در
کتابخانه
بازدید : 1235157تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
Expand درسهای اشارات درسهای اشارات
Expand درسهای  <span class="BookName">نجات</span> درسهای نجات
Collapse درسهای الهیّات <span class="BookName"> «شفا» </span> درسهای الهیّات «شفا»
Expand <span class="HFormat">مقاله ی اول</span>مقاله ی اول
Expand <span class="HFormat">مقاله ی چهارم</span>مقاله ی چهارم
Collapse <span class="HFormat">مقاله ی پنجم</span>مقاله ی پنجم
Expand الفصل الاوّل فی الأمور العامّة و كیفیة وجودهاالفصل الاوّل فی الأمور العامّة و كیفیة وجودها
Expand الفصل الثانی فی كیفیّة كون الكلّیّة للطّبائع الكلّیّة و إتمام القول فی ذلك، و فی الفرق بین الكلّ و الجزء، و الكلّیّ و الجزئیّ الفصل الثانی فی كیفیّة كون الكلّیّة للطّبائع الكلّیّة و إتمام القول فی ذلك، و فی الفرق بین الكلّ و الجزء، و الكلّیّ و الجزئیّ
الفصل الثالث فی الفصل بین الجنس و المادّة
الفصل الرابع فی كیفیّة دخول المعانی الخارجة عن الجنس علی طبیعة الجنس
الفصل الخامس فی النوع
الفصل السادس فی تعریف الفصل و تحقیقه
الفصل السابع فی تعریف مناسبة الحدّ والمحدود
الفصل الثامن فی الحدّ
الفصل التاسع فی مناسبة الحدّ و أجزائه
Expand <span class="HFormat">مقاله ی ششم</span>مقاله ی ششم
Expand <span class="HFormat">مقاله ی هفتم</span>مقاله ی هفتم
Expand مقاله هشتم در شناخت مبدأ اول برای همه وجود و شناخت صفات اومقاله هشتم در شناخت مبدأ اول برای همه وجود و شناخت صفات او
Expand مقاله نهم در صدور أشیاء از تدبیر اول و معاد به سوی اومقاله نهم در صدور أشیاء از تدبیر اول و معاد به سوی او
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
[1] 1. در مورد ماهیّت اشیاء، یك نظر این است كه ماهیت همه ی اشیاء در خارج یكسان است، تفاوت میان آنها صرفا مربوط به تفاوتهای فردی است. مثلاً انسان و سنگ و درخت همه از یك ماهیت اند. به قول دكارت: «ماده و حركت را به من بدهید، تمام جهان را خواهم ساخت» . خلاصه تفاوت میان اشیاء از قبیل تفاوت میان ساختمان مدرسه و پاساژ و حمّام است كه همه در اصل از یك نوع و یك ماهیت هستند، همه از آجر و گل و غیره درست شده اند. در این صورت مسأله ی «كلّیّات خمس» به كلّی منتفی است.

2. همچنین اگر ثبات و سكونی در ماهیّات اشیاء نباشد باز هم مسأله ی كلیات خمس منتفی است. در واقع ماهیتی نمی ماند. اینكه در یك لحظه چیزی است و در لحظه ی دیگر چیز دیگر، دیگر جای این سخن را كه «این چیست؟ » باقی نمی گذارد.

3. نظر دیگر این است كه كسی قائل به كثرت اشیاء باشد امّا بگوید به تعداد اشیاء ماهیت وجود دارد؛ دو شئ نداریم كه دارای یك ماهیّت باشند (یعنی درست نقطه ی
مجموعه آثار شهید مطهری . ج7، ص: 283
مقابل نظر اوّل) . در این صورت هم بحث كلیات خمس منتفی است.

بحث كلیات خمس مبتنی است بر اینكه:

اولاً، برای موجودات كثرت قائل باشیم. اگر وحدت محض باشد دیگر بحث ماهیّات مطرح نمی شود.

