بسیاری از احکامی که این حکما برای ذات واجب الوجود بیان می کنند با
احکامی که در زبان دین آمده است یکی می باشد و مدعا یکسان است. احکامی از
قبیل «واجب الوجود حیٌّ» ، «أنّه قادرٌ» و «أنّه علیمٌ» همان احکامی است که در لسان
مجموعه آثار شهید مطهری . ج8، ص: 136
دین هم آمده است. ولی ما در لسان دین تعبیری نظیر این حکم نداریم که
«واجب الوجود لاماهیة له» یا «ماهیته عین إنیته» . اما آیا به تعبیر دیگری این مطلب
بیان شده است؟ بله، به زبان دیگر این مطلب بیان شده است، به زبانی خیلی قوی هم
گفته شده است. در تعبیرات نهج البلاغه عبارات زیادی می شود پیدا کرد که حتی
نزدیک به این تعبیر هم باشد. ولی آن تعبیری که از همه رساتر است همان مسأله ی
لاحدّیِ واجب الوجود است که «لیس لذاته حدّ» ، زیرا همین قدر که گفتیم او
چیست، در واقع برای او یک ذاتی و یک ماهیتی فرض کرده ایم که واجب در قالب
آن ماهیت محدود است. آن وقت همان طور که می گوییم این ذات آب است و آن
ذات هواست و آن ذات انسان است، ذات دیگری هم در میان ذوات عالم هست که
ذات واجب الوجود می باشد؛ در صورتی که تا یک هستی محدود به حدی نباشد
فرض ماهیت برای او امکان پذیر نیست. همین قدر که وجودی نامحدود شد مساوی
است با این مطلب که لا ماهیة له.
این مطلبی بود که استطراداً عرض کردم، برای اینکه بگویم این بحث
«واجب الوجود لا ماهیة له» از نظر معارف اسلامی با چه اصلی مربوط می شود. البته
تعبیرات دیگری هم داریم که از این نیز صریحتر و رساتر است و همه بر افاده ی همین
معنا دلالت دارند ولی اکنون یادم نیست.
شیخ می گوید بنا بر توضیحی که ما در ابتدای کلام گفتیم لزومی ندارد که اینجا
توضیح بیشتری دهیم و بیان کنیم که اشیاء ذاتشان غیر از ماهیتشان می باشد.
می گوید شما دوگونه تصور می توانید از واجب الوجود داشته باشید: یکی اینکه
بگویید: «ذاتٌ هو واجب الوجود» و دیگر اینکه بگویید: «ذاتٌ عرض له
وجوبُ الوجود» . در این تصور دوم دو شئ تصور شده است: ذاتی که وجوب وجود
برای او پیدا شده؛ مثل ذاتی که ممکن الوجود است. ذاتی که ممکن الوجود است
خودش یک چیز است و امکان وجود چیز دیگری است که ما به آن ذات نسبت
می دهیم. این یک جور تصور است. اما در تصور اول گفته می شود: ذاتٌ هو
واجب الوجود، ذاتٌ هو وجوب الوجود، هو عین وجوب الوجود، نه اینکه ذاتٌ عرض
له وجوب الوجود.