در
کتابخانه
بازدید : 1235097تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
Expand درسهای اشارات درسهای اشارات
Expand درسهای  <span class="BookName">نجات</span> درسهای نجات
Collapse درسهای الهیّات <span class="BookName"> «شفا» </span> درسهای الهیّات «شفا»
Collapse <span class="HFormat">مقاله ی اول</span>مقاله ی اول
Expand <span class="HFormat">مقاله ی چهارم</span>مقاله ی چهارم
Expand <span class="HFormat">مقاله ی پنجم</span>مقاله ی پنجم
Expand <span class="HFormat">مقاله ی ششم</span>مقاله ی ششم
Expand <span class="HFormat">مقاله ی هفتم</span>مقاله ی هفتم
Expand مقاله هشتم در شناخت مبدأ اول برای همه وجود و شناخت صفات اومقاله هشتم در شناخت مبدأ اول برای همه وجود و شناخت صفات او
Expand مقاله نهم در صدور أشیاء از تدبیر اول و معاد به سوی اومقاله نهم در صدور أشیاء از تدبیر اول و معاد به سوی او
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
اینكه سایر علوم به فلسفه ی كلّی نیازمند است یكی از مسائل مربوط به روابط فلسفه و علوم است. یكی از روابط همان بود كه قبلاً گفتیم كه قواعد و مسائل فلسفه شامل و حاكم بر موضوعات سایر علوم هست و نه برعكس. یكی دیگر همین است كه شیخ در اینجا متعرض شده و آن اینكه بسیاری از علوم، وجود موضوعاتشان یا موضوعات برخی مسائلشان نیازمند به اثبات است و علمی كه می تواند آنها را اثبات كند فلسفه است. ولی در وجه این مطلب به نظر می رسد كه بیان شیخ ناقص باشد. شیخ می گوید اگر موضوع علمی مجهول بود باید در علم دیگر عنوان علم ثابت شود، و البته این درست است، آنگاه می گوید آن علم دیگر یا جزئی است یا اعمّ از آن علم، بعد فقط به شقّ دوم می چسبد و لازم می شمارد كه در علمی اعمّ از همه ی علوم باید اثبات شود و آن فلسفه ی اولی است، و حال آنكه شیخ اثبات نكرد كه چرا در علم جزئی دیگر قابل اثبات نباشد و به فرض اینكه حتماً باید در علمی اعمّ از خود آن علم ثابت شود چه لزومی هست كه منتهی شود به علم كلّی؟ چه مانعی دارد كه موضوع علمی جزئی در علم اعمّ از خود او ثابت شود ولی موضوع خود آن علم اعمّ، بدیهی باشد.

تحقیق در این باب همان چیزی است كه متأخّرین از شیخ كرده اند مبنی بر اینكه به طور كلّی بحث برهانی از وجود یك شی ء از نوع مسائلی است كه از عوارض موجود بماهو موجود بحث می كند. حقیقت بحث در اینكه دایره موجود است، مثلث موجود است، جسم طبیعی موجود است، این است كه موجود دایره است، موجود مثلث است، موجود جسم طبیعی است؛ یعنی هر یك از این ماهیّات، تعیّن و عارضی است كه بر موجود بماهو موجود عارض می گردد.

ضمناً این نكته باید ناگفته نماند كه اینكه می گوییم یك علم خود نمی تواند متكفّل اثبات وجود موضوع خود باشد و یا اینكه یك علم جزئی نمی تواند وجود موضوع علم دیگر را ثابت كند، مقصود اثبات از طریق برهان است و در حقیقت معنی سخن این است كه این نوع برهان داخل در آن علم نیست بلكه داخل در فلسفه ی اولی است؛ امّا از طریق تجربه، مطلب دیگری است. آنچه از طریق تجربه اثبات می شود از قبیل وجود فلان حیوان ذره بینی یا فلان میكروب یا فلان ستاره، می توان گفت داخل در هیچ علم جزئی نیست. مثلاً كشف وجود فلان میكروب كه در بهداشت و بیماریهای انسان مؤثر است، از آن جهت كه درباره ی تأثیر این حیوان ذره بینی در بدن انسان بحث می شود داخل در طبّ است و از آن جهت كه اثبات وجود یك حیوان می شود داخل در فلسفه است؛ همچنانكه صدرالمتألّهین در صفحه ی 5 تعلیقات شفا می گوید كه بحث طبیعیّین از «محرّك اوّل» از آن جهت كه از محرّكیّت او برای اجسام بحث می شود بحث در احوال جسم است و در [الهیّات ] از وجود فی نفسه واجب بحث می شود.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج7، ص: 241
فلسفه ی اولی و این حكمت چیست؟ آیا این تعریفات و توصیفات سه گانه درباره ی یك فنّ است یا درباره ی فنون گوناگون كه همه به این نام نامیده شده است.

