ممکن است که ما کلمه ی «حکمت» را یک جور دیگر هم معنی کنیم و بگوییم که
چه لزومی دارد که حکمت را آن گونه معنی کنیم؟ یک جور دیگر که خیلی هم
ساده تر است می توان «حکمت» را تعریف کرد، که معمولا هم این جور تعریف
می کنند. می گویند حکیم بودن از صفات فعل است، چه در انسان و چه در غیر
انسان. حکیم بودن درمقابل عابث بودن و لاغی بودن است. اگر انسان کاری انجام
دهد بدون داشتن یک هدف و یک غایت و بدون اینکه نتیجه ای از کار خود در نظر
داشته باشد، این شخص را «عابث» و فعل او را «عبث» می گوییم. ولی اگر کسی در
کارش غایتی و هدفی داشته باشد فعل او را عبث نمی دانیم، بلکه آن را حکیمانه
می دانیم. مثلا کسی را فرض کنید که حرکت می کند و به سوی یک چراغ می رود
برای اینکه درس بخواند. در اینجا کار او یک «برای» دارد. اگر بپرسند: لِمَ؟ جواب
می دهد: برای فلان مصلحت، چون بر این کار یک مصلحت و یک فایده مترتب
است. حالا ما اینجا می گوییم مصلحت. ممکن است شما بگویید مصلحت یعنی
صلاح حال خود فاعل. این فرقی نمی کند. چون بر این کار یک مصلحت مترتب
است، این را می گوییم فعل صحیح و حکیمانه. اما اگر شما فرض کنید که کسی
حرکت می کند بدون اینکه یک مقصدی داشته باشد و سر ساعت معینی خود را به
یک نقطه ی معین هم برساند، می گوییم این کار عبث است، یعنی بر این کار مصلحت
مترتب نیست.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج8، ص: 411
پس ممکن است که به جای آن راه پر پیچ وخم بگوییم که حکمت در خداوند به
معنی این است که هیچ کار عبث از او صادر نمی شود، همه ی کارهای خداوند بر اساس
یک مصلحت و غرض است، و حکیم بودن خداوند عبارةٌ اُخری از این است که
بگوییم فعل اللّه معلَّل به غرض است.
آن وقت است که آن بحث معروف متکلمین که از قدیم الایام میان دو فرقه ی
معروف معتزله و اشاعره مطرح بوده است پیش می آید. معتزله معتقد بودند که فعل
اللّه معلَّل به غرض است چون خدا حکیم است. اشاعره می گفتند نمی شود که فعل اللّه
معلَّل به غرض باشد چون این برخلاف علوّ ذات حق تعالی است.
پس ممکن است گفته شود که خوب است حکمت را این جور تعریف کنیم:
حکیم یعنی کسی که فعلش دارای غرض و مصلحتی باشد، و غیر حکیم و عابث
یعنی کسی که فعلش بدون غرضی باشد.