مطلب و اشکال دیگری در وسط کلماتش آمده که ما باید آن را یک وجه
جداگانه بشماریم. می گوید: فرض کنیم که ما عالم را کاملترین عالمها بدانیم، این
دلیل نمی شود که ناظمش هم کاملترین ناظمها باشد، چرا؟ مثالی ذکر می کند،
می گوید: اگر شما یک نفر مکانیسین را امروز ببینید که یک کشتی بی عیب می سازد
که کاملترین کشتیهاست، این را شما نمی توانید دلیل بگیرید که این شخص
کاملترین انسانهاست و مثلاً یک نبوغ فوق العاده قوی دارد، چرا؟ برای اینکه این
شخص وارث هزارها و میلیونها صنعتگر دیگر در دنیاست. بسا اینکه این شخص در
ذات خودش آدم کودنی هم باشد، ولی بعد از هزارها سال تجربه ای که بشر روی
صنعت کشتی سازی داشته است، محصول همه ی این تجربه ها و علمها به دست این
آدم رسیده و یک چنین کشتی ساخته است. این دلیل کمال او نمی شود. شاید کار
عالم هم همین جور باشد.
این حرفش به دو وجه قابل تحلیل است: یکی اینکه شاید عالم مثلاً مصنوع
صانعهای شاعر متعدد باشد که یکی بعد از دیگری آمده اند و هیچکدام هم کامل
مجموعه آثار شهید مطهری . ج8، ص: 470
نبوده اند، ولی به هر حال خدا ثابت می شود.
دیگر اینکه اصلاً مصنوع صانع شاعر نباشد؛ تغییرات تدریجی کار را به اینجا
رسانده باشد.
ولی ظاهراً مورد اول منظور اوست. معلوم است که این حرف هم یک حرف
عامیانه ای است که مثلاً بگوییم صانعهای ناقصی تدریجاً در کار عالم بوده اند و با
تجربه ی مکرر خودشان کار عالم را راه انداخته اند، چون اگر چنین چیزی باشد او
خودش جزء عالم است نه یک امری ماوراء عالم.