ما اكنون برای تو توضیح می دهیم كه فلسفه ی اولی و حكمت علی الاطلاق [1]همین علمی است كه اكنون ما در صدد بیان آن هستیم و اینكه توصیفات سه گانه ای كه در تعریف حكمت گفته شده است همه مربوط به یك فنّ است و آن همین است.

قبلاً دانسته شد كه هر علمی موضوع بخصوصی دارد. اكنون ببینیم موضوع این علم چیست [2]؟ آیا موضوع این علم وجود خداوند است، یا وجود خداوند در ردیف
مجموعه آثار شهید مطهری . ج7، ص: 242
مسائل این علم است؟ می گوییم: ممكن نیست كه وجود خداوند موضوع این علم باشد، زیرا موضوع هر علمی در آن علم مفروض الوجود است و در احوال و عوارض و صفات او بحث می شود- این مطلب در جاهای دیگر توضیح داده شده است- و وجود خداوند نمی تواند در این علم موضوع و (قهراً) مفروض و مسلّم واقع شود، بلكه باید جزء مطالب و مسائل باشد، زیرا اگر وجود خداوند در این علم موضوع و مفروض و مسلّم گرفته شود یا این است كه در علم دیگری اثبات می شود و در ردیف مطالب و مسائل آن علم قرار می گیرد و یا در علم دیگری نیز اثبات نمی شود و جزء مسائل هیچ علمی قرار
مجموعه آثار شهید مطهری . ج7، ص: 243
نمی گیرد و هر دو وجه باطل است.

امّا اینكه ممكن نیست جزء مسائل سایر علوم قرار گیرد [3]برای اینكه سایر علوم یا خلقی است یا سیاسی یا طبیعی یا ریاضی یا منطقی، و علم دیگری غیر اینها در میان علوم حكمی نداریم كه بتوان فرض كرد مسأله ی وجود خداوند در آن علوم اثبات شود. در هیچیك از آن علوم درباره ی مسأله ی وجود خداوند بحث نمی شود و صحیح هم نیست بحث شود، و تو با در دست داشتن اصولی كه قبلاً دانسته ای می توانی علّت این را دریابی.

امّا اینكه ممكن نیست در هیچ علمی اثبات نشود و در ردیف مسائل هیچ علمی قرار نگیرد، برای اینكه باید چنین فرض كنیم كه این مسأله جزء مسائل و مطالبی نیست كه بشر باید جستجو كند و آن را كشف كند، یا از آن جهت كه واضح و بدیهی است و نیازی به تحقیق ندارد و یا از آن جهت كه امكان تحقیق علمی ندارد. از بدیهیّات كه نیست (چنانكه واضح است) ، غیر قابل تحقیق هم نیست، زیرا می توانیم برهان بر آن اقامه كنیم و با برهان آن را اثبات كنیم. به علاوه چیزی كه در هیچ علمی قابل تحقیق نیست چگونه در یكی از علوم، موضوع و مفروض الوجود گرفته می شود؟ باقی ماند اینكه بحث در مسأله ی وجود خداوند در این علم صورت گیرد.

