حالا به سراغ مطلب دیگر برویم: ما در این عالم یک سلسله حوادث و حادثها
می بینیم که [قبلا نبوده اند و حادث شده اند. ] عالم ما عالمی نیست که هیچ چیزی در
او تغییر نکند، بلکه عالم ما عالم تغییر است، عالم تغیر و تبدل و عالم حدوث است.
فرض کنید که روشنایی این چراغ در نیم ساعت قبل حادث نبود و حادث شد. این
چگونه است که در نیم ساعت قبل حادث نشد و در لحظه ی معین دیگری حادث شد؟
حتماً علت تامه اش وجود نداشته است. چه موقع علت تامه اش وجود پیدا کرد؟
مقارن با حدوث این حادث. چنین نیست که علت تامه اش وجود پیدا کرد و بعد از
لحظه ای این حادث وجود پیدا کرد؛ نه، انفکاک معلول از علت تامه محال است.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج8، ص: 377
نقل کلام به آن علت تامه می کنیم. آن علت تامه چرا در این وقت حادث شد؟ آن
هم حادث است و علتی می خواهد. لابد علتِ علت تامه قبلاً موجود نبوده و در این
وقت موجود شده که علت تامه هم در این وقت موجود شده است. نقل کلام به علت
علت تامه می کنیم. در نهایت امر او هم احتیاج به یک علت دیگر دارد. اگر ما
غیرمتناهی علت حادثه در نظر بگیریم باز به جایی منتهی نمی شود، چون در آخر
حادثها باید برسند به یک امر غیر حادث. اگر به امر غیرحادث می رسد، این سؤال
پیش می آید که اگر آن امر غیر حادث الآن وجود پیدا نکرده و قبلاً وجود داشته
است چرا معلولش از او منفک شده است؟ اگر آن هم الآن حادث شده، که قدیم
نیست، و اگر در قدیم بوده و معلولش حالا حادث شده است انفکاک معلول از علت
تامه چگونه توجیه می شود؟
پس ما مطلب را از همین جا شروع می کنیم، می گوییم این نور برق که حادث
شده علتی دارد. علتش حادث است یا قدیم؟ اگر علتش قدیم است چگونه این
حادث از علت قدیم خود منفک شده است؟ اگر علت حادث است خود آن حادث
هم احتیاج به علتی دارد. نقل کلام به آن علت می کنیم که حادث است یا قدیم؟ اگر
قدیم است چرا منفک شده است؟ و اگر حادث است این هم احتیاج به علت دارد.