ثانیاً، قائل به كثرت ماهیّات باشیم نه كثرت افراد.

ثالثاً، قائل باشیم كه این ماهیات كثیره دسته بندی می شوند؛ این ماهیّات همه با هم بیگانه نیستند بلكه خانواده های مختلفی هستند كه آنها را بر حسب استقراء، برخی به ده، برخی به پنج و برخی به دو خانواده تقسیم كرده اند. مقولات ده گانه عبارتند از: جوهر، كمّ، كیف، أین، . . . كه خود جوهر به جوهر عقلانی، جوهر نفسانی و جوهر جسمانی منشعب می شود.

پس معلوم می شود كه بحث كثرت و وحدت وجود از مبانی این بحث- یعنی بحث كلیات خمس- است؛ و نیز مسأله ی صور نوعیّه- كه فلاسفه معتقدند اشیاء به دلیل اختلاف در آثار، اختلافی در جوهر دارند- بسیار مهم است.

فرق بین جنس و مادّه: چه ارتباطی بین ایندو وجود دارد؟ زیرا یك چیز با دو اعتبار یا اعتبارات مختلف می تواند جنس یا نوع یا مادّه باشد. شیخ مثالی می زند؛ می گوید خود جسم دو اعتبار دارد: به اعتباری جنس است (یعنی ماهیتی است كه بر همه ی مصادیق خودش حمل می شود) مثلاً انسان بتمام وجوده جسم، و به اعتبار دیگر جسم جزء واقعیّت خارجی انسان است. پس فرق چیست؟ فرق در لابشرطیّت و بشرط لائیّت است.

در اینجا دو مطلب وجود دارد:

الف. یك مطلب همان بحث كلیات خمس است كه سه تای از آنها- یعنی نوع و جنس و فصل- را «ذاتی» می نامند. جنس و فصل، اجزاء مشكّله ی ماهیّت نوعند. این
مجموعه آثار شهید مطهری . ج7، ص: 284
اجزاء با اجزائی كه در خارج، یك كلّ را تشكیل می دهند فرق اساسی دارند زیرا دو شئ كه در خارج هر كدام وجود مستقل دارند با یكدیگر می آمیزند و در یكدیگر تأثیر و تأثّر نموده كیفیات جدیدی را به وجود می آورند و در نتیجه یك مركّب به وجود می آید، اجزائی هستند در عرض یكدیگر؛ ولی اجزاء ماهیّت چنین نیستند، بلكه عقل آنها را تحلیل می كند و لذا آنها را «اجزاء تحلیلی» می نامند و الاّ در خارج موجودند به وجود واحد. اجزاء تحلیلی یا اجزاء ماهیّت چند خصوصیّت دارند:

1. وجود بیش از دو جزء در یك مرتبه محال است؛ یعنی محال است كه یك ماهیّت از سه جزء در عرض هم تشكیل شود.

2. این دو جزء در عرض یكدیگر نیستند (ولو در ظرف عقل) ، بلكه طولی اند.

معنی طولیّت این است كه یكی از ایندو از دیگری اعمّ است یعنی تقریبا یك امری است فانی در دیگری و دیگری به منزله ی محصّل اوست.