مجموعه آثار شهید مطهری . ج7، ص: 244
بحث درباره ی ذات در دو جهت است: یكی از جهت وجود ذات باری، دوم از جهت شؤون و صفاتش. و اگر بحث در وجود باری شأن و وظیفه ی این علم باشد طبعا ذات باری موضوع این علم نخواهد بود زیرا هیچ علمی وظیفه ندارد كه موضوع خود را اثبات كند. عن قریب توضیح خواهیم داد كه بحث از وجود باری جز در این علم امكان پذیر نیست، زیرا روشن شد كه این علم درباره ی اموری بحث می كند كه چه از نظر وجود و چه از نظر ماهیّت، مجرد (بی نیاز) از ماده می باشند، و در «طبیعیّات» اثبات شد كه خداوند نه جسم است و نه قوه ی جسمانی، بلكه یگانه و از هر جهت منزّه از ماده و از تغییرهاست. پس بالضروره باید بحث درباره ی خداوند در این علم باشد. البتّه آنچه در «طبیعیّات» در این زمینه گفته شد از «طبیعیّات» بیگانه بود، لكن نظر به این بود كه دانشجو هر چه زودتر به وجود مبدأ نخستین واقف گردد تا در او رغبت بیشتر در اقتباس علوم و رهسپاری به مقام توحید حاصل گردد [4].

و چون بالضروره این علم (مانند همه ی علوم دیگر) موضوع معیّنی دارد كه در اطراف آن بحث می كند و معلوم شد آن چیزی كه گمان می رفت موضوع این علم است (ذات حق) موضوع این علم نیست (بلكه از مسائل و مطالب آن است) پس باید ببینیم موضوع این علم چیست؟ آیا موضوع این علم، علل و اسباب چهارگانه ی نهایی است [5]نه یكی بالخصوص از آنها (ذات حق) زیرا قبلاً روشن شد كه نتوان ذات حق را موضوع این علم فرض كرد؟ البتّه بعضی چنین اندیشیده و موضوع این علم را «علل چهارگانه ی نهایی» دانسته اند.

امّا نظر و كاوش در علل و اسباب نیز چند گونه ممكن است صورت گیرد: یا از آن
مجموعه آثار شهید مطهری . ج7، ص: 245
جهت است كه اینها مصداق «موجود» می باشند (پس آن چیزی كه موضوع است و از عوارض او بحث می شود «موجود بماهو موجود» است) ، و یا از آن جهت است كه اینها مصداق «سبب» اند، و یا هر كدام كه سبب خاص هستند- یكی فاعلی، دیگری غائی، سوم مادی و چهارم صوری- جداگانه موضوع این علم می باشند (پس این علم در آن واحد چهار موضوع دارد) ، و یا آنكه مجموع علل چهارگانه (به عنوان یك «كل» كه دارای اجزاء است) موضوع این علم است.

ممكن نیست كه اینها از آن جهت كه مصداق «سبب بماهو سبب» می باشند موضوع این علم واقع شوند، زیرا لازم می آید كه همه ی بحثهای این علم درباره ی عوارض و احوال «سبب» باشد (و به عبارت دیگر بحثهای این علم منحصرا در اطراف قانون علّیّت باشد) و این به چند دلیل ممكن نیست:

اول اینكه در این علم از مسائلی بحث می شود كه از احوال و عوارض سبب و در اطراف قانون علّیّت نیست، مانند مسائل كلّی و جزئی، قوّه و فعل، امكان و وجوب و غیر اینها؛ و از طرفی پر واضح است كه این مسائل باید مورد بحث و تحقیق قرار گیرد و چون اینها از احوال و عوارض امور طبیعی یا ریاضی نمی باشند و حكمت عملی هم كه جای بحث اینها نیست، ناچار جای آنها در تقسیمات علوم در قسم باقی مانده است (به حسب فرض، تقسیم گذشته عقلی بود و قسم خارج از همه ی اقسام تصور ندارد) .

بعلاوه، معرفت (احوال و عوارض) اسباب و علل موقوف است به اثبات وجود آنها. مادامی كه وجود اسباب برای مسبّبات اثبات نشود- به این نحو كه وجود مسبّبات مرتبط است به یك سلسله اموری كه ذاتا تقدم دارند بر آن مسبّبات- برای عقل وجود سبب محرز نیست. امّا حواس به هیچ وجه سببیّت را افاده نمی كنند.

