصل است، یك واحد پیوسته است نه اجزاء منفصل، و این تجزیه ها را ذهن می كند. هر حركتی وحدتی است در عین كثرت، یك وحدت واقعی كه ذهن كثرت را برایش اعتبار می كند.

نقطه ی مقابل این نگرش این است كه همان طور كه ذهن در هر آنی یك نقطه ای از حركت را فرض می كند، در واقع هم بودنهای مجزّایی وجود دارد؛ یعنی در این نقطه یك بودن است و در نقطه ی دیگر بودن دیگر و در آن سوم و نقطه ی سوم بودن دیگر؛ یعنی سه بودن است در اینجا. اگر ما سه نقطه فرض كنیم- كه البته فرضی محال است- سه نقطه ی مكانی، سه آن زمانی و سه بودن؛ این بودنها دیگر با هم وحدت ندارند؛ یعنی در واقع بودن اوّل از بین می رود، بودن دیگری موجود می شود، باز آن هم از بین می رود و باز بودن دیگری، و دیگر رابطه ای بین هیچیك از این بودنها نیست و در نتیجه هیچ حملی هم در اینجا دیده نمی شود؛ یعنی نمی توان میان این مراتب بودن حملی برقرار كرد، چون وحدتی در كار نیست و این بودنها مثل آجرهایی كه كنار یكدیگر چیده شده اند و اشیاء منفصل از یكدیگرند می باشند. می گویند: اگر حركت را بشكافیم و تحلیل كنیم همین است. ما در واقع شئ در حال لغزش و سیلان نداریم و حركت نمی تواند متصل واحد باشد، شما خیال می كنید كه واحد است، همان گونه كه خیال می كنید جسم واحد است. جسم در واقع از اجزاء منفصل تشكیل شده و چشم شما خطا می بیند. حركت را هم شما خیال می كنید كه واحد است؛ بودنهای متوالی است، بودنهایی كه كنار یكدیگر قرار گرفته اند.

بنابراین آن نظریه كه حقیقت حركت را یك سیلان متصل واحد تحلیل می كند
مجموعه آثار شهید مطهری . ج7، ص: 479
این نظریه را كه حركت غیریت مطلق است، باطل می كند. حركت وحدتی حقیقی است در عین غیریت، بلكه غیریتش اعتباری است. علاوه بر این اگر ما حركت را مركّب از اجزاء لایتجزّی بدانیم یعنی مكان را مجموع اجزاء لایتجزای مكانی بدانیم - البته اجزاء لایتجزّای كلامی كه هیچ بعد ندارد نه اجزاء لایتجزای ذیمقراطیسی- و زمان را هم مجموع اجزاء لایتجزّای زمانی بدانیم و حركت را مجموع اكوان لایتجزائی كه به قبل و بعد تجزیه نمی شود و در هر لحظه ای از زمان یك كون خاص در یك نقطه ی خاص باشد، باز هم اصل هوهویت نمی تواند نفی شود. درست است كه دیگر بین مراتب، هوهویت برقرار نیست و مراتب غیر یكدیگرند، در عین حال هر مرتبه ای خودش خودش است.

پس ولو اینكه ما حركت را به آن صورت غلط كه هزاران دلیل علیه آن است تفسیر كنیم باز هم اصل هوهویت به این شكل باطل نمی شود، چون اصل هوهویت یعنی او اوست، هر كونی در مقابل كون دیگر باز خودش خودش است و نمی شود كه یك شئ در عین اینكه می گوییم «خودش» خودش نباشد. پس این سخن درست است كه سلب شئ از نفس محال است و اصل هوهویت یك اصل صحیح و درستی است.

این تتمه ی مطلبی بود كه لازم بود عرض كنم.

شیخ در اینجا عبارتش این است:

یشبه ان یكون قد استوفانا الكلام بحسب غرضنا هذا فی الامور التی تختصّ بالهویة من حیث هی هویة او تلحقها. . .
اینجا بحث هوهویت است. قبلاً هم در مباحث «واحد» در اوائل كتاب داشتیم كه هوهویت از اقسام واحد است. آدم خیال می كند كه این عبارت اینجور باید باشد:

«یشبه ان یكون قد استوفانا الكلام بحسب غرضنا هذا فی الامور التی تختص بالهوهویة من حیث هوهویة» نه بالهویة من حیث هی هویة. اگر عبارت چنین باشد دو اشكال پیش می آید: اوّل اینكه در نسخه ها بالهویة آمده نه بالهوهویة و نه به صورت دیگر. دوم اینكه عبارت با بعدش چندان هماهنگ نیست. اینجا مقصود همان هویة است، چنانكه بعضی از محشّین گفته اند و درست هم گفته اند و بر این مطلب قرینه هم داریم. مقصود از «هویّة» در اینجا «وجود» است. آن طور كه ما تحقیق كرده ایم قدمای فلاسفه ی اسلامی مثل كندی و فارابی و شاید تا زمان بوعلی بجای كلمه ی «موجود» و
مجموعه آثار شهید مطهری . ج7، ص: 480
«وجود» بیشتر «هویّت» را به كار می برده اند، و اینجا شیخ بنا بر همان اصطلاح ماقبل بحث كرده است. پس اینجا كه می گوید: «فی الامور التی تختصّ بالهویة من حیث هی هویة» یعنی «فی الامور التی تختصّ بالوجود من حیث هو وجود» . غرض شیخ این است كه بگوید ما در فصول اوّل كتاب این مطلب را ذكر كرده ایم كه چه چیزهایی از احكام وجود من حیث هو وجود است، و اینجا هم ثابت كردیم كه وحدت و واحد از احكام موجود بماهو موجودند، پس اقسام واحد و احكام واحد همه به احكام موجود برمی گردد. این مقدمه را ذكر می كند تا كسی خیال نكند كه این بحث مربوط به فلسفه ی اولی نیست؛ اینها چون از احكام موجود بما هو موجودند مربوط به فلسفه ی اولی است.

کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است