اینجا قهراً یک سؤال دیگر پیش می آید که اگر بناست که من از این جهت که
خودم پیش خودم حاضرم خودم را اداراک کنم، پس همه چیز باید خودآگاه باشد.
من خودم از خود غایب نیستم، یعنی خودم پیش خودم هستم، نه اینکه تصویری از
من پیش من باشد. آن دیوار است که تصویری از آن پیش من است، آن جهان و
مجموعه آثار شهید مطهری . ج8، ص: 279
واقعیت خارجی است که تصویری از آن پیش من است. ولی چون خودم پیش
خودم هستم از خودم آگاهم. خودم عین حضور در نزد خودم هستم. خودم برای
خودم هستم. خودم پیش خودم هستم؛ یعنی خودم از خودم پنهان نیستم.
حالا که چنین است، پس همه ی چیزها باید به خود آگاه باشند، چون تنها من
نیستم که پیش خودم هستم، دیوار هم خودش پیش خودش است، پس باید
خودآگاه باشد. اما اگر من بخواهم به دیوار آگاه باشم باید به تبع تصویری از دیوار به
دیوار آگاه باشم. دیوار هم قهراً باید خودش به خودش آگاه باشد، ولی اگر بخواهد به
من آگاه باشد باید به تبع تصویری باشد. حال آنکه ما می دانیم که خودآگاهی
اختصاص به بعضی از موجودات دارد نه همه ی موجودات.
این، سؤال خوبی است و جوابش را چنین می دهند که اگر شئ مادی شد حتی
خودش هم پیش خودش حضور ندارد. شئ مادی و وجود مادی یعنی وجود
متشابک با عدم. این وجود، خودی دارد که هرچه این خود را تحلیل کنیم، حضور و
غیبتش با یکدیگر یکسان است، برای این که موجود مادی ابعاد دارد، حرکت دارد،
زمان دارد و مکان دارد. شیئی که ابعاد دارد، در عین اینکه شئ واحد است، [اجزاء و
مراتب دارد. ] جسم واحد، چه بزرگ باشد و چه یک ذره ی کوچک، با این که شئ
واحد است، ولی همین شئ واحد نحوه ی وجودش به گونه ای است که هر مرتبه اش از
مرتبه ی دیگر پنهان است، این طرف آن از طرف دیگرش پنهان است. موجود زمانی و
موجودی که متحرک است، هر مرتبه ای از حرکت آن، از مرتبه ی دیگر حرکتش پنهان
است؛ یعنی در عین اینکه حرکت یک وحدت دارد، وحدتش عین کثرت است،
حضورش عین غیبت است.
[ممکن است گفته شود: ] درست است که این مرتبه از آن مرتبه غایب است، ولی
خود آن مرتبه که برای خودش حاضر است.
[جواب داده می شود: ] چنین نیست که مرتبه ها از یکدیگر جدا باشند و بگوییم
که این مرتبه از آن مرتبه غایب است ولی خود این مرتبه برای خودش حاضر است.
خود این مرتبه هم باز تجزیه می شود به دو مرتبه، که این مرتبه اش از مرتبه ی دیگرش
غایب است. این است که طبیعت یک وجود متشابک با عدم و یک نور متداخل با
ظلمت است.
اما موجود مجرد یعنی موجودی که این خلأها در وجود او پر است، یعنی در او
مجموعه آثار شهید مطهری . ج8، ص: 280
بعد مکانی نیست، بعد زمانی نیست، قوه نیست، حرکت نیست. به تعبیر دیگر
وجودش وجود جمعی است، یعنی نمی شود در او فرض جزئی و جزئی، قسمتی و
قسمتی، اینجا و آنجا کرد و گفت هر جزئی مغایر جزء دیگر است. در او مغایرت و
غیریت خودش برای خودش اصلاً فرض نمی شود. اما موجود مادی خودش همیشه
غیر خودش است؛ یعنی در موجود مادی، خودیت و غیریت، وحدت و کثرت،
وجود و عدم با یکدیگر مخلوط است؛ آنچنان این امور در یکدیگر آمیخته است که
اگر بگویید واحد است درست گفته اید و اگر بگویید کثیر است هم درست گفته اید،
اگر بگویید خودش است درست گفته اید و اگر بگویید غیر خودش است درست
گفته اید، اگر بگویید موجود است درست گفته اید و اگر بگویید معدوم است هم
درست گفته اید. این است که می گویند ماده و علائق ماده، چه یک شئ خودش ماده
باشد و یا اینکه به ماده تعلق داشته باشد و ساری در ماده باشد، مانع از علم و
معلومیت است، یعنی هم مانع است که خودش معلوم بالذات یک شئ باشد، و هم
مانع است که خودش به خودش آگاه باشد و به خودش عالم باشد.