حداكثر آنچه از راه حس به ذهن می رسد تقارن دو چیز است، امّا اینكه یكی از آندو سبب دیگری است از دایره ی حس بیرون است. حس و تجربه وقتی كه مكرر شد حالت اقناع و آرامش برای نفس به وجود می آورد، امّا كافی و یقین آور نیست مگر پس از آنكه این معرفت حاصل شود كه جریان یكنواخت و همسان حكایت می كنند از طبیعی بودن (در غیر ذی شعورها) و اختیاری بودن (در ذی شعورها) . خود این معرفت موقوف است به اثبات وجود علل و اسباب و اقرار به قانون علّیّت.

این مطلب بدیهی نیست، از مشهورات است و قبلاً در منطق فرق «بدیهی» و
مجموعه آثار شهید مطهری . ج7، ص: 246
«مشهور» را دانسته ای. هر چند اینكه همه ی پدیده ها یك مبدأ دارند یك فرضیّه ی نزدیك به عقل است، امّا لازمه ی نزدیك به عقل بودن، بدیهی بودن نیست، مثل بسیاری از اصول هندسی كه در عین اینكه نزدیك به بدیهی است امّا بدیهی نیست و در كتاب اقلیدس، برهان بر آنها اقامه می شود.

بعلاوه، وجود اسباب و علل در علم دیگری اثبات نمی شود، طبعا باید در این علم اثبات شود و چگونه ممكن است موضوع یك علمی كه در آن علم از احوال او بحث می شود، در همان علم وجودش اثبات شود.

به همین بیان، نیز روشن شد كه ممكن نیست بحث در اسباب و علل از جهت خاصّ هر یك باشد، زیرا وجود هر یك از آنها از مطالب و مسائل این علم است.

مجموع و كلّ این علل نیز از آن جهت كه مجموع و كلّ است- می گویم «كل» و نمی گویم «كلّی» ، میان ایندو اشتباه نشود- ممكن نیست موضوع این علم واقع شود، زیرا بحث و تحقیق در اطراف اجزاء هر كل بر خود آن كل تقدم دارد هر چند در جزئی نسبت به كلّی به یك اعتبار كه قبلاً دانسته ای چنین نیست. بحث درباره ی اجزاء یا باید در این علم صورت گیرد، پس خود آنها برای اینكه موضوع فرض شوند از كل اولویّت دارند، یا باید در یكی از علوم دیگر صورت گیرد؛ امّا علم دیگری غیر این علم نیست كه بتواند بحثهای مربوط به علل نهایی را در خود جای دهد.

امّا اگر بحث در علل و اسباب از آن جهت باشد كه اینها مصداق «موجود بماهو موجود» می باشند، پس موضوع این علم «موجود» است نه سبب (و این یگانه شقّ صحیح در میان شقوق گذشته است) .

پس بطلان این نظریه نیز كه موضوع این علم «اسباب و علل نهایی» می باشند روشن شد. علل و اسباب نهایی از مسائل و مطالب این علم اند نه موضوع آن.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج7، ص: 247

[1] . عطف به دو حاشیه ی ص 238 درباره ی روابط فلسفه و علوم، صدرالمتألّهین در اینجا به مناسبت آنكه شیخ این علم را «حكمت مطلقه» نامیده است می گوید این علم حر و آزاد است از نیاز به غیر خود و از تعلق به ما سوای خود، و سایر علوم به منزله ی بندگان و خدمتگزاران این علم اند، زیرا موضوعات سایر علوم (اگر نظری باشد) در این علم اثبات می شوند و مقدمات براهین آنها یا مقدمات مقدمات براهین آنها نیز در این علم اثبات می شود و همچنانكه موضوعات این علم (در نظام خلقت) مبادی و علل موضوعات سایر علوم است مسائل این علم نیز مبادی و علل مسائل سایر علومند. پس [جمیع ] علما از آن جهت كه عالمند به منزله ی بندگان و خدمتگزاران عالم الهی می باشند زیرا در اخذ مبادی علوم و ارزاق معنوی خود نیازمند به او هستند.
[2] . ممكن است گفته شود همان چیزی كه در كتاب «برهان» ولو به طور اشاره گفته شد كه علم الهی بحث می كند از اموری كه ماهیّتا و وجودا مستغنی از ماده می باشند، كافی است كه در اینجا تكرار شود و گفته شود موضوع [این ] علم عبارت است از امور مستغنی القوام و الحدّ عن المادة.