مثال اوّل: مثلاً ماهیت انسان، حیوان ناطق است. اوّلا باید دو جزء باشد كه این دو جزء عبارتند از «حیوان» و «ناطق» . ثانیا این دو جزء در عرض هم و در كنار یكدیگر نیستند؛ «حیوان و ناطق» نیست، بلكه «حیوان ناطق» به صورت مضاف و مضاف الیه است؛ حیوان مقیّد به ناطق است. این تقیید چگونه تقییدی است؟ آیا یك تقییدی است مثل «رقبة مؤمنة» و «انسان عالم» ؟ كه در اینجا رقبه در مرتبه ی ذات، رقبه است ولی متّصف است به صفت ایمان، یعنی ایمان را در مرتبه ی زائد بر ذاتش دارد، در مرتبه و مقامی غیر از مرتبه و مقام ذات. انسان عالم هم همین طور است؛ یعنی انسان در مرتبه ی ذات، انسان است و در مقامی غیر از مقام ذات، عالم است؛ و غالب توصیفاتی كه داریم از همین نوع است كه موصوف، صفت را در مقامی زائد بر ذات دارد. امّا «حیوان ناطق» چطور؟ آیا انسان كه حیوان ناطق است به این معنی است كه در ذات خود، حیوان است و در مقامی غیر از مقام ذات دارای ناطقیّت است؟ و یا اینكه به این معنی است كه حیوان است و در همان مرتبه ی ذات، ناطق است؛ یعنی حیوانی است كه همان وجود او وجود ناطقیّت است نه اینكه له وجود و للنّاطقیّة وجود؟ مثال دوم: در مورد كمّیّت «خطّ» می گوییم: كمّیّة كذا و كذا منحنی. این در مقام [زائد بر] ذات خطّ است كه انحناء به آن اضافه شده است، امّا اینكه می گوییم خطّ «كمّ متّصل. . . » چطور؟ آیا خطّ كه كمّ متّصل است در ذات خود كمّ است و در مقامی غیر از مقام ذات دارای اتّصال است؛ یا نه، به این معنی است كه كمّ است و در همان
مجموعه آثار شهید مطهری . ج7، ص: 285
مرتبه ی ذات، متّصل است؟ در اینكه در خارج، تحقّق فصل و جنس در یك وجود است شكّی نیست؛ ولی در مرتبه ی ماهیّت، نظر حكما این است كه از نظر ماهیّت جدا هستند. امّا به نظر ما، ماهیّت جنس و ماهیّت فصل یك چیز است ولی ماهیّت فصل در مقام بالاتر است یعنی هر چه را كه آن یكی دارد این دارد به ضمیمه ی چیزی زائد بر آن. پس تقیّد جنس به فصل از آن نوع تقیّدی نیست كه مقیّد له مرتبة و قید له مرتبة. امّا از نظر ماهیّت چگونه است، وارد بحث نمی شویم.

ب. مطلب دوم اینكه در اوائل كتاب شفا خواندیم كه در باب حقیقت جسم نظریّات متعددی است. یك نظر كه نظر مشّائین است و مورد قبول شیخ و امثال او، این است كه جسم در خارج مركّب است از مادّه و صورت؛ یعنی مركّب است از دو امر كه یكی امر بالقوّه است و دیگری امر بالفعل. مثلاً در دانه ی گندم دو حیثیّت است: حیثیّتی كه به موجب آن دانه ی گندم است و حیثیّت دیگر بالقوّه بودن است كه بالقوّه بودن چیز دیگر است. یكی را «صورت» و دیگری را «مادّه» می گویند.

بعد می گویند مأخذ جنس، ماده است و مأخذ فصل، صورت. مثلاً در انسان یك ماده ی اصلی است كه مادة المواد است (هیولی) ، بعد صورت جسمیّه دارد، بعد این صورت و مادّه مجموعا مادّه است برای صورت جدیدی؛ جسم خودش مادّه است برای صورت نوعیّه. آن وقت نتیجه ی حرف بالا این است كه همین جسمی كه مركّب از مادّه و صورت است به یك اعتبار جنس است و به یك اعتبار مادّه است. در خارج، به جسم از آن جهت كه صورت را قبول كرده «مادّه» می گوییم، امّا جسم به اعتبار اینكه جنس است وجودش عین وجود فصل است. پس مسأله ی مشكلی پیش می آید و آن اینكه چطور می شود یك شی ء به یك اعتبار مادّه و جزء خارجی باشد، امّا به یك اعتبار جزء است (جنس) امّا جزء خارجی نیست بلكه جزء تحلیلی است؟ جواب این است كه اعتبار فرق می كند، ما باید اعتبار كردن عقل را بفهمیم.

