شیخ اینجا یک موشکافی کرده است که این موشکافی را بعدها دیگران هم قبول
کرده اند. می گوید حد جوهر این نیست که «الموجود لا فی موضوع» . دلایلی نیز در
این مورد اقامه می کند. «موجود لا فی موضوع» نمی تواند تعریف جوهر باشد. این را
مکرر در کتابهایش گفته است. تعریف جوهر این است: «ذات أی ماهیة بحیث إن
وُجد وُجد لا فی الموضوع» . [این با آن تعریف اول متفاوت است ] و دو معناست. یک
وقت ما می گوییم ذاتی که آن ذات به حیثی است که اگر وجود پیدا کند وجودش در
موضوع نیست. این یک جور تعریف است. در تعریف دیگر می گوییم آن چیزی که
وجود دارد وجودش در موضوع نیست. اولی تعریف صحیح جوهر است، نه دومی.
این مطلب را در باب «وجود ذهنی» هم مطرح می کنند و یک مشکلی را هم آنجا
به همین طریق حل می کنند.
شیخ مثالی ذکر می کند؛ می گوید به این مثال توجه کنید تا فرق ایندو را درست
دریابید. شما مغناطیسی را در دست خودتان بگیرید و شروع به تعریف آن کنید:
مجموعه آثار شهید مطهری . ج8، ص: 192
یک وقت چنین تعریف می کنید که مغناطیس فلزی است که آهن را جذب می کند.
این تعریف بر مغناطیس در دست شما صدق نمی کند، زیرا در دست شما آهنی
وجود ندارد که آن را جذب کند. یک وقت هست که می گویید این مسامحه در تعبیر
است که می گوییم مغناطیس فلزی است که آهن را جذب می کند؛ [در تعریف دقیق ]
می گوییم این فلز به حیثی است که اگر در جایی قرار بگیرد که در نزدیکی آن آهن
باشد آهن را جذب می کند. پس نمی گوییم این فلزی است که بالفعل آهن را جذب
می کند. اگر چنین بگوییم، پس این مغناطیسی که الان در دست من است، اساساً
مغناطیس نیست، چون آهنی وجود ندارد که آن را جذب کند. ولی تعریف مغناطیس
چنین نیست که بالفعل آهن را جذب می کند، بلکه این فلز به نحوی است که اگر در
جایی قرار بگیرد که در آنجا آهن وجود داشته باشد و آهن در نزدیکی آن باشد آهن
را جذب می کند. این تعریف بر آهنِ در دست شما هم صادق است.
در باب جوهر هم شما یک وقت می گویید: «الموجود لا فی الموضوع» موجودی
که بالفعل در موضوع نباشد. به این معنا خداوند یا موجودی است که بالفعل در
موضوعی هست، یا بالفعل در موضوعی نیست. اگر تعریف جوهر این جور باشد،
باید خود موجودیت هم در تعریف جوهر باشد، و حال آنکه در شرط هیچ جوهری
نیست که موجود باشد. جوهر ماهیتی است که ممکن است موجود باشد و ممکن
است معدوم باشد. مثلاً مغناطیس جوهری است که اگر معدوم باشد باز هم تعریف
مغناطیس بر آن صادق است. مغناطیس جوهری است که اگر وجود داشته باشد و
نزدیک آهن باشد آهن را به خود جذب می کند. تعریف جوهر این است که او
ماهیتی و ذاتی است که آن ذات به نحوی است که اگر وجود پیدا کند در موضوع
وجود پیدا می کند. پس شرط جوهر بودن این است که یک ذات و ماهیتی باشد که
آن ذات و ماهیت اگر وجود پیدا کند چنین است. پس آن موجودی که اصلاً ذات و
ماهیتی ندارد و «اگر» در او فرض نمی شود، وجود محض و وجود مجرد است،
درست است که او لا فی موضوع است، اما ذاتی که خود این ذات مستقل از وجود
باشد، ذاتی باشد که اگر وجود پیدا کند چنین می شود، در باره ی او صادق نیست. پس
اینکه شما گفتید تعریف جوهر بر واجب الوجود صادق است، چنین نیست.