برای یک حکیم اصیل ترین چیزها در باب باری تعالی بساطت و وحدت است؛
یعنی باید فلسفه اش طوری باشد که ذره ای به بساطت و وحدت او آسیب نرسد.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج8، ص: 369
شیخ می گوید همه ی این صفات در نهایت امر یا به سلوب برمی گردند یا به اضافات.
مقصود از «سلوب» سلوب السلوب است. در واقع سلب و اضافه هیچ وقت کثرت
ایجاد نمی کند.
علم و قدرت و حیات در ما به صورت تفرق وجود دارند و سرّش این است که
در ما به صورت عرَض است. شیخ می گوید در خود ما هم ممکن است علم عین
قدرت باشد. یک معمار، قبل از تجربه آدمی است که در کار عاجز است، ولی بعد از
تجربه قدرت پیدا می کند. خط نوشتن نیز چنین است. انسان، اول که می خواهد
بنویسد نمی تواند، در اوائل نوشتن کج می نویسد، ولی در اثر ممارست، قدرت و
توانایی پیدا می کند که این صنعت را انجام دهد.
این چیست؟ این قدرتی که نبود و بعد پیدا شد چیست؟
حکما معتقدند که این جز علم چیز دیگری نیست. شخص اشتباه می کند که [فکر
می کند] اول عالم است ولی قادر نیست. آن علم هرچه بیشتر در نفس رسوخ می کند
توانایی بیشتر می شود.
البته در صنعتگر وجود [صنعت ] طوری است که اگر علم بخواهد در طبیعت پیاده
شود نیاز به وسائل و طبیعت بیرون دارد. ولی ممکن است صورت علمی به قدری
راسخ و قوی شود که با همان علم، بدون احتیاج به چیز دیگر، شئ را ابداع کند،
یعنی علم عین قدرت باشد.