این دو اعتبار چیست؟ اعتبار بشرط لائی و اعتبار لابشرطی، و تازه این بشرط لائی و لابشرطی با جاهای دیگر فرق دارد. در خارج اگر نگاه كنید می بینید در ذهن یك چیز را دو جور لحاظ می كنید: یك وقت بشرط لا و به نحو متحصّل اعتبار می كنید و یك وقت لابشرط و مبهم اعتبار می كنید. مثال آقای بروجردی: فرض كنید كه در كنار یك دریا هستید. قسمتی از دریا را كه برابر با پلاژ است و شما با دیگران در آن آب تنی
مجموعه آثار شهید مطهری . ج7، ص: 286
می كنید در نظر بگیرید. و نیز فرض كنید با اتومبیل از آن كنار رد می شوید. گاهی بیست فرسخ هم كه از كنار دریا می روید نگاه می كنید كه دریا هنوز هست و می گویید این همان دریا است، الآن كه قسمت دیگر را می بینید باز می گویید این همان است (همان قسمتی كه قبلاً دیدید) علّتش این است كه آن وقت كه آن گوشه را دیدید آن را به طور مبهم دیدید، همه را جزء دریا دیدید. امّا اگر دقت كنید و جزءها را قطعه قطعه كنید آنوقت آنها را از هم جدا می كنید. یك وقت است كه هنگامی كه یك قطعه را می بینید همه را اعتبار می كنید، مجموع را یك واحد می بینید، تجزیه نمی كنید، لابشرط و لابقید می بینید؛ امّا همینكه آن را تجزیه و تحدید كردید می گویند بشرط لا دیده اید.

همین طور كه در خارج این گونه است چنانكه در مثال فوق دیدیم و جزء عرفیّات و عادات است، در مفاهیم هم همین طور است. گاهی ذهن جسم را می بیند، مرز را می بیند، آن را با صورت طبیعی یكی می بیند كه می شود «جنس» ؛ امّا اگر تجزیه كند، بشرط لا می شود و «مادّه» می بیند.

حال آیا غیر از این دو نوع اعتبار بشرط لا و لا بشرط، نوع دیگری هم می توان اعتبار كرد؟ پاسخ مثبت است و آن اعتبار بشرط شئ است؛ یعنی این را به شرط اینكه با آن شئ دیگر باشد لحاظ كنیم كه می شود «نوع» .

جنس و فصل: مسأله ی اعتبار جنس و فصل برای ماهیّت، مسأله ی مشكلی شده است در فلسفه، خصوصا اینكه خواسته اند منشأ انتزاع جنسها و فصلها را روشن كنند، آن هم ماهیاتی كه در خارج مركّب از مادّه و صورت است. در بسائط كار مشكلی نیست، در آنجا صرف اعتبار است و لذا اشكال زیادی ندارد. مثلاً در باب اعراض معتقدند كه آنها بسائط خارجیّه اند یعنی هیچ عرضی در خارج مركّب از مادّه و صورت (یعنی مركّب از قوّه و فعلیّت) نیست؛ معتقدند كه حامل قوّه و استعداد هر عرض در همان موضوع عرض است [2]. در اعراض در عین بساطت باز جنس و فصل فرض می شود. در همین سفیدی، لونیّت (رنگ بودن) وجود دارد و آن خصوصیّتی است كه مناط سفیدی است، آن سفیدی هم فصل اوست. پس در خارج، لون مطلق نداریم، هر چه
مجموعه آثار شهید مطهری . ج7، ص: 287
لون داریم لون خاصّ است؛ لون مطلق چیزی است كه ذهن ما انتزاع می كند.

امّا در مركّبات، مسأله مشكل است. وقتی می گوییم «صورت» ، این جزء خارجی شئ است و جزء هیچوقت بر كلّ حمل نمی شود. . . اینجاست كه گفته اند اعتبار فرق می كند، یك وقت اعتبار بشرط لاست و یك وقت اعتبار لابشرط. . .

