این نظریه ی معروف مارکسیستها از این جهت نظریه ی نسبتاً خوبی است. گواینکه
آنها از جنبه ی دیگر نظر کرده اند و این از جنبه ی دیگر است، ولی خیلی به همدیگر
نزدیک است. درباره ی انسان و کار انسان می گویند که انسان کار را می سازد و کار
انسان را. حرف درستی هم هست. اینچنین نیست که انسان فقط مبدأ کار باشد، کار
مجموعه آثار شهید مطهری . ج8، ص: 423
هم مبدأ انسان است.
ببینید: یک نفری که در یک کار فنی یا غیر فنی وارد می شود، هر چه بیشتر در آن
کار مداومت کند و ادامه دهد بر پختگی و تجربه و بر معلومات او افزوده می شود؛
یعنی کار، انسان را به وجود می آورد و انسان کار را. این است که خودِ کار مبدأ
تکامل انسان است. کار یکی از وسائل تکامل انسان است و حرف درستی هم
هست. آنها این مطلب را از نظر تأثیر قهری کار روی انسان می گویند. این بحثی هم
که ما الآن داریم همان مطلب است از وجهه ی دیگر، و آن این است که انسان کاری را
برای رسیدن به غایت و هدف انجام می دهد، انسان کار را از قوه به فعل می رساند،
کار نیز انسان را از قوه به فعل می رساند، یعنی آن موجود ذی غرض بالقوه را به
ذی غرض بالفعل تبدیل می کند. مثلا انسان مطالعه می کند. مطالعه، کار است. انسان
مبدأ این مطالعه است و فاعل مطالعه است، مطالعه هم فاعل انسان است، برای اینکه
این مطالعه است که مطالعه کننده را از متفهّم بالقوه به متفهّم بالفعل می رساند، از عالِم
بالقوه به عالِم بالفعل می رساند.