خیر به وجود برمی گردد و شر به عدم؛ یعنی هر چیزی از آن جهت شر است که یا
خودش نیستی است یا اگر خودش نیستی نیست نوعی از هستی است که سبب
نیستیها می شود، یعنی بدی اش بدان جهت است که سبب نیستیها می شود.
یک وقت می گوییم جهل بد است؛ چرا بد است؟ چون نیستی علم است. علم
چون کمال است خوب است، و جهل از آن جهت که نیستی علم است بد است. فقر بد
است، چون ناداری است، نداشتن است؛ نداشتن چه چیز؟ نداشتن ثروت، و ثروت
امکان قدرت است و چون امکان قدرت است خوب است، و فقر چون فقدان آن
امکان قدرت است بد است.
یا مثلاً می گوییم کوری بد است، چون فقدان بینایی است، و بینایی خوب است.
این موارد چون عدمند، خودشان بد هستند.
ولی یک چیزهای دیگری هستند که ما به آنها «بد» می گوییم اما خودشان عدم
نیستند، بلکه خودشان وجودند. ولی این وجودها بالعرض بدند، یعنی خودشان
فی حد ذاته خوبند، در وجود فی نفسه شان خوبند، اما در وجود اضافی و در
رابطه شان با موجود دیگر بد هستند، چرا؟ چون در او موجب عدم می شوند. چرا
می گوییم جنگ بد است، ولی می گوییم صلح خوب است؟ برای اینکه جنگ منشأ
تخریبها و کشتارها و مردنها می شود، منشأ نیستیها می شود. خود مردن را چرا
می گوییم بد است؟ چون فقدان حیات است. مردن از آن دید که فقدان حیات است
بد است. اگر کسی مردن را از دید دیگری که تطوّر حیات است ببیند، دیگر بد
مجموعه آثار شهید مطهری . ج8، ص: 246
نیست. باز مردن از آن جهت که سبب می شود یک موجودی قبل از اینکه به کمال
خودش برسد متکوّن به دنیای دیگری می شود و ناقص می ماند، از آن جهت هم بد
است. ولی به هر حال ما مرگ را از آن جهت بد می دانیم که فقدان حیات است،
نیستی است.
پس وقتی که خیر و شر را تحلیل کنیم بر می گردد به وجود و عدم. یک شئ از آن
جهت که موجود است خیر است، و از آن جهت که معدوم است شر است. یک شئ از
آن جهت که کمال یک وجود است خیر است، و از آن جهت که فقدان کمال یک
وجود است شر است. و یک شئ موجود به اعتبار اینکه منشأ نیستی دیگری
می شود، در عین این که موجود است، شر است؛ مثل میکروب که از این نظر که خود
یک موجود است و یک امر موجودی است، با سلولهای دیگر هیچ فرق نمی کند،
ولی چرا ما آن را شر می دانیم اما آن سلولی را که پوست را مثلاً تشکیل می دهد شر
نمی دانیم؟ برای این که آن میکروب منشأ فقدانها می شود، پس میکروب شر
بالعرض است، ولی آن سلولی که پوست را تشکیل می دهد یا آن گلبولی که در خون
است منشأ فقدانی نمی شود و بلکه علاوه بر این که خودش موجود است و وجود
فی حد ذاته اش خیر است، منشأ خیرات و وجودات هم می شود. گلبول چگونه منشأ
وجودات می شود؟ وقتی که مثلاً از بدن دفاع می کند، از حیات یک سلول دفاع
می کند، یا مثلاً مواد غذایی را از جایی به جایی و مواد زائد را از جایی به جایی
منتقل می کند و بدین وسیله به ادامه ی حیات کمک می کند. پس هم وجود فی نفسه اش
خیر است و هم وجود لغیره اش. از این جهت است که حکما همیشه در بحث خیر و
شر، در تحلیل نهایی به این می رسند که تمام خیریتها به وجود برمی گردد و تمام
شریتها به عدم.
ولی در این کتابهای جدید از خیلی از افراد دیده می شود که گفته اند این حکما
چه می گویند که شر امر عدمی است؟ چگونه جنگ امر عدمی است؟ بیماری امر
عدمی است؟ این بازی با الفاظ است. چرا می گویند جنگ امر عدمی است؟ صلح
امر عدمی باشد.
نه، کسی نگفته جنگ امر عدمی است. گفته اند آن چیزی که ملاک شریت می شود
عدم است، خواه اینکه خود عدم شر باشد یا اینکه وجودی باشد که آن وجود در
تحلیل نهایی از آن جهت شر است که منشأ یک عدم می شود نه از آن جهت که وجود
مجموعه آثار شهید مطهری . ج8، ص: 247
است؛ یعنی آن وجود شریت خودش را به اعتبار این عدم دارد. پس شریت، بالذات
از آنِ عدم است و بالعرض از آنِ وجود است.
حالا که چنین شد که وجود مساوی با خیر است و عدم مساوی با شر، و ملاک
خیریت وجود است و ملاک شریت عدم، و وقتی که ما ثابت کردیم که واجب الوجود
ماهیته انیته و هو وجودٌ محضٌ، پس هو خیرٌ محضٌ.
ولی ممکن الوجود از باب این که ذاته بذاته وجود نیست، بلکه ذاته بذاته
لااقتضای از وجود و عدم است و وجود عارض بر ذاتش می شود، پس ذاتش خیر
محض نیست. واجب الوجود چون ماهیتش عین وجودش و وجودش عین ماهیتش
است و ذاتی غیر از وجود ندارد و [از طرفی ] وجود خیر محض است، پس ذاته خیرٌ
محضٌ. اصل همین بود که گفتیم.