مطلب دیگر در اینجا، شعری است در منظومه كه می گوید:

فالنّوع فیه تمّ دون أغطیه
و الجنس مغمور بكلّ الأوعیه
یعنی جنس در هیچ ظرفی حتّی در ظرف ذهن استقرار ندارد. یك باریك بینی هایی هست كه كار عقل انسان- عقل فلسفی انسان- است و این خود دلیل است كه ما بعضی از تجزیه تحلیل ها و ادراكات داریم كه خارج از حدود علم به معنای امروزی است. گاهی وجود یك چیزی به نحوی است كه جدا از وجود اشیاء دیگر نیست، یعنی نمی شود به آن اشاره كرد ولو اشاره ی عقلی، بلكه وجودش مغمور در وجودات دیگر است، یعنی وجود اشیاء دیگر به صورت پرده و ماسكی برای این چیز درآمده است و ما با اینكه نمی توانیم آن را در چهره ی خودش ببینیم ولی آن را در چهره ی اشیاء دیگر می بینیم. مثالش حروف الفباست. اینها اصواتی هستند كه از مقاطع مختلف دهان به وجود می آیند. مثلاً حرف «ب» را در نظر می گیریم؛ هر جور كه در دهان پیدا شود با حركات مختلف همراه است، یا «ب» است یا «ب» است یا «ب» یا حركاتی بین اینها و گاهی هم سكون می دهیم كه خود سكون هم شكلی است كه به آن داده ایم. از نظر عقلی، آن هم- یعنی سكون- خودش صورتی است. دلیلش هم این است كه مثلاً «ب» همان «ب» مسكون نیست كه «- ُ» به آن اضافه شده باشد، بلكه «ب» وقتی مضموم است سكون را رها كرده و به صورت «ب» درآمده است.

پس حرف «ب» فقط چهار حالت دارد: - َ- ِ- ُ- ْ؛ امّا «ب» كه در الفبا منظور كرده ایم كدامیك از اینهاست؟ هیچكدام. آن «ب» كه می گوییم همان است كه در یكجا فتحه دارد، در یكجا كسره دارد، در یكجا ضمّه دارد و در یكجا ساكن است. پس خودش چیست؟ می گوییم خودش بدون هیچیك از این اصوات نمی تواند وجود پیدا كند، چیزی است كه هم در آنجاست، هم در اینجاست و. . .

حالا اگر بگوییم ما می خواهیم طبق اصول تجربی آن «ب» الفبا را ببینیم یعنی حرف بدون حركت را ببینیم، این تجربه محال است. پس علم متّكی به حس
مجموعه آثار شهید مطهری . ج7، ص: 288
نمی تواند این را بیابد، زیرا باید یكی از این چهار نوع «ب» را ببیند، این كه نمی شود، كدامیك را «ب» بداند؟ امّا از طرف دیگر هم نمی تواند انكار كند زیرا عقل وجود او را در می یابد.

مادّة الموادّی كه علما و دانشمندان می گویند، چیزی است كه مستقل است و می تواند وجود پیدا كند (مثل «ب» ) امّا از نظر حكما این مادة المواد، خود وقتی موجود شد دارای فعلیّتی است. می گویند مادّة المواد چیزی است كه عقل وجود او را درك می كند ولی وجود او در چهره ی اشیاء دیگر موجود می شود؛ گاهی به این شكل درمی آید، گاهی به شكل دیگر، . . .

این حكما معتقدند كه ماهیّت جنس در میان انواع ماهیات، این گونه است:

«مبهم» . جنس وجود دارد ولی در شكل نوع و فصل. در خارج كه جنس از فصل جدا نیست. می گویند در ذهن هم جدایی وجود ندارد. فقط می گویند (در ذهن) آن چیزی كه در این نوع هست در آن نوع هم هست، لذا «الجنس مغمور بكلّ الاوعیة» . در عقل اگر جنس را از فصل جدا كردیم، مثلاً تصوّر حیوان را، آن جنس واقعی نیست بلكه چیزی نزدیك به جنس است. خلاصه جنس چیزی است كه در ضمن تصورات مختلف انواع هست امّا بالاستقلال نمی تواند موجود باشد (در ذهن) .