پس بحث درواقع چنین شد که علم یک موجود به خود، و خودآگاهی به نحو
علم حصولی که علمْ مغایر با معلوم باشد و علم تصویری از معلوم باشد محال است؛
و کلام شیخ در همین جاست.
بنابراین چنین چیزی محال است که ما خیال کنیم انسان همان طور که تدریجاً به
اشیاء دیگر عالم می شود و تصویرهایی در مغز و سلسله ی اعصابش پیدا می شود و
این تصویرها مناط علم به آن اشیاء است، همان طور هم از خودش کم کم یک
صورتی در یکی از مراکز عصبی پیدا می شود و خودآگاه می گردد، که در این صورت
هیچ فرقی بین «غیرآگاهی» و «خودآگاهی» نگذاریم؛ نه، چنین چیزی امکان ندارد.
موجود از آن جهت خودآگاه است که یک خودی دارد که این خود عین حضور
پیش خود است، و این خود، وجودش برای خودش است و حضورش برای خودش
است؛ و علاوه بر این به اشیاء دیگر هم به تبع همین خودآگاهی آگاه می شود.
مطلب دیگر این است که ممکن است گفته شود: اگر حضور شئ برای خود، و
وجود شئ برای خود مناط آگاهی باشد، پس باید همه چیز به خود آگاه باشد، زیرا همه ی
موجودات عالم خودشان برای خودشان وجود دارند و برای غیر وجود ندارند. دیوار
خودش برای خودش وجود دارد نه برای من. پس دیوار هم باید شئ خودآگاه باشد.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج8، ص: 281
می گوییم: سخن در همین است که موجود مادی خودش برای خودش حضور
ندارد. نحوه ی وجود «مادی» به گونه ای است که [در آن ] خودیت و غیریت با یکدیگر
متحدند، وحدت و کثرت با یکدیگر متحدند، وجود و عدم با یکدیگر متحد هستند
و به تعبیر دیگر علم و جهل با یکدیگر متحد هستند. اما این که می گویند علم و جهل
متحد هستند، به این معناست که در همین موجودات مادی بالاخره ضعیف ترین
درجات وجود هست، وجودی که اصلاً نمی توانیم مرز میان آن و عدم را مشخص
کنیم. نه مرز عدم آن با وجود را می توانیم مشخص کنیم و نه مرز وجودش با عدم را.
به دلیل این که نحوه ای از وجود است، یک مرتبه ای از شعور و آگاهی در همه ی
موجودات [مادی ] سریان دارد. ولی این غیر از بحث «خودآگاهی» است، غیر از آن
مرتبه ای از آگاهی است که اکنون ما در باره ی آن بحث می کنیم، آن نوع از آگاهی که در
حیوان و در انسان سراغ داریم. ما فعلاً در باره ی آن آگاهی بحث می کنیم.
به هر حال خصوصیت وجود مادی این است که می گویند تا موجودْ غیرمادی
نباشد و تا نحوه ی وجود دیگری پیدا نکرده باشد [نمی تواند به خودآگاهی برسد]
اگرچه ممکن است ریشه ی وجودش هم در ماده باشد؛ یعنی وجود مادی و ابتعادی که
وحدتش با کثرتش آمیخته است، و وجود و عدمش با یکدیگر آمیخته است، کم کم
متبدل به یک وجود جمعی بشود، مثل نفس.