جواب این است كه: «استغنای از ماده» یك صفت و یك خاصیت موضوع واقعی این علم است، امّا آن چیزی كه موضوع [این ] علم است و همه ی احكام و عوارض، احكام و عوارض او هستند حیثیت جامع استغنا و تجرد از ماده نیست. پس باید یك عنوان جامع دیگر در كار باشد كه نسبت به عوارض و احكام خودش یعنی نسبت به محمولات مسائل این علم به این شكل باشد كه:

«إما اخذ فی حد المحمولات أو اخذت المحمولات فی حده» .

علیهذا خوب بود شیخ به عنوان یكی از احتمالات، نقل می كرد كه موضوع این علم امور مستغنی القوام و الحدّ عن المادة است یا عنوان كلّی «مستغنی القوام والحدّ عن المادة» است و سپس جواب می داد.

یك اشكال این است كه شیخ، اول مسأله بودن بعضی مسائل را مفروض گرفته و سپس دنبال موضوع جامع همه ی مسائل می گردد. ممكن است گفته شود كه: این اشبه به اكل از قفاست. معیار مسأله بودن یك مسأله موضوع علم است. مسأله معیار موضوع نیست بلكه موضوع معیار مسأله است. ولی ممكن است جواب داده شود كه هنگامی كه در برخی مسائل مبحوث عنه یك جامع مشترك و یك خاصیّت مشترك پیدا شود كه معرف ماهیّت محمولات باشد خود نشانه ای از وحدت ماهوی مسائل است و طبعا موضوع واقعی چیزی است كه همه ی مسائل یكجا از عوارض ذاتی او هستند.
[3] . عطف به حاشیه ی ص 238، صدرالمتألّهین علّت عدم امكان را همان ذكر می كند كه در حاشیه ی ص 238 درباره ی آن بحث كردیم. خلاصه ی سخن صدرا در اینجا این است كه مسأله ی هر علمی عبارت است از قضیّه ای كه [عرض ] ذاتی از موضوع علم برایش اثبات شده است، و عرض ذاتی آن چیزی است كه لذاته عارض موضوع شده باشد یا به خاطر معنی مساوی با او؛ و از طرف دیگر موضوع مسأله یا عین موضوع علم است یا نوع آن و یا عرض ذاتی موضوع علم یا عرض ذاتی نوع موضوع علم*؛ و از طرف دیگر بحث مقوّمات ماهیّت یا وجود موضوع یك علم نمی تواند داخل در مطالب و مسائل آن علم باشد، و چون مبدأ كل موجودات با هر موجودی نسبت دارد (مقوّم وجود همه ی اشیاء است) پس بحث در او نمی تواند جزء بحث در یك علم جزئی قرار گیرد همچنانكه خود او نمی تواند موضوع یك علم جزئی واقع شود.

ولی ما قبلاً حقیقت این بیان را روشن كردیم.

* (معنی این سخن این است كه خود عرض ذاتی نوع موضوع علم نمی تواند از مطالب و مسائل علم باشد ولی محمول و عارض او احیانا می تواند از مسائل و مطالب علم باشد یعنی می تواند عرض ذاتی موضوع علم باشد و این غریب است. )
[4] . ولی صدرالمتألّهین در تعلیقات شفا بیان لطیفی دارد در این زمینه مبنی بر اینكه حیثیّت بحث در طبیعیّات یا حیثیّت بحث در الهیّات فرق می كند و از آن حیث كه در آنجا بحث شده جزء طبیعیّات است و از آن جهت كه در الهیّات بحث می شود جزء الهیّات است. در طبیعیّات از جنبه ی فاعلیّت و محرّكیّت ذات باری بحث می شود و در حقیقت از جنبه ی وجود لغیره او بحث می شود و لهذا جزء عوارض جسم طبیعی است ولی در الهیّات از وجود فی نفسه او بحث می شود. پس صحیح نیست كه بگوییم: «كان غریبا عن الطبیعیات و مستعملا فیها منه ما لیس منها» .
[5] یعنی فاعل نخستین، ماده ی نخستین، غایت آخرین و صورت آخرین.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است