این مطلب از آن مطالب درهم و پیچیده ی فلسفه است.

امّا نظر خود ما- حالا به صورت یك فرضیه- این است كه:

این حكما بیانی دارند در باب تشكیك (تشكیك تقریبا به معنای زیاد و كم است) .

می گویند تشكیك در ماهیّت جایز نیست. مثلاً ماهیت انسان را در نظر بگیرید، نمی شود گفت یك فرد انسان تر است و آن یكی كمتر انسان است. پس تشكیك در چیست؟ می گویند تشكیك در اتصافات است؛ یكی عالم است یكی عالم تر است و یا تعبیری كه می گویند فلانی انسان تر است به معنی اینكه اخلاقش عالی تر است.

حكمایی مثل بوعلی كه راجع به «اصالت وجود» بحثی نداشته اند بحثشان به همین جا ختم می شود. امّا شیخ اشراق گفت تشكیك در خود ماهیّت جایز است. ولی حكمای بعد از او این مطلب را نپذیرفتند. صدرالمتألّهین كه به اصالت وجود قائل شد تشكیك در وجود را قبول كرد؛ یعنی تشكیك فقط در اتصافات و در «وجود ناعت» نیست، در خود وجود هم می تواند باشد. ولی ایشان هم در مسأله ی تشكیك ماهیت نظریه ی بوعلی را قبول كردند.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج7، ص: 289
امّا نظر ما این است كه بنابر این سخن كه اصالت از آن وجود است و ماهیّت اعتباری و از هر جهت تابع وجود است، پس تشكیك در ماهیّت به تبع وجود اشكالی ندارد. اگر وجود مشكّك شد ماهیّت هم مشكّك می شود. با این حساب به طور كلّی بساط كلیات خمس برچیده می شود؛ اساساً بین جنس و نوع هیچ تفاوتی نیست مگر تفاوت تشكیكی؛ یعنی دو ماهیّت یكی است، اختلافشان به شدّت و ضعف است، مخصوصاً در باب فصل كه ما یك ماهیّت نوعی را ذهنا به جنس و فصلی تقسیم می كنیم، ولی بین ایندو تفاوتی نیست. ماهیّت جنس منغمر در ماهیّت فصل است، همان طور كه وجود جنس منغمر در وجود فصل است. اساساً ماهیّت جنس در ضمن ماهیّت فصل هست. آنوقت فرق بین جنس و فصل اعتباری می شود. فصل حاوی تمام معنای نوع است. حق این است كه همان طور كه خود حاجی سبزواری گفته:

«حقیقة النوع فصله الأخیر» یعنی فصل تمام حقیقت نوع است نه جزء حقیقت آن.

گفتیم كه ممكن است در فلسفه های دیگر «كلیات» را به این شكل كه به جنس و نوع و فصل و عرضی خاص و عرضی عام تقسیم می شود، تقسیم نكنند؛ زیرا گفتیم كه این جور تقسیم بندی مبتنی بر یك سلسله مسائل فلسفی دیگر است كه چون آن مسائل در این فلسفه مورد قبول است لذا این گونه تقسیمات به وجود آمده است.

بحث در كیفیّت وجود مادّه و صورت در خارج: وجود ایندو در خارج به طور انضمامی نیست بلكه به صورت اتّحادی است.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج7، ص: 290

[1] . [مباحث این قسمت (از اینجا تا ص 376) چون به صورت یادداشت برداری از بحث استاد بوده است، به نحو اجمال و اختصار می باشد. ]
[2] . البته این مسأله كه امروز در عرض بودن اعراض بحث هست یا در تركّب آنها گفتگوست، اینها به بحث فوق ضرر نمی زند.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است